— مترجم: آرمان سلاح ورزی
یک زمانی من حسابی شیفتهی سیاست بودم. فقط هم نه انتخابات و احزاب و کاندیداها، که بخش عمدهای از زندگیم میشدند، بلکه آنچه واقعا سر شوقم میآورد نظریهی سیاسی یا علوم سیاسی بود. قهرمانهایم نظریهپردازان سیاسیای بودند مثل هیوم و منتسکیو و لاک. میگفتم، خیلی هم جدی میگفتم، که اسم اولین بچهم را خواهم گذاشت جیمز مدیسن (شاید هنوز هم این کار را بکنم). من مثل قهرمانانم، فکر میکردم که اگر فقط میتوانستیم نهادهای درست را انتخاب کنیم، اگر انگیزهها را متوازن میکردیم، اگر میشد قانون اساسی درستی بسازیم، اگر میشد این رمز را بگشاییم و حکومتی بسازیم مطابق با طبیعت انسانی، آنوقت همهچیز درست میشد و میتوانستیم در کشوری آزاد و پر از عدل زندگی کنیم.
اما ناتوانیهای عظیم این چند ماه اخیر حکومت، از حملاتِ پهبادها گرفته تا درز اطلاعاتِ سازمان امنیت ملی، تا تعطیلی اخیرِ دولت، تا حدودی مرا از طلسم بیرون آورد، آنهم نه فقط طلسمِ سحرِ انتخابات و سیاستمداران، بلکه کلِ قلمروی سیاست. شکی نیست که نظامهای سیاسیِ بهتر و بدتری نسبت به آنچه هماکنون داریم وجود دارند، و دموکراسی قانونی نمایندگان مردم بهتر از باقی گزینههای بدیلی که بشریت امتحانشان کرده، کار میکند، اما کلیتِ قلمروی سیاست، یک محدودیت ذاتی در خود دارد. فارغ از اینکه چه نظامِ سیاسیای ترتیب میدهید، اگر مردم بخواهند بر یکدیگر برتری بجویند، گرد هم جمع میشوند و خواستههاشان را به پیش میبرند. ما آمریکاییها امروزه در قدرتمندترین امپراطوریای زندگی میکنیم که جهان به خود دیده، امپراطوریای که قادر است سایهی قدرت نظامی و اقتصادیش را در کمترین زمان بر هر جایی از جهان بیفکند. اصلا نمیتوانم به راهی فکر کنم که بشود از طریقش این همه قدرت را در یکجا متمرکز کرد طوری که ساز و کار درونی، خودش از هم نپاشد. با اینهمه قدرت که روی میز است، هر گروه بانفوذی با چنگ و دندان برای سانتیمتر به سانتیمترش خواهد جنگید. تعطیلی و بیماری به نظر تقریبا اجتنابناپذیر میرسند. آنچه میشود در این قمار برنده شد، دیگر بیش از حد ارزشمند است. نمیتوانم ببینم که چطور ممکن است راهمان به سوی ساختن جامعهای آزاد، جایی در ادامهی این مسیر پدیدار شود.
همانطور که قبلا در این فضا گفته بودم، وقتی مسئلهی تغییرات اجتماعی معطوف به آزادی در میان است، نیازی نیست بین چیزی که اساسش بر عمل است و چیزی که اساسش بر اصل است، بین چیزی که سیاسی است و چیزی که ایدئولوژیک است، انتخاب کنیم. هر دوی این رویکردها لازمند و یکدیگر را کامل میکنند. با اینحال آنچه حالا دارم درکش میکنم این است که کافی نیست تنها به آدمهای درست در انتخابات رای بدهیم یا ایدههای فلسفیمان را اشاعه بدهیم. این هر دو مهمند، اما چیزی در معادله کم است. اگر پروژهمان به واقع این است که جامعهای آزاد بسازیم، آنگاه متغیرهای بسیار دیگری ورای متنِ سیاستمداران و فلسفه، به میان خواهند آمد.
چطور میتوانیم جهانی عاری از زور بسازیم در جامعهای که به صلح ارج نمینهد؟ چطور میتوانیم در جهانی کثرتگرا و گونهگون زندگی کنیم اگر مردم به مدارا اقبال نداشته باشد؟ چطور میتوانیم به برابری دست بیابیم و از فقر عبور کنیم اگر در پذیرفتن مسئولیت امور خود، اهمال شود؟
مسئلهی ما نمیتواند فقط حول رابطهی میان دولت و افراد باشد. این البته امر مهمی است، بله، منتها شرطی لازم اما ناکافی برای آزادیِ پایا است. آنچه میخواهم اینجا بهش برسم این است که اگر میخواهیم در جهان بهتری زندگی کنیم، به مردم بهتری احتیاج داریم.
چطور میتوانیم به این دست بیابیم؟ جواب دقیق را ندارم، اما حاضرم شرط ببندم که همهچیز از بهتر کردنِ خودمان شروع میشود، از الگوی بهتر کردنِ خود شدن. ما لیبرتارینها زمان زیادی را صرف این میکنیم که به مردم بگوییم چطور باید فکر کنند و چطور رفتار کنند، اما چقدر پیش میآید که به خودمان نگاه کنیم؟ اگر قرار است دنیا را تغییر بدهیم، باید الگو باشیم. باید مثل انگارههایی که حمایتشان میکنیم زندگی کنیم. باید هر روز تلاش کنیم تا بهترین نسخهی خودمان باشیم. آن نقل قول معروفِ گاندی در باب اینکه همان تغییری باش که میخواهی در جهان ببینی، دیگر زیادی دستمالی شده و احتمالا اصلا حرفِ گاندی هم نیست، ولی لعنت به کسی که بگوید حرف خیلی درستی نیست. وقتی رفقاتان بهتان نگاه میکنند باید پیش خودشان بگویند «اوه، چه انسان مهربان و با محبت و شفیقی، و آها، لیبرتارین هم هست، نکند اینها یک ربطی به هم دارند…»
پدران لیبرتارین ما این را درک میکردند. بروید این ویدیو را ببینید که درش لئونارد رید، این مرد جنبشساز، توضیح میدهد چطور باید آزادی را از خلال خودروشنگری، اشاعه داد (برای دیدن بهترین تکه، تا دقیقهی ۷:۲۰ بزنید جلو). رید دارد در باب روشنایی بخشیدن به تاریکی حرف میزند، هم با بالا بردن روشنایی خودمان، هم با منتقل کردنش به دیگران. «این نور است که چشم را خیره میکند». دارد در باب مطالعهی فلسفه و اشاعهی انگارههای آزادی حرف میزند، بله، اما حرفش از این بزرگتر است. منظورش این است که ما خودمان باید نور کذا باشیم، میگوید ما باید بهترین الگوهای ممکن باشیم، الگویهایی که دیگران خواهند دید و از طریقتشان پیروی خواهند کرد.
هیچ کدام از ما البته که بینقص نخواهیم بود. زندگی سفر مداومی است مملو از آموختن، اشتباه کردن و تلاش برای بهتر شدن. یکی دیگر از عبارتهای عالیِ ویدیوی رید این است که «واقعیتِ قابل مشاهده: فعلِ شدن از فعلهای چیرهشدن برساخته شده». دقیقا همینطور است. صادقانه بگویم که من از خودِ گذشته و فعلیم خجالتزدهام. چقدر آدم را که من با رفتار ابلهانه و متکبرانهام از انگارههای آزادی روگردان کردهام؟ احتمالا خیلی زیاد. اما شناختنِ نقصهامان و تلاش برای بهتر شدن به خاطر اطرافیانمان، همه بخشی از زندگی است.
البته که باید در نبردهای سیاسی و سیاستگذاری و فلسفه بجنگیم. اما در تمام مدت باید به یاد داشته باشیم که تغییر واقعی، آزادی واقعی و هماهنگی، باید که از خودمان آغاز شود.