عدالت و احسان

— مترجم: حسین کاظمی یزدی

یادداشت سردبیر: آدام اسمیت (۱۷۹۰-۱۷۲۳) به پدر اقتصاد مدرن شهره شده است؛ ولی او استاد فلسفه‌ی اخلاق در دانشگاه گلاسکو در اسکاتلند بود. اسمیت در اولین کتابش، «نظریه‌ی عواطف اخلاقی» (۱۷۵۹) نشان می‌دهد که آن دیدگاه رایج که وی را مدافع بی‌چون‌وچرای منفعت‌جویی شخصی و دلمشغول پروسواس‌ انباشت سرمایه‌ می‌بیند، به‌کلی برخطا است. در واقع اسمیت سعی دارد به فهمی از انگیزش‌های انسانی برسد که هم خویش‌خواهی انسان را در بر بگیرد و هم هم‌دلی او با دیگران را. اسمیت استعاره‌ی «تماشاگر بی‌طرف» را برمی‌سازد—این مفهوم که ما برای قضاوت درباره‌ی افکار و رفتار و اشتیاقات خویش، خود را در جایگاه یک تماشاگر بی‌طرف گذاشته و از منظر او خود را نظاره می‌کنیم، و از این معبر است که به قضاوتی در باب عادلانه بودن و اخلاقی بودن اعمال‌ خویش می‌رسیم. اسمیت می‌خواهد میان فضیلت‌های حسابگری، عدالت و احسان توازنی برقرار کند. در این گزیده‌ از «نظریه‌ی عواطف اخلاقی» وی توضیح می‌دهد که چرا برای جامعه‌ی متمدن، احسان پسندیده است، اما عدالت ضروری است؛ و همچنین چگونه ما رفتارمان را از منظر دیگران می‌سنجیم.

***

آدام اسمیت نیمرخبنابراین چنین است که انسان که جز در جامعه زیستن نمی‌تواند، به دست طبیعت برای چنین زندگی‌ای پرداخته و سازگار شده است. همه‌ی اعضای جامعه‌ی انسانی به معاضدتِ یک‌دیگر نیاز دارند، و از رنج و درد متقابل نیز گریزی ندارند. اگر عشق، حق‌شناسی، دوستی و احترام آن معاضدت ضروری را متکی بر بده‌بستان‌ میان اعضای جامعه فراهم کند، جامعه هم شکوفایی و بهروزی حاصل می‌کند و هم به شادی و سعادت می‌رسد. در این وضعیت، همه‌ی اعضای جامعه با بندهای دلپذیر عشق و محبت با هم پیوند می‌خورند و همه به مرکز مشترک خیر مشترک متصل می‌شوند.

اما اگر چنان انگیزه‌های گشتاده‌دست و ازخودگذشته‌ای فراهم‌گر آن معاضدتِ ضروری نباشد، و اگر میان اعضای مختلف جامعه عشق و محبتی متقابل وجود نداشته باشد، چنین جامعه‌ای هرچند که کمتر شاد و دلپذیر است، ضرورتاً از هم نمی‌پاشد. ممکن است یک جامعه در میان مردمانی متفاوت، از جمله در میان جامعه‌ای از تجارت‌پیشگان صرفاً به خاطر سودمندی آن بپاید، بی‌آن‌که هیچ عشق و محبت متقابلی میان اعضای آن جامعه وجود داشته باشد. در چنان جامعه‌ای از تجارت‌پیشگان هر چند هیچ کسی از روی حق‌شناسی و دوستی، تکلیفی بر گردن دیگری ندارد، اما دادوستدِ کالا و اجناس بر اساس یک ارز‌شگذاری پولی مرضی‌الطرفین جامعه را برقرار نگاه می‌دارد.

البته جامعه نمی‌تواند در میان افرادی که هر لحظه آماده ‌اند تا به دیگری آسیب برسانند، بر دوام بماند. وقتی زخم زدن به دیگری آغاز ‌شود، وقتی آزرده‌جانی و خصومت متقابل برخیزد، بندهای جامعه از هم می‌گسلد، و خشونت و خصومتی که بین شور و هوای ناسازگار اعضای مختلف جامعه هست، ایشان را به همان افراد تک‌افتاده‌ای بدل می‌کند که در نبود جامعه بودند. اگر در میان دزدان و قاتلان جامعه‌ای برقرار باشد، اعضای آن جامعه دست‌کم باید از دزدی کردن و کشتن یک‌دیگر پرهیز کنند. بنابراین، برای این‌که یک جامعه بپاید، احسان از عدالت ضرورت کمتری دارد. جامعه بدون احسان می‌تواند، هرچند در شرایطی نه چندان دلپذیر، بر دوام بماند؛ ولی شیوع بی‌عدالتی، بی‌شک تاروپود جامعه را به‌کلی از هم می‌گسلد.

بنابراین، هرچند طبیعت این تصور را در ذهن انسان گنجانده است که برای احسان کردن با دیگران پاداشی دلپذیر هست و انسان نیکوکار مستحق آن، و طبیعت از این طریق انسان را به احسان کردن برمی‌انگیزد، اما به هیچ‌وجه طبیعت لازم ندیده است که تصوری از استحقاق عقوبتی دردناک را برای احسان نکردن در ذهن انسان بپروراند تا این‌گونه احسان کردن را به زور پاسداری کند. احسان یک زینت است برای آرایش [عمارتِ جامعه]، نه پایه‌ای که عمارت بر آن استوار شده باشد. بنابراین کافی است که آن را توصیه کرد، و به هیچ‌وجه نمی‌توان آن را به ضرب زور تحمیل کرد. در مقابل، عدالت اصلی‌ترین پایه‌ای است که کل عمارت [جامعه] بر آن بنا شده است…

آن اصلی که ما به‌طور طبیعی مطابق آن رفتار خود را تأیید یا تکذیب می‌کنیم، ظاهراً به‌کلی همان اصلی است که به‌واسطه‌ی آن رفتار دیگران را مورد قضاوت قرار می‌دهیم. وقتی کسی را تأیید یا تکذیب می‌کنیم، این کار را بر اساس این حس انجام می‌دهیم که اگر جای او بودیم، آیا می‌توانستیم با احساسات و انگیزه‌هایی که او را به آن رفتار خاص سوق داده، همدلی کنیم یا نه. و به همین نحو، رفتار خودمان را نیز بر اساس این حس تأیید یا تکذیب می‌کنیم که اگر خودمان را جای دیگری بگذاریم و با چشمان او و از موقعیت او به خودمان نظاره کنیم، آیا می‌توانیم از طرف او، با انگیزه‌ها و احساساتی که در رفتار ما تأثیر داشته اند، همدلی کنیم یا نه. اگر نتوانیم خودمان را از جایگاه طبیعی‌مان حذف کنیم و نکوشیم تا انگیزه‌ها و احساسات‌مان را از فاصله‌ای دور نسبت به خودمان ببینیم، هیچ‌گاه نمی‌توانیم آن‌ها را بررسی کرده، به قضاوتی درباره‌شان برسیم. تنها راه برای این کار این است که تلاش کنیم آن‌ها را از چشم دیگران، یا آن‌گونه که دیگران دوست دارند، ببینیم. در نتیجه هر قضاوتی که درباره‌ی آن‌ها انجام دهیم، باید ارجاعی پنهان داشته باشد به آنچه قضاوت دیگران است یا در شرایطی خاص خواهد بود، و یا به آنچه تصور می‌کنیم قضاوت دیگران است. ما تلاش می‌کنیم که رفتار خودمان را مانند یک ناظر منصف و بی‌طرف بررسی کنیم. اگر وقتی خودمان را در موقعیت او گذاشتیم، توانستیم به‌طور کامل هیجان‌ها و انگیزه‌هایی را که بر رفتارمان تأثیر گذاشته اند، درک کنیم، با هم‌دلی و پذیرش این قضاوت منصفانه، آن رفتار را می‌پذیریم. در غیر این صورت با تکذیب آن ناظر منصف هم‌گام می‌شویم و آن رفتار را محکوم می‌کنیم.

اگر ممکن بود که یک مخلوق انسانی در انزوای کامل، بی‌آنکه هیچ ارتباطی با هم‌نوعانش داشته باشد، به بلوغ جسمی برسد، آنگاه او نه قادر می‌بود تا شایستگی یا ناشایستگی احساسات و رفتارهای خود را درک کند، و نه زشتی و زیبایی افکار ذهن خود را؛ وی حتی نمی‌توانست درکی از زیبایی یا بدریختی چهره‌اش داشته باشد. این‌ها چیزهایی هستند که او به‌سادگی نمی‌تواند آن‌ها را ببیند، زیرا به‌طور طبیعی نمی‌تواند به آن‌ها نگاه کند و همچنین طبیعت نیز آیینه‌ای در اختیارش نگذاشته تا تصویری از آن‌ها به دست آورد. وقتی وارد جامعه شود، بی‌درنگ به همان آیینه‌ای می‌رسد که از پیش بدان نیازمند بود. آن آینه در چهره و رفتار کسانی است که با آن‌ها زندگی می‌کند؛ و وقتی آن‌ها با او هم‌گام می‌شوند یا احساساتش را تکذیب می‌کنند، نشانی بر آن آینه می‌افتد. در این‌جاست که برای اولین بار شایستگی و ناشایستگی اشتیاقات و زشتی یا زیبایی ذهنش را می‌بیند…

وقتی سعی می‌کنم رفتار خودم را بررسی کنم، وقتی سعی می‌کنم آن را قضاوت کنم، خواه تأییدش کنم یا تکذیبش کنم، آشکار است که در چنین حالتی گویی خودم را به دو شخص تقسیم می‌کنم؛ و من‌ای که بررسی و قضاوت می‌کند ویژگی‌ای متفاوت از آن من‌ای نشان می‌دهد که رفتارش بررسی و قضاوت می‌شود. اولی ناظری است که من سعی می‌کنم احساس او را نسبت به رفتار خود دریابم و ببینم که آن رفتار از منظر آن منِ ناظر چطور به‌ نظرم می‌آید. دومین من منِ عامل و کارگزار است، همان است که آن را خودم می‌نامم و سعی دارم از منظر یک ناظر درباره‌ی رفتارش نظر بدهم. اولی قاضی است و دومی کسی است که قضاوت می‌شود. اما این غیرممکن است که یک قاضی از هر لحاظ با کسی که قضاوت می‌شود، یکی باشد؛ همان‌طور که غیرممکن است که علت از هر لحاظ همان معلول باشد.

مهربان بودن و شایسته بودن، یعنی لیاقت عشق و پاداش داشتن، بزرگ‌ترین منش‌های فضیلت‌مندانه هستند؛ و نفرت‌انگیز بودن و لایق مجازات بودن، بزرگ‌ترین منش‌های رذیلانه. ولی همه‌ی این منش‌ها و ویژگی‌ها مرجعی بی‌واسطه در احساسات دیگران دارند. مهربان بودن و شایسته بودن نه به این دلیل فضیلت اند که ابژه‌ی عشق یا محبت خود فرد هستند، بلکه از این رو فضیلت اند که چنین احساساتی را در دیگران برمی‌انگیزند. هوشیاری به این‌که منِ فضیلت‌مند شایسته‌ وپذیرای احترامات خوشایند دیگران است، منبع آسایش درونی و اعتماد به نفسی است که به طور طبیعی با آن همراه است، همان‌طور که ظنِ خلاف آن فرصتی برای زجر کشیدن از رذیلت فراهم می‌کند. چه شادی‌ای از این بالاتر که محبوب باشیم و بدانیم که لیاقت آن را داریم؟ چه زجری از بیشتر که منفور باشیم و بدانیم که سزاوارش هستیم؟ …

حساسیتِ ما نسبت به احساسات دیگران، نه تنها با انسانیتِ خویشتن‌دار و خویش‌سالار ناسازگار نیست، بلکه اساسی‌ترین پایه‌ای است که آن انسانیت بر آن بنا می‌شود. همان اصل یا غریزه‌ای که در مقابل رنج همسایه‌مان ترحم ما را نسبت به غم او بر می‌انگیزد، در شوربختی خودمان، ما را تحریک می‌کند که برای شوربختی خود مرثیه‌خوانی نکنیم. همان اصل یا غریزه‌ای که در موفقیت و کامیابی همسایه، ما را برمی‌انگیزد تا شادی او را جشن بگیریم، در موفقیت و کامیابی خودمان، ما را از سبک‌سری و زیاده‌روی در شادی کردن بر حذر می‌دارد. در هر دوی این موارد، برازندگی عواطف و احساسات ما ظاهراً نسبت مستقیمی دارد با آن زور و نیروی حیاتی‌ای که با آن عواطف و احساسات دیگری را درک می‌کنیم.

بی‌عیب‌ونقص‌ترین انسان اهل فضیلت‌، هم او که ما به‌طبیعتِ خویش وی را شایسته‌ی والاترین عشق‌ها و منزلت‌ها می‌یابیم، کسی است که خویشتن‌دارانه‌ترین چیرگی بر روی احساسات اصیل و خودخواهانه‌ی خویشتن را با مراعات‌گرانه‌ترین حساسیت‌ نسبت به احساسات اصیل و همدلانه‌ی دیگران همراه می‌کند. آن انسانی که نازک‌ترین و نرم‌ترین و دلپذیرترین فضیلت‌ها را با بزرگ‌ترین و مهیب‌ترین و ارجمندترین فضیلت‌ها همراه می‌کند، بی‌شک به‌طبیعت سزاوار والاترین عشق‌ها و ستایش‌های ماست.

آن شخصی که طبیعت او را برای کسب فضیلت‌های دسته‌ی نخست پرداخته است به‌ضرورت بیشترین توانایی را به کسب فضیلت‌های دسته‌ی دوم نیز دارد. انسانی که به بهترین شکل با غم و شادی دیگران همراه می‌شود، به بهترین شکل نیز می‌تواند شادی‌ها و غم‌های خودش را مهار کند. آن انسانی که که ظریف‌ترین درجات انسانیت‌ را دارا است، به‌طبیعت حائز بزرگ‌ترین ظرفیت برای پروراندن بالاترین حد از خویشتن‌داری نیز هست.

توضیح: در ابتدا نسخه‌ی ویراست‌نشده‌ی این متن منتشر شده بود. در جمعه ۱۶ خرداد ۹۳ نسخه‌ی ویراست‌شده جایگزین گردید.