دلائل سقوط شاه

ویرایش دوم

برخی دوستان نکاتی را در جهت تکمیل ویرایش اول پیشنهاد کردند، از جمله استاد گرانقدری  مطرح فرمودند در مورد نظریه ابن خلدون توضیح بیشتری ارایه شود ، بر این اساس متن قبلی ویرایش شد.

محمد طبیبیان

آبان ماه ۱۳۹۸

 

مقدمه

روز چهارم آبان امسال صدمین سالروز  تولد آخرین شاه ایران بود. به همین مناسبت  نیز مجدداً مطالب متعددی در منابع خبری و فضای مجازی مطرح شده است.  برای این جانب که دو طرف  این روند منقطع تاریخ، یعنی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب را تجربه کرده ام این توجه کمی غیر منتظره است. چه این که اکثر نسل من و نسل های قبلی به جد و جهد در فکر منتفی کردن سلطنت بودند، با این خیال که دورانی از آزادگی، بهرمندی از زندگی و تنعم و رفع فقر و درماندگی، ایجاد یک جامعه اخلاقی و پیشرفت از پی خواهد آمد. سرود ‘دیو چو بیرون رود فرشته در آید’ را بیاد داریم. اما نگاهی که  نسل های جدید به گذشته می افکند و با گذشت زمان کاهش نیافته بلکه مکرر می شود اینجانب را بر آن داشت تا مطلب حاضر پیرامون آنچه سبب سقوط شاه شد، و البته بر داشت اینجانب از آن رخداد تاریخی است، را بنویسم.

قبل از شروع بحث خاطره شخصی که از وقایع آن زمان برای بیش از چهل سال همراه من بوده است را مرور کنم. در سال های آخر دهه ۱۳۴۰ بود و دانشجویان دانشگاه شیراز که من [۱]هم در آن مجموعه بودم در حال اعتصاب بودیم و شب هنگام در دانشگاه به عنوان اعتراض تجمع کرده بودیم، به چه دلیل هنوز هم نمی دانم. در یک شب نیرو های مخصوص حمله کردند و ما فرار کردیم در حال فرار در خیابان جلو دانشگاه یکی از آن ها با باتوم چوبی بزرگی که در دست داشت به پشت من نواخت. ما به محل های زندگی خود رفتیم و چون دانشگاه تعطیل اعلام شد اکثراً روز بعد به شهر های خود رجعت کردیم. من به اصفهان رفتم. فردا دچار کمر درد بودم و به زحمت از رختخواب بیرون آمدم. مادر بزرگ مرا نزد شکسته بند محل برد. شکسته بند گفت کمر رگ به  رگ شده یک نقطه را فشار داد که درد بد تر شد و دستور انداختن زرده تخم مرغ و استراحت. بالاخره بعد از چند روز نیروی جوانی من را بر سر پا آورد. اما کمر درد گاه و بیگاه باز می گشت خصوصاً اگر وزنه سنگینی را بلند می کردم.  چند سال بعد در بیمارستان نمازی  با  مراجعه به دکتر متخصص و رادیولوژی معلوم شد که یک زائده مهره پشت شکسته و اشتباها جوش خورد و این مشکل ایجاد شده است،  دکتر گفت  یا عمل جراحی برای ترمیم یا کنار آمدن با مشکل، دومی را توصیه کرد. خلاصه این که چهل سال گاه و بیگاه  به بهانه های مختلف  این گرفتاری عود می کند و اینجانب زمین گیر می شوم و یاد مبارزه  با عقل دانشجویی را بیاد می آورم. من از این بابت نه شاه و نه ماموری که با تمام قدرت به من ضربه زد در حالی که من در حال فرار هم بودم، هیچکدام  را شماتت نمی کنم. اما همیشه آرزوی دموکراسی و جامعه آزاد را داشته ام.  و این آرزو در باره ‘آزادی خواهی نا فرجام’ ( عنوان کتابی که با دکتر غنی نژاد و دکتر حسین عباسی نوشته ایم)[۲] محرک من بوده است. یک روز چند سال پیش یکی از دانشجویان قدیمی من در منزل پسرم به عکسی که بر روی دیوار بود اشاره کرد و گفت این ها چه کسانی هستند؟ چند نفری با لباس های دوره قاجار ( سر داری در بر و کلاه های نمدی برسر) و تفنگ در دست و پیشتاب بر کمر. گفتم یکی از این ها جد سوم من است. به او گفتم از زمان این افراد تا مقطع انقلاب، سه نسل از بخش بزرگی از مردم ایران به شکل های مختلف قسمت بارزی از وقت وانرژی و روزگار شان صرف پایین کشیدن حکومت ها شده است. و چنین است در مورد بسیاری از نسل ما و قبل از ما. اگر می شد حکومت های باثبات و موجه داشتیم وقت نسل های مختلف در سازندگی کشور  و بهرهمندی از زندگی صرف می شد درجه حِرمان و حیرت در جامعه امروز هم در این حد نبود. به همین دلیل لازم می شود با دقت بیشتری به دلیل فرو پاشی حکومت ها که در واقع همان علل نا کارآیی، تباهکاری و تعدی به جامعه است بهتر شناخته شود. به همین دلیل نیز این مطلب را نگاشتم.

 

نگاهى به دلایل فرو پاشى حکومت محمد رضا شاه

در مورد دلیل فروپاشى حکومت محمد رضا شاه پهلوى، که با رویکرد یک انقلاب به پایان رسید، سه وجه را مى توان مورد توجه قرار داد. یک وجه عام درک ما از دلایل بروز انقلاب ها است. وجه دوم دلائل خاص مربوط به شرایط کشور در سال هاى قبل از انقلاب سال ١٣۵٧و چگونگى انطباق آن با نظریات عمومى انقلاب و وجوه خاص رویکرد انقلاب در ایران است. وجه سومی که از دو وجه قبلی نیز منفک نیست یک علت بلند مدت و ضعف تاریخی در پدیدار های سیاسی و اجتماعی کشور ما است.  البته توجه مى کنیم که در این مورد مطالب بسیار نوشته شده و نوشته خواهد شد. درنتیجه هر تحلیل مختصر یک تحلیل مکفى نخواهد بود.

 

وجه اول، دلائل عام بروز انقلاب ها

یکى از کتاب هایى که در مورد انقلاب ها نوشته شده کتاب کالبد شکافى انقلاب است که ابتدا در سال ١٩٣٨ توسط کرین برینتون[۳]  نوشته  شد، بعداً به دفعات تجدید چاپ گردید و مبناى بسیار پژوهش هاى بعد از آن قرار گرفت. این کتاب که  تحت عنوان ‘کالبد شکافى چهار انقلاب’ به فارسى ترجمه شده نتیجه بررسى چهار انقلاب بزرگ تاریخ تازمان تالیف کتاب مزبور بود. شامل انقلاب انگلستان  در سال ١۶۴٠، انقلاب فرانسه در سال ١٧٨٩، انقلاب آمریکا  در سال ١٧٨٣ ، انقلاب  بلشویکى روسیه در سال ١٩١٧. در این کتاب چهار پیش زمینه و ویژگى، براى این که در یک جامعه انقلاب رخ دهد، مطرح مى شود. شرط اول  تضعیف اقتصاد که منجر به تزاید فشار مالیات گیرى بر مردم  و در هم ریختگى نظام مالى مى گردد. در تاریخ معاصر این امر شامل مالیات  تورمى هم مى شود. دوم ضعف سیاست گذاری، یعنى  شاکله حکومت و نا توانى آن فرد که در رأس حکومت است سبب مى شود که نظام سیاسى نتواند خط مشى و سیاست مناسب تدوین کند و به اجرا بگذارد. سوم، پشت کردن روشنفکران وصاحبان اندیشه به حکومت. یعنى اصلاح طلبان به جاى این که  در امر یافتن راه حل براى مشکلات به حکومت کمک کنند، به انتقاد از آن مى پردازند و در طرف مقابل آن قرار مى گیرند. چهارم، خصومت با قشر حاکم، نیرو هاى اجتماعى و اکثر عامه مردم نسبت به قشر حاکم احساس بیزارى و خصومت مى کنند.

 

پژوهش دیگرى که توجه متخصصان علوم اجتماعى و سیاسى را جلب کرده مطالعات خانم تدا اسکوکپُل[۴]، استاد دانشگاه هار وارد است. او نیز یک مطالعه مقایسه اى از سه انقلاب را انجام داد شامل انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب چین ١٩١١ (انقلابى که آخرین سلسله سلطنى را سر نگون کرد و یک جمهورى ایجاد نمود این انقلاب با انقلاب کمونیستى ١٩۴٩ متفاوت است). نام کتاب او ‘ حکومت و انقلاب هاى اجتماعى ‘ است، که چاپ اول آن در سال ١٩٧٩، سال وقوع انقلاب اسلامی در ایران، منتشر شد. پس از انقلاب ایران و نیکار گوا او مجموعه مقالاتی نیز منتشر کرد که در آن برخی ویژگی های این انقلاب ها و انقلاب های نیمه دوم قرن بیستم در کشور های کمتر توسعه یافته را پوشش داد[۵]. او به مسئله انقلاب به عنون یک مسئله فرو ریختن ساختار اجتماعى تحت تعارض هاى درونى و فشار هاى بیرونى، به دلیل بروز تنش بین حکومت و جامعه می نگرد. و از این دید که یک مردم تا کجا می تواند فشار های ناشی از نا کار آیی و زیانباری حکومت را تحمل کند. برخلاف دیدگاه مارکسیستى، او فقط عامل تضاد طبقاتى را عامل انقلاب نمى داند. او همچنین اراده و نیت شرکت کنندگان در انقلاب و یا ایدئولوژی هدایت کنندگان و هر نوع قصد قبلی و برنامه را در بروز و ظهور انقلاب ها و نتایج آن منتفی می داند. بلکه از نظر او این که یک ساختار حکومت فرو مى ریزد همراه با در هم شکستن یک ساختار و سازمان اجتماعى است که معارضه اقشار و طبقات هم مى تواند در آن دخیل بوده باشد. از نظر اسکوکپُل، در انقلاب ها تغییر  و تحول سیاسى همراه با تحول اجتماعى  رخ مى دهد، جایگاه نسبى گروه هاى اجتماعى تغییر مى کند و زنجیره اى از کشش و کوشش بى سابقه در بطن جامعه شروع مى شود که تغییر رژیم جزیى از آن است. نقش عوامل فرا ملى مورد توجه او است. مثلا تهدید نظامى از بیرون، یا شکست در جنگ، وابستگى سیاسى به قدرت هاى خارجى، یا عوامل داخلى مانند رو شدن تداوم نا توانى حکومت در حل مشکلات کشور از جمله به دلیل قفل شدن سیستم تصمیم گیری برای اصلاح، به دلیل مقاومت طبقات حاکم در مقابل تغییر و اصلاح امور، این ها از جمله عواملى هستند که تٓرٓک ها و شکاف هایى را در ساختار موجود حکومت و جامعه ایجاد مى کنند. در این شرایط سه پدیده بحرانى ظهور مى کند. یکى بحران مالى، دیگر تنش در روابط درونى طبقات حاکم و ایجاد شکاف از جمله بین حکومت و  روشنفکران و سوم شروع سازمان دهى آشکار و پنهان اجتماعى در جهت تشدید فرو انداختن ساختارى که شکستگى هاى آن آشکار شده است.

بنا براین یک انقلاب را نباید فقط از دید سرنگونىى یک حکومت دید، بلکه یک ساختار و سازمان اجتماعى است که فرو مى ریزد. یعنى نه فقط اشغال کنندگان کرسى هاى قدرت بلکه کسانى که آشکار و پنهان در حفظ آنان موثر هستند و کسانى که با پیوند هاى آشکار و پنهان از آنان منتفع مى شوند و روابط و ساز وکار هاى بین آنان همه جزو ساختارى محسوب مى شود که فرو مى ریزد. بنا بر این جنگ طبقاتى در واقع جنگ و چالش اقشارى است که این ساختار را دیگر بر نمى تابند. نکته قابل توجه این است که بسیارى افراد از درون همان ساختار اجتماعى  متوجه تٓرک و شکستگى هاى آن مى شوند. پرسش این است که چرا به نحو موثر و قبل از فرو ریختن کامل اقدام جدى براى ترمیم انجام نمى دهند؟ دلیل این امر را  از آنچه به ‘تعارض زندانى’ در نظریه بازى ها مشهور است مى توان دریافت. هر جزء این ساختار حافظ منافع خود است و تلاش مى کند منافع خاص خود را بیشینه کند یا حفظ نماید. اما مجموعه تعادلى که براى کل ساختار حاصل مى شود غیر بهینه و بلکه زیانبار است . ابن خلدون تاریخ نگار قرن هشتم هجرى، در کتاب مقدمه، نتیجه گرفته بود هنگامى که افول حکومت ها فرا مى رسد هیچ چیز نمى تواند مانع سقوط آنان شود. او این نتیجه را از بررسى تاریخ جوامع آموخته بود، امروزه از نظریات جدید رفتار جمعى نیز مى توان همان نتیجه را بدست آورد. زمانى در کارکرد حکومت ها مى رسد که فقط به ساختار خود خدمت رسانى مى کنند و به دیگران  آسیب مى رسانند. این امر رقابت درونى و آسیب به بیرون از  ساختار را تقویت مى کند. این نیز دو تنش بیرونى و درونى را قوت مى بخشد.

شایسته است در این مورد نظری نیز بر نظریه ابن خلدون(۱۳۳۲-۱۴۰۶ میلادی ۷۳۲- ۸۰۸ ه.ق) تاریخ دان مسلمان در این باب بیاندازیم.

ابن خلدون در کتاب مقدمه نظریه مربوط به عروج و سقوط حکومت ها را مطرح می کند و مراحلی را بر می شمرد که حکومت ها از زمان عروج تا زمان سقوط طی می کنند. نظریه او جامع ترین تئوری تحول اجتماعی تا قبل از مارکس است زیرا ساز وکار تحولات جمعیتی سیاسی اقتصادی و اجتماعی را در چارچوب یک نظریه جامع ارائه می دهد. دوره اول هر حکومت نوپا زمان عروج تلقی می شود، ابتدا دوران انسجام و رابطه مبتنی بر احترام و برابری طلبی بین رده های بالای حکومت  و بدنه جامعه یعنی کسانی است که به کمک و مشارکت آنان حکومتگران به مقام رسیده اند. در این مرحله جامعه یک دل و منسجم و همکار است. در این مرحله نرخ های پایین خراج و مالیات در آمد های حجیم ایجاد می کند. به تدریج طبقه حاکم به تن آسانی و بی پروایی خو می گیرد و منابع مولد جامعه را با مصرف بی پروا کاهش می دهد، این طبقه حاکم غرق در غفلت و تن آسانی و زیاده جویی هنگامی که آثار محدودیت را مشاهده می کند از هزینه ها و مصرف منابع جامعه کم نمی کند. بلکه  در رقابت با یکدیگر، به مصرف ضایعه بار ادامه می دهد. نرخ های خراج و مالیات را افزایش می دهد اما این بار نرخ های بالای خراج، در آمد های نا چیز فراهم می کند. در نتیجه به دلیل  فشار خراج و مالیات به تدریج فاصله بین طبقات حاکم و بدنه جامعه افزایش می یابد مقاومت های پراکنده ظهور می یابند و در پاسخ هر گونه اعتراض با خشونت روبرو می شود. شکاف ها به گسل و غیر قابل ترمیم تبدیل می شوند. اینک گاهی است که زمان زوال فرا رسیده است. ابن خلدون استدلال می کند که دوران زوال ممکن است بیش از آنچه انتظار می رود به طول انجامد اما زمان سقوط وقتی فرا رسید سریع تر از آنچه تصور می شود محقق می شود۰ بر اساس مطالعه تاریخی کشور ها و تمدن های مختلف، ابن خلدون میانگین عمر سلسله ها را چهار حاکم بر آورد می کند.

نکته جالب این که در کشور های اسلامی حکومت ها به جای درس گرفتن از حکمت عمیق ابن خلدون سعی در خصومت با اندیشه او نموده اند. نمونه تاریخی جالب را در مورد سلطان عبدالحمید دوم عثمانی (۱۸۴۲-۱۹۱۸) ذکر می کنند. زمانی که پس از پانصد سال از مرگ ابن خلدون شرایط زوال در نظریه او را با اوضاع و واقعیت روزگار سلطنت خود مطابق دید، کتاب های تاریخ و مقدمه ابن خلدون را ممنوع اعلام کرد! دست از هزینه های کلان و لوکس نکشید حتی با اخذ وام از خارج، تا این که عملا در ۱۹۰۸ در نتیجه یک قیام سرنگون شد و نظریه ابن خلدون مورد اورا نیز پوشش داد! در مورد این رویکرد شاعر معروف عثمانی معاصر عبدالحمید دوم به نام توفیق فکرت(۱۸۲۷-۱۹۱۱) قطعه شعر معروفی دارد به عنوان ‘ضیافت غارت’ که ترجمه آن در پایین آمده است.

ضیافت غارت؛

بفرمایید میل کنید بخورید بزرگان، گران سنگان؛ این ضیافت شما است!

تا سیر شوید، تا به حال تهوع  بیفتید و  تا بترکید.

این ثمر بردن به آخر می رسد! پس در راه خروج هر چه می توانید به چنگ آورید۰

فردا خواهید دید که اجاق های کبابپز شعله ورتان خاموش است

معده های امروزتان قوی است آش ها گرم

بخورید، لقمه لقمه ، لُپ لُپ ، و  قدح قدح.

بخورید بزرگان، گران سنگان، این سفره اشتها آور آن شما است

تا که سیر شوید، به حال تهوع بیفتید و بترکید.

 

 

وجه دوم، دلائل خاص سقوط رژیم شاه

هویدا، که نخست وزیر شاه بود به مدت چهارده سال، در محاکمه کوتاه خود گفته بود که تصمیم ها را من اتخاذ نمى کردم و رویکردى به نام ‘نظام’  را مسئول شرایط ایجاد شده معرفى کرده بود. منظور از نظام چه بود؟ شاید در وحله اول به نظر رسید که اشاره به شخص شاه مى کند. اما آشنایى با ادبیات مشابه پژوهش خانم اسکوکپل نشان مى دهد که منظور مى تواند همان ساختار منافعى باشد که به صورت سازمان یافته در اطراف نظم موجود قدرت شکل گرفته و در مرحله اى از ساز و کار خود چاره اى ندارد جز این که، به دلیل تلاش اعضاء براى حفظ منافع خود، به کل ساختار ضربه وارد کند. مشابه شرایط مربوط به فرو پاشى شوروى که اعضاء مختلف شاکله قدرت شامل، سیاسیون، مقامات حزب کمونیست، نظامیان، عوامل پلیس مخفى ، بازیگران سرکوب و قوه قضاییه، مدیران شرکت هاى بزرگ.. هر جزء از این ساختار براى منافع خود شیرازه ها را دریدند  و گلیم را از زیر پاى کل ساختار کشیدند.

مى رسیم به نتیجه دوم بررسى تاریخى ابن خلدون که وقتى زمان سقوط فرا مى رسد این رخداد به سرعت فراوان و غیر قابل باور ظاهر مى شود. در انقلاب اسلامى هم وقتى جوانان خشم گین دفاتر ساواک را اشغال کردند کارکنان فرار کرده بودند اما هنوز سیگار هاى روشن در جاسیگارى ها قابل مشاهده بود.

گرچه در سال هاى آخر دوران پهلوى در آمد نفت زیاد بود اما بحران مالى ظهور کرد، یکى از شرایطى که در تحلیل  اسکوکپُل براى انقلاب ها ذکر شده بحران مالى است. برخى استدلال مى کنند که کشور ایران در مقطع انقلاب در بهترین شرایط اقتصادى تاریخ قرار داشت. این نکته از نظرسطح در آمد سرانه صحیح است.اما بحران هاى اقتصادى مختلفى نیز به دلیل سوء تدبیر در حال ظهور بود. افزایش نقدینگى و هزینه هاى دولت تورم ایجاد کرد. دولت شاه براى کنترل قیمت ها واردات را تسهیل کرد، واین اقدام همراه با کنترل و تثبیت نرخ ارز در شرایط اقتصادى تورمى مصداق وقوع بیمارى هلندى در اقتصاد کشور بود. در واقع هیچگونه تولید داخلى که مشابه وارداتى داشت مقرون به صرفه نبود مثلا کفش ایتالیایى ارزانتر از کفش دست ساز داخلى تمام مى شد. تورم، قیمت دارایى هایى مثل املاک را بالا برد. پایین نگه داشتن نرخ ارز که از طریق تزریق دلار هاى نفتى عملى مى شد سبب شد که افرادى با فروش یک خانه در شمال شهر تهران بتوانند یک خانه در مناطق مرغوب کالیفرنیا خریدارى کنند. کنترل شدید و بى رحمانه قیمت در سطح تولید کننده و عمده فروش و دستگیرى و تنبیه، جریمه کردن و کتک زدن بسیارى از فعالان اقتصادى  وضعیت فعالیت اقتصادى به جز فعالیت وارداتی را بحرانى کرد، که موجب فرار سرمایه و نارضایتى بسیارى از فعالان اقتصادى بود. بسیارى کالا ها که وارداتى نبود مانند سیمان و سایر مصالح ساختمانى بازار سیاه داشت و در قیمت رسمى قابل دست یابى نبود، در قیمت بازار سیاه هم احیاناً همراه با تنبیه و جریمه. قیمت مسکن و اجاره مسکن در شهر هاى بزرگ را تورم بالا برد، بسیارى از مزد و حقوق بگیران اجاره نشین تعادل بودجه خانوار را که باید سهم فزاینده اى از آن هزینه اجاره بها مى شد بحرانى یافتند. واردات محصولات کشاورزى، با ارز ارزان جهت ارزان نگه داشتن هزینه زندگى شهرى، سبب شد که کشاورزى متعارف مقرون به صرفه نباشد. بسیارى کشاورزان به حواشى تهران رانده شدند و علاوه بر مشکلات مادى با تنش هاى خرد کننده زندگى در محیط نا سازگار و نا مطمئن و به دور از شبکه هاى حمایت سنتى خود روبرو گردیدند.

از طرفى افرادى که فعالیت آنان در حواشى واردات و یا پروژه ها و هزینه هاى دولت بود سریع بسیار ثروتمند شدند. ثروتمندان رانتى ایرانى هم پیوسته از جلوه فروشى به ندار ها کوتاه نیامده اند(نمایش سبک زندگى، منازل پر جلوه، لباس هاو جواهرات فاخر، اتومبیل هاى قیمتى،  هزینه هاى مصرفانه، سفر هاى خارجى مکرر و تحقیر هر کس که از خیل هم گنان آنان نبود…) و این خود در اکثر مردم احساس واپس ماندن و فرو گذاشته شدن از طرف حکومت را افزایش داد. هر کدام از این موارد، و نمونه هاى دیگر، گسل هاى اقتصادى و اجتماعى را باز کرد که سر انجام به شکستگى سیستم ختم شد. بسیارى افراد این گسل ها را از همان سال هاى ١٣۵۴-١٣۵۵ مشاهده مى کردند، و فرو ریختن را عنقریب مى دیدند(اینجانب از برخی کارشناسان اقتصادی که یکی دوسال قبل از انقلاب کشور را ترک کرده بودند دلیل این جلای وطن را در دوران وفور در آمد پرسیدم، پاسخ آنان نقل به مضمون این بود که فرو ریختن سیستم از درون برایمان بارز بود).

حکومت نمى توانست برنامه ششم را جمع بندى کند، چه این که علیرغم افزایش در آمد نفت، طمع همه نیز بیش از آن افزایش یافته بود. نظامیان بودجه هاى بیشتر و خرید هاى فزاینده ادوات نظامى از خارج را مطالبه مى کردند، نماینده منافع آنان شاه بود.

 

دستگاه هاى به اصطلاح فرهنگى مانند صدا و سیما و تشکیلات نشر و فیلم و موسیقى و زمینه هاى مشابه نیز به همین ترتیب، نماینده منافع آنان همسر شاه بود، وزیران هر کدام سهم فزاینده اى طلب مى کردند و هر کدام به گوشه اى از قدرت دست مى آویختند، صاحبان صنایع خصوصى مدیران شرکت هاى دولتى و تجار، جامعه شهرى نیز هر گروه منافع خاص خود را از کانال هاى خاص پى گیرى مى کردند. سر جمع منابع مورد مطالبه به هیچ وجه با منابع موجود همخوان نبود و دچار کسرى. چنانکه گفته شد برنامه ششم که قرار بود از سال ١٣۵٧ آغاز شود و لایحه بودجه سال ١٣۵٧ قابل جمعبندى نبود. بحران مالى ابعاد متنوع تر دیگرى هم داشت، بعد از فرو پاشى موافقت نامه بروتن وودز، از سال ١٣۵٢،دیگر محدودیت بیرونى بر ایجاد نقدینگى و نشر اسکناس موجود نبود و دولت شاه نیز نظم خاصى را نتوانست اعمال کند. به همین دلیل نقدینگى افزایش یافت و تورم نیز ظاهر شد که خود همراه با مجموعه اقداماتى که در بالا بر شمرده  شد، موضوعى است که نیاز به بحث مفصل جداگانه دارد.

از عوامل پیش نیاز انقلاب در نظریه اسکوکپل فشار خارجى قابل ذکر است. فشار هاى خارجى که به نظام شاه وارد شد را مى توان در دو بخش خلاصه کرد. یکى ناشى از تبلیغات دامنه دارى بود که از طرف بلوک شرق از جبهه هاى مختلف بر علیه نظام شاه مطرح مى شد. از جمله سه ایستگاه رادیویى که دو تا از آن ها به عنوان رادیو سخنگوى مخالفین ملى اداره مى شد و طبق معمول تبلیغات تحریک آمیز، که آمیزه اى بود از حقیقت، دروغ و غلو که به صورت مستمر به ذهن بخش هایى از جامعه ایران تزریق مى شد. دیگر حرکت هاى فرهنگى که توسط خیل بزرگى از کمونیست ها و چپ هاى داخلى به صورت تحلیل، ادبیات، فیلم شعر و انواع و اقسام تلقین پنهان و آشکار در جریان بود( و با مورد قبلی نیز بی ارتباط نبود). دیگر گروه سازمان یافته اى تحت عنوان سازمان دانشجویى خارج کشور که تماس سر کرده هاى آنان با بلوک شرق پوشیده نبود و وظیفه ایجاد جو خبرى و هیجانى و تظاهرات مرتب و مستمر را پیرامون نظام و بر علیه آن  در خارج به عهده داشت. پس از پیروزى انقلاب این سازمان و تشکیلات وسیع به ناگهان و به صورت مرموزى محو شد. نتیجه این که در نتیجه این تبلیغات تصور مى شد صد ها هزار زندانى سیاسى در زندان هاى شاه وجود دارد و هر ساله هزاران نفر مخالف سیاسى اعدام مى شوند(بررسى هاى بعد از انقلاب توسط برخى پژوهشگران نشان داد که این ارقام مبالغه آمیز بوده است). شاید سیستم پلیس مخفى شاه ،ساواک، هم در ایجاد جو ارعاب عمومى بى میل نبود. در عکس العمل به این وجوه و برداشت بود که جیمى کارتر رییس جمهور وقت آمریکا، همراه با سران دیگر کشور هاى غربى،  موضوع حقوق بشر و ضرورت پاى بندى شاه به آن را مطرح و پیگیرى کرد. این امر براى شاه و اطرافیانش پیامى را در بر داشت و آن این که دوران حمایت غرب از نظام به پایان رسیده.

براى برخى تنها راه حل موجود، انجام اصلاحات درونى بود. از جمله فرح پهلوى نسبت به این شرایط حساس بود و گروهى کم وبیش متفاوت را سازمان داد تا به بررسى مشکلات و یافتن راه حل بپردازند. در موردى که گزارشى پیرامون شکست برنامه کشاورزى شاه در ارتباط با ایجاد شرکت هاى سهامى زراعى مطرح شد عکس العمل خشمگینانه او سبب شد کارشناسان مربوط عقب نشینى کنند و منتظرالمقام ها باقى بمانند.  او بر خورد مشابهى داشت با کارشناسانى که از برنامه هاى نسنجیده او انتقاد مى کردند، و از جمله با کسانى که با افزایش اعتبارات برنامه در دست تدوین  به دلیل افزایش در آمد نفت، مخالفت مى کردند بر خوردی دور از نزاکت و خشمگینانه داشت. دلیل مخالفت آنان نیز عدم کفایت امکانات موجود کشور از جمله عدم کفایت ظرفیت بندرى، نیروى انسانى و سایر امکانات زیربنایى از جمله شبکه راه ها، امکانات تولید و توزیع برق… و افزایش فشار تورم بود.

 

اما کارشناسان دربارى راه خود را مى پیمودند، از طرح مطالبى که مقام ملوکانه از شنیدن آن بیزار بود اجتناب مى کردند. براى مثال در خرداد ١٣۵٧’ گروه بررسى مسائل ایران’ گزارش خود را توسط هوشنگ نهاوندى (که امید وار بود نخست وزیر شود) در حضور شاه ارایه کرد، شامل مطالبى که شاه علاقمند بود بشنود که عارى از هر نوع طرح مسئله و راه حل بود، و شاه هم از آنان به عنوان افرادى عاقل و روشن بین قدر دانى کرد.

مى رسیم به ویژگى دیگر ساختار هاى در آستانه فرو ریختن. این ساختار ها هر نوع پیشنهاد براى تصحیح را منتفى اعلام مى کنند. در این شرایط کارشناسان دولتى نیز به جاى پرداختن به کانون مشکلات در باره حواشى صحبت مى کنند و پیشنهاد هایى مطرح مى کنند که راه حل هیچ مشکلى نیست، البته تا مادام که مسئله درست طرح نشود امکان یافتن راه حل براى آن وجود ندارد. برای مثال یکسال قبل از فرو ریختن دیوار برلین و فروپاشى نظام کمونیستى بحث و جدال کارشناسی در آلمان شرقى این بود که آیا طى اجراى دو یا سه برنامه پنج ساله دیگر  جامعه آرمانى سوسیالیستى محقق خواهد شد. بعد از یکسال کل نظام فرو ریخته بود، ‘ نه از تاک نشان بود و نه از تا کنشان’. کارشناسان و اندیشمندان در بار شاه هم بحث مى کردند که چه زمانى  دروازه هاى تمدن بزرگ را در مى نوردند. در صورتى که همه مى دانستند خانه از پاى بست ویران است.

در کشور ما هم طى آن سال ها هم گروه هاى سیاسى متناقض و متفاوت شامل ملى گرا ها، آزادى خواهان، بوروکرات ها، روشنفکران، گروه هاى چپگرا از طیف  هاى مختلف، روحانیون روشنفکر و روحانیون محافظه کار به تدریج بر اساس یک ایده که شاه باید برود، و تقریبا هیچ ایده دیگر،  هماهنگ و متفق شدند. بقیه ماجرا تاریخ شناخته شده اى است.

این پرسش مطرح است که چرا علیرغم وجود پیش زمینه ها وقوع انقلاب در یک مقطع  زمانی خاص رخ می دهد به جای زمانی دیگر. مثلا تا سال ۱۳۵۶ خبری از انقلاب نبود. حتی در دهم دی ماه ۱۳۵۶ جیمی کارتر به ایران آمد و در مهمانی شام دربار ایران را ‘ جزیره آرامش’  و شاه را محبوب ایرانیان نامید. اما چند هفته بعد آغاز دور جدیدی از نا آرامی در دانشگاه سلسله حوادثی را رقم زد که به انقلاب انجامید. گرچه جامعه روشنفکری و دانشگاهی کشور از پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پیوسته نا آرام بود و این امر به کرات به صورت تنش های اجتماعی ظاهر می شد، اما در سال های قبل این حرکت ها منجر به انقلاب نشد؟ یا  شورش اجتماعی پانزده خرداد ۱۳۴۲ نیز به همین ترتیب. گرچه نظریه های انقلاب که در بالا مرور شد و سایر نظریات از این دست هم ابزاری برای تشریح چرایی رخداد انقلاب ها را در تاریخ و زمان مشخص ندارند اما شاید در مورد انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ با موشکافی بیشتر شرایط اقتصادی، سیاست های دولت، تغییر جهت های نظام امنیتی، تغییر در دموگرافی و ساختار سنی جمعیت و مهاجرت و اثر در آمد نفت بر تقویت سازمان بازار و معممین بتوان نتایجی را بدست داد. اما به هر حال از لحاظ پدیدار شناسی، انقلاب ها  از نوع  پدیده های موسوم به ‘هبا’ (chaos) هستند و شاید اصولا پیش بینی زمان دقیق رخ داد سقوط غیر ممکن باشد.

 

وجه سوم، دلایل بلند مدت تاریخی نا پایداری

اگر خود را از توجه و درگیر کردن ذهن به رخداد های موردی، تراژیک و احساسی رها کنیم و از دید بلند مدت تر به مطلب نگاه کنیم، دلایل سقوط حکومت پهلوی چندان با دلائل سقوط حکومت قاجار متفاوت نیست. چه عاملی این حکومت ها را در معرض فرو پاشی قرار می دهد؟ خلاصه پاسخ عدم توان مواجهه با پدیده های جهان مدرن، خصوصا بی میلی و ناتوانی در پایدار کردن حکومت قانون، عامل اصلی است. چه این که طی مدت طولانی تاریخ ایران حکومت ها پس از یک دوره تضعیف تدریجی از طریق یک هجوم خارجی یا هجوم قبائل سر نگون می شده اند، نه انقلاب داخلی. در دوران مدرن ساز و کار ها متفاوت بوده است. از زمان صفویه حکومت ها در این تعارض و کشش و کوشش با جهانِ در حال تحول، خصوصا در اروپا، بوده اند. اولین ضربه شکست شاه اسمعیل از حکومت عثمانی بود که آنان مسلح به توپخانه بودند و قزلباش ها با یا هو کشیدن و هجوم می خواستند پیروز شوند. بخشی از کشور به تصرف عثمانی در آمد(شامل مناطق کرد نشین عراق فعلی) همسر محبوب شاه اسمعیل اسیر شد و این درویش-شاه تا آخر عمر دچار افسردگی باقی ماند. اما درس درست گرفته نشد و تجربه ها مکرر گردید از جمله شکست ها از روسیه و از دست رفتن بخش بزرگی از کشور و جدا شدن هرات و افغانستان در دوره قاجاریه…تاریخدانان در مورد این حوادث مطلب بسیار نوشته اند اما این پرسش هنوز باقی مانده؛ چه عاملی بود که بوسیله این حکومت های شکست پیشه و شاید توسط مردم رعیت آنان نیز فهمیده نمی شد؟ جواب مطلب به نظر اینجانب هم نبود حکومت قانون است. جامعه ای که بر مبنای حکومت قانون اداره نشود از درون لرزان است و از بیرون نیز مورد تهدید قرار می گیرد.

در پی انقلاب مشروطه یک قانون اساسی نوشته شد و توسط مظفرالدین شاه امضاء گردید. که البته ایراد های ساختاری دارد( از جمله ضعف ماندگار آن نبود قوه قضاییه است- نباید تصور کرد که نام قوه قضاییه برده نشده، بلکه آنچه به عنوان قوه قضاییه مطرح شده، یعنی دادگاه ها و داد سرا ها، قاعدتا باید جزء قوه مجریه باشند و تحت نظر وزیر داد گستری اداره شود، چنین نیز بود- یعنی در واقع بخشی از قوه مجریه به عنوان قوه قضاییه معرفی شده است و قوه قضاییه مشابه آنچه در نظریه مونتسکیو مطرح بوده است و مثلا در قانون اساسی آمریکا و فرانسه آمده موجود نیست ) اما ضعف اصلی از کسانی بود که قرار بود آن قانون اساسی را اجرا کنند و مبارزانی که هنوز جوهر آن خشک نشده به بی اثر کردن آن پرداختند. از جمله تلاش برای ترور محمد علی شاه و ترور بهبهانی. اکثر نمایندگان نیز نه قانون می دانستند و نه حکومت قانون. روشنفکران نیز به همین گونه. برخی روزنامه نگاران  آزادی را در فحاشی به شاه خلاصه می کردند از جمله نثار کردن ناسزا به مادر محمد علی شاه که دختر امیر کبیر بود۰ محمد علی شاه هم که از حکومت قانون چیزی نمی دانست به مجلس شکایت کرد، آن ها هم از حکومت قانون چیزی نمی دانستند به جای احاله شکایت به چند قاضی یا در این حد بعضاً طرف آن روزنامه نگاران را گرفتند. پس از تلاش برای ترور محمد علی میرزا او هم تنها راه حل که می دانست را بکار برد یعنی حمله نظامی به مجلس دستگیری روزنامه نگاران و قتل برخی از آنان(موسوم به واقعه باغ شاه) بدون محاکمه و ارایه دلیل و بدون طی مراحل دادرسی. حتی در دوران پهلوی هم حکومت قانون شناخته شده نبود و قانون در حد امور اداری و تنبیه مردم عادی در ارتباط با جرائم متعارف مطرح بود که البته دست آورد جدیدی هم نبود.

برای مثال در زمان پهلوی دوم سپهبد حاجعلی رزم آرا، نخست وزیر، در روز شانزده اسفند ماه ۱۳۲۹ ترور شد. اما به جای محکمه و حکم قاضی معتبر، مجلس بود که موضوع را بررسی و حکم آزادی ضارب را صادر کرد که به توشیح شاه رسید و ضارب آزاد شد. اینجانب با دلیل قتل و رقابت های سیاسی آن زمان کاری ندارم اما مجلس، شاه و بسیاری مردم هم تفکیک قوا را نمی فهمیدند، که کار مجلس قانون گذاری است و کار دادگاه رسیدگی به جرم، و به این تفکیک تمکین نمی کردند. از همه مهمتر این که اصولا انتخابات، مجالس و قانونگذاری جز دست ساز قدرت سیاسی متمرکز، چیزی نبود و در تاریخ مشروطه نیز فقط موارد معدودی می توان یافت که انتخابات واقعی و مجلس کم و بیش مستقل ایجاد شده باشد. این نیز خود عامل مهم و پایه ای در شکل نگرفتن حکومت قانون بود.

خلاصه این که حکومت قانون اشاره به قانونی دارد که برای حفظ حقوق مردم از تعدی حکومت و تعدی سایر مردم به یکدیگر وضع شده باشد. نیازمند سازمان خاص، جدایی و تفکیک قوا محدودیت حکومت و حفظ آزادی های مردم است. اگر قوانین از صدر مشروطه به بعد را مرور کنیم مشاهده می کنیم که بسیاری مصوبه ها در حقیقت در مورد محدود کردن حقوق مردم و تعدی به آن است. بگذریم از این واقعیت که قدرتمداران به همان حد “قانون” هم تمکین نمی کرده اند، خصوصا شاه ها مطلق العنان بودند و روح حکومت مطلقه قبل از مشروطه روح جاری در فکر آنان بود۰ کشوری که تحت حکومت قانون نباشد دچار فساد و دست یازیدن قدرتمدارن به ظلم هم می شود و در نتیجه با مخالفت و مقاومت و عدم همکاری جامعه رو برو می گردد، مردمی که حقوق خود را مرتبا در حال تضییع ببینندمقاومت می کنند و از حکومت بیزار شده و دوری می کنند، وقتی چنین شرایطی بر قرار شد جامعه مانند انبار باروتی است که هر عامل مربوط یا نا مربوط ممکن است شعله ها را بر افروزد.

 [۲]طبیبیان، محمد موسی غنی نژاد و حسین عباسی (۱۳۸۱)۰ ‘ آزادی خواهی نا فرجام.’ تهران ، نشر گام نو.

 Brinton, C., 1938. The anatomy of revolution.[۳]

Skocpol, T. and Theda, S., 1979. States and social revolutions: A comparative analysis of France, Russia and China. Cambridge University Press. [۴]

Skocpol, T., 1994. Social revolutions in the modern world. Cambridge University Press. [۵]