یادداشت سردبیر: در دههی ۱۹۴۰، آزادی کاملاً عقب نشسته بود. در همهی قارهها، مستبدان، مردم را سرکوب یا مرعوب میکردند. روشنفکران غربی تودهکشانی چون ژوزف استالین را تطهیر کردند و دولتهای غربی، از سبک شوروی الهام گرفته و با برنامهریزی متمرکز، قدرت خود را گسترش دادند. جنگی که در اروپا، آفریقا و آسیا سربرداشت، پنجاه میلیون نفر را به کشتن داد. ایالات متحده هم، که از قرار معلوم آخرین امید آزادی بود، به این دام افتاد.
نویسندگان آمریکایی و شهره به دفاع از آزادی، رو به موت بودند. اِیچ.اِل. مِنکِن از سیاست تلخ به خاطرهنویسی روی آورد، دیگرانی چون آلبرت جِی ناک و گَرِت گارِت هم در منجلاب بدبینی غرقه بودند.
در میانهی این زمانهی افتضاح، سه زن بیباک ترس را کنار زدند؛ جرأت کردند و اعلام داشتند که کالکتیویسم (نظامِ اشتراکی) شرّ است. آنان پای حقوق طبیعی ایستادند، پای تنها فلسفهای که همهجا برای مخالفت با استبداد، بنیانی اخلاقی میساخت،. این سه، فردگرایی اسطقسدار قدیمی را گرامی داشتند و در خیال، آیندهای را میبافتند که در آن مردم دیگربار آزاد بودند. آنان خوشبینی روحبخشی عرضه دادند که میلیونها نفر را الهام بخشید.
همگیشان خارجیانی بودند با گذشتهای سخت. دوتاشان مهاجر بودند. یکی در منطقهای مرزی چشم گشود، که آن زمان هنوز جزو ایالات متحده نشده بود. برای امرار معاش، بهعنوان نویسنده، در بازارهای بازرگانیای کار کردند که تحتِ سلطهی دشمنان ایدئولوژیک بود. هریک زمانی به زمین سخت خورده و ورشکست شده بودند. از مردان شکست عشقی خوردند… یکی پابند ازدواجی بیشروشور ماند، دو نفر دیگر هم طلاق گرفتند و هرگز مجدداً ازدواج نکردند.
این زنان که گذشتهای چنین سخت داشتند در یک سال، ۱۹۴۳، کتابهای مهمی منتشر کردند: به ترتیب «کشف آزادی»، «خداوندگار ماشین» و «سرچشمه». به قول جان چمبرلِین، ژورنالیست، این زنان «با نگاهی سرزنشآمیز به جمع فکری مردانه، تصمیم گرفته بودند تا بار دیگر ایمان به فلسفهی قدیمی [لیبرال] را شعلهور سازند: هیچکدام از آنان نه اقتصاددان بود و نه دکترا داشت». آلبرت جِی ناک میگوید: «آنان، ما نویسندگانِ مرد را طرد کردند. آنان نه اشتباه کردند و نه بیهودهکاری… همهی تیرها[یشان] مستقیم به هدف میخورد.»
شیرزنان لیبرالیسم به رُز وایلدر لِین، ایزابل پَترسون و آین رَند، سه زنی که جنبش لیبرتارین مدرن را الهام بخشیدند خواهد پرداخت. در ادامه، بخش اول این مجموعه که به رز وایلدر لین میپردازد را مطالعه میکنید.
***
رُز وایلدر لِین
رز وایلدر لین، مانند همکارانش، مردم را شگفتزده کرد. یکبار خودش را اینگونه توصیف کرده است: «من یک زنِ چاقِ میانسالِ طبقهی متوسط از میانهی سرزمینهایِ غربیِ امریکا هستم». دندانهای زشتی داشت، ازدواجش ناکام بود، برای تأمین والدین پا به سن گذاشتهاش کار کرد و یکبار در دههی ۱۹۳۰ بهلحاظ مالی آن قدر تنگدست شد که برق [منزل]ش را قطع کردند. ولی وقتی با فصاحتی شگفت به احیای اصول رادیکال انقلاب آمریکا یاری رساند، همچنان بلندپروازی میکرد و همچنین بود وقتی بهعنوان سردبیر کتابهای محبوب «خانهی کوچک» برگزیده شد، کتابهایی دربارهی مسوولیت شخصی و کار سخت و سماجت شدید و خانوادههای مستحکم و آزادی انسانی که میلیونها کوچک و بزرگ را الهام بخشید.
رز وایلدر لین در ۵ دسامبر ۱۸۸۶، حوالی دِ سمِت، در منطقهی داکوتا متولد شد. پدرش، آلمانزو وایلدر و مادرش، لورا اینگالس، کشاورزان فقیری بودند که از خشکسالی، رگبار و دیگر مصایبی که محصولات را ضایع میکرد آسیب دیدند. خانواده سالها در کلبهای بیپنجره زندگی کرد. در خیلی از وعدهها سفرهای پهن نمیشد. نامِ دخترِ غالباً پابرهنهشان را از رزهای وحشیای گرفتند که در چمنزار میرویند.
لین چهار ساله بود که خانوادهاش داکوتا را ترک کرده و به منسفیلدِ میسوری کوچ کردند، جایی که کشاورزی بهتری را نوید میداد. مدرسهی او خانهی چهار اتاقهی آجر قرمزی بود که دو قفسهی کتاب داشت. معجزههای چارلز دیکنز، جین آستین و ادوارد گیبون را کشف کرد. کار او شد خواندن کتابهای مشهوری که رییس کالج سینسیناتی، ویلیام هولمز مک گافی، تدوینشان کرده بود… مردی که بههنگامِ آموزشِ اصولِ خواندن و معرفی نویسندگان بسیار بزرگ تمدن غرب به اذهان نونهال، درسهای اخلاقی هم میداد.
لین چنین به یاد میآورد: «ما انضباط را دوست نداشتیم. رنجها کشیدیم تا خود را منضبط کردیم. ما چیزها و فرصتهای زیادی را دیدیم که بهشدت میخواستیمشان، ولی نمیتوانستیم از آن خود کنیمشان. چون قرض کردن خیلی سختتر از تحملِ نداشتن بود، پس یا آنها را بهدست نمیآوردیم یا اینکه فقط بعد از کفو نفس و تلاشی شگفت و غمافزا به چنگشان میآوردیم. ما صادق بودیم، نه برای اینکه طبیعت گناهکار بشر چنین اقتضا میکرد، بلکه چون تبعات عدمِ صداقت بهشدت دردناک بود. آشکار بود که اگر حرف شما بهقدر قرارداد حقوقیتان پشتوانه نداشته باشد، آنوقت قرارداد حقوقیتان هم پشتوانهای ندارد و آدم بیارزشی هستید. …یاد گرفتیم که نمیشود در ازای هیچ، چیزی به دست آورد….»
بعد از کلاس نهم مدرسه را رها کرد و مصمم بود هرطور شده جهان ورای میسوری روستایی را ببیند. سوار قطار کانزاس سیتی شد و شغلش شد منشی تلگراف شیفت شب اتحادیهی [راهآهن] غربی. بیشتر وقت آزادش، شاید سه ساعت در روز، را به خواندن میگذراند. سال ۱۹۰۸، برای شغلی دیگر در اتحادیهی غربی به سن فرنسیسکو رفت و با بازاریاب، ژیلت لِین، نرد عشق باخت. آنان در مارس ۱۹۰۹ ازدواج کردند. رز باردار شد اما یا بچه را انداخت یا بچه مرده به دنیا آمد. او دیگر هرگز نتوانست باردار شود.
سال ۱۹۱۵، ازدواج به متارکه کشیده بود، اما رز از طریق ارتباطات روزنامهای لِین کار خود را بهعنوان ژورنالیست آغاز کرد. او نوشتن در سن فرنسیسکو بولتن، مطبوعهی کارگری رادیکال، را با ستون زنان شروع کرد و سپس مجموعهای روزانه و ۱۵۰۰ کلمهای نوشت. وی از زندگی خود رمانی نوشت که در مجلهی سانست مسلسل شد.
در مارس ۱۹۲۰، صلیب سرخ از او دعوت کرد تا دور اروپا سفر کرده و تلاشهای امدادی آنها را گزارش کند تا خیّرین (که کمکشان بسیار ضروری بود.) از کارهای خیر این سازمان آگاه شوند. او با آغاز از پاریس، به وین، برلین، پراگ، ورشو، بوداپست، رم، سارایوو، دوبرونیک، تیرانا، تریست، آتن، قاهره، دمشق، بغداد و قسطنطنیه سفر کرد. لین فکر میکرد اروپا امید اصلی تمدن است ولی [آنجا] در عوض، سارق دید، با فساد دیوانسالارانه مواجه شد، تورم افسارگسیخته را تحمل کرد و شاهد هراس از جنگ مدنی و سایههای تاریک استبداد بیرحم شد.
چهار سال پس از به قدرت رسیدن بلشویکها به اتحادیهی شوروی رفت. او هم مثل بسیاری شیفتهی تصویر کمونیستی از یک زندگی بهتر بود. با کشاورزانی دیدار کرد که انتظار داشت سرمست از کمونیسم باشند. اما بعداً اینطور گزارش کرد: «میزبان من با چنان حدّتی گفت دولت جدید را دوست ندارد که مبهوت شدم. … او از دخالت دولت در امور روستا گلایه داشت و به دیوانسالاری رو به رشدی معترض بود که انسانها و نیروهای تولیدی هرچهبیشتری را جذب میکرد. پیشبینی وی از قدرت اقتصادی متمرکز در مسکو چیزی جز هرجومرج و رنج نبود. … وقتی از اتحاد جماهیر شوروی آمدم دیگر یک کمونیست نبودم زیرا به آزادی شخصی باور داشتم.»
بعد از بازگشت به آمریکا وقتی کارش گرفت که برای آمریکن مرکوری، کانتری جنتلمَن، گود هاوس کیپینگ، هارپرز، لیدیز هُم جورنال، مک کال و ساتردی ایونینگ پست و دیگران نوشت. او رمانهایی دربارهی زندگیِ مهاجرانِ نخستین نوشت. بازیگر معروف، هلن هایِس، یکی از رمانهای لین، یعنی «بگذار طوفان بغرّد»، را در رادیو اجرا کرد. اما در دورهی رکود بزرگ، لین بهلحاظ مالی نابود شد. در سال ۱۹۳۱ چنین ناله سر داد: «چهل و پنج سال دارم. ۸۰۰۰ دلار مقروضم. در بانک۵۰۲.۷۰ دلار [پانصد و دو دلار و هفتاد سنت] دارم… . هیچ چیز از آنی که در ذهن داشتم تبدیل به واقعیت نشده است.»
لین، به سال ۱۹۳۶، در ساتردی ایونینگ پست، مقالهای ۱۸۰۰۰ کلمهای درباب آزادی نوشت تحت عنوان «عقیده». سه سال بعد، لئونارد رید، مدیر اجرایی اتاق بازرگانی لس آنجلس در راهاندازی موسسهای انتشاراتی به نام پمفلِتیر یاری کرد، موسسهای که این مقالهی لین را تحت عنوان «به من آزادی بده» تجدید چاپ کرد.
لین در آن مقاله شرح داد که رقابت آزاد چگونه تمدن را، علیرغم [میل و حضور] اراذل، به شکوفایی میرساند. او نوشت: «توهمی دربارهی قدما (مهاجرینِ نخستین) ندارم. آنان عموماً، برای طبقات پایینتر مشکل میتراشیدند و اروپا بهخاطر رها شدن از شرّ آنان خشنود است. آنان فهم یا فرهنگ زیادی پدید نیاوردند. میل اصلیشان انجام آن چیزی بود که عشقشان میکشید… . آمریکاییان امروز [هنوز]… مهربانترین مردمان روی زمینند. …فقط آمریکاییان ثروت تولید میکنند و رنج را در جاهای دوری مثل ارمنستان و ژاپن تسکین میبخشند. …اینهایند معدودی از ارزشهایی که از فردگرایی سربر میآورند، آنگاه که فردگرایی این کشور را میآفرید.»
کشف آزادی
در سال ۱۹۴۲، یکی از سردبیران «جان دِی کمپانی» [شرکت چاپ و نشر در نیویورک] از لین خواست کتابی دربارهی آزادی بنویسد. لین که در جنوب غربی [کشور]، در پارکینگ تریلرهای مک آلن در تکزاس اقامت داشت، شروع به کار کرده بود. وی در خانهی خود در دَنبِریِ کانکتیکات، حداقل دو پیشنویس از کتاب تهیه کرده بود. کتاب وی در ژانویهی ۱۹۴۳ منتشر شد: «کشف آزادی، جنگ انسان علیه اقتدار.»
مورخان بر حکّام تمرکز کرده بودند، ولی لین، حماسهی ۶۰۰۰ سالهی مردم عادی را روایت کرد، مردمی که با تشکیل خانواده، تولید غذا، ایجاد صنعت، شرکت در تجارت و بیشمار کار دیگر، زندگی انسانی را بهبود بخشیدند. به انقلاب آمریکا که رسید احساساتی نوشت، انقلابی که آزادی و انرژی فوقالعاده را برای پیشرفت بشر تضمین کرد.
با حدّت و گاهی با نثری نمایشی، به هزاران پیامد نظامِ اشتراکی، از جمله مکاتب دولتی یا بهاصطلاح ترتیبات اقتصادی «مترقّی»، حمله برد. او این ادعا که بوروکراتها میتوانند بیش از خود اشخاص به حال آنان مفید باشند را به ریشخند گرفت. وی پژمردگی را با اعتمادبهنفس بالای خود از بین برد و اظهار داشت: «پنج نسل از آمریکاییان انقلاب را به دوش کشیدهاند و حالا زمان آن است که آمریکا کلّ این جهان را آزاد کند.»
آلبرت جِی ناک فردگرا این کتاب را بسیار ستایش کرد، اما لین از آن راضی نبود و اجازه نداد تجدید چاپ شود. او هرگز گرد ارایهی ویراستی دیگر [از آن کتاب] نگشت. تا چشم به جهان داشت، فقط هزار نسخه از این کتاب منتشر شد.
با این حال، کشف آزادی تأثیر بزرگی داشت و مثل یک اثر کلاسیک زیرزمینی دستبهدست میچرخید. الهام آن باعث شد سازمانهایی در جهت ترویج آزادی راهاندازی شوند که از آن میان میتوان به «بنیاد آموزش اقتصادی لئونارد رید»، «موسسهی شفقت پژوهی اف. اِی. هارپر» و «مکتب آزادی رابرت ام. لوفور» اشاره کرد. رید، محقق بخشِ مطالعهی مصرفکنندگان جنرال موتورز، هنری گرَدی ویور، را استخدام کرد تا از این کتاب اقتباسی بهدست دهد. نتیجه کتابی شد با عنوان «دلیل اصلی پیشرفت انسان» و اف. ای.ای [بنیاد آموزش اقتصادی لئونارد رید] صدها هزار نسخه از آن را توزیع کرد.
کتابهای خانهی کوچک
گرچه کشف آزادی یکی از اسناد آغازگر جنبش لیبرتارین مدرن بود، ولی لین شاید در پشت صحنه آرزوی بزرگتری داشت. در سال ۱۹۳۰، لورا اینگالس وایلدر دستنوشتهای از زندگی دوران جوانی خود، از زمانی که در ویسکانسین، کانزاس و داکوتا زندگی میکرد، را به لین داد. لین بخش مربوط به ویسکانسین را حذف و از بقیه، دو دستنویس تهیه کرده و کوشید داستان و شخصیتها را برجستهتر کند. نتیجه دستنوشتهای ۱۰۰ صفحهای بود که اسمش را بی قصد و منظور «دختر مهاجر» گذاشت و آن را برای کارگزار ادبی خود، کارل برنَت، فرستاد. بخش ویسکانسین، داستانی ۲۰ صفحهای شد، متنی که احتمالاً برای کتابهای تصویری بچهها بود: «وقتی مامانبزرگ دختر بود». یک ناشر پیشنهاد داد این داستان به کتابی تبدیل شود ۲۵۰۰۰ کلمهای و مختص خوانندگان جوان.
لین این اخبار را برای مادرش برد و چون دستنوشتهای که به وی داد خیلی با نوشتههای مادر تفاوت داشت، به وی گفت: «این داستان پدر شماست که از دستنوشتهی کتاب دختر پیشرو برایتان آوردهام. این داستانها آنطور که خواهید دید یک مجموعه است.» لین [به مادر] گفت که چه نوع دادههای دیگری نیاز دارد و اضافه کرد «اگر نوشتن به شکل اولشخص برایتان آسانتر است همینطور بنویسید. بعداً آن را به سومشخص تغییر خواهم داد». لین باز هم به مادرش اطمینان داد که این همکاری رازی خانوادگی باقی میماند: «بههیچکس نگفتهام که نوشتههایِ شما از ماشین تحریرِ من گذشته است…» در ۲۷ می۱۹۳۱، [بخش] «کودکی» تمام شد و لین آن را برای ناشر فرستاد. هارپر برادرز آن را در سال ۱۹۳۲ و با عنوان «خانهی کوچک در بیشهی بزرگ» منتشر کرد؛ این کتاب یک داستان آمریکایی محبوب شد.
در ژانویهی ۱۹۳۳، [پدرش] وایلدر، «پسر کشاورز» را به لین داد، دستنوشتهای دربارهی خاطرات کودکی آلمانزو [یعنی خود پدر]. ناشر آن را احتمالاً به این دلیل ردّ کرد که عمدتاً شرح مهارتهای کشاورزی بود. لین یک ماه را بر سر تبدیل آن به داستانی مهیج صرف کرد و هارپرز آن را خرید. وایلدر، سال بعد، دستنوشتهای دربارهی زندگی خود در کانزاس به لین داد و او هم پنج هفته را صرف تبدیل آن به «خانهی کوچک در چمنزار» کرد.
این کتابها درآمد چشمگیری برای وایلدرها داشتند، تسکینی برای لین که هدفش کمک به تأمین مالی خانواده بود. تابستان ۱۹۳۶ بود که وایلدر در دستنوشتهای دیگر بخش «دختر پیشرو» را بسط و تحویل لین داد. وایلدر چنین توضیح داد: «برایت توضیح دادهام که چرا این داستان را نوشتهام. اما خب تو بیش از من میفهمی و تصمیم آخر با خودت است.» لین دو ماه را صرف بازنویسی آن کرد و نامهای برای کارگزار ادبیشان نوشت و قرارداد پروپیمانتری طلب کرد. دستنوشته «بر کرانههای جوی آلو» را زایید. لین بیشتر سال ۱۹۳۹ را صرف بازنویسی دستنوشتهای کرد که نتیجهاش شد «در نزدیکی دریاچهی نقرهای»؛ نتیجهی ۱۹۴۰، «زمستان طولانی»؛ نتیجهی ۱۹۴۱، «شهر کوچک بر فراز مرغزار»؛ و نتیجهی ۱۹۴۲، «این سالهای طلایی شاد».
لین بهخصوص در کتابهای آخر، لورا اینگالس وایلدر را شیرزنی لیبرتارین تصویر کرد. مثلاً او در شهر کوچک بر فراز چمنزار، افکار مادر خود را اینگونه توصیف کرد: «آمریکاییان آزادند. و این یعنی آنان باید از وجدان خویش تبعیت کنند. هیچ شاهی بر بابا حکم نمیراند؛ او آقای خودش است. (او فکر کرد که) چرا وقتی کمی بزرگتر شوم دیگر نه بابا و مامان بهم میگویند چه کار کنم و نه کس دیگری حق دارد به من دستور بدهد. من باید خودم را آدم خوبی کنم.»
در سال ۱۹۷۴، انبیسی با اقتباس از خانهی کوچک بر فراز چمنزار یک مجموعهی تلویزیونی ساخت که بیش از ۲۰۰ قسمت داشت و ۹ سال به طول انجامید. سپس توافقی صنفی انجام شد که بر اساس آن، ساخت این مجموعه حداقل تا ربع قرن دیگر بارها و بارها ادامه مییافت. نویسنده و کارگردان بسیاری از قسمتها مایکل لاندون بود و چارلز اینگالس، نقش پدر لورا را بازی کرد.
آخرین بمب لین، کتابی دربارهی دوزندگی آمریکایی بود که وی آن را تبدیل به سرودی برای آزادی کرد. او نوشت: «دوزندگی آمریکایی به شما میگوید که آمریکاییان در تنها جامعهی بیطبقه زندگی میکنند. این جمهوری تنها کشوری است که [لباسهای] روستایی نمیدوزد… زنان آمریکایی… الگوهای قدیمی را کنار زدند، آنان حاشیهی لباسها و دارهای دوزندگی را کنار گذاردند. در دوزندگی جزییاتی وارد کردند و دوزندگی [خاص]ّ خود را آفریدند و تنها، مستقلّ و دقیق، هر جزو را در فضایی نامتناهی قرار دادند.»