—مترجم: مهدی بنواری
یادداشت سردبیر: در ادامهی فصل دوم کتاب «خوشبین خردگرا؛ چگونه بهروزی تکامل مییابد»، مت ریدلی روایت داستان هیجانانگیز اختراع دادوستد توسط نژاد انسان را ادامه میدهد. این فتح انسانی، به بیان استعاری او، مغز انسان را به اندازهی «مغز دستهجمعی انسانها»—اول در سطح همقبیلهایها و بعد فراتر از قبیله مشتمل بر ناشناسها—بزرگ کرد. این مغز بزرگتر عامل بقای نژاد انسان و برتری او شد. ریدلی تأکید میکند که بدهبستان منحصر به گونهی انسان نیست. بدهبستان میان حیوانات هم هست—پشتم بخاران؛ پشتات بخارانم. بدهبستان در میان دیگر گونههای انسانی، از جمله نئاندرتالها، هم بود. اما حسب شواهد نئاندرتالهای انقراضیافته از بدهبستان فراتر نرفتند، و حتی تقسیم کار جنسیتی درونقبیلهای هم نداشتند. آنچه یگانهی انسان هوموساپیانس است، و او را برتری داده همانا فراتر رفتن او از بدهبستان به دادوستد، و تخصصیابی ملازم آن است. نیمهی اول این نوشته را میتوانید از اینجا بخوانید.
آغاز به دادوستد
انسانشناسان دو نظریه برای توضیح دلیل ظاهر شدن این فنآوریها و انسانهای تازه پیشنهاد میکنند. نظریهی نخست آن است که آبوهوا آنها را به حرکت واداشته است. ناپایداری آبوهوای آفریقا در دهههای خشک انسانها را به صحراها رانده و در دهههای خشک آنها را از آنجا بیرون میکند. این موضوع باعث ارزش یافتن انعطافپذیری شد که خود نیز باعث ایجاد قابلیتهایی تازه گردید. اشکال این نظریه در آن است که اولاً آبوهوا از مدتها قبل ناپایدار بوده و تا این زمان میمونی سازوار با فنآوری از آن به وجود نیامده بود. دوم اینکه این نظریه بر بسیاری دیگر از گونههای زیستی آفریقا صادق است، پس چرا فیل یا کفتاری تطبیقپذیر به وجود نیامد؟ دیگر بخشهای زیستشناسی هیچ شاهدی بر این مدعا نمیآورند که آبوهوای پیشبینیناپذیر باعث انتخاب هوشمندی یا انعطافپذیری فرهنگی میشود. بلکه برعکس، زندگی در گروههای اجتماعی بزرگ با رژیم غذایی پربار رشد مغز را هم ممکن کرده و هم آن را تشویق میکند.
نظریهی دوم آن است که جهش ژنتیک تصادفی باعث دگرگونی اساسی بنیان مغز انسان شده و در نتیجه تغییر در رفتار انسان جرقه خورده است. این جهش مردم را برای اولین بار به تخیل، برنامهریزی و دیگر انواع کارکردهای سطح بالا توانا ساخت. اینها هم به نوبهی خود مردم را قادر ساختند تا ابزارهایی بهتر ساخته و راههایی بهتر برای تأمین معاش ابداع کنند. در زمان کشف ژن عامل صحبت و زبان در انسان و پرندگان آوازخوان، که FOXP2 خوانده میشود، چنین مینمود که جهشهای اصلی عامل رخداد دوران نو یافت شدهاند. در عمل هم افزودن این دو جهش به ژنوم موش هم به نظر باعث تغییر انعطافپذیری سازمان مغز موش میشود. این تغییرات به نحوی است که امکان حرکت سریع زبان و تغییر ریه جهت گفتار را به ذهن متبادر میکند. شاید تصادفی باشد اما افزودن این دو جهش باعث میشود شیوهی جیرجیر بچهموشها تغییر کند، تقریباً بدون اینکه چیز دیگری در مورد آنها تغییر کند. اما شواهد اخیر حاکی از آن است که نئاندرتالها هم حامل هر دوی این جهشها بودند که مبین وجود سلفی مشترک برای نئاندرتالها و مردمان امروزی است که حدود ۴۰۰،۰۰۰ سال پیش میزیسته است و با این شرایط شاید حتی زبان گفتاری پیچیده هم داشته است. اگر زبان را کلید تکامل فرهنگی فرض کنیم، با در نظر گرفتن اینکه نئاندرتالها زبان داشتهاند، چه عاملی مانع از تغییرات فرهنگی در جعبهابزار نئاندرتالها شده است؟
علاوه بر این بی شک از ۲۰۰،۰۰۰ سال پیش تا کنون تکامل انسان ژنها را تغییر داده است. اما این تغییرات بیشتر در پاسخ به عادتهای جدید و معلول آنها بودهاند تا علل آنها. پیشتر پختوپز باعث جهشی در جهت کاهش اندازهی احشاء و دهان شد و نه اینکه کاهش اندازه باعث ابداع پختوپز شده باشد. بعدها نوشیدن شیر باعث جهشی ژنتیکی در اخلاف مردم اروپای غربی و آسیای شرقی شد که هضم لاکتوز را مقدور کرد. اسب فرهنگ پیش از ارابهی ژنتیک میرسد. تغییر ژنتیک را موتور محرکهی رخداد تکامل دانستن، «همتکاملیِ فرهنگ-ژن» [تکامل زیستفرهنگی یا نظریهی وراثت دوگانه DIT] را برعکس میخواند. این توضیحی از بالا به پایین برای فرایندی از پایین به بالا است.
به علاوه شبههی بنیادیتری هم در پس پرده نهفته است. اگر تغییر ژنتیکی موجد عادتهای انسانی تازه شده است، پس چرا اثرات آن بهتدریج و بیقاعده در زمانها و مکانهای متفاوت رخ میدهد و وقتی پا گرفت آنگاه سرعت مییابد؟ چطور ممکن است اثر ژنی جدید در استرالیا کندتر از اروپا باشد؟ دلیل چرایی مدرن شدن فنآوری بشری پس از ۲۰۰،۰۰۰ سال پیش هر چه باشد، باید از نوعی باشد که با تغذیه از خود نیرو و سرعت بگیرد. چیزی که خودمحرک یا خودفزاینده باشد. من هم مثل شما از هیچ کدام از این نظریهها خوشم نمیآید. به جرأت میگویم که پاسخ نه در آبوهوا نهفته است، نه ژنتیک، نه باستانشناسی و نه حتی به طور کلی «فرهنگ»، بلکه به اقتصاد باز میگردد. انسانها با یکدیگر و به همراه هم شروع به انجام کاری کرده بودند که عملاً هوشی دستهجمعی بر پا میکرد. آنها برای نخستین بار بنا کردند چیزها را بین افراد ناخویشاوند و غیرمزدوج رد و بدل کنند. شروع کردند به تشارک، مبادله، تهاتر و دادوستد.
این است توجیه مسافرت صدفهای نساریوس از ساحل مدیترانه به خشکی دوردست. اثر این رخداد این بود که باعث تخصصگرایی شود که به نوبهی خود ظهور نوآوری فنآورانه را رقم زد، تا موجد تخصصگرایی بیشتری باشد و از آن در نتیجه دادوستد بیشتر ناشی شود… و «پیشرفت» زاده شد؛ که منظورم از آن تغییر فنآوری و تغییر عادات با سرعتی بیشتر از تغییر آناتومی است. آنها به مسیری درافتاده بودند که فریدریک هایک آن را کاتالاکسی (اقتبعاد یا استبدال) میخواند. یعنی امکانات فزایندهای که از گسترش تقسیم کار زاییده میشوند. این پدیده وقتی آغاز شود، خودش را تقویت میکند.
مبادله باید اختراع میشد. برای بیشتر حیوانات مبادله چیزی نیست که به طبیعت رخ دهد. به خصوص از آنجا که دیگر گونههای حیوانات کاربرد خاصی برای تهاتر ندارند. در بین حیوانات اشتراک [منابع] بین اعضای خانواده را داریم، در بسیاری از حیوانات مانند حشرات و میمونسانان نیز رد و بدل غذا در مقابل آمیزش جنسی هم وجود دارد. اما هیچ موردی نیست که حیوانی به حیوان ناخویشاوند دیگری چیزی بدهد و در مقابل چیز دیگر بستاند. به قول آدام اسمیت: «هیچ کس تا به حال سگی ندیده است که عادلانه و عامدانه استخوانی را با سگ دیگر معامله کند.»
البته من اینجا باید مخالفت خود را اعلام کنم. کمی با من راه بیایید. من دربارهی بدهبستان یا احسان متقابل حرف نمیزنم. این کار از هر نخستیسانی برمیآید. انواع مختلفی از «بدهبستان» یا معامله به مثل را میتوان بین میمونها و شامپانزهها مشاهده کرد. پشتم را بخاران من پشتت را بخارانم. یا همچنان که لدا کاسیمدس و جان توبی میگویند: «گروهی در مقطعی از زمان به گروه دیگر کمک میکنند، به حساب افزایش احتمال کمک کردن متقابل گروه گیرنده به گروه کمکدهنده در زمانی (معمولاً) نامعلوم در آینده که ورق برگردد و عمل آنها معاملهبهمثل شود.» این بدهبستان یا معاملهبهمثل چسب اجتماعی انسانی مهمی است. منبعی است از همیاری و عادتی که از گذشتهی حیوانی به ارث رسیده است و بیشک همین انسانها را برای دادوستد آماده کرده است. اما توجه داشته باشیم که بدهبستان همان دادوستد نیست. بدهبستان عبارت است از یک چیز را به دیگری دادن (معمولاً) در زمانی دیگر همان را پس گرفتن.
در مقابل دادوستد (آن را معامله بخوانیم یا تجارت) یعنی دادن چیزهای (معمولاً) مختلف به یکدیگر در یک زمان واحد؛ یعنی تعویض دو چیز متفاوت. به قول آدام اسمیت: «آن [چیز] را که من میخواهم به من بده، تا من این [چیز] که تو میخواهی را به تو بدهم.»
دادوستد بسیار شگفتانگیزتر از بدهبستان است. جدا از گرفتن شپشهای یکدیگر چند فعالیت دیگر در زندگی هست که انجام به مثل آن برای یکدیگر واقعاً فایدهمند است؟ اینکه بگوییم: «اگر من برای تو پوستینی بدوزم، تو میتوانی فردا برای من یکی بدوزی» اجری اندک دارد با بازدهی نزولی. اما در مقابل «من لباسها را بدوزم، تو غذا تأمین کن» بازدهی صعودی به بار میآورد. حقیقتاً ویژگی زیبای این عمل آن است که حتی لازم نیست منصفانه باشد. برای اینکه دادوستد کارا باشد، دو طرف لازم نیست چیزهایی با ارزش برابر عرضه کنند. دادوستد اغلب نابرابر است، اما در همین حال هم هر دو طرف را متنفع میسازد. این همان نکتهای است که گویا همه از قلم میاندازند. مثلاً در قرون گذشته در مرغزارهای کامرون تولیدکنندگان روغن نخل که در منطقهای با خاک فقیر میزیستند، سخت کار میکردند تا محصولی کمقیمت تولید کنند، اما بعد این محصول را با غلات، دام و آهن همسایگان خود معاوضه میکردند.
برای خرید کجبیلی آهنی که سازندگاناش هفت نفر-روز کار صرف ساخت آن کرده بودند، به طور متوسط آنها مجبور بودند سی نفر-روز کار کنند. با این همه، روغن نخل همچنان سودآورترین محصولی بود که با امکانات خود و در زمین خود میتوانستند تولید کنند. ارزانترین روش به دست آوردن کجبیل آهنی برای آنها این بود که روغن نخل بیشتری تولید کنند. یا قبیلهای بر سواحل پر ماهی جزایر تروبریان [گینهی نو] را تصور کنید و قبیلهای درون جزیره که میوهی فراوان دارند. تا زمانی که این دو قوم در دو قلمرو مختلف زندگی کنند، برای چیزی که آن دیگری دارد بیش از داشتههای خود ارزش قائل میشوند و در نتیجه دادوستد برای هر دو سودمند است. هر چه بیشتر دادوستد کنند، برای هر دو سودآورتر خواهد بود که در تک کار خود متمرکزتر و متخصصتر شوند.
روانشناسان تکاملی بر این باور اند که احتمال رخداد شرایطی که در آن دو قوم همزمان چیزهایی ارزشمند برای ارائه به یکدیگر داشته باشند، پایین است. اما در واقع چنین نیست. زیرا مردم برای چیزهایی که به آن دسترسی ندارند، ارزش بسیاری قائل اند. هر چه هم بیشتر بر دادوستد تکیه کنند، تخصصگرایی رشد بیشتری خواهد یافت که به نوبهی خود دادوستد را جذابتر میکند. از این رو تبادل، دادوستد، زایندهی امکانات بیشمار است. چیزی است که زادوولد میکند، میشکفد، رشد میکند و خودزایاست. شاید این عادت بر عادت قدیمی بدهبستان که برآمده از غریزهی حیوانی است، پایه گذاشته شده باشد؛ بهعلاوه شاید توانایی سخن گفتن به نحوی منحصر به فرد آن را تسهیل کرده باشد. من در این بحثی ندارم که این دو پایه از طبیعت انسان—غریزهی بدهبستان و زبان—عناصری حیاتی بودند که به این عادت عرصهای برای زایش دادند. اما میگویم که معامله (مبادلهی همزمان اشیاء متفاوت) در ذات فتحی انسانی بود. شاید حتی علتالعللی باشد که باعث سالارمندی بومشناختی و جوانه زدن شکوفایی مادی گونهی بشر شد. اساساً دیگر حیوانات معامله نمیکنند.
هنوز درست نمیدانم چرا، اما تا به حال فهماندن این نکته هم به اقتصاددانان و هم به زیستشناسان برایم دشوار بوده است. اقتصاددانان دادوستد را مثالی از عادت انسانی گستردهتر بدهبستان عام میبینند. زیستشناسان هم در این باره سخنسرایی میکنند که بدهبستان چه نقشی در تکامل اجتماعی داشته است. یعنی «آنچه که مردم به شما کنند، شما نیز بدیشان همچنان کنید.» هیچکدامظاهراً به آن تمایزی علاقمند نیستند که به نظر من اهمیت حیاتی دارد. پس بگذارید آن را یکبار دیگر تکرار کنم. زمانی پس از میلیونها سال بدهبستان و مشارکت در یاری متقابل به یکدیگر و شدت گرفتن تدریجی پشت یکدیگر خاراندن، یک و تنها یک گونه بود که کلکی کاملاً متفاوت آموخت. یک آدمی به یک زیدی شیئی داد، در مقابل شیئ دیگر ستاند. این به معنی آن نیست که آدم پشت زید را بخاراند تا زید بعداً برایش جبران کند. یا اینکه آدم اضافهی غذای امروزش را به زید بدهد تا فردا زید غذای اضافهی خود را به او بدهد. دستاورد خارقالعادهی این رخداد آن بود که آدم اینک به اشیایی دسترسی داشت که خودش نمیدانست چطور آنها را بسازد یا بیابد؛ زید هم به همچنین. هر چه بیشتر به این کار پرداختند، ارزش بیشتری یافت. به هر دلیلی هیچ گونهی حیوانی دیگری تا به حال این کلک را نیافته بود. حداقل بین افراد غیرخویشاوند.
این فقط حرف من نیست. سارا برازنان، نخستیشناس، تلاش کرد به دو گروه متفاوت شامپانزهها معامله تهاتری را بیاموزد و این کار را بسیار مشکلزا یافت. شامپانزههای او انگور را به سیب و سیب را به خیار و خیار را به هویج (که کمتر از همه دوست داشتند) ترجیح میدادند.
آنها گاهی حاضر میشدند هویجشان را با انگور معامله کنند، اما تقریباً هیچ وقت نشد که سیب را با انگور (یا بالعکس) معامله کنند. حال معامله هر چقدر هم که پرسود باشد. شامپانزهها نمیتوانستند مزیت دادن آن خوراکی را دریابند که دوست داشتند، [حتی] در مقابل دریافت آن خوراکی که بیشتر دوست داشتند. شامپانزهها و میمونها را میتوان آموزش داد که ژتون را با غذا مبادله کنند. اما از اینجا تا مبادلهی چیزی با چیز دیگر به اختیار خود راه زیادی هست. چون ژتونها برای شامپانزهها ارزشی ندارند. بنابراین از دادن آنها راضی هستند. معاملهی واقعی آن است که چیزی را که برایتان ارزش دارد، بدهید تا چیزی بستانید که ارزش بیشتری دارد.
این امر در بومشناسی شامپانزههای وحشی هم صادق است.
بنا بر گفتهی ریچارد رنگام، در مقابلْ در انسانها، هر جنسیتی «نه تنها از غذایی [میخورد] که خود جمع کرده بود، بلکه از [یافتههای] شریک خود نیز» میخورد. وی میگوید: «حتی ذرهای از این مُتَمَّمیَّت در بین نخستیهای غیرانسان یافت نمیشود.» این درست که شامپانزههای نر بیشتر از مادهها میمون شکار میکنند و وقتی نری میمونی شکار کرد، گاهی به دیگران اجازه میدهد در آن شریک شوند، اگر التماس کنند. به خصوص مادههای بارور، یا شریکی نزدیک که لطفی هم به او بدهکار است. اما چیزی که نمیبینیم این است که غذایی را با غذای دیگر معاوضه کنند. هیچگاه گوشت را با گردو مبادله نمیکنند. تفاوت با انسان بسیار قابلتوجه است. انسان که علاقهای تقریباً وسواسی دارد که نه فقط از سنین پایین غذا را با دیگران مشترک شود، بلکه به مبادلهی اشیاء مختلف هم بپردازد. بایروت گالدیکس اورانگاوتان جوانی را در خانهاش در کنار دخترش بینتی پرورش داد و از تفاوت برخورد بین دو نوزاد در زمینهی اشتراک غذا شگفتزده شد.
او مینویسد: «به نظر بینتی از به اشتراک گذاشتن غذایش لذت فراوانی میبرد. در مقابل پرنسس، مانند هر اورانگاوتان دیگری، در هر فرصتی غذا را میبلعید یا میدزدید یا برای آن التماس میکرد.»
حرف من این است که این عادت مبادله، این میل به معامله، زمانی پیش از ۱۰۰،۰۰۰ پیش در اجداد آفریقایی ما پدید آمد. چرا انسان معامله را پسندید و دیگر حیوانات نپسندیدند؟ شاید ربطی به پختن داشته باشد. ریچارد رنگام بر این باور به نظر صائب است که کنترل آتش اثری درازمدت بر تکامل انسان داشته است. آتش علاوه بر اینکه زندگی بر روی زمین را ایمن کرد و اجداد انسان را قادر ساخت مغزی بزرگتر داشته باشند که رژیمی پرانرژی داشت، با فراهم کردن امکان پختن غذا مقدمات را برای معاوضهی انواع مختلف خوراک برای انسان فراهم کرد. شاید این باعث جرقهی معامله شده باشد.
شکار در مقابل میوه
بنا بر نظر حییم اوفک، اقتصاددان، افروختن آتش به خودی خود مشکل است، اما به اشتراک گذاشتن آن آسان است. به همان صورت پختن غذا مشکل است، اما اشتراک آن آسان. زمانی که برای پختن صرف میشود از زمان جویدن کسر میشود. [مثلاً] شامپانزههای وحشی روزانه زمانی حدود شش ساعت یا بیشتر را صرف جویدن خوراکشان میکنند. گوشتخوران شاید گوشت را نجوند (زیر معمولاً عجله دارند که غذا را پیش از دزد زدن بخورند)، اما ساعتها زمان را صرف خرد کردن گوشت در شکمهای عضلانیّشان میکنند که نتیجهاش همان است. پس پختن ارزش افزوده میآورد. مزیت بزرگ غذای پخته آن است که اگر چه دیرتر از غذای خام آماده میشود، اما بیش از دقایقی صرف خوردن آن نمیشود. مفهوم این امر آن است که کسان دیگر هم میتوانند در خوردن با کسی که غذا را آماده کرده شریک شوند. یک مادر میتواند فرزندانش را سالها خوراک دهد. یا زنی میتواند مردی را خوراک دهد.
در بیشتر شکارچی-میوهچینها وقتی مردان به شکار خوراک رفتهاند، زنان ساعتهایی طولانی را صرف گردآوری، آمادهسازی و پختن اقلام غذایی میکنند. اتفاقاً هیچ جامعهی شکارچی-میوهچینی نیست که غذا را نپزد.
پختوپز زنمحورترین تمام فعالیتها است. تنها استثناء زمانی است که مردان برای جشنی آیینی غذا میپزند یا وقتی برای شکار رفتهاند چیزی مختصر برای به نیش کشیدن کباب کنند. (چیزی از زندگی مدرن یادمان نمیآورد؟ امروزه سرآشپزلوکس بودن و باربکیو کردن مردانهترین حالتهای آشپزی هستند.)
در سرتاسر جهان به طور متوسط هر جنسیتی مقادیر مشابهی کالری به اشتراک میگذارد. هر چند الگوی آن قبیله به قبیله فرق میکند. مثلاً بین اسکیموها بیشتر غذا را مردان فراهم میکنند. در حالی که میان مردمان خویسان کالاهاری بیشتر غذا توسط زنان جمع میشود. اما (نکتهی بنیادی همین جاست) در تمام نژاد بشر، زنان و مردان با تخصصگرایی خوراک را با هم به اشتراک میگذارند.
به عبارت دیگر آشپزی مشوق تخصصگرایی جنسیتی است. نخستین و عمیقترین انواع تقسیم کار از نوع جنسیتی است. قانونی آهنین میگوید در تمام اقوام شکارچی-میوهچین مردان شکار میکنند، زنان و کودکان میوهچینی. هر دو جنسیت در یک زیستگاه به راه میافتند، برای کسب منابع زیستگاه تصمیمهایی کاملاً متفاوت میگیرند و غالباً با حاصل دسترنج خود به مرکز زیستگاه باز میگردند. پس برای مثال زنان هیوی در ونزوئلا پای پیاده به راه میافتند تا ریشه جمع کنند، نشاستهی نخل بکوبند، بنشن بچینند و عسل جمع کنند. مردانشان با کانو به شکار، ماهیگیری یا چیدن پرتقال میروند. مردان آچه در پاراگوئه روزانه تا هفت ساعت به شکار خوک و گوزن و آرمادیلو میپردازند و زنان به دنبال آنها به راه افتاده، میوه جمع کرده و زمین را به دنبال ریشههای خوراکی حفر میکنند، یا حشره جمع کرده یا نشاسته میکوبند. گاهی هم آرمادیلو میگیرند. در عوض زنان قبیلهی هزدا در تانزانیا قارچ، میوه و خشکبار جمع میکنند و مردان آنتلوپ (غزال آفریقایی) شکار میکنند. در گرینلند مردان اسکیمو سیل شکار میکنند، زنان از این حیوانات خورش میپزند و ابزار و لباس میسازند. به همین صورت، مثال به مثال تفاوت میکند.
حتی استثنائات واضحی که بر این قانون پیش میآید، وقتی زنان شکار میکنند، هم آموزنده اند. زیرا همچنان تقسیم کار و تشریک مساعی را نشان میدهند. زنان اگتا در فیلیپین با سگ شکار میکنند و مردان آنها با تیر و کمان. زنان مارتو در استرالیای غربی سوسمار گوآنا و مردان هوبره و کانگرو شکار میکنند. همچنان که یکی از انسانشناسان پس از زندگی با خویسانها میگوید: «زنان به عنوان حق اجتماعی گوشت طلب میکنند و آن را میستانند. وگرنه شوهران خود را رها کرده، جایی دیگر ازدواج میکنند یا با مردان دیگر معاشقه میکنند.»
تا جایی که میدانیم هر چه برای شکارچی-میوهچینهای امروزی صحیح است، در مورد اقسام منقرض ایشان هم صادق بوده است. زنان سرخپوست کری (Cree) خرگوش شکار میکردند و مردان گوزن قطبی. زنان چوماش (Chumash) کالیفرنیا صدف دریایی جمع کرده و مردان نیزه به دست شیر دریایی شکار میکردند. سرخپوستان یاهگان (Yahgan) (در تیهرا دل فوئگو) سمور و شیر دریایی شکار میکردند، زنان ماهیگیری میکردند. در پایرود مرسی (Mersey) نزدیک لیورپول چند دوجین ردپای بازمانده از ۸،۰۰۰ سال پیش یافت شده است. به نظر میرسد که زنان و کودکان صدف و میگو جمع میکردند. ردپای مردان به سرعت جلو میرود و مسیر آهویی سرخ و کرهاش را دنبال میکند.
به نظر میرسد که قراردادی تکاملی بسته شده باشد. مرد در برابر انحصار تلذذ جنسی گوشت میآورد و از آتش در مقابل دزدان و زورگویان پاسداری میکند. و زن در مقابل در بزرگکردن کودکان کمک کرده سبزیجات جمع میکند و بیشتر آشپزی را انجام میدهد. این امر شاید توضیحگر آن باشد که چرا انسانها تنها میمونهای بزرگی هستند که پیوندهای طولانیمدت دارند.
بگذارید مسألهای را روشن کنم. بحث جاری هیچ ربطی به این مفهوم ندارد که «جای زن در خانه است» و مرد است که بیرون کار میکند. در جوامع شکارچی-میوهچین زنان سخت کار میکنند. اغلب سختتر از مردان. نه میوهچینی و نه شکار هیچ کدام از نظر تکاملی زمینهچینی مناسبی برای پشتمیزنشینی و تلفن جواب دادن نیستند.
انسانشناسان پیشتر بر این باور بودند که تقسیم کار جنسیتی نتیجهی دوران کودکی طولانی و آسیبپذیر انسان است. یعنی از آنجا که زنان نمیتوانستند کودکان را به حال خود وانهند، پس نمیتوانستند به شکار بروند. بنابراین نزدیک خانه مانده و به میوهچینی پرداخته و به پختن غذایی مشغول شدند که با نگهداری از کودکان سازگار باشد. وقتی نوزادی به پشت بستهاید یا بچهای کنار پایتان میخندد، بیشک میوهچینی و ریشهکنی از کمین نشستن برای شکار غزال آسانتر است. اما اخیراً انسانشناسان در این نظریه که تقسیم جنسیتی کار تنها ریشه در محدودیتهای نگهداری کودک دارد، بازبینی کردهاند. آنها دریافتهاند که حتی وقتی زنان میوهچین-شکارچی در گزینش بین مراقبت از کودک و شکار محدودیت ندارند، همچنان نسبت به آنچه مردان میآورند نوع دیگری از خوراک را جستجو میکنند. در میان استرالیاییان بومی آلیاواره (Alyawarre) زنان جوان به مراقبت از کودکان میپردازند و زنان مسنتر به دنبال شکار سوسمار گوآنا میروند و نه کانگرو و شترمرغ که شکار مردان است. حتی بدون محدودیتهای ناشی از مراقبت کودکان هم تقسیم جنسیتی کار وجود میداشت.
این تخصصیسازی چه زمانی آغاز شد؟ تقسیم جنسیتی کار در جوامع میوهچین-شکارچی توضیح اقتصادی شستهرفتهای دارد. از نقطهنظر تغذیه زنان عمدتاً اقلام مطمئن همیشگی غنی از کربوهیدرات را جمعآوری میکنند. در حالی که مردان کسب پروتئین ارزشمند را دنبال میکنند. این دو را با هم ترکیب کنید. کالری همیشگی و مطمئنی که زنان جمع میکنند و پروتئین گاهبهگاهی که مردان تأمین میکنند. به بهترین ترکیب میرسیم. به قیمت اندکی کار بیشتر، زنان میتوانند بدون اینکه نیاز به تأمین آن باشند گاهی پروتئین خوب مصرف کنند و مردان میتوانند مطمئن باشند وعدهی بعدی خوراک در راه است، حتی اگر موفق نشده باشند آهویی شکار کنند. همین حقیقت ساده باعث میشود بتوانند زمان بیشتری را بدون نگرانی گرسنگی صرف تعقیب آهوی مزبور کرده و احتمال شکار را افزایش دهند. همه برد میکنند. همه از معامله سود میکنند. انگار این گونهی انسانی اکنون دو مغز و دو انبارهی دانش و تجربه دارد. مغزی که شکار میآموزد و مغزی که میوهچینی میآموزد.
از دید من تقسیمی بسیار تروتمیز است. البته داستان به این شستهرفتگی هم نیست. مثلاً به نظر میرسد مردان علاقمندند در حالی که زنان خانواده را سیر میکنند، به دنبال شکار نخجیری بزرگ بروند که به همهی قوم برسد (که در مقابل هم جایگاه اجتماعی دارد و هم هر از گاهی وسوسهانگیز است). این پدیده میتواند باعث افت کارایی مردان نسبت به توانایی بالقوهی ایشان شود. مردان هدزا (Hadza) هفتهها وقت صرف میکنند تا غزال عظیمالجثهای را بگیرند. در حالی که میتوانند هر روز موش خرمایی به دام بیندازند. مردان جزیرهی مر (Mer) در تنگهی تورس (Torres) نیزه به دست بر لبهی صخرهها میایستند به امید اینکه شاهماهی صید کنند و در همان حال زنان با جمعآوری صدف دو برابر غذا تأمین میکنند. اما حتی با وجود چنین سخاوتهای انگشتنما یا طفیلیگری اجتماعی (بستگی دارد از کدام طرف به آن نگاه کنید) هم منافع اقتصادی به اشتراکگذاری خوراک و نقشهای تخصصی جنسیتی واقعی هستند. علاوه بر این منافع یادشده مختص انسان هستند. برخی انواع پرندگان هستند که در آنها جنسیتها نقشهایی مختصراً متفاوت از یکدیگر در تغذیه دارند. جنس نر و مادهی هوئیای (Huia) نیوزلندی که اینک منقرض شده است، حتی نوکهایی متفاوت داشتند. اما تأمین انواع مختلف خوراک و تقسیم آنها با یکدیگر مختص نژاد بشر است. این عادتی است که مدتها پیش نقطهی پایانی بر خودکفایی گذاشت و اجداد ما را به رسم معامله کشاند.
چه وقت تقسیم جنسیتی کار آغاز شد؟ تخمین نظریهی آشپزی به نیم میلیون سال پیش یا بیشتر اشاره میکند. اما دو باستانشناس نظر متفاوتی دارند.
به عقیدهی استیون کوهن و مری اشتاینر هوموساپیانس مدرن آفریقاییتبار تقسیم کار جنسیتی داشت و نئاندرتالها نداشتند و این امر همان برتری بومشناختی بنیادی است که نتیجهی رویارویی این دو در اوراسیای ۴۰،۰۰۰ سال پیش را رقم زد. این دو با طرفداری از این تفکر یکی از اصول دیرپای دانش خود را رد میکنند. آن اصل که نخستین بار در ۱۹۷۸ به دست گلین آیزک بنیان نهاده شد بیان میدارد که نقشهای جنسیتی متفاوت با اشتراک خوراک میلیونها سال پیش آغاز شدند.
اما شاهدی که این دو به آن استناد میکنند آن است که در بازماندههای نئاندرتال اثری از غذاهایی که زنان به طور معمول جمع کنند، وجود ندارد. همچنین نه نشانی از لباسهای هنرمندانه-دوختهشده هست و نه از پناهگاههایی نظیر آنچه زنان اسکیمو در غیبت شکار مردان میسازند. گاه به گاه صدف، لاکپشت، پوست تخم مرغ و مانند آن یافت میشود که خوراکهایی هستند که در زمان شکار به راحتی یافت میشوند. اما نه از آسیای دستی خبری هست و نه اثری از خشکبار و ریشه. در این شکی نیست که نئاندرتالها اهل همکاری و طرفدار آشپزی بودهاند. اما این شواهد الگوی نقشهای جداگانهی جنسیتی شکار و میوهچینی و اشتراک محصول کار را نقض میکند. بنابراین زنان نئاندرتال یا تمام روز یک جا نشسته و کاری نمیکردند، یا از آنجایی که به قدر مردان مدرن تنومند بودند، همپای مردان به شکار میرفتند. که مقرون به صحت به نظر میرسد.
این رویکرد تغییر عظیمی در زاویهی دید به شمار میآید. دانشمندان دیگر به جای آن که مطابق معمول تقسیم کار شکارچی-میوهچینی بین مردان و زنان را الگوی بارز و وضعیت طبیعی انسانیت از ازل بدانند، باید احتمال متأخرتر بودن نسبی این وضعیت را نیز در نظر بگیرند. یعنی یک نوآوری که قدمت آن به حدود ۲۰۰،۰۰۰ سال پیش میرسد. با این حساب آیا میتوان تقسیم جنسیتی کار را توضیحی احتمالی بر مزیت بقای بالاتر نژاد کوچکی از آفریقاییان در دوران ابرخشکسالیها و آبوهوای سخت متغیر بر دیگر نژادهای انساننما دانست؟
شاید. یادمان باشد که زیستگاههای باقیمانده از نئاندرتال بسیار کم هستند. اما هر چه هست، مسؤولیت اثبات ادعا اندکی جابهجا شده است. حتی اگر الگوی تقسیم کار جنسیتی مورد بحث قدمتی فراتر از تخمین ما داشته باشد، باز هم ممکن است عامل زمینهسازی بوده باشد که نژاد آفریقایی را برای ایدهی تخصص و دادوستد شرطی کرده است. آفریقاییانی که تخصص و دادوستد بین جنسیتها را خودآموزی کرده و به تبادل کار با دیگران عادت کرده بودند، پس از آن بنا کردند رویکرد مبادله را اندکی بسط داده و به طور آزمایشی کلکهای تازه و مخاطرهآمیزی سوار کردند. مثلاً تخصصیسازی درون قبیله و بین قبیلهها. هر چند این پلهی آخر گامی سخت بود. آن هم به دلیل روابط آدمکشانهای که قبایل با یکدیگر داشتند.
هیچ گونهی دیگری از میمونها نیست که بتواند بدون تلاش برای کشتن غریبهها با آنها برخوردی داشته باشد و این غریزه هنوز هم در وجود انسان نهفته است. اما تا ۸۲،۰۰۰ سال پیش انسانها بالاخره توانسته بودند حداقل آن قدر بر این معضل غلبه کنند که بتوانند صدفهای نساریوس را چنان با دادوستد دستبهدست کنند که تا ۲۰۰ کیلومتر راه بپیماید. دادوستد تهاتری آغاز شده بود.