مارکسیسم چه بود؟

—مترجم: آرمان سلاح‌ورزی

کارل مارکس ۳۳۰ ۲۳۱بیش از یک قرن پس از مرگش، کارل مارکس هنوز یکی بحث‌برانگیز‌ترین چهره‌ها در جهان غرب است. نقد بی‌رحمانه‌اش بر سرمایه‌داری، و متناظر آن وعده‌‌اش که سوسیالیسمی همساز آینده‌‌‌ی اجتناب‌ناپذیر جهان است، الهام‌بخش انقلابی بود در مقیاس‌ جهانی. با انقلاب بولشویکی در روسیه و گسترش کمونیسم در اروپای شرقی به نظر می‌رسید که رویای مارکسیستی در طول نیمه‌ی نخست قرن بیستم ریشه‌هایی استوار دوانده باشد.

حالا اما شاهد اشد اضمحلال آن رؤیاییم. در لهستان، مجارستان، چک‌اسلواکی، آلمان شرقی، رومانی، یوگوسلاوی، بلغارستان، آلبانی و خودِ اتحاد جماهیر شوروری رؤیای مارکسیستی متلاشی شده است. چه چیزی در انگاره‌های مارکسیستی این قوای نیرومند انقلابی را پدیدار کرد؟ و چه چیز می‌تواند مرگ غایی‌َ‌ش را توضیح دهد؟ پاسخ را در برخی خصیصه‌های عام مارکسیسم می‌توان جست: اقتصادیاتش‌، نظریه‌ی اجتماعی‌ش و پنداره‌های کلی‌ش.

نظریه‌ی ارزش کار
نظریه‌ی ارزش کار، چنان که در شاهکار مارکس، «سرمایه» (۱۸۶۷) مشهود است، در اقتصاد مارکسیستی از ارکان اصلی است. دعوی بنیادین نظریه ساده است: ارزش واقعی یک کالای مصرفی را می‌توان با میزان متوسط ساعت کاری که برای تولید آن کالا نیاز است، اندازه گرفت.

برای مثال اگر تولید یک جفت کفش، به طور معمول دو برابر تولید یک شلوار وقت ببرد، آن‌ وقت کفش باید ارزشی معادل دوبرابر شلوار داشته باشد. در دراز مدت قیمت جاری کفش، دو برابرِ آنِ شلوار خواهد بود، قطع نظر از این‌که به‌راستی ارزش نهاده‌های مادی استفاده‌شده در آن‌ها چقدر باشد.

نظریه‌ی ارزش کار به وضوح نادرست است. اما در میان اقتصاددانان کلاسیک قرن نوزدهم نظریه‌ای بود رایج. برای مثال آدام اسمیت در دفاع کلاسیک‌ش از سرمایه‌داری، «ثروت ملل» (۱۷۷۶)، یا یک‌جور تئوری ارزش کار نظربازی می‌کند، و بعد دیوید ریکاردو از راه می‌رسد که این نظریه‌ را در اثرش، «اصول اقتصاد سیاسی» (۱۸۱۷)—متنی که اقتصاددانان بازار آزاد نسل اندر نسل به مطالعه‌‌ش مشغول بوده‌اند—اسلوب و قاعده می‌بخشد.

پس نظریه‌ی ارزش کار مختص به مارکسیسم نبود. باری اما مارکس به‌راستی تلاش کرد که این نظریه‌ را علیه حامیان سرمایه‌داری واگرداند. نظریه‌ را به سمتی سوق داد که اغلب اقتصاددانان کلاسیک در قدم گذاشتن به سوی‌ش تردید کردند. مارکس استدلال کرد که نظریه‌ی ارزش کار بنا است ارزش همه‌ی محصولات را توضیح بدهد و این شامل آن محصولات هم هست که کارگران در ازای دست‌مزدی به سرمایه‌داران می‌فروشند. و این محصول را مارکس «نیروی کار» خواند.

نیروی کار توان کارگر است برای تولید کالا و عرضه‌ی خدمات. مارکس، متاثر از اصول اقتصاد کلاسیک، توضیح داد که ارزش نیروی کار می‌بایست وابسته باشد به مقدار ساعت کاری که به طور متوسط جامعه صرف می‌کند تا کارگری را در راستای توان‌بخشی برای کار کردن، تغذیه کند و لباس بپوشاند و سرپناه بدهد. به بیان دیگر، دست‌مزدی که کارگر در بلندمدت دریافت می‌کند به ساعت کاری بستگی دارد که تولید یک نفر آماده‌ی کار نیاز خواهد داشت. تصور کنید که پنج ساعت کار نیاز است تا روزانه کارگری را تغذیه کرده و لباس داده و سرپناه ببخشد، طوری که کارگر صبح فردا برای کار آماده باشد. اگر هر ساعت از این کار لازم یک دلار ارزش داشته باشد، دست‌مزد درست کار، روزی پنج دلار خواهد بود.

در این‌جا است که مارکس به ظاهر سوالی ویران‌کننده می‌پرسد: اگر همه‌ی کالا‌ها و خدمات در جامعه‌ی سرمایه‌داری مستعدند به قیمت (یا دست‌مزدی) فروخته شوند که انعکاس‌دهنده‌ی ارزش واقعی‌شان باشد (ارزش اندازه گرفته‌شده با ساعت کار)، چگونه است که سرمایه‌داران از سود بهره‌مند می‌شوند؟ چگونه سرمایه‌داران موفق می‌شوند از فاصله‌ی میان قیمت کل فروش کالا و هزینه‌ی سرجمع، چیز مازادی بیرون بکشند؟

مارکس پاسخ می‌دهد که سرمایه‌داران به عنوان صاحبان جهاز تولید، از موقعیتی ویژه و قدرتمند بهره می‌برند و در نتیجه‌ی آن کارگران را ظالمانه استثمار می‌کنند. اگر چه سرمایه‌دار دست‌مزد درست روزانه را به کارگر می‌پردزاد، لیکن به طریقی—مارکس این‌جا بی‌نهایت مبهم حرف زده است—کارگر را مجبور می‌کند مقدار ساعتی بیش از آن‌چه برای تولید نیروی کارش نیاز است، کار کند. اگر سرمایه‌دار روزانه به هر کارگر پنج دلار دست‌مزد بدهد، می‌تواند از کارگران بخواهد که هر کدام دوازده ساعت در روز کار بکنند—و این پدیده‌ای است که در روزگار مارکس کم رخ نمی‌داد. بدین ترتیب، اگر هر ساعت کار یک دلار ارزش داشته باشد، کارگر کالا‌هایی به ارزش دوازده دلار برای سرمایه‌دار تولید می‌کند اما تنها پنج دلار دست‌مزد می‌گیرد. لب مطلب: سرمایه‌دار «ارزش افزوده» را از کارگر قبض می‌کند و از منفعت پولی بهره‌مند می‌شود.

اگر چه سعی مارکس بر این بود که نظریه‌ی ارزش کار را چنان تا سرحدات‌ش پیش‌ ببرد که به عاملی علیه سرمایه‌دار بدل شود، اما بدین ترتیب سهواً ضعف‌های منطق نظری و فرض‌های بنیادین نظریه را به نمایش گذاشت. حق به جانب مارکس است، آن‌جا که می‌گوید اقتصاددانان کلاسیک نتوانسته‌اند توضیح مکفی برای سود سرمایه‌دار ارائه بدهند. اما خود مارکس هم در این راه شکست خورد. این چنین بود که جامعه‌ی عالمان اقتصادی در سال‌های پایانی قرن نوزدهم به رد نظریه‌ی ارزش کار رسید. اقتصاددانان جریان اصلی حالا باور دارند که سود سرمایه‌دار از استثمار کارگر حاصل نمی‌شود. در عوض معتقدند سود ایشان از چشم‌پوشیدن بر مصرف امروز، خطر کردن و سامان‌بخشی تولید به دست می‌آید.

از خود بیگانگی
به هر روی، مارکسیسم تنها نظریه‌ی ارزش کار نیست. مارکس علم اقتصاد و فلسفه را در هم بافت تا نظریه‌ی جامعی بسازد در باب تاریخ بشر و تغییر اجتماعی. برای مثال می‌توان از مفهوم از خود بیگانگی‌اش یاد کرد که نخستین بار در اثرش «دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴» به تفصیل آمده است و نقش مهمی در نقدش بر سرمایه‌داری ایفا می‌کند.

مارکس بر این باور بود که مردم به تبع ماهیت‌شان، موجوداتی آزاد و خلاق‌ند که توان بالقوه‌ی تغییر بنیادین جهان را دارا هستند. اما در مشاهدات‌ش به این نتیجه رسید که دنیای معاصر، دنیایی که به لحاظ فن‌آوری تکامل یافته است، به ظاهر به تمامی به فرمان ما نیست. مارکس بازار آزاد را برای مثال به «آنارشیک» بودن و زیر فرمان نبودن محکوم می‌کرد. مدعی بود شیوه‌‌‌ی که در اقتصاد بازار روابط ما به واسطه‌ی خرید و فروش خودانگیخته‌ی مایملک خصوصی، و به امر قوانین عرضه و تقاضا هماهنگ می‌شود، مانع از آن می‌شود که بتوانیم مهار سرنوشت‌‌های فردی و جمعی‌مان خود را به دست داشته باشیم.
مارکس سرمایه‌داری را محکوم می‌کرد که نظامی است از خود‌بیگانه‌گر برای توده‌ها. استدلال‌ش در این راه چنین بود:

به رغم آن‌که کارگران کالاهای بازار را تولید می‌کنند، همه چیز به فرمان نیروی‌های بازار است، نه به فرمان کارگران. مردم مجبور اند برای سرمایه‌دارنی کار کنند که بر جهاز تولید اختیار تام دارند و قدرت در محل کار در ید ایشان است. مارکس می‌گفت کار یک‌نواخت و مایه‌ی خفت کارگر می‌شود چنان که بیشتر شایسته‌ی ماشین‌ها است تا انسان‌هایی آزاد و خلاق. در نهایت مردم خود به اشیاء بدل می‌شوند، مکانیسم‌هایی روبات‌گونه که ارتباط‌شان را با طبیعت انسانی از کف داده‌اند، که تصمیمات‌شان را بر اساس ملاحظات سردِ سود و زیان اتخاذ می‌کنند، که ارزش و نیاز انسانی در نظر‌شان بی‌اهمیت جلوه می‌کند. مارکس این‌چنین نتیجه گرفت که سرمایه‌داری مانعی است بر سر راه‌ استقرار جامعه‌‌ای انسانی به دست خود ما انسان‌ها.

مفهوم از خود بیگانی مارکس بر فرضی حیاتی اما به واقع متزلزل تکیه داده است. فرض می‌گیرد که مردم می‌توانند با موفقیت، جامعه‌ای پیشرفته و بازار‌محور را منسوخ کرده و به‌ جایش جامعه‌ای دموکراتیک بنشانند که به توافق جمعی برنامه‌ریزی شده باشد. مارکس مدعی است از خود بیگانگی ما نه فقط از آن رو است که بسیارانی از میان‌مان به محنت مشاغلی ملال‌آور—یا حتی خفت‌بار—داخل‌ند، نه فقط به سبب آن است که رقابت در بازار باعث شده سود را عزیزتر از نیاز انسانی بپنداریم، بلکه همچنین از آن‌جا نشات می‌گیرد که هنوز جامعه‌ای کاملا برنامه‌ریزی‌شده و به فرمان خود بنیان نگذاشته‌ایم، هنوز به جامعه‌ای عاری از رقابت و سود و زیان و پول و مالکیت خصوصی و غیره و ذلک دست‌نیافته‌ایم، جامعه‌ای که در پیش‌بینی مارکس ظهورش حین گذار جهان از خلال تاریخ اجتناب‌ناپذیر است.

اما بزرگ‌ترین مشکل نظریه‌ی از خود بیگانگی مارکس از این قرار است: حتی امروزه و با آخرین پیش‌رفت‌های فن‌آوری محاسباتی و ارتباطی،‌ هنوز نمی‌توانیم جامعه‌ای با برنامه‌ریزی جامع همگانی مستقر کنیم که بتواند نقطه‌ِ پایانی بر کمیابی منابع بگذارد. مارکس برای سخن گفتن از «از خود بیگانی» تحت شرایط سرمایه‌داری، می‌بایست فرض کرده باشد که موفقیت در برنامه‌ریزی جامعه‌ امری ممکن است. اگر برنامه‌ریزی‌‌های سوسیالیستی در عمل به کار نیایند، مفهوم از خود بیگانگی مارکس از هم می‌پاشد. از خود بیگانگی از این لحاظ تنها وقتی مفهومی معنا‌دار است که راه چاره‌ی بدیلی در دست باشد، چاره‌ای که خود تولیدِ از خود بیگانگی نکند.

سوسیالیسم علمی
مارکس که ضدآرمان‌شهر‌گرایی ثابت قدم بود، ادعا می‌کند نقدش بر سرمایه‌داری بر پایه‌ی آخرین پیشر‌فت‌های علمی بنا شده است. او آراء خودش را سوسیالیسم علمی خواند تا بدین وسیله رویکردش را از آنِ دیگر سوسیالیست‌ها (برای مثال آنری دو سن‌سیمون و شارل فوریه) متمایز کند چه این‌ها بیشتر به نظر به رؤیا پرداختن در باب آینده‌ای آرمانی قانع می‌بودند بی‌که درک درستی از چگونگی کارکرد واقعی جامعه‌ی موجودشان داشته باشند.

سوسیالیسم علمی مارکس اقتصادیات و فلسفه‌ی او را (شامل نظریه‌ی ارزش کار و مفهوم از خود بیگانگی) در هم می‌آمیزد تا شرح دهد چگونه در طول تاریخ نزاعی ژرف میان دارا و ندار به حال شکل‌گیری بوده است. به طور خاص مارکس ادعا می‌کند که شکستی در کاپیتالیسم افتاده و به جنگی میان دو طبقه مبدل شده است: بورژوازی (طبقه‌ی سرمایه‌داری که صاحب جهاز تولید است) و پرولتاریا (طبقه‌ِ کارگر که دست‌خوش اراده‌ی سرمایه‌داران است). مارکس مد‌عی بود که به کشف قوانین تاریخ نائل آمده است، قوانینی که تناقضات سرمایه‌داری را افشا کرده و اضطرار نزاع طبقاتی را از پرده بیرون می‌آورد.

مارکس پیش‌بینی کرد که رقابت میان سرمایه‌داران به چنان سبعیتی خواهد رسید که لاجرم اغلب ایشان ورشکسته خواهند شد و تنها چند انحصارگرا باقی‌می‌مانند و همه‌ی امر تولید را به مهار خود خواهند داشت. در نظر مارکس این یکی از تناقضات سرمایه‌داری بود: رقابت، به عوض پدید‌آوردن محصولات خوش‌کیفیت‌تر و ارزان‌تر برای مصرف‌کنندگان، در دراززمانی به انحصاری خواهد انجامید که کارگر و مصرف‌کننده را به یک‌سان استثمار می‌کند. چه اتفاقی برای سرمایه‌داران سابق می‌افتد؟ به زمره‌ی پرولتاریا سقوط می‌کنند و منابع کار را افزایش می‌دهند، سقوط دست‌مزد‌ها را باعث می‌شوند و به اصطلاح مارکس، ارتش ذخیره‌ای خواهند بود برای سپاه بیکاران. همچنین در اندیشه‌ی مارکس ماهیت آنارشیک و برنامه‌ریزی‌نشده‌ی اقتصاد پیچیده‌ی بازار، آن وقت که عرضه و تقاضا تطابق‌شان را از دست بدهند، در معرض بحران‌های اقتصادی خواهد بود، در فعالیت‌های بازرگانی نوسان‌های گسترده پدید خواهد آورد و نهایتاً به رکود‌های سخت اقتصادی خواهد انجامید.

در استدلال مارکس هر چقدر که اقتصاد سرمایه‌داری پیشرفت کند، این تناقضات و تعارض‌ها چشم‌گیرتر می‌شود. هر اندازه سرمایه‌داری ثروت بیشتری پدید بیاورد، بیشتر بذر نابودی خود را خواهد کاشت. در نهایت، پرولتاریا به مرحله‌ای می‌رسد که درمی‌یابد به یاری قدرت جمعی‌ش می‌تواند چند سرمایه‌دار باقی‌مانده و به تبع ایشان تمامی نظام سرمایه‌داری را براندازد.

مارکس فکر می‌کرد تمامیت نظام سرمایه‌داری، با مالکیت خصوصی‌‌ش، پول‌ش، دادوستد بازاری‌اش، حساب‌داری سود و زیان‌ش، بازار کارش و غیره و غیره، می‌بایست منسوخ شده، با نظام اقتصادیِ تماماً-برنامه‌ریزی‌شده و خود‌گردان جانشین شود که نقطه‌ِی پایانی مطلق و کامل خواهد بود بر استثمار و از خود بیگانگی. مارکس استدلال می‌کرد که انقلاب سوسیالیستی اجتناب‌ناپذیر است.

یک ارزیابی
شکی نیست که مارکس اندیشمندی برجسته بود که توانست در سراسر جهان بسیارانی را به حمایت از خویش برانگیزاند. اما پیش‌بینی‌هایش از آزمون زمان سربلند بیرون نیامدند. اگر چه بازار‌های سرمایه‌داری در طول صد و پنجاه سال گذشته تغییر کرده‌اند، اما هرگز رقابت به ایجاد انحصار منجر نشده است. دستمزد‌های حقیقی بالا رفته‌اند و از نرخ سود کاسته نشده است. ارتش ذخیره‌ی بیکاران هم شکل نگرفته. راست است که با رکود و رونق‌های دوره‌ای در کشمکش هستیم، اما هر چه بیشتر و بیشتر اقتصاددانان بدین باور می‌رسند که کساد‌‌ها و رکود‌های چشم‌گیر احتمالاً بیشتر نتیجه‌ی سهوی مداخله‌ی دولت‌اند (مداخله از خلال سیاست‌های پولی‌ای که بانک‌های مرکزی اتخاذ می‌کنند و سیاست‌های مالیاتی و مالی که دولت‌ها پیش می‌گیرند) تا این‌که خصیصه‌ی ذاتی بازار‌ها باشند.

انقلاب‌های سوسیالیستی البته که در سراسر جهان اتفاق افتاده‌اند، اما هرگز محل وقوع‌شان آن‌جا که آراء مارکس پیش‌‌بینی می‌کرد (یعنی پیشرفته‌ترین کشور‌های سرمایه‌داری) نبوده است. بر عکس، قیام‌های سوسیالیستی در کشور‌هایی فقیر یا به اصطلاح ملل جهان سوم رخ داده است. امروزه مشکل‌‌زاترین موضوع برای مارکسیسم، سقوط مداوم سوسیالیسم است. انقلاب‌های امروزِ کشور‌های سوسیالیستی علیه سوسیالیسم و له بازار آزاد اتفاق می‌افتند. در عمل سوسیالیسم در ایجاد جامعه‌ی خودگردان، ناخودبیگانه و تماماً‌برنامه‌ریزی‌‌شده‌ش شکست خورده. سوسیالیسم، آن‌چنان که در قرن بیستم در جهان واقع شد، نتوانست توده‌ها را رهایی بخشد. در اغلب موارد صرفاً به اشکال تازه‌ای از تمرکز قدرت، سلطه‌گری و سوءاستفاده از قدرت انجامید.

آراء مارکس در باب ارزش، فلسفه‌ش در باب ماهیت بشر و ادعایش‌ مبنی بر کشف قوانین تاریخ، چون در کنار هم قرار بگیرند منظری غامض اما بشکوه از نظمی برای جهانی نو ارائه می‌دهند. اگر سه‌ربع نخست قرن بیستم به زمین تمرین این نظرگاه مبدل شد، ربع آخر قرن ماهیت آرمان‌‌شهر‌گرایانه و به‌عمل‌نامدنی‌ا‌ش را نمایان کرد.

***

یادداشت سردبیر: متن بالا ترجمه‌ی مدخل مارکسیسم به قلم دیوید پریچیتکو از دانش‌نامه‌ی مختصر علم اقتصاد است. پریچیتکو در میان اقتصاددانان غربی تخصصی منحصر به فرد دارد، که محصول مطالعه‌ی جدی او بر روی مدل‌های سوسیالیستی «راه‌ سوم» است که عموماً مارکسیست‌های اروپای شرقی ارائه کردند—سوسیالیسم غیرمتمرکز با خودگردانی دموکراتیک کارگران.

اگر بعد از خواندن این مدخل، جستجوی مارکسیسمی ورای تجربه‌ی شوروی را تعقیب می‌کنید، احتمالاً بررسی انتقادی «راه سوم» را در کتاب «بازارها، برنامه‌ریزی، و دموکراسی؛ رساله‌هایی بعد از سقوط کمونیسم» به قلم پریچیتکو جذاب و آگاهی‌بخش خواهید یافت.

از دیگر پروژه‌های فکری که این اقتصادان شورشی مکتب اتریش و شاگرد دان لاووی مصرانه از پی استادش تعقیب کرده تلاشی بوده برای هم‌جوشی بین علم اقتصاد با هرمنوتیک گادامر و ریکور.