شیرزنان لیبرتاریانیسم: ایزابل پترسن

ایزابل پاترسون– ترجمه‌ی محمد نصیری

یادداشت سردبیر: در دهه‌ی ۱۹۴۰، آزادی کاملاً عقب نشسته بود. در همه‌ی قاره‌ها، مستبدان، مردم را سرکوب یا مرعوب می‌کردند. روشن‌فکران غربی توده‌کشانی چون ژوزف استالین را تطهیر کردند و دولت‌های غربی، از سبک شوروی الهام گرفته و با برنامه‌ریزی متمرکز، قدرت خود را گسترش دادند. جنگی که در اروپا، آفریقا و آسیا سربرداشت، پنجاه میلیون نفر را به کشتن داد. ایالات متحده هم، که از قرار معلوم آخرین امید آزادی بود، به این دام افتاد.

نویسندگان آمریکایی و شهره به دفاع از آزادی، رو به موت بودند. اِیچ.اِل. مِنکِن از سیاست تلخ به خاطره‌نویسی روی آورد، دیگرانی چون آلبرت جِی ناک و گَرِت گارِت هم در منجلاب بدبینی غرقه بودند.

در میانه‌ی این زمانه‌ی افتضاح، سه زن بی‌باک ترس را کنار زدند؛ جرأت کردند و اعلام داشتند که کالکتیویسم (نظامِ اشتراکی) شرّ است. آنان پای حقوق طبیعی ایستادند، پای تنها فلسفه‌ای که همه‌جا برای مخالفت با استبداد، بنیانی اخلاقی می‌ساخت،. این سه، فردگرایی اسطقس‌دار قدیمی را گرامی داشتند و در خیال، آینده‌ای را می‌بافتند که در آن مردم دیگربار آزاد بودند. آنان خوشبینی روح‌بخشی عرضه دادند که میلیون‌ها نفر را الهام بخشید.

همگی‌شان خارجیانی بودند با گذشته‌ای سخت. دوتاشان مهاجر بودند. یکی در منطقه‌ای مرزی چشم گشود، که آن زمان هنوز جزو ایالات متحده نشده بود. برای امرار معاش، به‌عنوان نویسنده، در بازارهای بازرگانی‌ای کار کردند که تحتِ سلطه‌ی دشمنان ایدئولوژیک بود. هریک زمانی به زمین سخت خورده و ورشکست شده بودند. از مردان شکست عشقی خوردند… یکی پابند ازدواجی بی‌شر‌و‌شور ماند، دو نفر دیگر هم طلاق گرفتند و هرگز مجدداً ازدواج نکردند.

این زنان که گذشته‌ای چنین سخت داشتند در یک سال، ۱۹۴۳، کتاب‌های مهمی منتشر کردند: به ترتیب «کشف آزادی»، «خداوندگار ماشین» و «سرچشمه». به قول جان چمبرلِین، ژورنالیست، این زنان «با نگاهی سرزنش‌آمیز به جمع فکری مردانه، تصمیم گرفته بودند تا بار دیگر ایمان به فلسفه‌ی قدیمی [لیبرال] را شعله‌ور سازند: هیچ‌کدام از آنان نه اقتصاددان بود و نه دکترا داشت». آلبرت جِی ناک می‌گوید: «آنان، ما نویسندگانِ مرد را طرد کردند. آنان نه اشتباه کردند و نه بیهوده‌کاری… همه‌ی تیرها[ی‌شان] مستقیم به هدف می‌خورد.»

شیرزنان لیبرالیسم به رُز وایلدر لِین، ایزابل پَترسون و آین رَند، سه زنی که جنبش لیبرتارین مدرن را الهام بخشیدند خواهد پرداخت. در ادامه، بخش دوم این مجموعه که به ایزابل پترسون می‌پردازد را مطالعه می‌کنید.

 ***

ایزابل پَترسون

لین، ژورنالیست گستاخ، جوشی و گاهی بی‌نزاکت، ایزابل باولر پَترسون را می‌شناخت ولی با وی صمیمیتی نداشت. به‌قول استفن کاکس پژوهشگر، او «زنی سبک‌وزن بود، با یک متر و شصت سانتی‌متر قد، بسیار نزدیک‌بین، عاشق لباس‌های زیبا و کمی عجیب، دوست‌دار غذاهای خوشمزه، کم‌نوش، و یک حامی طبیعت که می‌توانست تمام روز را صرف نگریستن به رشد یک درخت کند….»

پترسون لجوجانه بر دیدگاه‌هایش پابرجا ماند و آن‌ها را برای همه‌ی کسانی که می‌خواستند بدانند او درباره‌ی فلان مسأله چه‌طور می‌اندیشد بازگو می‌کرد. با بالا گرفتن حرف و حدیث‌ها، به‌خصوص وقتی با مداخله‌ی دولت در قالب پیمان نو[۱] به مخالفت برخاست، زندگی اجتماعی خود را محدود کرد، اما دوستانی مصمم داشت. کسی گفت که «اگر افراد می‌توانستند تحمل‌اش کنند، در نهایت دوست‌دارش می‌شدند.»

پترسون، چند رمان و حدود ۱۲۰۰ ستون روزنامه‌ای نوشت، اما «خداوندگار ماشین» بود که جاودانگی او در تاریخچه‌ی آزادی را تضمین کرد. این کتاب حمله‌‌ای قدرتمند به نظامِ اشتراکی را ساماندهی کرد و پویاییِ شگفت‌آور بازارهای آزاد را تبیین کرد.

او در ۲۲ ژانویه‌ی ۱۸۸۶ در مانیتولین آیلندِ اُنتاریو متولد شد. والدین او، فرانسیس و مارگارت باولر، کشاورزان فقیری بودند که در جست‌وجوی اقبالی خوش به میشیگان، سپس یوتا و آلبرتا مهاجرت کردند. پترسون صابون‌سازی کرد، دامداری کرد و فقط دو سال به مدرسه رفت. اما در خانه کتاب‌هایی مثل کتاب مقدس، برخی از نمایشنامه‌های شکسپیر و رمان‌های چارلز دیکنز و الکساندر دوما را خواند.

پترسون ۱۸ ساله که شد راهِ خودش را در پیش گرفت. به‌عنوان پیش‌خدمت، کتاب‌دار و تندنویس کار کرد و ماهی ۲۰ دلار در‌می‌آورد و به استقلال خود افتخار می‌کرد. باری به یک ژورنالیستی گفته بود «ببین دخترم، چکِ حقوقِ تو مادر و پدرت است؛ یعنی که، به‌ش احترام بگذار.»

به سال ۱۹۱۰، در ۲۴ سالگی، او با بیرِل کِنِث پَترسون ازدواج کرد اما این رابطه به تلخی گرایید و اندک سالی بعد هر یک راه خود را رفتند. ایزابل به‌ندرت درباره‌‌ی بیرل صحبت می‌کرد و بیش از هر وقت دیگری مصمم به پاس‌داشت استقلال خود شد.

او علاوه بر کار روزانه، چیزهایی برای تسکین ملال خود می‌نوشت و پس از آن که در یکی از روزنامه‌های شهر اِسپوکِین در ایالت واشنگتن منشی شد، بیش‌تر نوشت. شروع به نوشتن سرمقاله کرد. برای دو روزنامه‌ی ونکوور، نقد تئاتر نوشت. بعد داستان نوشت. رمان «سایه‌‌سواران» در ۱۹۱۶ و «آشیانه‌ی کلاغ» سال بعدش منتشر شدند. هر دو درباره‌ی زنان جوانی بود که برای کسب استقلال می‌جنگیدند. گرچه کانادا کشوری بود که از صنایع داخلی حمایت می‌کرد ولی پترسون در سایه‌سواران، قهرمان خود را صراحتاً تاجری قایل به بازار آزاد معرفی کرد.

با آغازِ جنگ جهانی اول پترسون به شرق مهاجرت کرد و در راه، بسیاری از آثار کتابخانه‌ی عمومی نیویورک را خواند. در ۱۹۲۲، سردبیر ادبی نیویورک تریبیون، بارتون راسکو را راضی کرد تا به وی شغلی بدهد؛ بااین‌حال بارتون از او خوشش نمی‌آمد. بارتون چنین به یاد می‌آورد: «بی‌پرده گفت که شغل می‌خواهد. به او گفتم بودجه‌ام اجازه نمی‌دهد آن‌قدر که کارش ارزش دارد بپردازم. گفت با هر پولی که بتوانم بپردازم کار خواهد کرد. به وی گفتم دستمزد هفته‌‌ای ۴۰ دلار است. او گفت: ‘با همین پول کار می‌کنم.’»

از سال ۱۹۲۴، در ستونی هفتگی، که تا ربع قرن بعد ستونی تأثیرگذار بود، راجع به کتاب‌ها نوشت. او از کتاب‌ها استفاده می‌کرد تا عملاً از همه چیز حرف بزند. خیلی از این ستون‌ها نشان‌گر تعهد او به فردگرایی آمریکایی بود. وی بر اساس وضعیت و پویاییِ قابل دفاع کاپیتالیسم به جوامع اشتراکی حمله برد. او مداخله‌گرایی هربرت هوور و پیمانِ نوی فرانکلین روزولت را تقبیح کرد.

 

خداوندگار ماشین

بسیاری از ستون‌ها[ی روزنامه] مضامینی را کاویدند که بعداً پایه‌های خداوندگار ماشین شدند، کتابی که در ماه مه ۱۹۴۳ توسط انتشارات پاتنَمز منتشر شد. پترسون به فاشیسم، نازیسم و کمونیسم به‌ چشمِ گونه‌هایی از یک شرّ، یعنی نظامِ اشتراکی، تاخت. او برخی از شیواترین ناسزاهایش را برای استالین نگه داشت، استالینی که بسیاری از روشنفکران را شیفته کرده بود. هرکسی که می‌داند خوف سوسیالیسم به‌تازگی رو شده از این‌که می‌بیند پترسون به‌روشنی فهمیده است چرا نظام اشتراکی همیشه به‌معنای انحطاط، عقب‌ماندگی، فساد و بندگی است متعجب می‌شود.

در این کتاب سترگ، چیزهای خیلی بیشتری وجود دارد. پترسون خلاصه‌ای عالی از تاریخ آزادی ارایه کرد و به‌روشنی نشان داد که چرا بدون آزادی سیاسی، آزادی شخصی ناممکن است. وی از مهاجران دفاع کرد و نظام وظیفه‌ی اجباری، برنامه‌ریزی اقتصادی متمرکز، اتحادیه‌گرایی اجباری، یارانه‌های تجاری، پول کاغذی و مکاتب دولتی اجباری را تقبیح نمود. او خیلی قبل از اکثر اقتصاددانان شرح داد که چطور سیاست‌های پیمانِ نو، سبب تداوم رکود بزرگ می‌شود.

پترسون کارآفرینان خصوصی، که منشأ اصلی پیشرفت بشر هستند، را تحسین کرد. برای مثال: «ایجاد موسسه‌ی خصوصی راه آهن هرچه که نبود نیازی را ارضا کرد. موسسه‌ی خصوصی طرح داد، آهن را گداخت و شکل داد، موتور بخار را اختراع، ابزار نقشه‌برداری را تعبیه، سرمایه را تولید و انباشته و تلاش را سازماندهی کرد؛ و هرآنچه از ساخت و عملیات خط آهن که در محدوده‌ی موسسه‌ی خصوصی بود، با جدیّت انجام شد. … آنچه مردم از آن نفرت داشتند انحصار بود. انحصار و نه چیز دیگر، اعانه‌ای سیاسی بود.»

سال ۱۹۴۹ دیدگاه‌های لیبرتارینی پترسون، از نظر سردبیران نیویورک هرالد تریبیون، خیلی زیاد شد؛ اخراجش کردند. با این‌همه، او با این گفته از آن‌ها تشکر کرد که آنان احتمالاً کارهایش را با تسامح بیشتری نسبت به هرجای دیگر چاپ کرده‌اند. روزنامه برایش مستمری ناچیزی درنظر گرفت و وی با سرمایه‌گذاری پس‌اندازهایش در بخش مستغلات، گذران زندگی کرد. او تأمین اجتماعی را ردّ کرد و کارت تأمین اجتماعی خود را با پاکتی که رویش نوشته بود «کلاهبرداری تأمین اجتماعی»، عودت داد.

در همین اثنا، او نقطه‌ی ثقل جنبش نوپای لیبرتارین شده بود. برای مثال، بعد از این‌که لئونارد رید بنیاد آموزش اقتصادی را تأسیس کرد پترسون وی را به ژورنالیست برجسته، جان چمبرلِین (که پترسون لیبرتارین‌اش کرده بود.) معرفی نمود و این همکاری تا یک دهه در اوج بود.

پیش‌تر، در اوایل دهه‌ی ۱۹۴۰، پترسون به‌عنوان مربی آین رَندِ روس‌زاده خدمت کرد که ۱۹ سال کوچکتر از او بود. او پترسون را هفته‌ای یک بار، وقتی مشغول اصلاح صفحات حروف‌چینی ریویوی کتاب‌های هرالد تریبیون بود، می‌دید. پترسون کتاب‌ها و ایده‌های زیادی را پیرامون تاریخ، اقتصاد و فلسفه‌ی سیاسی به رند معرفی و به وی کمک کرد تا جهان‌بینی خردمندانه‌تری داشته باشد. وقتی رمان رند، تحت عنوان «سرچشمه»، منتشر شد، پترسون در یکی از ستون‌های هرالد تریبیون خواندن آن را سفارش کرد. کتاب‌های رند با فروش حدود ۲۰ میلیون نسخه از فروش کتاب‌های پترسون (و هرکس دیگری که در این وادی قلم می‌زد.) پیشی گرفتند.

 


 

[۱] New Deal