—مترجم: آرش جوادینژاد
یادداشت سردبیر: آنچه از نظرتان میگذرد، ترجمهی متن قسمت دوم مستند «آزاد به انتخاب» به نویسندگی و اجرا میلتون فریدمن است با عنوان «جباریت کنترل». ویدئو به زبان اصلی را میتوانید از اینجا تماشا کنید.
***
فریدمن: اکنون فصل برداشت است و ژاپنیها محصولات خود را به مقصد بازار برنج کیوتو برداشت میکنند. البته آنها تلاش میکنند در ازای محصولشان بیشترین پول ممکن را دریافت کنند و خریداران تلاش میکنند محصول را به ارزانترین قیمت ممکن خریداری کنند.بازار باید اینگونه کار کند. همان چیزی که آدام اسمیت، آن مرد اسکاتلندی که اقتصاد را تبدیل به یک علم مدرن کرد، ۲۰۰ سال پیش مشاهده نمود. او چیز دیگری را هم مشاهده کرد.
آدام اسمیت: در هر کشوری همیشه به منفعت قاطبهی مردم است که هر چیزی را که میخواهند، از کسی خریداری کنند که آن را به ارزانترین قیمت میفروشد. این مسأله آنقدر روشن است که به نظر مسخره میرسد که بخواهیم برای اثبات آن به خود زحمت دهیم. و درستی این حکم هیچگاه به پرسش گرفته نمیشد، اگر که سفسطهگریهای منفعتمدارانهی تجارتپیشگان و صنعتگران عقل سلیم بشر را پریشان نکرده بود. منافع ایشان از این لحاظ مستقیماً در ضدیت با منافع قاطبهی مردم است.
فریدمن: نبوغ آدام اسمیت در این بود که مشاهده کرد قیمتهایی که در بازار پدید میآیند، قیمت کالاها، دستمزد نیروی کار، هزینهی حملونقل، میتواند فعالیتهای میلیونها نفر افراد مستقل از هم را، کسانی که با هم غریبهاند، بدون اینکه کسی به آنها بگوید چه کاری انجام دهند، همآهنگ نماید.
ایدهی کلیدی او این بود که پیجویی دلبستگیهای شخصی میتواند جامعهی منظمی ایجاد کند که همه را منتفع میسازد. این مسأله مثل این است که یک دست نامرئی در کار باشد.
دست نامرئی اصطلاحی است که توسط آدام اسمیت در کتاب سترگ او «ثروت ملل» معرفی شد. در این کتاب او در مورد راههایی سخن گفت که افرادی که تنها به دنبال دلبستگیهای شخصی خود هستند، توسط یک دست نامرئی به سوی پیشبرد رفاه عامه هدایت میشوند که از ابتدا هدفی نبوده که مدنظرشان باشد. او در خصوص بازارِ اقتصادی سخن میگفت، بازاری که در آن مردم خریدوفروش انجام میدهند، او خاطرنشان میساخت که برای اینکه یک قصاب یا نانوا یا شمعدانساز بتواند کسب درآمد کند باید چیزی را تولید کند که کسی حاضر به خرید آن باشد. بنابراین در فرآیندِ پیجویی نفع شخصی و دنبال کردن سود خود، او در نهایت در جهت خدمترسانی به نفع مشتریان خود عمل میکند.
هنگامی که آدام اسمیت ثروت ملل را منتشر نمود، بریتانیا هنوز عمدتاً محیطی روستایی و آرام بود. اما انقلاب صنعتی تقریباً در حال شروع بود و استاندارهای زندگی شروع به افزایش نموده بود. یکی از موانع این بود که تجارت با سایر ملتها هنوز بهشدت تحت کنترل بود. تجارتپیشگان در بازار داخلی دولت آن روز را قانع کرده بودند که به جهت تضمین یک بازار محافظتشده برای ایشان مالیاتهای سنگینی را از واردات تمام کالاهای خارجی اخذ کند.
یکی از نتایج آن تبدیل شدن بریتانیا به ملتی از قانونشکنان بود. قاچاق یکی از سرگرمیهای ملی بود: برندی، شراب، تنباکو، و هرچیزی که مالیات گمرکی سنگین بر آن وضع شده بود. برای سالها، مأمورین جمعآوری مالیات درگیر یک جنگ از پیشباخته در سواحل و جزایر بریتانیا بودند.
در ۱۸۴۶، پس از سالها جدال و موفقیتهای جزئی، پیروان آدام اسمیت نهایتاً پارلمان بریتانیا را راضی به حذف کامل تمام مالیاتها بر کالاهای وارداتی از خارج کردند. با اتخاذ کامل تجارت آزاد در بریتانیا نیروی پیشبرندهی دیگری به استاندارد در حال رشد زندگی وارد شد.
آنچه در بریتانیا در نتیجه رهاسازی نیروی عظیم پیجویی منفعت شخصی رخ داد، اثر ناخواستهاش منتفع ساختن میلیونها نفر در سراسر دنیا بود و در ۱۸۵۱ شواهد آن با غرور در نمایشگاه کریستال پالاس به نمایش گذاشته شد.
تجارت آزاد انگلستان را قادر ساخت تا محل کار دنیا باشد. اما آیا همهی اینها یک تصادف بود؟ من فکر نمیکنم اینطور بوده باشد. آنچه را در ۱۸۶۸ در آن سوی دنیا، در ژاپن، اتفاق افتاد، در نظر بیاورید. در ۳۰۰ سال قبل از آن، ژاپنیها تقریباً در انزوای مطلق زندگی میکردند. آنها از ورود بازدیدکندگان خارجی، به خصوص غربی، ممانعت میکردند. نتیجه این بود که با استانداردهای غربی، ژاپن عقبافتاده بود. یک جامعهی فئودالی بود با خانها و رعیتها و هر کسی که برای تغییر نظم امور تلاش میکرد خود را توی دردسر میانداخت. زنان شهروند درجه سه بودند.
در ۱۸۶۸، نسل جدیدی از فرمانروایان به این نتیجه رسیدند که زمان آن برای ژاپن رسیده که با جهان خارج ارتباط برقرار کند و با ورود اولین تجار خارجی از غرب اوضاع شروع به تغییر کرد. ژاپنیها الگوی تجاری بریتانیا را پی گرفتند، زیرا بریتانیا ملت رهبر دنیا بود. اینچنین بود که تجارت آزاد وارد ژاپن شد. ژاپن تبدیل به آهنربایی شد که ایدهها و پیشرفتهای دیگر مردمان را جذب میکرد.
یکی از اولین صنایع سنتی که این اثرات را احساس کرد، صنعت نساجی بود. ژاپنیها تکنولوژی چاپ روی پارچه را از اروپا وارد کردند—روشی برای برنامهریزی دستگاههای نساجی به شکلی که دقت بافت را کنترل نماید و محصول استانداردی تولید کند. کارگران در این فضای جدید خوب کار میکردند و کارفرمایانشان هم همینطور. بهکارگیری روشهای تولید انبوه بدین معنی بود که کارگران میتوانستند از صنایع سنتی به سمت صنایع جدید پیش روند، تمام اینها بر رونق تجارت میافزود.
هیچکدام از ما نمیتواند از تأثیرپذیریمان از آن فضای فکری که در آن استنشاق میکنیم، جلوگیری کند. در میانهی قرن ۱۹، هنگامیکه ژاپن انزوای خودخواستهاش را پایان داد و وارد عصر جدید شد، هیچگاه برای او و رهبرانش اتفاق نیافتاد که مسیری به غیر از کسبوکار آزاد و بازار آزاد در پیش گیرد. این فضای فکری آن دوران بود، که به واسطهی موفقیت بریتانیا در کاربست اصول آدام اسمیت ایجاد شده بود.
در ۱۹۴۸ زمانیکه هند به استقلال رسید تمامی رهبرانش در بریتانیا تعلیم دیده بودند. آنها جا پای هارولد لسکی و همکارانش در مدرسه اقتصاد لندن گذاشتند، یا همتایانشان در آکسفورد و کمبریج. آنها هیچگاه راه دیگری به جز برنامهریزی متمرکز و کنترل دولتی نپیمودند. این فضای فکری آن زمان بود. بذرهای فکری ریشه دوانیدند. وقتی رشد کردند باید به آنها افتخار میشد، حتی باید پرستیده میشدند.
هر ساله در سالگرد تولد گاندی مردم سرار هند دقیقاً چنین میکنند: در احترام به مهاتمای بزرگ، آنها مینشینند و مشغول ریسیدن با استفاده از روشهایی میشوند که در طول سالیان برای آنها به ارث رسیده. اما این چیزی فراتر از یک نشانهی افتخار به گذشته است. این کار به نمایندگی از سیاستی است که آنها در واقع دنبال مینمایند.
دولت جدید در ۱۹۴۸ تصمیم گرفت صنعت نساجی سنتی هند و کارگرانش را در مقابل صنعتی شدن قرن بیستم محافظت نماید. اثرات این سیاست چه بود؟ این هند امروز است، سی سال پس از استقلال. این صحنههایی از یک اجتماع بسیار معمول هندی است، یکی از هزاران. اینجا آناکاپوتر خوانده میشود و در حدود ۱۰۰۰ مایلی جنوب پایتخت، دهلی نو، است. این آن زندگی نبود که دولت میخواست تحقق یابد، اما این یکی از نتایج سیاست آنهاست. با یارانه دادن به پنبهای که روستاییان میریسیدند و لباسی که میدوختند شرایط را برای توسعه صنایع مدرن مشکل ساختند.
این آهار زدن است. تکنیکی حیاتی در تولید لباس، جائیکه الیاف صاف و تمیز میشود. یک ماشین مدرن میتواند کار مشابهی را در یک صدم این زمان انجام دهد. نتیجهی برنامهریزی دولتی برای مدرن کردن صنایع این است که تعداد دوکهای نخریسی به زحمت در اولین سی سال پس از استقلال هند دوبرابر شده. امروزه در هزاران روستا در سراسر هند صدای دوکهای نخریسی از صبح زود تا پاسی از شب به گوش میرسد. تنها در این روستا، بیش از سه هزار دوک نخریسی در حال کارکردن است.
از ۱۹۴۸، سه نسل از روستاییان پشت این دوکها نشستهاند و لباسهایی با طرحهایی تولید کردهاند که هیچگاه تغییری نکرده است، از روشهایی استفاده کردهاند که هیچگاه عوض نشده. هیچچیز اشتباهی در مورد این فعالیت وجود ندارد، به شرط اینکه این فعالیت از آزمون بازار جان سالم به در برده باشد و اینکه این راهی باشد که با آن مردم میتوانند توانائیهایشان و انرژیشان را به شکل کارآمدتری استفاده کنند. با همهی اینها در ژاپن، جائیکه دولت به طور خاص ریسندگی دستی را تشویق نکرد، بخش بسیار اندکی از آنها باقی ماندهاند، اما بسیار پرحاصل هستند. مشکل اینجا این است که این صنعت تنها به خاطر اینکه دولت به آن یارانه میدهد، آن را پشتیبانی میکند، وجود دارد. زیرا درعمل مالیاتهایی را، مستقیم و غیرمستقیم بر سایر مردم هند تحمیل کرده است. مردمی که وضعشان چندان بهتری از این مردم نیست تا این فعالیت قادر به ادامه یافتن بشود.
سایر صنایع، هم صنعت پارچه و هم انواع دیگری از صنایع محدود شدند، به وضوح عقب نگه داشته شدهاند، از به کارگیری نیروی کار کارآمدتر محروم شدهاند تا جا برای این صنعت [نساجی دستی] باز شود.
اثر آن ممانعت از توسعه، پیشگیری از رشد، پیشگیری از فعالیت پویایی است که در غیر این صورت میتوانست از خلال نیرو و توانمندیهای مردم هندوستان ایجاد شود.
این شبیه به یک کارخانه است، اما همچنین برای کسانی است که در اینجا کار میکنند، خانه هم هست. وقتی پشت دستگاههای بافندگی خود نیستند میتوانند در گوشهای از این کلبه بخورند و بخوابند.
در سراسر دنیا، دولتها همیشه ادعا شده که آیندهنگر هستند اما در عمل آنها عقبنگر اند، یا صنایعی را که همینک وجود دارد، حمایت میکنند، یا اطمینان حاصل میکنند که هر کسبوکاری که خودشان برگزیدهاند، مورد حمایت قرار گرفته و توسعه یابد. این معمولاً به قیمت توسعه سالم صنایع پویا، جدید و انطباقپذیری تمام میشود که اگر به بازار آزاد اجازه داده میشد آزادانه کار کند رخ میداد، اگر اجازه مییافت تلاشهای ناموفق را از موفقها جدا کند، ناموفقها را تضعیف و موفقها را تشویق کند.
هندوستان پتانسیل اقتصادی و انسانی عظیمی دارد. دقیقاً به همان میزانی که ژاپن یک قرن پیش داشت. تراژدی انسانی در هند در این است که این پتانسیل به وسیله محدودیتهای اعمالشده از سوی حکومت همهچیزدان و پدرسالار خفه شده است.
برنامهریزی مرکزی در عمل تودههای هندی را محکوم به فقر و بدبختی کرده. ما آنچه را در ژاپن رخ داد میدانیم، تجارت آزاد فرآیندی را آغاز کرد که ژاپن و زندگی مردمش را دگرگون نمود. پیشرفتها در بهزیستی مادی قدمبهقدم همراه بود با حذف ساختارهای متصلب اجتماعی یک قرن قبل. این تصادفی نبود. مثل همیشه آزادی اقتصادی آزادی انسانی را ترقی داد.
و در همین هنگام، برای صنعت نساجی ژاپن چه اتفاقی افتاد؟ این روشی است که پارچهها حیات خود را در جریان نساجی ژاپن امروز آغاز میکنند. یک طرح پارچه بر روی یک چلیک قرار داده میشود. با چرخش آن، این طرح به وسیله یک چشم الکترونیک اسکن میشود. هر رنگ، هر تنوعی در شکل و بافت، کاملاً دقیق به یک کامپیوتر منتقل میشود. این تمام چیزی است که دستگاههای پارچهبافی مدرن ژاپنی نیاز دارند. این دستگاه به وسایل الکترونیکی مجهز شده که آنها را تبدیل به یکی از پیچیدهترینها در نوع خودش در جهان میکند. پارچهای که تولید میکند یکی از بهترین ابریشمها در نوع خودش است.
به دلیل سرعت و کارایی این ماشینها، قیمت این ابریشم رقابتی است. کارگرها به شدت ماهر اند و دستمزد خوبی دارند. با تکنولوژی جدید موارد بسیار کمی است که چنین دستگاهی قادر به تولید آن نباشد. این قسمت تبدیل به کمربند یک لباس سنتی عروسی میشود. اینها محصولات تولید شده به وسیله ماشین هستند، اما با هر استانداردی زیبا هستند. آنها قابل مقایسه با بهترین کارهای تولید شده با دوکهای دستی هستند و فقط محصول نهایی نیست که قابلتوجه است. تکنولوژی پیچیدهای که برای ممکن ساختن همه اینها توسعه یافته در سایر فرآیندها هم به کار گرفته شده—چیزی که بخشی از توسعهی خودزا تحت لوای کسبوکار آزاد است. و تمام اینها از یک صنعت باستانی و سنتی نشأت گرفت، نساجی، که همزمان با چرخش ژاپن به سوی تجارت آزاد در حدود یک قرن قبل، روش جدیدی برای کنترل دستگاههای بافندگی خود وارد کرد.
با این وجود باور بکنید یا نه، بسیاری هنوز باور دارند که بازارها نمیتوانند رها شوند تا آزادانه کار کنند، که باید به وسیله دولتها کنترل شوند. این لنگرگاه در اسکاتلند است. یک دولت بریتانیایی، یک دولت سوسیالیست، تصمیم گرفت که وظیفهاش حمایت از کارگران اینجا در مقابل رقابت است. آنها اینجا در کارخانههای کشتیسازی دولتی در حال ساخت کشتی برای دولت لهستان هستند. برای اینکه متوجه قضیه شوید، دولت بریتانیا در حال استفاده از پول مالیاتدهندگان بریتانیایی است برای یارانه دادن به این کار. به عبارت دیگر، بریتانیاییها به ضرب زیان خویش در حال ساخت این کشتیها برای فروش آن به لهستانیها هستند. نه تنها لهستانیها بلکه همچنین ما در آمریکا از این نوع انساندوستی آنها منتفع میشویم.
صنعت فولاد در ایالات متحده سودآوری بسیار خوبی دارد. دیگر کشورها هم همینطور. و فولاد آنها اغلب ارزانتر است، گاهی به این دلیل که مالیاتدهندگانشان به آن یارانه میدهند. بنابراین چرا نباید مصرفکنندگان آمریکایی فولاد را از جائی بخرند که ارزانتر برایشان تمام میشود؟ چه در داخل و چه در خارج از کشور؟ صنعت فولاد آمریکا به سختی تلاش میکند تا ما را قانع سازد که به نفع خودمان نیست که در بازارِ ارزانتر خرید کنیم. آنها از دولت میخواهند آنچه را رقابت نامنصفانه میخوانند محدود سازند، البته آنها تشخیص دادهاند که این کار خطراتی در پی دارد.
ریچارد پی سیمونز، کمیته تخصصی صنعت فولاد:
دوراهی درخواست از دولت برای کمک به ما در این معضلِ رقابت غیرمنصفانه مایهی آزار بسیاری از ما است، زیرا این یک شمشیر دولبه است. اما ما معتقد ایم آنچه ما برای انجام آن تلاش کردهایم، بسیار متفاوت از آن نوع دخالت مستقیم دولت است که در بسیاری کشورهای خارجی در تمام دنیا اتفاق میافتد، جائیکه دولت کمکهای مالی مستقیم در قالب مالکیت، وامها و یا یارانهها به اشکال مختلف فراهم میآورد.
آنچه ما تلاش کردیم انجام دهیم به سادگی این بود که دولت را مجبور کردیم قوانین ایالات متحده بر ضد رقابت نامنصفانه را اجرا کند که در قوانین ایالات متحده وجود داشته است. ما تمایز دقیقی قائل شدیم میان آن و به طور مثال صدها میلیون دلاری که دولت فرانسه به شرکتهای فولاد اعطا میکند یا اینکه شرکت فولاد بریتانیا یکوسهدهم میلیارد امسال برای سرمایهگذاری دریافت کرده. در حالیکه ما مخالف ایم با آن چیزی که به طور سنتی اعطای امتیاز انحصاری به کسبوکارهای آزاد توسط دولت خوانده میشود، آنچه درخواست میکنیم تنها این است که دولت قوانینی را که کنگره تصویب کرده به اجرا درآورد.
من فکر نمیکنم این فرقی با درخواست از یک نفر برای دستگیر کردن کس دیگری که مرتکب جرم شده داشته باشد. من فکر نمیکنم ما باید ارتجاعی خوانده شویم زیرا داریم به پلیس گزارش میکنیم کسی دارد دزدی میکند، اگر این تجاوز به یکی از قوانین آمریکا است. من فکر میکنم وقتی که ما مواردی را علیه تولیدکنندگان خارجی مطرح میکنیم که معتقدیم در حال تخطی از قوانین ایالات متحده هستند، دقیقاً کار مشابهی انجام میدهیم.
فریدمن: مغالطهی این استدلال در اینجاست که سؤال اصلی را مخفی میکند. چرا باید قوانینی وجود داشته باشد که در عمل من و شما را از خرید کردن در ارزانترین بازار بازدارد؟
وقتی کسی در مورد رقابت نامنصفانه شکایت میکند، مصرفکنندگان، مراقب باشید! این در واقع به فریاد مطالبه کردنِ برای یک امتیاز ویژه است، همیشه هم به ضرر مصرفکننده. آنچه ما در این کشور نیاز داشتیم رقابت آزاد بود. وقتی مصرفکنندگان در یک بازار بینالمللی خرید میکنند، هر چقدر رقابت «نامنصفانهتر» باشد [به این معنایی که نمایندهی صنعت فولاد میگوید] بهتر است. این به معنی قیمت کمتر و کیفیت بهتر برای ماست. اگر کشورهای خارجی میخواهند پول مالیاتدهندگانشان را برای فروش زیر قیمت کالاهایشان در ایالات متحده صرف کنند، چرا ما باید شکایت کنیم؟ مالیاتدهندگان خودشان به زودی اعتراض خواهند کرد و این قضیه دیری نخواهد پایید.
تاریخ شواهدی بسیاری فراهم میآورد از آنچه هنگام رقابت صنایع حمایتشده به وسیله دولت با صنایعی که مجبور اند در یک بازار باز و آزاد فعالیت کنند رخ داده. تقریباً همواره این صنایع حمایتشده به وسیله دولت بودهاند که بازنده بودهاند.
از سر فردی لیکر بپرسید، مرد انگلیسی که حملونقل هوایی با قیمت ارزان بر روی اقیانوس اطلس را معرفی کرد. چه کسانی رقیبان اصلی وی بودند؟ تمامی آنها خطوط هوایی بودند که توسط دولت حمایت میشدند، توسط دولت تأمین مالی میشدند، و توسط دولت اداره میشدند. او خیلی خوب عمل کرد. خروارها پول به دست آورد و من و شما امروزه پروازهای ارزانتری بر فراز اقیانوس اطلس داریم.
هیچ چیز سلامت بلندمدت صنعت فولا را بهبود نمیبخشد، آن را تبدیل به صنعتی کارآمدتر، سودآورتر، و پربارتر نمیکند، به غیر از اینکه دولت آمریکا از دخالت دست بکشد، نه امتیازات ویژهای ایجاد کند نه محدودیت خاصی اعمال نماید. و آنچه برای صنعت فولاد درست است برای هر صنعت دیگری در این کشور نیز صحیح است.
این زنان برای صنعتی کار میکنند که تا کنون درخواست حمایت مخصوص نداشته—صنعت تراشههای سیلیکون. هر کدام از این مربعهای کوچک بر روی این میز یک ریز-مدار بسیار پیچیده و بههمپیوسته است. یک تکنیسین آمریکایی آنها را به جهت معیوب بودن بررسی میکند. این کاری بسیار پیچیده است و او تعلیم بسیار زیادی دیده است. وقتی او کارش را انجام داد، رد شدهها از بقیه موارد جدا میشوند و مدارهای خوب بستهبندی شده و به آن سوی دنیا به مالزی فرستاده میشوند. محصول مهارتهای تکنولوژیک آمریکایی شبیه به این میشود. هر ریز-مدار توسط یک کارگر مالزیایی که در این کار بهرهوری بالا دارد، در پوشش سرامیک قرار میگیرد، اما مالزیاییها قادر به آزمایش محصول خود نیستند، بنابراین آنها را دوباره به آمریکا بازمیگردانند تا وارد این دستگاهها شوند.
مهندسان آمریکایی در تولید ماشینهای پیچیده تبحر دارند. در عملیاتی که کمتر از کسری از ثانیه طول میکشد، این ماشینها میتوانند هر کدام از مدارها را آزمایش کنند، میتوانند به لحاظ کیفیت آنها را درجهبندی نمایند و نهایتاً میتوانند آنها را مطابق یکی از شش درجه قابلیت اطمینان مرتب کنند. دست نامرئی در این بازار آزاد هم برای دختران آمریکایی و هم برای همتایان مالزیاییشان شگفتی میآفریند. و این هنوز پایان کار نیست زیرا چیپهای سیلیکونی آمریکایی به بسیاری کشورها، جائیکه کارگران خارجی آنها را به هم متصل میکنند، صادر میشوند. محصول نهایی سپس به مغازههای ما باز میگردد تا من و شما، مصرفکنندگان، بتوانیم از دههزار ماشین حساب علاوه بر تعداد زیادی از دستگاههای الکترونیکی که در زمانهای نه چندان دور اصلاً وجود نداشتند، بهره ببریم. وقتی این تجهیزات صوتی در ابتدا وارد بازار شده بودند، تنها ثروتمندان میتوانستند، آنها را تهیه کنند.
اما حتی هنگامیکه دیده میشود بازار بینالمللی به نفع همه در حال کار است، مردم همچنان بر علیه آن استدلال میکنند. استدلال معمول در مقابل تجارت آزاد کامل این است که نیروی کار ارزان خارجی مشاغل کارگران داخلی را از بین خواهند برد. خوب، ارزان چیست؟ دستمزد کارگر چینی به ین پرداخت میشود، کارگر آمریکایی به دلار. چطور ما ین را با دلار مقایسه میکنیم؟ ما باید راهی برای تبدیل یکی به دیگری داشته باشیم. اینجا جائی است که نرخ ارز وارد میشود—قیمت ین بر حسب دلار.
فرض کنید بنابر یک نرخ ارز مشخص، کالاهای ژاپنی به طور عمومی ارزانتر از کالاهای آمریکایی باشند. پس ما خرید بیشتری از ژاپن میکنیم و مقدار کمتری به آنها میفروشیم. اما ژاپنیها با دلارهای اضافهای که به دست میآورند، چه میکنند؟ آنها نمیخواهند کالای آمریکایی بخرند، بالفرض به این دلیل که این کالاها خیلی گران هستند. آنها دوست دارند کالاهای ژاپنی بخرند. اما برای خرید کالاهای ژاپنی آنها به ین نیاز دارند. درخواستها از سراسر دنیا به مکانهایی چون اینجا میرسد تا ین را به وسیله دلار خریداری کنند. اما درخواستهای بیشتری برای خرید ین نسبت به فروش آن وجود دارد، برای اینکه مشتری جلب شود، آنها که درخواست خرید دارند باید قیمت را بالا ببرند. قیمت ین بر حسب دلار بالا خواهد رفت.
همانطور که به خاطر دارید این آن چیزی است که در سال ۱۹۷۷ و ۱۹۷۸ رخ داد. در ۱۹۷۸ نسبت به یک سال پیشتر، ۵۰ درصد دلار بیشتری برای خرید مقدار مشخصی ین نیاز بود. اما وقتی قیمت ین بر حسب دلار افزایش مییابد، چه اتفاقی میافتد؟ کارگر ژاپنی دیگر خیلی ارزان نیست. کالاهای ژپنی دیگر خیلی برای مصرفکنندگان آمریکایی جذاب نیستند. از سوی دیگر کارگر آمریکایی دیگر خیلی برای ژاپنیها گران نیست. کالاهای آمریکایی برای ژاپنیها جذابتر هستند. ما صادرات بیشتری به آنها خواهیم داشت. ما واردات کمتری از آنها خواهیم داشت. مشاغل جدیدی در صنعت صادرات ایجاد میشود، تا جایگزینی شود برای آن دست مشاغلی که ممکن است در صنایعی که رقیب واردات هستند از دست رفته باشند. به این طریق است که بازار آزاد و نرخ ارز وقتی اجازه عمل کردن مییابد، تجارت را در تمام دنیا تعدیل میکند.
مشکل اینجاست که تقریباً همواره اجازه کار به بازار آزاد داده نمیشود. بنا به دلایلی که اگر به دقت مورد مداقه قرار نگیرند، به نظر منطقی میرسند، دولتها بر دخالت پافشاری میکنند. اما وقتی چنین میکنند تقریباً غیرممکن است که آثار زیانبار آن را برای مدتی مخفی کرد.
دلیل اصلی اینکه قیمت ین در سالهای ۱۹۷۷ و ۱۹۷۸ به شدت بالا رفت این بود که دولت ژاپن تلاش میکرد از بالا رفتن قیمت ین جلوگیری نماید. در این فرآیند اجازه داد شد تا آنچه ممکن بود اختلالات کوچکی باشد بر هم انباشته شده، تبدیل به یک شکاف تجاری عمده شود. در نتیجه هنگامیکه نیروهای بازار در نهایت اجازهی عمل یافتند، که دیر یا زود باید این اتفاق میافتاد، یک تغییر عمده در قیمت ین اتفاق افتاد تا همه چیز را به روال عادی برگرداند. چرا دولتها درس عبرت نمیگیرند؟ زیرا دولتها هیچوقت توانایی یادگیری ندارند، مردم هستند که توانایی یادگیری دارند، و مردمی که امروزه درس میگیرند ممکن است فردا همان افرادی نباشند که مسئولیت سیاست اقتصادی را به عهده دارند.
وقتی شما به این فکر میکنید، ممکن است با من موافق باشید که آنچه ما بدان نیاز داریم قیدوبندهایی در قانون اساسی است بر قدرت دولت به مداخله در بازار آزاد نرخ ارز، تجارت خارجی، و بسیاری دیگر از جنبههای زندگی ما.