1399

معرفی کتاب فرشتگان بهتر سرشت ما

اگر کسی بگوید که خشونت مهم‌ترین مسألۀ اجتماعی بشریت است، شاید خیلی به خطا نرفته باشد. هستند مسائلی که پیش از خشونت مشکل‌آفرین‌اند، اما بسا از آنها که چون سرانجام به خشونت منتهی می‌شوند مسئله می‌شوند، یا بغرنج می‌شوند. چیزهای متعددی، از خوب انگاشته‌شده همچون جنگ دفاعی و انقلاب اجتماعی تا بد همچون آزار و جنایت، یک پا در خشونت دارند. همین عرض عریض نشانه‌ای از حضور سنگین آن در زندگی، یا سایه‌اش و هراس و هولی است که می‌آفریند؛ حال پرداختن به آمار جنگ‌ها و جرم‌ها و نتایج و عوارضی که داشته‌اند بماند. اگر پذیرفتنی باشد که ترس مؤثرترین و راهبردی‌ترین غریزۀ انسان در جهت‌دهی به رفتار است، این هم پذیرفتنی است که بیشترین زمینه برای ترس، احتمال خشونت است. ممکن است ترس از گرسنگی و درد و جدایی و شکست و نظایر اینها هم به میان بیاید، ولی به نظر می‌رسد اینها در معنای دقیق کلمه بیشتر اضطراب و نگرانی است. ترس، اغلب ترس از حمله است، که ناگزیر درآمیخته با خشونت است.

اینک روشنگری: فصل دوم، آنتروپی، فرگشت، اطلاعات

اولین سنگ‌بنا برای درک وضعیت بشر مفهوم آنتروپی است. آنتروپی در معنای امروزی‌اش نخستین بار توسط فیزیک‌دان قرن نوزدهمی لودویگ بولتزمن معرفی شد. قانون دوم ترمودینامیک می‌گوید آنتروپی در یک سیستم بسته  – یعنی سیستمی که با محیط اطراف خود تبادلی ندارد – هیچ‌گاه کاهش نمی‌یابد. سیستم‌های بسته دائماً به سمت وضعیت بی‌ثبات‌تر و بی‌نظم‌تری حرکت می‌کنند و به تدریج توانایی تولید خروجی‌های مفید را از دست می‌دهند. چنین سیستم‌هایی  نهایتاً وارد یک تعادل سرد، یکنواخت و همگن شده و در همان وضعیت باقی می‌مانند.

صورت‌بندی اصلی قانون دوم ترمودینامیک اشاره به فرایندی دارد که در آن انرژی گرمایی از جسم گرم‌تر به سمت جسم سردتر حرکت می‌کند تا نهایتاً اختلاف دمای بین دو جسم به صفر برسد و تمام انرژی گرمایی تخلیه شود. یک فنجان قهوه به مرور سرد خواهد شد مگر آنکه آن را روی یک گرم‌کن برقی قرار دهیم. هنگامی که ذغال‌سنگ تغذیه‌کننده یک موتور بخار تمام شود، بخار سرد دیگر قادر نخواهد بود پیستون را حرکت دهد.

کنترل اجاره، ایده شکست خورده‌ای که هرگز نمیمیرد

ایده کنترل اجاره برای اقتصاددانان همانقدر مرده است که بحث کردن در مورد اینکه آیا خورشید به دور زمین میگردد یا بالعکس. در سال ۱۹۹۲ یک نظرسنجی نشان داد که ۹۳ درصد اقتصادانان آمریکایی و کانادایی اعلام کردند که ایجاد سقف برای اجاره باعث کاهش تعداد و کیفیت واحدهای مسکونی میگردد. حتی اسار لیندبک، اقتصاددان سوئدی در این مورد گفت که بنظر می آید برای نابودی یک شهر، به غیر از بمباران آن، هیچ راهی موثرتر از مقررات کنترل اجاره نیست. اما هیچوقت نباید فرصت جویی اهل سیاست را دست کم گرفت. آنها دوست دارند اینطور تظاهر کنند که قهرمان نجات بخش مردم عادی هستند.

کنترل اجاره دوبار در آمریکا در سطح ملی اجرا شد، یکی در سال های سخت جنگ جهانی دوم و دیگری در ۱۹۷۱ بعنوان بخشی از مبارزه رئیس جمهور نیکسون با تورم. وقتی مقررات وضع شده توسط نیکسون منقضی شد بسیاری شهرها همچنان شکلی از کنترل اجاره را حفظ کردند. با وجود آزادسازی های اقتصادی صورت گرفته همچنان ایده کنترل اجاره محبوبیت بسیاری دارد. در ژوئن ۲۰۰۸ در انتخاباتی حمایت خود از مقررات کنترل اجاره را ادامه دادند. دموکرات های منتخب مردم در نیویورک تصمیم دارند بعضی از مقررات کنترل اجاره قدیمی را دوباره احیا کنند. چنانکه پل کروگمن میگوید “حالا شما میفهمید چرا اقتصاددانان بی خاصیت هستند، چون مردم تمایلی ندارند به آنها گوش کنند.”

آیا سال ۲۰۲۰ فقط حامل اخبار بد بود؟

مورخ سوئدی، «یوهان نوربرگ»، در کتاب جدیدش با عنوان «شکفتن: داستان پیشرفت بشر»، یادآوری می‌کند که چگونه کیفیت زندگی به مرور زمان بهتر و بهتر می‌شود، حتی اگر به چشم بیشتر مردم نیاید. او از شما می‌خواهد کمی درنگ کنید و از وجوه مثبت وضعیتمان غافل نشوید. او باور دارد که سال ۲۰۲۰ بهترین سال برای تجربه‌ی یک همه‌گیری در این ابعاد بود، چرا که اگر این همه‌گیری به جای سال ۲۰۲۰ مثلا در سال ۲۰۰۵ رخ می‌داد، ما هرگز فناوری تولید واکسن‌های «ام آر ان ای» را نمی‌داشتیم. به همین ترتیب اگر در ۱۹۹۰ همه‌گیری حادث می‌شد، شبکه جهانی اینترنتی وجود نمی‌داشت تا مردم را نسبت به خطرات آگاه کند. در ۱۹۷۰، توانایی بررسی ژنتیکی ویروس وجود نداشت و اگر در سال ۱۹۵۰ گرفتار این ویروس می‌شدیم، حتی یک دستگاه ونتیلاتور هم در دنیا وجود نداشت. نوربرگ، خصوصا بیست سال گذشته را از جهت میزان خلق ثروت در جهان بی‌نظیر می‌داند که پیش از آن سابقه نداشته است.

هربرت اسپنسر، اعجوبه ای ناشناخته

انسانی بسیار جدی و بیزار از رفتارهای رمانتیک و بیگانه با شعر و احساس که نوشته ها و دیدگاههایش بخش مهمی از عصر ویکتوریا در انگلستان را تحت تاثیر قرار داده بود. او پا به پای داروین و متاثر از افرادی چون لامارک در تدوین و تشریح نظریه تکامل کوشید. چهره هربرت اسپنسر به عنوان مبدع این نظریه بعدها در سایه شهرت داروین تا حدودی در سایه قرار گرفت و کم رنگ شد و این در حالی است که به اعتراف خودِ داروین، این نظریه مختصِ اسپنسر است و داروین در واقع نظریه انتخاب طبیعی را در ارتباط با تداوم و بقای گونه های زیستی مطرح کرده است و خود نیز نظریه اسپنسر را برتر و بهتر از آن می دانست. اما شکی نیست که این دو اندیشمند و دانشمند بزرگ تاثیرات متقابلی بر مطالعات و نگرشهای یکدیگر داشته اند و به عنوان مثال مطالعه و پژوهش اسپنسر در تحول و فرگشت نهادهای اجتماعی، پس از انتشار کتاب تکامل انواع داروین، شتاب بیشتری گرفته و وی با انگیزه بالاتری بر این موضوع متمرکز شده است. همین نظریه بقای اصلح در نگاه او به موضوعات اجتماعی و سیاسی تاثیر شگرفی داشت و با استناد به آن به تلاش دولت و قانونگذاران برای تصویب طرحهای مرتبط با حمایت از فقرا و نیازمندان حمله می کرد.

ترجمه‌های ۱۹۸۴ به فارسی

در زبان انگلیسی ساعت سیزده نداریم. یعنی ۱۳ o’clock مرسوم نیست. در ادبیات ارتشی البته Thirteen hundred hours داریم که متفاوت است و البته در زمان‌مکان اورول متعارف نبوده.
«وقتی ساعتها سیزده بار نواختند» یک ضرب المثل آلمانی[i] است در مایه‌های «وقتِ گلِ نِی» خودمان. موضوع این است که ساعت‌های ناقوس‌دار سنتی در دستگاه دوازده ساعته کار کرده و بیش از دوازده بار زنگ نمیزنند و اگر ساعتی سیزده بار نواخت، به این معنی است که خراب شده است. معروف است که وقتی شکست ارتش آلمان نازی در استالینگراد مسجل شد و در جبهه افریقا نیز ناچار به عقب‌نشینی شده بودند، هیتلر گفته بود وقتی از ارتش آلمان ناامید خواهد شد که ساعت‌ها سیزده بار بزنند. یعنی هیچوقت دست از این ارتش نخواهم شست.
در ادبیات حقوقی، اصطلاح سیزده بار نواختن، وقتی بکار میرود که بی‌اعتبار شدن اظهاراتی در دادگاه بمعنای بی‌اعتبار شدن تمام اظهارات قبلی فرد باشد. چرا که اگر ساعتی سیزده بار نواخت، دیگر به دوازده و یازده و ده بار نواختنش نیز نمیشود اعتماد کرد.
کتاب ۱۹۸۴ در یک روز آفتابی سرد آوریل آغاز می‌شود، در حالیکه ساعت‌ها سیزده بار میزنند. خواننده انگلیسی زبان بلافاصله متوجه شرایط غریب و فرارسیدن آنچه غیرممکن پنداشته میشد، می‌شود. همچنین اورول با اشاره به سیزده بار نواختن ساعت‌ها راجع به وضع حقیقت در دنیای داستانش پیشاپیش هشدار میدهد. اما خواننده فارسی‌زبان متوجه هیچکدام از این علائم و ارجاعات نمیشود. متن انگلیسی هیچ اشاره‌ای به چند بودن ساعت نمیکند، بلکه صرفا میگوید ساعت ها چندبار زنگ زدند. در حالیکه مترجمان جملگی به غلط و بی‌ضرورت ساعت چند بودن را اعلام کرده‌اند. بعضی پا را فراتر گذاشته و خیلی شاعرانه به محل قرار گرفتن عقربه‌های ساعت نیز اشاره کرده‌اند.

اینک روشنگری: فصل اول، در دفاع از انسان‌گرایی و پیشرفت

اگر همچنان مطمئن نیستید آرمان‌های روشنگری نیازمند دفاعی جانانه هستند، به این صحبت‌های شیراز ماهر تحلیل‌گر جنبش‌های اسلام‌گرای افراطی توجه کنید: «غرب از ارزش‌های خود شرمسار است و از لیبرالیسم کلاسیک دفاع نمی‌کند. ما در خصوص این ارزش‌ها تردید داریم. این ارزش‌ها ما را معذب می‌کنند. در مقابل، داعش دقیقاً می‌داند که از چه دفاع می‌کند. قطعیت و یقین آنها فوق‌العاده اغواکننده است.» – و البته ماهر می‌داند از چه حرف می‌زند چون خودش در گذشته مسئول شاخه محلی گروه جهادی «حزب التحریر» بوده است.

در سال ۱۹۶۰، مدت کوتاهی بعد از آنکه آرمان‌های لیبرال از بزرگترین آزمون خود سربلند بیرون آمدند، فردریش هایکِ اقتصاددان در مورد این آرمان‌ها نوشت: «اگر حقایق سابق بخواهند همچنان تسلط خود بر ذهن بشر را حفظ کنند، باید با زبان و مفاهیم نسل‌های آتی مجدداً بیان شوند. آنچه زمانی موثرترین نحوه بیان آن حقایق بوده است، چنان به مرور در اثر استفاده فرسوده شده که دیگر معنای مشخصی را منتقل نمی‌کند. ممکن است ایده‌های زیربنایی همچنان معتبر باشند اما کلمات، حتی زمانی که به مشکلات موجود اشاره می‌کنند، دیگر آن مفاهیم سابق را انتقال نمی‌دهند.»

این کتاب تلاش من برای بیان مجدد آرمان‌های روشنگری با زبان و مفاهیم قرن بیست‌و‌یکم است. ابتدا چارچوبی برای فهم وضع بشر و شرایط انسان ارائه خواهم کرد که توسط علم مدرن شکل گرفته است – ما که هستیم، از کجا آمده‌ایم، چالش‌های پیش روی ما کدامند و چگونه می‌توانیم با آنها مواجه شویم. بخش عمده‌ای از کتاب به دفاع از این آرمان‌ها با شیوه‌ای کاملاً قرن بیست‌و‌یکمی اختصاص دارد: استفاده از داده‌ها. این نگاه داده‌محور و مبتنی بر شواهد به پروژه روشنگری نشان می‌دهد که این پروژه صرفاً خیالی خام و امیدی واهی نبوده است. شاید بزرگترین داستانی که به ندرت گفته می‌شود این باشد که روشنگری موفق بوده است. و چون این پیروزی تا این اندازه محجور مانده است، آرمان‌های زیربنایی آن یعنی عقل، علم، و انسان‌گرایی نیز قدرنادیده باقی مانده‌ و کم ارزش انگاشته شده‌اند. امروزه نه تنها اجماعی ناخوشایند علیه این آرمان‌ها وجود دارد، بلکه از طرف روشنفکران با بی‌تفاوتی، تردید، و گاهی تحقیر به آنها نگریسته می‌شود. اما من نشان خواهم داد که اگر ارزش آرمان‌های روشنگری به درستی درک شود آنها در واقع دلیلی برای زندگی هستند: برانگیزنده، الهام‌بخش، و شریف.

مرز ثروت

وقتی به ثروتمندان کشورهای فقیر فکر می‌کنیم، تصورمان میلیاردهایی در قصرهای باشکوه است، اما در واقعیت بسیاری متمولین کشورهای درحال‌توسعه از فقرای کشورهای توسعه‌یافته هم فقیرترند. با وجود مشکل بودن مقایسه ثروت بین کشورها، یک روش خوب نگاه کردن به خرجکرد غذایی مردم است. بطور تاریخی یک همبستگی منفی بین ثروت و نسبت پول خرج شده برای غذا وجود دارد. بعبارت دیگر اگر مجبورید تمام پول خود را صرف غذا کنید این یعنی وضعیت مالی خوبی ندارید. در آمریکا دهک اول جمعیتی حدود ۷ درصد درآمد خود را صرف غذا می‌کنند. در مقابل این رقم برای دهک دهم یعنی ثروتمندان در هند برابر ۴۰ درصد است. حتی فقرای آمریکا هم از قرن نوزدهم تا به امروز اینقدر خرج غذا نکرده‌اند.

نکته دوم در مورد اختلاف درآمد است. یک کارگر کم‌مهارت بطور متوسط در هائیتی درآمدی معادل ۰.۸ دلار در ساعت کسب می‌کند، اما اگر همان شخص به آمریکا برود درآمدش به ۸.۵ دلار در ساعت افزایش میابد. حال فکر می‌کنید چرا مردم هائیتی فقیرند؟ آیا دلیل آن تنبلی و عدم آموزش است؟ نه. آنها فقیرند زیرا در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که نمی‌توانند از نیروی کار خود بطور کارا استفاده نمایند.

معمار کامیابی

در پایان جنگ جهانی دوم، هنگ‌کنگ بخوبی شایسته لقب جزیره بی‌حاصل را داشت؛ منابع طبیعی بسیار کم، زیرساخت های تجاری نابود شده، پایه‌های تولید صنعتی از بین رفته، و درآمد سرانه کمتر از یک سوم کشور مادرش بریتانیا. بعنوان مستعمره بریتانیا، سرنوشت هنگ‌کنگ در نهایت در دستان تنها چند کارمند دولتی قرار گرفت تا به تنهایی با این چالش‌های بزرگ روبرو شوند. اما زمانیکه این مستعمره در سال ۱۹۹۷ به چین بازگردانده شد با میانگین درآمد سرانه ۳۷ درصد بیشتر از بریتانیا، تبدیل به یکی از شکوفاترین ملل جهان گشته بود. البته این بهبودها فقط محدود به درآمد نبودند. در ۱۹۵۰ مردم بریتانیا و آمریکا بطور میانگین ۵ تا ۶ سال بیشتر از مردم هنگ‌کنگ عمر می‌کردند. امروز این نسبت معکوس و ۲ سال به سمت هنگ‌کنگی‌هاست. ارزیابی آموزشی جهانی هم عموما هنگ‌کنگ را در صدر جدول قرار میدهد درحالیکه بریتانیا در جایگاه بیستم قرار می‌گیرد.
اما چطور چنین چیزی ممکن است؟

معرفی کتاب آداب دیکتاتوری: کیش شخصیت در قرن بیستم

هیچ دیکتاتوری نمی‌تواند فقط با خشونت و ترس حکمرانی کند. قدرت عریان را می‌شود به صورت موقت در اختیار گرفت اما برای بلند مدت به هیچ وجه کافی نیست. تصویر و قدرت همیشه رابطه تنگاتنگی داشته‌اند اما آنچه در قرن بیستم روی داد، بسیار فراتر از ستایش عمومی بود. در قرن بیستم، فناوری‌های تازه به رهبران اجازه داد صدا و تصویرشان را به خانه‌های شهروندانشان ببرند. حاکمی که بتواند مردمش را مجبور کند که او را بستایند عمر بیشتری خواهد داشت. پارادوکس دیکتاتوری مدرن این است که دیکتاتور باید توهم حمایت و مشروعیت عمومی را به وجود بیاورد. در سرتاسر قرن بیستم، صدها میلیون نفر محکوم به نشان دادن اشتیاق، طرفداری و ستایش بودند، حتی در حالی که در مسیر بردگی قدم می‌گذاشتند.
اما در زمانه‌ای که آزادی بیان وجود ندارد، از کجا می‌شود فهمید که چند نفر از این مردم واقعاً دیکتاتور را می‌ستایند؟
فرانک دیکوتر در «آداب دیکتاتوری» کیش‌های شخصیت و پروپاگاندای پیرامون هشت دیکتاتور قرن بیستمی برجسته را بررسی می‌کند، از هیتلر و استالین تا مائو تسه‌تونگ و کیم ایل‌سونگ. این مردان بنیانگذاران دیکتاتوری‌های مدرن بودند و از تاریخ و یکدیگر آموختند که چگونه رژیم‌هایشان را بسازند و وجهۀ عمومی‌شان را حفظ کنند. برای این کار، ابزارهای گوناگونی را به کار بردند، از رژه‌های تمرین شده تا ساخت فضای قدسی و رازآلود از طریق سانسور. این دیکتاتورها پیوسته بر تصویرشان کار کردند و مردم را تشویق کردند تا ستایششان کنند.
در زمانه‌ای که دموکراسی وضع خوبی ندارد، آیا شاهد احیای همان روش‌ها در میان رهبران امروز هستیم؟ دیکتاتوری‌های آنان به نوبۀ خود رهبران قرن بیست و یکم را، از جمله ولادیمیر پوتین، شی جین‌پینگ و رجب طیب اردوغان، تحت تاثیر قرار داده است.
این کتاب با روایت جذابش، بررسی می‌کند که چگونه کیش شخصیت به وجود می‌آید، رشد می‌کند و دوام می‌آورد. این کتاب کیش شخصیت را در جایگاه اصلیش قرار می‌دهد: در قلب استبداد.