قانون اعلای عدالت؛ زندگی‌نامه الجرنون سیدنی

—مترجم: محسن محمودی

الگرنون سیدنیالجرنون سیدنی سیاست‌مدار و فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم بود که نظام پادشاهی را به چالش کشید و در نهایت به سبب انتقادات خود از پادشاهی انگلستان اعدام شد.

اصل حاکمیت مردمی یکی از مهم‌ترین ابزارها برای تحدید قدرتِ حکومت بوده است: مردم باید بتوانند حاکمان خود را برگزینند و هر زمان که به افرادی رذل و بدذات بدل شدند، برکنارشان سازند.

الجرنون سیدنی، پرچم‌دارِ مبارزه و متفکر تأثیرگذار انگلیسی هنگامی از حاکمیت مردمی دفاع کرد که پادشاهان بر سراسر زمین حکم می‌راندند. او سال‌ها مردم را به مخالفت با چارلز دوم، پادشاه انگلستان برانگیخت و به همین خاطر بود که آدم‌کشانِ پادشاه سال‌ها در تعقیب‌اش بودند. سیدنی، آشکارا به برده‌داری در جزایر هند غربیِ بریتانیا اعتراض کرد. دو مرتبه به جان‌اش سوءقصد شد و واپسین تراژدی زندگی‌اش با گردن‌زنی رقم خورد. سیدنی مشهورترین شهید انگلیسی راه آزادی شد.

مهم‌ترین اثر وی با عنوان «رسالاتی در باب حکومت»[۱] در سال ۱۶۹۸ و پانزده سال پس از اعدام وی منتشر شد. این کتاب به اشاعه‌ی آزادی بسیار کمک کرد، نمونه‌ی بارزش این‌که الهام‌بخشِ امریکایی‌ها شد و نیز تأثیرش جهان را درنوردید. برای نمونه وی نوشت: «در مسأله‌ی مربوط به قدرتِ صاحبان مناصب، باید در نظر داشت که قدرت مطلق را نمی‌توان به هیچ انسانی محول کرد، نباید در پی آن باشیم که بر ثروت و جلال حاکمان بیفزایم بلکه باید در جستجوی خیر همگان باشیم، حق مجریان قانون به اداره‌ی حکومت الزاماً برآمده از رضایت کسانی است که بر آنان حکم‌رانی می‌کنند. بنابراین قوانینی که رضایت عمومی را تأمین نکنند، قانون نیستند. آزادی‌های ملت‌ها از جانب خداوند و طبیعت است و بنا بر قانون طبیعت، پادشاهان حقی نسبت به آزادی‌ها، زمین‌ها و داشته‌های ایشان ندارند.»

سیدنی مورد احترام همه‌ی آن‌هایی بود که به آزادی عشق می‌ورزیدند. او جان لاک، فیلسوفِ مکتبِ حقوق طبیعی انگلستان را می‌شناخت. وی با ویلیام پن[۲]، [فعال مذهبی] کواکر[۳] برای رسوخ دادن ایده‌های لیبرتارین به پارلمان انگلستان همکاری نمود. توماس جفرسون، سیدنی را به عنوان یکی از بزرگ‌ترین متفکرین آزادی به شمار ‌آورد و کتاب‌اش را «گنجینه‌ای غنی از اصول جمهوریت» خواند … «احتمالاً بهترین کتاب مقدماتیِ اصولِ حکومت از زمان پایه‌ریزی حقوق طبیعی است که تا کنون به زبان‌های بسیاری منتشر شده.» جان آدامز[۴]، جان دیکنسون[۵]، بنجامین فرانکلین[۶]، جیمز اوتیس[۷] و دیگر نویسندگان امریکایی دوران انقلاب نیز سیدنی را بسیار گرامی می‌داشتند.

توماس جی. وست[۸]، استاد تاریخ دانشگاه دالاس، سیدنی را «استثنایی، پرتحرک و شرافتمند» خطاب کرد. سیدنی، قد بلند و باریک اندام بود و در ایام جوانی موهای قرمزی داشت. ایامی که در تبعید بود و چهل سالی سن داشت، پُرتره‌ای از وی کشیده شد و جان کارسول[۹] استاد تاریخ دانشگاه لندن راجع به آن می‌گوید «[پُرتره] وی را در آن ردا و سینه‌پوش به‌سانِ یک سرباز یا یک رهبر به تصویر می‌کشید و می‌شد برای اهداف تبلیغاتی به چاپ‌اش رساند: تصویر یک رهبر با آرمانِ احیای جمهوری انگلیسی.»

سیدنی در دهه‌ی پنجم زندگی‌اش به فرانسه رفت و کراسول وی را در آن ایام چنین توصیف می‌کند: «لاغراندام با موهای جوگندمی، بیش از هر زمان دیگری پرجنب‌وجوش است، تیراندازی‌ می‌کند، می‌نویسد و می‌خواند. دوران پرحجم‌ترین مکاتبات زندگی‌اش، کتابی می‌شود آکنده از شکایت از شرایط و مردمان، به ندرت واژه‌ای در آن می‌توان یافت که از آن بوی بهبودِ احوال به مشام بیاید … »

او شخصیتی به یادماندنی بود. جاناتان اسکات[۱۰]، استادِ تاریخ دانشگاه کمبریج می‌نویسد «ما با چند سیدنی سروکار داریم: سیدنی‌ای گوشه‌نشین که اکثر اوقات خود را در تنهایی و تبعید می‌گذرانید. سیدنی‌ای که می‌خواست خانواده‌ای از آنِ خود داشته باشد اما خانواده‌‌ای تشکیل نداد تا آن را جایگزین تشویشی کند که همیشه زیر سایه‌ی آن بود. سیدنی‌ای «بازنشسته» که اوقات فراغت‌اش را در آوگسبورگ، نراک و رُم می‌گذرانید. سیدنی‌ای که هم اندیشمند بود و هم مرد عمل… که [در پی] آزادی بود که خداوند ارزانیِ ما داشته.»

الجرنون سیدنی در حدود ۱۵ ژانویه‌ی ۱۶۲۳ متولد شد. تاریخ دقیق تولد وی مشخص نیست اما در آن تاریخ [حق‌الزحمه‌ای به] یک قابله‌ پرداخت شد تا بر بستر مادرش، بانو لایل دوروتی که از خانواده‌ی قدرتمندِ پرسی بود، حاضر شود. رابرت لایل، پدر الجرنون وارث کنت‌نشین لِستر و ۴ هزار آکر[۱۱]عمارت اربابی در پنس‌هورستِ شهرِ کِنت بود که الجرنون در آن جا متولد شد. او چهارمین فرزندِ بازمانده‌ی خانواده و پسر دوم بود.

زمانی که ۱۰ سال داشت پدرش وی را در مؤسسه‌ی گری اِن نام‌نویسی کرد. به نظر می‌رسد وی مجذوب دیدگاه‌های فلسفی پدرش شد و گویا بر این عقیده بوده که «قانون جنگ و صلح»[۱۲] اثر گرتیوس[۱۳]مهم‌ترین کتابِ فلسفه سیاسی است.

سیدنی در شورش علیه چارلز اول شرکت کرد، پادشاهی که از ۱۶۲۹ مستبدانه و بدون پارلمان حکم رانده بود و نیاز به پول ناچارش ساخت که دوباره پارلمان را در سال ۱۶۴۰ احیا کند. شش سال بعد سیدنی به نمایندگی پارلمانی انتخاب شد، که بعدها به پارلمان طولانی[۱۴] معروف شد. وی به عنوان یکی از اعضای کمیته‌ی محاکمه‌ی پادشاه تعیین شد و اعدام سال ۱۶۴۹ را «عادلانه‌ترین و شجاعانه‌ترین اقدامی» خواند «که تا کنون در انگلستان یا هر جای دیگری انجام شده است.»

اولیور کرامول[۱۵] در ۲۰ آوریل ۱۶۵۳ پارلمان را منحل ساخت و دیکتاتوری نظامی‌ای را آغاز کرد که به عنوان حکومت سرپرستی[۱۶] شناخته می‌شود. سیدنی به لاهه رفت، جایی که به نظر می‌رسد به عنوان واسطه‌ای برای مشروطه‌خواهانِ مخالف کرامول انجام وظیفه کرده باشد.

ریچارد کرامول متعاقب مرگ پدرش در ۳ سپتامبر ۱۶۵۸ عهده‌دار قدرت شد و سیدنی به طریقی به عنوان سفیر در دانمارک و سوئد منصوب شد. دو کشوری که به‌مدّت یک دهه با یکدیگر جنگیده بودند و جنگی دیگر در شُرفِ وقوع بود. سیدنی کمک کرد تا توافق‌نامه‌ی صلحی مورد مذاکره قرار گیرد که در ۲۷ می ۱۶۶۰ امضاء شد و تا به امروز برای بیش از ۳۰۰ سال تداوم داشته است. این توافق صلح دسترسی بین‌المللی به [دریای] بالتیک را ممکن ساخت.

پس از آن که در آوریل ۱۶۵۹ ریچارد کرامول از سوی ارتش سرنگون شد، مردم زیادی بر این باور بودند که سلسله‌ی پادشاهان استوارت در قیاس با دوران جنگ داخلی و نیز دیکتاتوری نظامی اولیور کرامول بسیار بهتر است. پارلمان از پسر چارلز اول دعوت کرد تا پادشاهی را بپذیرد و شاه چارلز دوم شود. او به اعدام آنانی فرمان داد که در کشتن پدرش نقشی کلیدی ایفا کرده بودند و سیدنی گمان کرد که عاقلانه است به خارج از کشور برود. ترِولیَنِ تاریخ‌نگار چنین می‌نویسد: «چوبه‌های دار و کشتارگاه‌های بسیاری در چِرینگ کراس برپا شدند، درست در دیدرسِ قصر وایت‌هال که سکویی آراسته شده بود تا چارلز دوم اعدام‌ها را ببیند؛ هنگامی که مأمور اعدام سرهای قاتلان پادشاه را قطع می‌کرد، سرها و قلب‌ها را چندش‌آورانه به مردم نشان می‌داد، مردمی که غریو فریادشان نه حکایت از احساس ترحم می‌کرد و نه احترام. هاگ پیترس[۱۷] توان دیدن چنین صحنه‌ی وحشتناکی را نداشت و بهت‌زده و هراسان بر روی سکوی اعدام آمد. اما در آن ساعت کوکِ وکیل، هریسون و دیگر نظامیان و سیاست‌مداران با افتخار به سوی مرگ شتافتند. ولی هیچ کدام به‌سانِ سِر هری وین[۱۸] (۱۶۶۲) نمردند که تا لحظه‌ی مرگ اصول آزادی را فریاد می‌زد.»

سیدنی در اروپا ماند و تلاش می‌کرد تا از چنگِ آدم‌کش‌هایی بگریزد که چارلز دوم برای آدم‌ربایی یا قتل دشمنان سیاسی‌اش گسیل داشته بود. او از دانشگاه کوپنهاگ دیدار کرد و دفتر یادبود را با این کلمات تند و آتشینِ لاتین امضاء کرد: «Manus haec inimica tyrannis, Ense petit placidam sub liberate quietem» که ترجمه‌ی آن چنین است، آنان می‌گویند: «این دست به سوی ستمگران دراز نخواهد شد، با کلمات‌اش در جستجوی صلح و آزادی است.» دوستان سیدنی چنان شگفت‌زده بودند که به وی گفتند این صفحه را [از دفتر یادبود] پاره کند اما او اصرار کرد که همان‌طور باقی بماند. جملات وی جار و جنجالی در اروپا و انگلستان به راه انداخت. پدرش خطاب به وی نوشت، «هیچ مردی دهانش را برای حمایت از تو نخواهد گشود.»

از زندگی مخفی وی اطلاع چندانی در دست نیست، همین‌طور از حامیان مالی‌اش که امکانات زیستن و سفر مخفیانه را برایش فراهم می‌نمودند. البته می‌دانیم که آن‌ها در انگلستان بودند. کراسولِ که زندگی‌نامه‌ی سیدنی را نوشته است در این‌باره می‌گوید «ماهیت شواهد تغییر کرده است و ما نمی‌توانیم بیش از این به دنبال نامه‌هایی از وی بگردیم. گرچه بایستی نامه‌های بسیاری نوشته باشد، اما دریافت‌کنندگان آن‌ها دوراندیش نبوده‌اند و نگه‌‌شان نداشته‌اند و تنها پنج نامه بر جای مانده که می‌توان با قطعیت به چهارده سال بعد از این تاریخ نسبت داد. اخبار وی را باید در گزارش‌های اطلاعاتی، ارتباطات رسمی و خاطرات دیپلماتیکِ آنانی دنبال کرد که مشتاقِ رصد وی بودند.»

سیدنی عازم جنوب شد و در هامبورگ، آوگسبورگ و ونیز توقف کرد. وی تا زمانی که رم مملو از جاسوسان و آدم‌کش‌ها شد در آن‌جا زندگی کرد. سپس عازم برنِ سویس شد جایی که بسیاری از تبعیدی‌های انگلیسی پناهنده شده بودند، اما حتی برن هم امن نبود. جان لایل[۱۹] یکی از تبعیدی‌ها در راه کلیسا ترور شد. سیدنی برن را به مقصد آگسبورگ و سپس بروکسل ترک گفت. از قرار معلوم زمانی که سیدنی در هلند بوده است، سه تبعیدی دستگیر و به انگلستان منتقل و اعدام شده بودند.

بنجامین فورلی[۲۰]، بازگانی کواکور از جمله وفادارترین حامیان هلندی بود که به ویلیام پن در زمینه‌ی اشاعه‌ی مدارای مذهبی یاری رساند. زمانی که جان لاک به تبعید به هلند آمد، فورلی برای وی مسکن فراهم کرد. ظاهراً فورلی برای سیدنی پول تهیه می‌کرد، از دست‌نویس‌های او نسخه‌برداری می‌کرد و آن‌ها‌ را در جایی امن نگه می‌داشت. به گفته‌ی جان کراسولِ زندگی‌نامه‌نویس، فورلی «مردی چاق با ظاهری نسبتاً زمخت و و زشت بود اما هوشمندی‌اش را می‌‌شد در صورتِ پنهان زیرِ موهای سیاه‌اش خواند»، «مردی حقیقتاً دوست‌داشتنی، خوش‌‌طینت و خوش‌مشرب بود. وی سال‌ها به فراری‌ها و تبعیدی‌ها پول قرض داد، در خانه‌ی خود جای‌شان داد، امور اقتصادی‌‌شان را رتق‌وفتق کرد و با ارتباطات بین‌المللی خود به عنوان بانکدار آنان انجام وظیفه نمود. او محرم اسرار آنان بود، مشاور معتمد و ملجأ مستحکم در جهان متغیر و بی‌ثبات آنان.»

در این زمان دست‌نوشته‌ی اصلی سیدنی با عنوان «احکام دادگاه عالی»[۲۱] منتشر شد که حمله‌ای بود به چارلز دوم و تشویق هلندی‌ها به حمایت از کوشش‌های جمهوری‌خواهانه علیه وی. «احکام دادگاه عالی» شامل ۱۵ گفتگو میان ایونومیوسِ[۲۲] جمهوری‌خواه و فیلالتِسِ[۲۳] ملازم سلطنتی است که اصول کلی استبداد سیاسی را به بحث می‌گذارند، نظیر این که «سلطنت بهترین صورت حکومت است» و «سلطنت باید مطلق و موروثی باشد.» سیدنی (در قالب شخصیتِ ایونومیوس) آموزه‌ی «قانون اعلا» (higher law) را به پیش کشید که مورد پشتیبانی سیسرون بوده است، وی در این‌باره می‌گوید که اگر حاکمان حقوق مردم را پایمال کنند، «نباید بیش از این به دیده‌ی پدران یا چوپان‌ها نگریسته شوند که عناوینی گرامی هستند، بلکه باید به چشمِ دزدان، گرگ‌ها، مستبدان و بدترین دشمنان نظاره شوند.» وی می‌افزاید، «جوهره‌ی قانون عدالت آن است: قانونی که عادلانه نباشد، اصلاً قانون نیست … قانون باید در دفاع از ما باشد نه تله و دامی برای ما … آن قانونی که برای جامعه زیان‌بخش باشد و عدالت را [از مسیر خود] منحرف سازد، و آن هدفی را تباه سازد که [بدواً] باید برای آن وضع می‌شده، به بالاترین درجه‌ ناعادلانه است و مطلقاً بی‌اعتبار … مهم‌ترین حقوق این‌جهانی همگی انسان‌های شرافتمند این‌ها هستند: حفظِ جان، آزادی و مال.»

در سال ۱۶۷۷ چارلز دوم که نسبت به قدرت خود احساس اطمینان بیشتری می‌کرد، مجوزی را صادر کرد که به سیدنی امکان بازگشت می‌داد، تا ظاهراً بتواند به پدر در حال احتضارِ خود سری بزند که در آن ایام بیش از ۸۰ سال سن داشت. خانواده‌اش گرفتار مشکلات اقتصادی شده بود و او بی‌درنگ به خاطر بدهی به طلبکاران زندانی شد. به هر روی، سیدنی به عنوان شخصیتی بزرگ میان مخالفان انگلیسی سر بر آورد. لویی چهاردهمِ حیله‌گر، در راستای تلاش برای تاثیرگذاری بر سیاست بریتانیا، کمک‌های مالی را به سوی مخالفان انگلیسی از جمله سیدنی روانه کرد و هم‌زمان کمک مالی سالانه‌ای به ارزش ۸۰۰ هزار پوند در اختیار چارلز دوم گذاشت. لویی خود خبر کمک‌اش به چارلز دوم را درز داد و موجبات خشم عمومی علیه پادشاه را فراهم ساخت. سپس وقتی خبرِ پول‌های فرانسوی سیدنی پخش شد، دیدگاه مردم نسبت به وی هم عوض شد.

چارلز دوم خواستار قدرتی بیش از پیش بود، و این موجب در گرفتن یک مباحثه‌ی عمومی در باب اساسی‌ترین مسایل حکومت شد. رابرت فیلمرِ[۲۴] وکیل، کتاب «پدرسالاری: دفاعی از قدرت طبیعی پادشاهان در برابر قدرت غیرطبیعی مردم»[۲۵] را منتشر کرد که وی ۴۲ سال پیش‌تر، زمانی به رشته تحریر در آورده بود که چارلز اول تاج و تخت خود را از دست داد. وی منکر حقوقی طبیعی بشر شد و تأکید کرد که حتی باید از حاکمی فاسد هم پیروی کرد چرا که در واقع وی در رأس خانواده است. به نظر می‌رسید که آموزه‌ی مطلقه‌خواهی سیاسی در حال پیشروی و حمایت گسترده بود و در صورتی که به اعتقادی جهان‌شمول بدل می‌شد، امکان مخالفت تاثیرگذار با حکومتی سلطنتی وجود نمی‌داشت.

برخی از بزرگ‌ترین متفکرین دوران عقاید فیلمر را رد کردند. جان لاک، منشی و مشاور پزشکی آنتونی اشلی کوپر[۲۶]، کنتِ شافتسبری[۲۷]، در قالبِ کتاب «دو رساله در باب حکومت» به دفاع از حقوق طبیعی پرداخت اما از آن‌جا که فردی محتاط بود، رسالات را تا سال ۱۶۸۹ یعنی پس از سرنگونی خاندان استوارت‌ها منتشر نکرد، و حتی در آن زمان هم کتاب‌ بدونِ ذکر نام منتشر شد. جیمز تایرل[۲۸] دوست دیرینه‌ی لاک جسورتر بود: وی کتاب «پدرسالاری نه سلطنت»[۲۹] را در سال ۱۶۸۱ منتشر کرد.

سیدنی هم مشغول نوشتن ردیه‌ای مفصل و همه‌جانبه‌ بر کتاب فیلمر شد. او ممکن است نسخه‌ی دست‌نویس فیلمر را چندین سال پیش زمانی که با هم همسایه بودند، دیده باشد. سیدنی در هر مورد تفکر خود را سامان بخشید و برای حمله‌ای روشن‌گرانه به سلطنت مطالب و مواد بیشتری گردآوری کرد. کراسولِ زندگی‌نامه‌نویس در این‌باره نوشت، «او به سرعت و با شوری بی‌حد برای بیان دیدگاه‌هایش می‌نوشت و گویی حتی برای بازبینی یا اصلاح هم دست از نوشتن بر نمی‌داشت.» این اثر دانش و معرفت گسترده‌ی وی را نشان می‌‌داد. او به طور قابل ملاحظه‌ای از تاریخ انگلستان و اروپا، تاریخ یونان باستان، تاریخ روم و کتاب‌های تاریخی عهد عتیق کمک گرفت. سیدنی هرگز اثر خود را به پایان نرساند و نسخه اصلی دست‌نویس وی مفقود شد. زمانی که این اثر ۱۵ سال پس از مرگ سیدنی چاپ شد، به آن عنوان «رسالاتی در باب حکومت» داده شد.

سیدنی نوشت، «چهار ستونِ ستمگری متزلزل خواهد شد، اگر ثابت کنیم ملت‌ها حق دارند قوانین خود را وضع کنند، مجریان قانون خود را منصوب کنند؛ و کسانی که این گونه برگزیده شوند، برای اقدامات‌شان در قبال آن‌هایی که از سوی‌شان و برای‌شان منصوب‌شان شده‌اند، مسئول هستند.» سیدنی هشدار می‌دهد، «همه‌ی حکومت‌ها در معرضِ فساد و تباهی هستند، قدرت مطلقی که [فیلمر] به مجری عالی قانون می‌بخشد، [مسئولیتی] خطیر و به شدت خطرناک خواهد بود، اگر آن را فراچنگ آورد.»

او می‌افزاید پادشاهان باید «ذیل فرمان قانون باشند، و قانون ذیل فرمان ایشان نیست: مراسلات و فرامین ایشان منشأ قانون نیست. در اجرای عدالت پرسش این نیست که چه چیز پادشاه را خوش می‌‌آید، بلکه این است که قانون به چه حقی حکم می‌کند، و این نیز روال و منطق خود را دارد. پادشاه چه مشغول به کار باشد و چه در حال استراحت، چه بخواهد و چه نخواهد، به اعتبار پادشاه بود‌ن‌اش پدر مردم نیست و در فضیلت از دیگران سبقت ندارد، و از این رو حائز هیچ قدرت عادلانه‌ای نیست الا آن‌که قانون به او اعطا کرده باشد؛ و او را هیچ عنوان و امتیاز خداداد نیست. هیچ امری عبث‌تر از این نیست که بگوییم، یک نفر قدرتی مطلق فراتر از قانون دارد تا بنا به خواست خویش در راستای خیر مردم و برای حفظ آزادی‌های آنان حکم براند: در جایی که چنین قدرتی وجود داشته باشد هیچ آزادی‌ای باقی نمی‌ماند.» سیدنی می‌افزاید: «قدرت تقنینی … نباید به دستان کسانی سپرده شود که خود به پیروی از قوانین موضوعه‌ی خویش مکلف نیستند.»

سیدنی بر حق طبیعی مردم برای شورش علیه حاکمان ناعادل تصریح می‌کند: «هر فرد حق دارد در برابر رفتار یا سلوکی که به ناروا بر او تحمیل میشود، مقاومت کند. هیچ فردی را نمی‌توان ملزم به تحمل ظلم پادشاه‌ کرد—چیزی که پادشاه به انجام آن بدواً محق نبوده. نباید از فرمان‌های ناعادلانه پیروی کرد؛ و هیچ فردی ملزم نیست که به سبب عدم پیروی از چنین فرمان‌هایی که بر خلاف قانون هستند، رنج بکشد. این دیوانگی است گمان کنیم که هر ملتی می‌تواند ملزم به تحمل هر آن چیزی شود که مجریان قانون بر ایشان روا می‌دارند.»

سیدنی به گروهی از مخالفانِ زیرزمینی چارلز اول و جیمز، وارث کاتولیک وی و دوکِ یورک، پیوست. وی در «توطئه‌ی رای هاوس»[۳۰] برای ترور چارلز دوم و دوک یورک در هنگام عبور آن‌ها از عمارت رای هاوس، در هرتفوردشایر[۳۱] میان خیابان نیومارکت و لندن دخالت داشت. شخصی جزئیات توطئه را افشا می‌کند. کنتِ شافتسبری، که این دسیسه را طرح کرده بود، به هلند گریخت و جان لاک هم بی‌درنگ در پی وی فرار کرد. ۲۶ ژوئن ۱۶۸۳، سیدنی هنگام صرف ناهار در خانه‌ی خود در خیابان مان‌موث لندن دستگیر شد. اوراق شخصی وی توقیف شد و او به سبب هم‌دستی با توطئه‌گران رای هاوس به خیانت متهم شد. این اولین پرونده‌ی بزرگ جورج جفریسِ[۳۲] قاضی بود و امیدوار بود که این پرونده برگ برنده‌ی وی برای دستیابی به سِمت‌های عالی‌‌تر باشد. دادستان از «اوراق گردآوری‌شده‌ی سیدنی»، یعنی نسخه‌ی دست‌نویس رسالات که در خانه‌ی وی پیدا شده بود، به عنوان شواهد جرم بهره گرفت. جفریس وی را به اتهام تلاش برای «انتقال قدرت به مردم» محکوم کرد. سیدنی گناه‌کار شناخته و به مرگ محکوم شد.

سیدنی در قطعه‌ای کوتاه به‌نامِ «حجت در روز مرگ‌اش»[۳۳] نوشت: «من از دوران جوانی خود تلاش کرده‌ام که از حقوق عمومی بشریت، قوانین این سرزمین و مذهب پروتستان حقیقی در برابر اصول تحریف‌شده، قدرت استبدادی و دستگاه پاپ دفاع کنم و اکنون با طیبِ خاطر حیاتم را به همین‌خاطر فدا می‌کنم.»

تاریخ اعدام وی روز ۷ دسامبر ۱۶۸۳ تعیین شد. یکی از شاهدان عینی چنین به خاطر می‌آورد، «هنگامی که به جایگاه اعدام آمد، به جای خطابه تنها به حضار گفت که در پیشگاه پروردگارش به آرامش رسیده‌ است و به آن جا نیامده تا سخن بگوید، بلکه آمده تا جان دهد؛ اما برگه‌ای در دست نماینده‌ی پادشاه و برگه‌ی دیگری در دستان دوستی نهاد، دعایی به کوتاهی شکرگویی بر لب آورد، گردن خویش را بر پایین آورده و به جلاد فرمان داد تا وظیفه‌ی خود را انجام دهد.» آن هنگام سیدنی ۶۱ سال سن داشت. او در پنس‌هرست به خاک سپرده شد.

چارلز دوم درگذشت و جیمز دوم، برادر کاتولیک وی بر تخت سلطنت نشست. مردم در سال ۱۶۸۸ بر علیه وی شورش کردند و شاهزاده‌ی پروتستان اورانژ[۳۴]، شاه ویلیام سوم شد و طولی نکشید که سیدنی به عنوان شهید راه آزادی ستوده شد. رسالات وی بدواً در سال ۱۶۸۹ منتشر شد و دست کم هشت بار در طول قرن هجدهم به طبع رسید.

با این همه، زمانی که جزئیات دریافت پول فرانسوی آشکار شد، وجهه‌ی سیدنی در انگلستان تنزل یافت. وقتی شورشیان امریکایی هواخواه سیدنی شدند، احتراز انگلیسی‌ها از او حتی بیش‌تر شد. اما چارلز جیمز فاکس[۳۵] خطیب بزرگی که با سیاست‌های جورج سوم مخالف بود، از او دفاع کرد. دو ترجمه‌ی آلمانی و دو ترجمه‌ی فرانسوی از کتاب رسالات انجام گرفت. در فرانسه، فیلسوفان سیاسی چون منتسکیو و کندروسه از جمله بزرگ‌ترین هواخواهان سیدنی بودند.

سیدنی به‌طور ویژه در امریکا مورد تحسین قرار گرفت. آلن کریگ هیستونِ[۳۶] تاریخ‌نگار می‌نویسد، «از نگاه مستعمره‌نشین‌ها، یگانه‌ترین حقیقتِ مهمِ حیات سیدنی شیوه‌ی مرگ‌اش بود. سیدنی با ایثار بی‌دریغِ خود در راه آزادی معیاری پدید آورد که انسان‌ها مکرر خود را بر مبنای آن می‌سنجند»؛ او با شهادت خود مصائب قدرتِ نامشروط را به روشنی به نمایش گذاشت. امریکایی‌های مستعمره‌نشین کتابِ «رسالاتی درباب حکومت» را با دقت و شور خواندند. آن‌ها در گستره‌ی وسیعی از مسائل، از تباهیدگی انسان در دام قدرت گرفته تا حکومت قانون و از طبیعت انتخابی حکومت تا حق انقلاب به سیدنی استناد کردند.»

او می‌افزاید، «شهادت سیدنی مستدل‌ترین شاهدی بود که برای اثبات حقانیت آثار وی ارائه شده است. با این که آثارش آگاهی‌بخش بودند، اما شهادت‌اش به‌روشنی نتایج بهره‌مندی یک فرد از قدرت استبدادی و نامحدود را نشان داد. اگر سیدنی شهید نمی‌شد، بعید بود «رسالاتی درباب حکومت» به چنین گستردگی در امریکای قرن هجدهم خوانده شود؛ از دیگر سو اگر رسالات را به رشته‌ی تحریر در نمی‌آورد، بعید بود که امروزه مرگ‌اش چنین توجهات را به خود جلب کند.»

برنارد بیلین[۳۷] استاد تاریخ دانشگاه هاروارد با رجوع به نویسندگان امریکایی دوران انقلاب اظهار می‌دارد که «بیش از همه، [مستعمره‌نشین‌های امریکایی] از آموزه‌های الجرنون سیدنی سخن به میان آورده‌اند.» در سال ۱۷۷۵ ایالت ماساچوست شعار خود را از گفتار سیدنی در دفتر یادبود کپنهاگ برگرفت. «این دست به سوی ستمگران دراز نخواهد شد، با کلمات‌اش در جستجوی صلح و آزادی است.»

امریکایی‌ها پس از انقلاب تصور کردند که کمتر نیازی به آموزه‌های سیدنی دارند، اما آن آموزه‌ها در طی جنبش الغای بردگی ترویجی دوباره یافت. ویلیام لوید گریسون[۳۸] سیدنی را «پدر بردگی‌ستیزی نوین» و «دشمن سازش‌ناپذیر بردگی» خطاب کرد. گریسون رسالات را به عنوان «گنجینه‌ای پایان‌ناپذیر از اندیشه‌های آزاد» ستایش کرد. وندل فیلیپس[۳۹]، بزرگ‌ترین خطیب ضدبردگی، رسالات را «کتابی جاودانی» برشمرد. زمانی که سناتور ویلیام اچ. سوار[۴۰] با قانون ۱۸۵۰ مبارزه می‌کرد که بر اساس سازش میان شمال و جنوب وضع شده بود و بر مبنای آن دستگیری بردگان فراری آسان‌تر می‌شد، گفتار سیدنی را یادآور شد که «آزادی یک انسان نمی‌تواند از سوی یک یا هر تعدادی از [دیگر] انسان‌ها محدود یا تقلیل داده شود و هیچ کس نمی‌تواند حق دیگری را واگذار کند.» در سال ۱۸۶۶، سناتور چارلز سامر[۴۱]، جمهوری‌خواه رادیکال، زمانی که در تأیید حقوق سیاسی بردگان آزاد شده سخنرانی می‌کرد، سیدنی و لاک را گرامی داشت.

با این حال، همان‌گونه که توماس جی. وست می‌گوید «سیدنی در طی قرن نوزدهم از مُد افتاد. فرهیختگان بیشتر جذب افرادی چون کرامول و ناپلئون شدند که بی‌صبرانه در پیِ اعمال قدرت نامحدود خود جهتِ طرح‌های بزرگِ خدمت به بشریت بودند.‌»

با این حال به نظر می‌رسد که باری دیگر سیدنی در حال احیا شدن است. جاناتان اسکات[۴۲] اولین زندگی‌نامه‌ی جدید سیدنی در قرن بیستم را با عنوان «الجرنون سیدنی و جمهوری انگلیسی، ۱۶۷۷-۱۶۲۳» (۱۹۸۸) به طبع رساند و به دنبال آن کتاب «الجرنون سیدنی و بحران احیا، ۱۳۸۳-۱۶۷۷» (۱۹۹۱) منتشر شد. در سال ۱۹۹۰ لیبرتی فاند (موقوفه‌ی آزادی) اولین ویراست جدید از رسالات سیدنی در ۱۸۵ سال اخیر را منتشر کرد. سپس انتشارات دانشگاه پرینستون «الجرنون سیدنی و میراث جمهوری‌خواهانه در انگلستان و امریکا» اثر آلن کریگ هیستون را چاپ کرد. در سال ۱۹۹۶ انتشارات دانشگاه کمبریج کتاب «احکام دادگاه عالی»، اثر منتشرنشده‌ی سیدنی را به طبع رساند، نسخه‌ی دست‌نویسی که در دهه‌ی ۱۹۷۰ در قلعه‌ی وارویک پیدا شده بود. سیدنی شرافت‌مندانه جان داد تا ایده‌های جسورانه‌اش بر جای مانند.

***

زیرنویس‌ها