— مترجم: حسین کاظمی یزدی
دنیل مککارتی دبیر کتاب آمریکایی محافظهکار است. نوشتههای وی در نشریات متعددی از جمله تماشاگر، دلیل و دوران مدرن بهچاپ رسیده است. وی دانش آموختهی دانشگاه واشنگتن در سنت لوییز است.
نظامی که هم شامل دارایی خصوصی باشد و هم نهادهای عمومی را در بر داشته باشد، بستری است که ایدههای ما در مورد حریت در آن شکل میگیرد.
مَت زوولینسکی در وبلاگ قلب خونین آزادیخواهی پیشنهاد میدهد آزادیخواهان «اصل عدم تعرض» را رها کنند، همان اصلی که موری راثبارد مرحوم آن را فرموله کرد. از نظر دیوید گوردُن توصیف زوولینسکی از موضع راثبارد، شبیه به توصیف یک کاریکاتور است. دیوید میگوید: «آزادیخواهی راثباردی، این دکترین نیست که هر کسی مالکیت مطلق دارایی خودش را دارد. همچنین به این مورد ارتباطی ندارد که شما برای تعدی به حقوق دیگران آزادید، همانطور که چنین اتفاقی ممکن است در مورد دارایی شما هم بیافتد.»
با وجود این، بیدرنگ این مساله مطرح میشود که مگر «حقوق انسانها» چیزی جز حقوق دارایی است؟ آزادیخواهان طرفدار راثبارد دکترین «حق مالکیت خود» را تصدیق کرده، آن را بهطور لفظ به لفظ معنی میکنند: شما کاملاً به همان طریقی که مالک دیگر داراییهایتان هستید، مالک خود نیز هستید، با این استثناء که نمیتوانید ارادهی خود را انتقال دهید. (به همین دلیل است که اکثر آزادیخواهان به برده کردن خود باور ندارند: شما نمیتوانید ارادهی خود را تسلیم کنید و به رباتی تبدیل شوید که کاملاً تابع شخصی دیگر است.)
حق مالکیت خود یعنی شما حق مالکیتی دارید که حتی وقتی در زمین شخصی دیگر ایستادهاید، باید محترم باشد. ایدهآل راثبارد این است که حتی یک متجاوز هم نباید مورد حمله و دزدی قرار گیرد، یا به قتل برسد –او تنها میتواند با حداقل نیروی ممکن از دارایی فرد خارج شود. بنابراین منظور دیود از «حقوق مردم» در «دارایی شما»، احتمالاً همین است.
این مشکل، احتمالاً تنها منظور یک طرفدار راثبارد است. راثبارد یک آنارکو-کاپیتالیست بود و بهطور کلی شاگردانش در خیالشان جهانی میساختند که همهی زمینهایش مالکی خصوصی داشتند: دیزنیلند و فروشگاههای بزرگ توصیفی عملی از آنچه کاملاً شخصی است ارائه میدهند، یعنی اجتماعی مبتنی بر دارایی احتمالاً اینگونه است. اجتماعات محبوس نمونههای دیگری از این نوع هستند.
در هر مورد، ویژگی تحمیلشدهی «حریت» باید آشکار باشد. هیچ آزادی بیانی در فروشگاههای بزرگ وجود ندارد –فروشندگان مجبور نیستند به شما اجازه دهند تا با صدای بلند کالاهایشان را بهطور اساسی نقد کنید- و کارمندان دیزنیلند باید «نظارت دیزنی» را بپذیرند. اجتماعات محبوس، انواع محدودیتها را به اعضایشان تحمیل میکنند. آییننامههایی که هر کسی در این مکانها با آنها روبرو میشود، میتواند خوب یا بد باشد؛ ولی آنها با چیزی که اکثر ما بهطور قراردادی آن را آزادی تلقی میکنیم، هماهنگ نیستند. و تنها یک طبقه از مردم، یعنی مالکان دارایی، هستند که این قواعد را تنظیم میکنند.
قطعاً دو مسئله وجود دارد که اشخاصی که بهجز خودشان دارایی دیگری ندارند –پرولترها، همانطور که زمانی به این نام مشهور بودند- با استفاده از آنها حتی میتوانند در این مدل هم اعمال قدرت کنند. اول استعدادهای آنهاست که از آنها کارمندان بالقوهی باارزشی میسازد و به آنها اهرمی برای گفتگو با مالکان میدهد. دوم تراکم درخواستهای پرولترهاست که وجه تقاضای بازار یا بیشتر آن را تشکیل میدهد؛ و «حاکمیت مصرفکننده» آنقدر واقعی است که میتواند مالکان زمین و صاحبان سرمایه را وادارا به خدمت کند نه فرمانروایی. هرچه آزادی بیشتری کسب کنید و هرچه تقاضای وجه مصرفکنندهی بازار بیشتر باشد، موفقیت شما هم بیشتر خواهد شد.
ولی این هم هنوز خیلی زیاد نیست. در چنین آرایشی چیزی که تمایل به رخ دادن دارد این است که پرولترها در پی سهیم شدن در مدیریت هستند. این الگویی است که دموکراسی و سوسیالیسم هردو از آن سر بر آوردهاند. یکی، از تقاضای کسانی که به آنها حکمرانی میشود برای نقش داشتن در حکومت و دیگری از تقاضای کارگر برای نقش داشتن در مدیریت سر برمیآورد؛ و این دو ارتباط نزدیکی با هم دارند: «مدیریت» و «حکومت» برای افرادی که مطیع قوانینی هستند که خودشان آنها را ایجاد نکردهاند، حسی کاملاً مشابه را القاء میکنند. (حکومت میتوان حکومت کلیسایی هم باشد: پروتستانیسم فینفسه تقاضای عوام است برای گرفتن حق حکومت در کلیسا، بدون در نظر گرفتن سلسلهمراتب مشخص.)
آزادیخواهی حقوق دارایی، خود را پاسخی در برابر تحمیل سیاسی تلقی میکند. قتلها، مالیاتها و دستورات دولتی، فعالیتهایی هستند که اگر نهاد دیگری آنها را انجام دهد، جرم به حساب میآید. براندازی دولت به معنی پایان چنین رفتارهایی نیست، بلکه به این معنی است که هیچ نهادی مجوزی اخلاقی برای انجام چنین کارهایی ندارد. یعنی، بهلحاظ نظری، برای همه استانداردهایی مشابه اجرا میشود. اما در عمل، افرادی که دارایی زیادی دارند قدرت دستور دادن و جمعآوری اجاره و در نهایت کشتن برای دفاع از داراییشان را دارند؛ همانطور که دولت ادعا میکند که تنها برای اهداف دفاعی قتل میکند.
الگوی اجتماعیای که آزادیخواهان آن را همچون براندازیِ تحمیلِ مجاز، میبینند، از زاویهای دیگر، کاملاً متفاوت دیده میشود – این الگو اینطور بهنظر میرسد که گویی همهی حقوق شهروندان در برابر ادعاهای مالکان دارایی (مثل ادعای مالکان دارایی برای اینکه بگویند کارمندانشان چه چیزی باید بپوشند) منسوخ شده است و همهی قدرت مدیریتیای که میان دولت و دارایی خصوصی تقسیم شده بود، حالا به دارایی خصوصی و امیال مالکانش ضمیمه میشود.
کارمندان دیزنیلند احتمالاً اجازه ندارند که برای شکایت از مدیریت برای خسارتهایی که دیدهاند، دور هم جمع شوند و شکواییهای تنظیم کنند؛ اما در دولتی که کارمندانش شهروند هستند، چنین اتفاقی میافتد و شهروندان میتوانند در اماکن عمومی برای انتقاد از نهادهای خصوصی و دولتی دور هم جمع شوند. هیچ تجارتی ملزم نیست که به شما اجازه دهد تا در املاکش «آزادی بیان» داشته باشید؛ ولی شهروندان این امتیاز را بهدست آوردهاند که در اماکن عمومی آزادانه صحبت کنند. آزادی بیان مفهومی است که تنها خارج از نظامی که صرفاً مبتنی بر دارایی است، معنی میدهد –آزادی بیان باید در هر جایی، یعنی هر جایی که تحت اقتداری است که انتخاب کرده تا آزادی را نمایش دهد، بیان شود. بحث و مذاکره از ایدهی جمهوری جداییناپذیر است، به همان نحو که از ایدهی دیزنیلند یا فروشگاههای بزرگ جداییناپذیر نیست. البته در عمل، دولت هم مانند مالک دارایی خصوصی میتواند به آزادی بیان مجوز بدهد یا ندهد. اما در حوزهی نظر، آنچه ما آن را آزادی بیان میدانیم، بیش از آنکه به اماکن خصوصی منتهی شود، سر از اماکن عمومی در میآورد.
در نظامی مبتنی بر دارایی، حدود امور جایز، در بیان یا هر چیز دیگر، مطابق اصل مالکیت و ارادهی مالک تعیین میشود. در نظامهای دولتی تمامیتخواه و استبدادی، حکومت این حدود را تعیین میکند. هیچکدام از این دو موقعیت –که در یکی قدرت دارایی ضعیف است و در دیگری قدرت دولت- در تجربهی غربی مدرن، نرمال به حساب نمیآیند. در عوض، نظامی که هم شامل دارایی خصوصی باشد و هم نهادهای عمومی را در بر داشته باشد، بستری است که ایدههای ما در مورد حریت در آن شکل میگیرد. این نوع از آزادی چند مرکزی است، نه انحصاری. قلمروی خصوصی امتیازاتی در برابر دولت دارد، ولی قدرت مدریت یا حکومت کاملاً بر مبنای دارایی توزیع نشده است. قدرت مدیریت مدیر تا حدودی به دولت منصوب شده است و مدیریت خود دولت به طیف وسیعی از مردم (دموکراسی) یا طبقهی غیر تجاری محدودی (اشرافسالاری) و یا حتی تا حدودی به اقتدارهای دینی اعطا شده است.
بهنظر من، حریت چند مرکزی هم از حریتی که کاملاً بر اصل داراییخصوصی استوار است و هم از حریتی که کاملاً مبتنی بر اجازهی دولت است (البته این مورد اخیر همان «آزادی» در شوروی است) وسیعتر است.
شک دارم که از نظر مالکان دارایی که پیشتر افرادی ممتاز نسبت به دیگر افراد تعریف شدند –یعنی از امتیاز دارایی یا در سطحی نظریتر امتیاز سرمایهی متراکم برخوردارند- هر چیزی خوبی به کل قدرت مدیریتی (یا قدرت حکومتی) منصوب شود. از اعطا کردن همهی قدرت به دولت نتایج بدتری ناشی میشود. اما با تقصیم قدرتها میان ارکان مختلف اقتدار میتوان روشهای مختلف زندگی و راههای مختلف اعتراض و جبران خسارت در برابر بیعدالتیهای بخش عمومی یا خصوصی را حفظ کرد. دارایی، قدرت دولت را محدود میکند و دولت، قدرت دارایی را. تلفیق و توازن چیزی است که حریت را آنچنان که ما میشناسیم، حفظ میکند.
باید بگوییم که در کنار انحصار نهادی بر قدرت، خطر دیگری هم وجود دارد. «افکار عمومی» که در بازار از روش حاکمیت مصرف کننده و در امور سیاسی از طریق انتخابات و رأیگیری نمود مییابد، میتواند روش زندگی و حتی فکر کردن فرد را در تنگنا قرار دهد. ابعاد بازاری و سیاسی افکار عمومی میتوانند یکدیگر را تقویت کنند. یکی از مزایای داشتن کلیسای قانونی، حتی برای کسانی که عضو آن نیستند، این است که این کلیسا بهجز ندای تودهها، ندای ملت را هم حفظ میکند، خواه این ندا در بازار نمود یابد یا در سیاست و یا در هر دو. تلفیق و توازنی که یک سیاست منظم نیاز دارد، لایههای بسیاری در پشت ابعاد سیاست-مالکیت یا عمومی-خصوصی دارد. تمایز توده از شخص هم اهمیت دارد، هرچند که نشان دادنش سخت است.
همهی اینها ظنی است برای اینکه چرا نظام راثباردی که مبتنی بر دارایی خصوصی است، شباهت زیادی به آزادیای که ما میشناسیم، ندارد. شاید این نوعی آزادیخواهی شدید باشد؛ ولی در عین حال مانند دیزنیلند، میتواند خیلی هم مخالف با اصول آزادی باشد. هیچکدام از اینها بیرحمیای را که میخواهد دولتهای واقعی را توصیف کند، انکار نمیکند؛ ولی بر حسب الگوها، دارایی بدون سیاست، چیزی مطلوب بر جای میگذارد.