— مترجم: حسین ماشینچیان
خوشحالم که امروز به مناسبت افتتاح مرکز مدیریت کیتو در اینجا حضور دارم. ساختمان زیبایی است و نشانهای واقعی از احترام به تاثیر فکری اد کرین و همکاران اوست. این جملهی قصار (که از خودم نیست) گاهی ذهنم را درگیر میکند: «چیزی به نام ناهار رایگان وجود ندارد.» دوست داشتم توجه بیشتری نثار جملهای که خودم ساختم و به طور ویژهای مناسب این شهر است میشد:«هیچکس پول دیگری را به دقت پول خود خرج نمیکند.» اما همهی جملات قصار سخنانی نیمراست هستند. یکی از عادتهای مورد علاقهی خانوادگی ما هنگام رانندگی، تلاش برای پیدا کردن متضاد کلمات قصار است. برای مثال: «تاریخ هیچوقت خود را تکرار نمیکند» اما متضادش: «هیچچیز جدیدی زیر نور خورشید وجود ندارد.» یا «قبل از این که بپری نگاه کن» اما متضادش:«کسی که تردید کند خواهد باخت.» به روشنی متضاد جملهی «چیزی به نام ناهار رایگان وجود ندارد» این است که «بهترین چیزهای دنیا رایگان هستند.» در دنیای واقعی اقتصاد، یک ناهار رایگان واقعی وجود دارد، ناهاری فوقالعاده، و آن ناهار رایگان چیزی نیست جز بازارهای آزاد و داراییهای خصوصی. چرا در دوسوی یک دیوار قراردادی آلمان شرقی و غربی قرار داشتند که از نظر سطح رفاه دارای اختلاف چشمیگیری بودند؟ دلیل این است که آلمان غربی سیستمی داشت که تا حد زیادی بازارهای آزاد و خصوصی (ناهار رایگان) داشت. همین ناهار رایگان دلیل تفاوت میان هنگکنگ و سرزمین اصلی چین یا موفقیت ایالات متحده و بریتانیای کبیر را توضیح میدهد. این ناهارهای رایگان محصول تعدادی از نهادهای نامرئی است که همانگونه که اف. ای. هایک تاکید میکند، حاصل عمل انسانی هستند نه قصد انسانی.
در حال حاضر ما در ایالات متحده چیزی را در دسترس داریم، که اگر قدرش را بدانیم، که نزدیکترین چیز ممکن به ناهار رایگان است. بعد از شکست کمونیسم همه در دنیا به این باور رسیدند که سوسیالیسم یک شکست است. کم و بیش همه در دنیا به این نتیجه رسیدند که سرمایهداری به موفقیت رسیده است. نکتهی خندهدار این است که همهی کشورهای سرمایهداری در دنیا ظاهرا به این نتیجه رسیدهاند که چیزی که غرب نیاز دارد سوسیالیسم بیشتر است. این فکر به طور مشخص چرند است؛ پس بیایید به این فرصت در دسترسمان برای رسیدن به ناهار رایگان بپردازیم. رییسجمهور کلینتون گفتهاست که چیزی که ما نیاز داریم فداکاری گسترده و مزایای محدود است. چیزی که ما واقعا نیاز داریم، دقیقا برعکس است. چیزی که ما نیاز داریم و چیزی که ما میتوانیم داشتهباشیم (نزدیکترین چیز به ناهار رایگان) منافع گسترده و فداکاری محدود است. ناهار رایگان به طور کامل نیست، ولی نزدیک به آن است.
ناهارهای رایگان در بودجه
بگذارید چند مثال مطرح کنم. در سال ۱۹۳۰ که ۸۰% مزارع برق نداشتند، مدیریت برق روستایی برای برقرسانی به مزارع ایجاد شد. وقتی تمام مزارع صاحب برق شدند، مدیریت برق روستایی وظیفهی خود را به ارائه سرویس تلفن تغییر داد. حالا تمام مزارع تلفن دارند ولی مدیریت برق روستایی هنوز برپاست. فرض کنید مدیریت برق روستایی را منحل کنیم، که در واقع چیزی نیست جز فراهم کردن وامهای کمبهره برای منفعت متمرکز، که برای کسی نیست جز شرکتهای تلفن و برق. مردم ایالات متحده در وضع بهتری قرار میگیرند؛ میتوانند پول زیادی ذخیره کنند که به عنوان منبعی برای کاهش مالیات به کار برود. چه کسی ناراحت خواهد شد؟ یک عدهی معدود که از جیب بقیهی مردم یارانهی دولتی دریافت میکنند. من اسم این را به راحتی «ناهار رایگان» میگذارم.
مثالی دیگر «قانون پارکینسون» در کشاورزی را نشان میدهد. در سال ۱۹۴۵، ۱۰ میلیون نفر کارگر، چه اعضای خانواده چه کارگران استخدام شده، در مزرعهها وجود داشتند؛ در حالی که ادارهی کشاورزی ۸۰ هزار کارمند داشت؛ در سال ۱۹۹۲، ۳ میلیون کارگر در مزرعهها وجود داشت در حالی که ادارهی کشاورزی ۱۲۲ هزار کارمند داشت.
تقریبا هربخشی از بودجهی فدرال فرصت مشابهی را فراهم میسازد. خانواده کلینتون به شما خواهندگفت وجود اینچیزها در بودجه به خاطر این است که مردم چیزهای خوب را میخواهند اما به دلیل خسیس بودن حاضر نیستند برای آنها خرج کنند. مردم آن چیزهای خوب را نمیخواهند. فرض کنید برای مردم آمریکا گزارهی سادهای در مورد شکر مطرح کنید: ما میتوانیم شرایطی فراهم کنیم که بیشتر شکری که خریداری میکنید از چغندرها و نیشکرهای رشدیافته در مزارع آمریکا باشد یا همینطور علاوه بر این شکر به طور نامحدود از السالوادور یا فیلیپین یا جای دیگر وارد شود. اگر ما شما را به شکر تولید داخل محدود کنیم ۲ یا ۳ برابر گرانتر از حالتی خواهدشد که شکر خارجی را وارد بازار کنیم. به نظر شما رایدهندگان واقعا کدام را انتخاب خواهند کرد؟ مردم نمیخواهند قیمتهای بالاتری پرداخت کنند. گروهی از افراد دارای منافع مشترک که مزایای متمرکزی را درو میکنند، میخواهند مردم پول بیشتری بپردازند و برای همین است که قیمت شکر در ایالات متحده چندبرابر قیمت جهانی آن است. مردم هیچوقت طرف مشورت قرار نگرفتند. حکومت ما توسط مردم اداره نمیشود؛ این افسانهای است که از زمان آبراهام لینکلن بر سر زبانها افتاده است. ما حکومت از مردم، در دست مردم و برای مردم نداریم. ما حکومتی از مردم، در دست بروکراتها و برای بروکراتها داریم.
افسانهی دیگری را در نظر بیاورید. رییسجمهور کلینتون میگوید او ماموری برای تغییر است. این درست نیست. او این جمله را میگوید و از عواقبش دور میماند چون تمایلی وجود دارد که دورهی ۱۲ سالهی ریگان-بوش به عنوان یک دوره اطلاق شود. در حالی که اینگونه نیست. ما اقتصادی مخصوص ریگان را داشتیم، همینطور اقتصادی مخصوص بوش، و بعد اقتصادی مخصوص کلینتون. اقتصاد ریگانی چهار اصل ساده داشت: نرخ نهایی مالیات پایینتر، مقررات کمتر، مخارج دولتی مهارشده، سیاستگذاری پولی غیرتورمی. با وجود این که ریگان به همهی اهدافش نرسید، پیشرفت خوبی به وجود آورد. سیاستگذاری بوش دقیقا برعکس اقتصاد ریگانی بود: نرخ مالیات بالاتر، مقررات بیشتر، مخارج دولتی بیشتر. سیاستگذاری کلینتون چیست؟ نرخ مالیات بالاتر، مقررات بیشتر، مخارج دولتی بیشتر. اقتصاد کلینتونی در ادامهی اقتصاد بوش است و همه میدانیم که نتیجهی برعکس کردن اقتصاد ریگانی چه میشود.
بازارهای اقتصادی و سیاسی
یک سطح اساسی دیگر یعنی مشکلات فعلی ما، چه اقتصادی و چه غیراقتصادی، ناشی از تغییرات شدیدی است که در طول ۶ دههی گذشته در زمینهی اهمیت نسبی دو بازار متفاوت برای تعیین این که چه کسی چه چیزی، کی، کجا و چگونه به دست میآورد روی داده است. آن دو بازار، بازار اقتصاد که با انگیزهی سود فعالیت میکند و بازار سیاست که با انگیزهی قدرت فعالیت میکند هستند. در دورن زندگی من اهمیت نسبی بازار اقتصاد به دلیل کسر منابع قابل استفادهی کشور کاهش یافتهاست؛ و اهمیت بازار سیاست، یا دولت، به شدت افزایش یافتهاست. ما بازاری که مشغول کار و تلاش است گرسنه نگه داشتیم و بازاری که مشغول شکست خوردن است را غذا دادیم. اساسا این داستانی است که در ۶ دههی گذشته در جریان بوده است.
اکنون ما آمریکاییها نسبت به ۶۰ سال گذشته بسیار ثروتمندتر شدهایم اما آزادی کمتری داریم؛ همچنین امنیت کمتری داریم. وقتی من از دبیرستان فارغالتحصیل شدم، یعنی سال ۱۹۲۸، کلیهی مخارج دولتی در تمام سطوح در ایالات متحده فقط کمی بیشتر از ۱۰ درصد درآمد ملی کشور بود. مخارج دولت فدرال چیزی حدود ۳ درصد درآمد ملی بود، یا تقریبا از زمانی که قانون اساسی به تصویب رسید یعنی ۱۵۰ سال پیش، غیر از زمان جنگ آمار همین بوده است. نیمی از مخارج فدرال برای ارتش و نیروی دریایی بود. خرج دولت و دولت محلی حدود ۷ تا ۹ درصد بود و نیمی از آن خرج مدارس و راهها میشد. امروز، کلیهی مخارج دولت در همهی سطوح ۴۳ درصد درآمد ملی است و دوسوم آن فدرال، و یکسوم آن برای دولت و دولت محلی است. سهم دولت فدرال ۳۰ درصد از درآمد ملی است؛ به عبارتی ۱۰ برابر چیزی که در سال ۱۹۲۸ بودهاست.
اینتصویر، کسر منابعی که توسط بازار سیاسی جذب میشود را تفسیر میکند. علاوه بر مخارج خود، دولت مخارج تصویبشدهای دارد که همهی ما مصرف بسیار زیادی در آن داریم، چیزی که قبلا اینگونه وجود نداشتهاست. مخارج قانونی دولتی، شامل مخارج متنوعی میشود از جمله قانونی که شما باید برای وسایل ضدآلودگی خودروی خود هزینه بدهید، یا قبض هوای پاک، یا کمک به معلولیت؛ مخارجی از این قبیل. اساسا اقتصاد خصوصی تبدیل به عاملی برای دولت فدرال شدهاست. به عبارتی همهی ما یک ماه پیش برای دولت فدرال کار میکردیم، وقتی که اظهارنامههای مالیاتی را تکمیل میکردیم. چرا شما برای این که برای دولت فدرال مالیات جمع میکنید دستمزدی نمیگیرید؟ از این رو من تخمین میزنم حداقل ۵۰ درصد منابع تولید ملت ما در حال حاضر از طریق بازار سیاسی سازماندهی میشود. به این معنای پراهمیت، ما بیش از ۵۰ درصد سوسیالیست هستیم.
*میلتون فریدمن یک محقق ارشد در موسسهی هوور و برندهی جایزهی نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۶ است. این مقاله بر اساس نظرات مطرح شدهی او در مراسم جشن افتتاح ساختمان جدید موسسهی کیتو در ۶ می ۱۹۹۳ است. گزارش موسسه سیاستگذاری کیتو، جولای/آگوست ۱۹۹۳.