— مترجم: آرمان سلاحورزی
توماس پیکتی کتاب حجیمی نوشته؛ ۵۷۷ صفحه متن، ۷۶ صفحه پانویس، ۱۱۵ نمودار و جدول و دیاگرام، و در سراسر جهان چپها را با کتابش سر شوق آورده. چپها فریاد میزدند «دیدید میگفتیم؟ مشکل، سرمایهداری و استعداد گریزناپذیرش به نابرابری است!». کتاب که نخست به فرانسه و در سال ۲۰۱۳ منتشر شده بود، نخستین نسخهِ انگلیسیش توسط انتشارات دانشگاه هاروارد و در سال ۲۰۱۴ بیرون آمد و ستوننویسهای بسیاری چون پل کروگمن ستودندش، و در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز به رتبههای بالا رسید. نسخهی آلمانی کتاب در آخرین ماههای سال ۲۰۱۴ بیرون آمد و پیکتی –که میبایست از اینهمه کار خسته باشد- اضافهکاری کرد تا دیدگاههایش را برای مخاطبان گستردهش در آلمان شرح دهد. حضورش در تلویزیون چندان دیدنی نیست، چون شوخطبعیاش لنگ میزند، اما به هر روی استقامت میکند و فروش کتابش بیشتر و بیشتر میشود.
خیلی وقت میشود (یا به نظرتان، «بعد از هرگز» چطور است؟) که رسالهای در حوزهی اقتصاد اینقدر بازار پیدا کرده. در چنین شرایطی اقتصاددانها فقط میتوانند لب به تحسین بگشایند. و تاریخدانان اقتصاد ذوق مرگ بشوند. موفقیت بزرگ پیکتی شک نیست که بسیاری محققان جوانِ علاقهمند به اقتصادیات را وامیدارد زندگیشان را وقف مطالعهی گذشته کنند. این به نوبهی خود خوب است، چرا که تاریخ اقتصاد یکی از معدود شاخههای اقتصاد است که میتوان با روشهای کمیِ مطابق اصول علمی در باباش حرف زد. در تاریخ اقتصاد، همچون اقتصادیات تجربی و چند زمینهی دیگر، اقتصاددان با شواهد مواجه است (مواجهای که برای مثال امروزه در اقتصادیات کلان یا سازمانبندی صنعتی با نظریهی تجارت بینالمللی رخ نمیدهد). وقتی فکرش را میکنید میبیند که همهی شواهد را باید در گذشته یافت، و بعضی از جالب توجهترین و-به لحاظ علمی- واردترین شواهد را باید در گذشتههای کم و بیش دورتر جست. آنطور که تاریخدان اقتصادِ انگلیسی جان اچ کلپهم در سال ۱۹۲۲ و به سیاق اقتصاددان مکتب اتریش گفته بود (هرچند خود از پیروان آلفرد مارشال بود): «اقتصاددان، خواهی نخواهی، تاریخدان است. قبل از اینکه استنتاجهای اقتصاددان به ثمر بنشینند، جهان از نقطهای که او کارش را آغاز کرده بود، گذار کرده است.» راست میگوید. تاریخدانان اقتصاد معمولا دل به گذشته بسته دارند، به خاطر خود گذشته (برای مثال من اینطور هستم) و هدفشان استفاده از گذشته برای استقرا کردن در باب آینده نیست، و این البته هدفی است که پیکتی دارد. کتاباش گذشته از همهچیز در باب سرمایه در قرن بیست و یکم است، که هنوز از آغازش چیزی نگذشته. اما اگر بنا است که اقتصاددان علمی، یا زمینشناس علمی، یا اخترشناس یا زیستشناسِ تکاملی باشید، گذشته میبایست حالِ شما باشد.
پیکتی نمونهی خوب این امر است. او، بر خلاف خیلی از اقتصاددانان دیگر، درگیر تنها ابزاری که به اقتصاددان تدریس میشود، نشده، و این ابزار همانا تحلیل رگرسیونی (تحلیل وایازشی) «داده»های یک نفر دیگر است (مشکلی که اصلا خود کلمهی داده (data) –به معنای آنچه داده و معلوم است- دارد: دانشمند باید با capta (گرفته) سر کار وداشته باشد، به معنای آنچه قبض و استخراج میشود). در نتیجه گناهی از دو گناه اقتصادیات مدرن را مرتکب نشده، یعنی از ترتیب دادن «آزمایش»های بیمعنی برای سنجش معناداری آماری پرهیز کرده (اینجا و آنجا البته به «بیمعنایی آماری» روابط میان، مثلاٍ نرخ مالیات و نرخ رشد اشاره کرده اما امیدوارم فرض نکرده باشد که ضریب مشترکی که –تا آنجا که به امر نمونهبرداری مربوط است- نادقیق سنجیده شده «بیمعنا» است، فقط چون آر ای فیشر سال ۱۹۲۵ گفته بود که بیمعنا است). پیکتی آمارهای سرمایهی کل یا آمار نابرابری را برساخته یا از جایی برگرفته و بعد برای تفتیش و معاینه مرتبشان کرده و این همان کاری است که برای مثال فیزیکدانها در آزمایشهای و مشاهداتشان میکنند. همچنین آن گناه دیگر اقتصادیات مدرن، یعنی هدر کردن وقت علمی برای قضایا وجودی را هم مرتکب نشده (قضیهی وجود در ریاضیات، قضیه است که با سور وجودی ، «وجود دارد» شروع میشود. برای مثال میگوییم «برای همهی X ها و Y ها، وجود دارد … .م). باز فیزیکدانها هم این کار را نمیکنند. اگر ما اقتصاددانها بنا است به علم فیزیک غبطه بخوریم، دستکم بیایید یاد بگیریم که فیزیکدانها واقعا چه میکنند. پیکتی نزدیک واقعیتها میماند و برای مثال به آوارگی در عوالم بیمعنیِ نظریهی بازی ناتعاونی —که اقتصادیات تجربی مدتها است مردودش کرده— نمیرود. همچنین به الگوی تعادل عمومی نامحاسبهپذیر هم رجوع نمیکند، الگویی که هرگز به کار علم اقتصاد عددی نمیآمده و از شاخههای فلسفه بوده، چه شاخهی پوچی هم هست. در هر دو مورد باید به پیکتی آفرین گفت.
علاوه بر این کتاب به سیاقی شفاف و نامتظاهرانه، حتی تا حدی البته عبوس، نوشته شده و به نظرم اصل فرانسهی کتاب هم باید چنین باشد (پیکتی را باید بابت پیروی از قاعدهی قدیمی که اینروزها خیلی میان فرانسویان رواج ندارد ستود، قاعدهای که میگوید ce qui n’est pas clair n’est pas français یعنی که آنچه شفاف و صریح نیست، فرانسوی نیست). میتوانم در مورد صریح بودن نسخهی انگلیسیش شهادت بدهم. درست است که کتاب احتمالا محکوم است یکی از آن کتابها باشد که بیشتر خریده میشود تا خوانده. خوانندههایی که کمی مسنترند میتوانند کتاب بزرگ داگلاس هافستدر گودل؛ اشر، باخ: نوار طلایی بیپایان را به یاد بیاورند که در طول سالهای دههی ۱۹۸۰ خیلی تحسینشده و همانقدر نخوانده، روی میزهای اتاقهای نشیمن خانهها افتاده بود، و خوانندههای کمی جوانتر احتمالا میتوانند یاد تاریخچهی زمانِ استیون هاکینگ بیفتند. شرکت کیندل که متعلق به آمازون است، رد آخرین هایلایتها را در کتابی که دانلود شده نگه میدارد (نمیدانستید، مگر نه؟). با استفاده از این آمار، جوردن النبرگ ریاضیدان حدس میزند متوسط خوانندگانِ متنِ ۶۵۵ صفحهای «سرمایه در قرن بیست و یکم» جایی حدود صفحهی ۲۶ از خواندن دست کشیدهاند، و اینجا که هایلایتکردنها تمام شده، حدودا آخرِ مقدمهی کتاب است. او پیشنهاد میکند که این سنجهی کیندل برای کتابهایی که به ظاهر خوانده شدهاند، که پیشتر به نام شاخص هاکینگ خوانده میشد (بیشتر خوانندگان تحشیهنگاری و هایلایتکردن تاریخچهی زمان را از ۶.۶ درصد کتاب به بعد متوقف کردهاند)، در نامگذاری تازه به شاخص پیکتی خوانده بشود (۲.۴ درصد کتاب). اگر بخواهیم انصاف را در حق پیکتی رعایت کنیم باید بگوییم خریداری که به عوض نسخهی کیندل کتابِ غیرالکترونیک را خریده، احتمالا خوانندهی جدیتری است و در کتاب پیشتر خواهد رفت. با این وجود، جلب توجه متوسط خوانندگان نیویورک تایمز را کردن، حتی اگر شده برای اندکی بیش از ۲۶ صفحه بحث غلیظ اقتصادی، شاهدِ مهارت بلاغی پیکتی است، مهارتی که من تحسینش میکنم. در هر صورت کتاب بینهایت جذاب است، اگر بحثهای بغرنج عددی را جذاب بیابید.
کتاب، کتابی است صادق که برای نوشتناش تحقیق بسیار شده. هر آنچه که میگویم –و بنا دارم حرفهای درشتی بزنم چون حقیقت دارند و مهم است که گفته بشوند- به این منظور نیست که به امانتداری یا تلاش علمی پیتکی عیبجویی کنم. کتاب ثمرهی تلاش مشترکِ مدرسهی اقتصادی پاریس است که خود پیکتی بنیان گذاشته و با برخی از درخشانترین انوارِ تنکو-چپِ اقتصادیات فرانسه همکاری میکند. افسوس که نشان خواهم داد پیکتی در دانش علمی و در اخلاقیات اجتماعیش سخت در اشتباه است. اما بسیاری اقتصاددانان و محاسبهگران هم چنیناند، و بعضی از ایشان از عزیزترین دوستان مناند. از میان شما هر آن کس که بیگناه است (بیگناه در سنجیدن غلطِ مفهوم کانونی اثرش، یا بیگناه در فهم غلط بخش کلیدی از علم اقتصاد، یا بیگناه در به کل درنیافتنِ دلالت اخلاقی) نخستین سنگ را بدو بزند. (اشاره به بخشی از انجیل یوحنا، که در آن عیسی در قبال حکم سنگسار زن زناکاری، با بلاغت انکاری به مردم چنین میگوید .م)
خواندن کتاب فرصت مناسبی است برای درک آخرین نگرانیهای چپ در باب سرمایهداری، و همچنین برای سنجیدن توان اقتصادی و فلسفی این نگرانیها. نگرانی پیکتی از اینکه ثروتمندان دارند ثروتمندتر میشوند به راستی صرفا «آخرین» نگرانی از سری نگرانیهایی است که قدمتشان به زمان مالتوس و ریکاردو و مارکس باز میگردد. از زمان این نوابغ بنیانگذار علم اقتصاد کلاسیک، یک روند بهبودیِ تجارتسنجیده (این عبارتی است که به سرمایهداری ترجیحش میدهم، چه سرمایهداری در خود این دلالت نادرست را دارد که انباشته سرمایه، و نه ابداع نوآوری، است که اوضاع ما را بهتر کرده) توانسته بخش بزرگی از بشریت را که حالا هفت برابر از سال ۱۸۰۰ پرجمعیتتر است، توانگر کند، و ادعای معقولاش این است که در پنجاه سال آتی همهکس را در جهان ثروتمند خواهد کرد. به چین و هند نگاه کنید (و بس کنید گفتن این را که «اما همه که ثروتمند نشدهاند». خواهند شد و این چیزی است که تاریخ اروپا نشان میدهد، اگر نه با هیچ شاهد دیگر، دستکم با شهادت استانداردهای اخلاقا مربوطِ آسایشهای اساسی زندگی، که تا پیش از سال ۱۸۰۰ در انگلستان و فرانسه، یا در چین پیش از شروع نو و دوبارهش در ۱۹۷۸، یا در هند پیش از سال ۱۹۹۱ از مردم دریغ میشد). اما به رغم اینهمه باز چپ با دلواپسی معمولش این مهمترین واقعهی سکولار از زمان ابداع زراعت را از یاد میبرد – این غنیسازی عظیم دو قرن اخیر را- و باز به دلواپسیکردنهایش ادامه میدهد، و مضطرب است، مثل آن سگ کوچکی که در تبلیغِ شرکت بیمهی مسافرتی در تلویزیون، هر نیمنسل یک بار، در نسخهای جدید، دلواپس استخوانش است.
این فهرست مختصری است از دلواپسیهای بدبینانهای که هر کدام، به قول آنتونی واترمن، تاریخدان اندیشهی اقتصادی، از زمانی که نخستین مقالهی مالتوس (۱۷۹۸) کمیابی زمین را در مرکز توجه قرار داد، برای مدتی باب روز بودهاند. و این چنین بود که دگردیسی یکقرنهی اقتصاد سیاسی (علم خوشبینِ ثروت) به اقتصادیات (علم بدبینِ کمبود) آغاز شد. مالتوس نگران بود که کارگران کثرت خواهند گرفت و ریکاردو نگران بود که صاحبان زمین تولیدات ملی را خواهند بلعید. مارکس نگران بود، یا شاید اگر جور دیگری به ماتریالیسم تاریخی نگاه کنیم بتوان گفت، شادمان بود از این واقعه که صاحبان سرمایه دست کم تلاش شیردلانهای خواهند کرد برای بلعیدن سرمایه. (اقتصاددانان کلاسیک مرشدان پیکتیاند، و نظریهش حتی پیش از صفحهی بیست و ششم خود را به مثابه تجمیعی از آرا مارکس و ریکاردو، وضع میکند.) میل نگران بود، یا شاید اگر به شتاب بیمارگونهی زندگی مدرن جور دیگری نگاه کنیم، شادمان بود از اینکه وضعیت سکون تنها قدمی آنسوتر است. بعد اقتصاددانان، بسیارانی در اردوی چپ و اما عدهای هم از اردوی راست، در توالی سریع از ۱۸۸۰ به این سو، در همان حین که آن بهبودیِ تجارتسنجیده داشت دستمزدهای واقعی را بالا و بالا و بالاتر میبرد، بنا کردن به ابراز دلواپسی کردن، که اگر بخواهم چندتایی از ادلهشان را له بدبینیشان در قبال «سرمایهداری» فهرست کنم چنین خواهد بود: طمع، ازخودبیگانگی، آلودگی نژادی، قدرتِ کمِ کارگران در چانهزنی، زنانِ کار، سلیقهی بد کارگران در مصرف، کوچ گونههای کهتر، انحصارطلبی، بیکاری، حلقههای تجاری، افزایش عواید، عوارض جانبی کار صنعتی/اقتصادی، مصرفِ کمتر از حد، رقابتهای انحصارطلبانه، جدا افتادگی مالکیت از کنترل، نبودِ طرحریزی، رکودِ پساجنگ، سرریز سرمایهگذاری، رشدِ اقتصادی نامتوازن، بازارهای کار دوگانه، نارسایی سرمایه، (ویلیام ایسترلی این پدیده را «بنیادگرایی سرمایه» میخواند)، نامعقولیت دهقانان، قصورات بازار سرمایه، انتخاب عمومی، بازارهای گمشده، عدم تقارن اطلاعاتی، استثمار جهان سوم، بازاریابی، قوانین تنظیمی مسخر شده، راکبهای بیقید، دامِ درآمد سطح پایین، دامِ درآمد سطح متوسط، وابستگیِ مسیر، کمبود رقابتی، مصرفگرایی، عوارض جانبی مصرف، نامعقولیت، تنزیل هذلولی، بزرگیِ خطرآفرین شرکتها، واپاشی محیط زیست، بیمههای کمپرداخت، بیشپرداخت مدیران اجرایی سطح بالا، رشد کند شده و غیره و غیره.
آدم میتواند به سبک پیکتی یا کروگمن آخرین اقلام فهرست و چند مورد از اقلام احیاشدهی قدیمیتر را با چندتایی جایزهی نوبل در علم اقتصاد کنار هم بچیند. اینجا اسم از مردانی که بدین ترتیب نوبل بردهاند نمیآورم (و همهشان هم مَردند، در تمایز کامل با نوبلِ ۲۰۰۹ النور اوستروم) اما میخواهم فرمولشان را آشکار کنم: ابتدا، یک شرط لازم برای رقابت بیعیب یا جهان بیعیب کشف یا بازکشف کنید (در مورد پیکتی برای مثال: برابری بیعیب و نقصتر درآمد). بعد بدون شواهد (در این مورد پیکتی خیلی بهتر از روش معمول عمل کرده و دستکم شواهدی ارائه میکند) اما با تزیینات مناسب ریاضی (مثل ژان تیرول و نوبل ۲۰۱۴) ادعا کنید که شرط کذا ناکامل برآورده شده، یا جهان دارد ناکامل توسعه مییابد. بعد با آب و تاب (به رغم همهچیز اینجا پیکتی به همین ورطهی معمول معیارهای نازل علمی افتاده) نتیجه بگیرید که «سرمایهداری» محکوم به نابودی است مگر آنکه متخصصان دخالت کنند و با خوب بهرهجستن از انحصار خشونت در دست دولت، علیه بدکاریهای ثروتهای بزرگ قوانین آنتیتراست وضع کنند، یا به صنایعی که بازگشت سرمایهشان رو به نابودی است یارانه بدهند، یا به دولتهای صادق کمکهای خارجی عطا کنند، یا به صنایع آشکارا طفیلی پولی بدهند، یا به مصرفکنندههای کودکمآب سقلمهای بزنند و به خرید ترغیبشان کنند، یا، آنطور که پیکتی میگوید، در سراسر جهان بر سرمایهای که سبب نابرابری میشود مالیات ببندند…
ادامه دارد…