—مترجم: محسن محمودی
یادداشت سردبیر: آیا دولت باید با تدابیر مداخلهگرانهی خود قیمتهای داخلی را در حمایت از تولیدکنندگان بالا ببرد، یا آنها را در حمایت از مصرفکنندگان پایین بیاورد؟ در این قطعه از کتاب «سفسطههای اقتصادی»، فردریک باستیا چنین مداخلهای را رد میکند.
***
احساس میکنم وظیفه دارم خواننده را با برخی نکاتِ روشن—و متاسفانه، نظری—دربارهی توهماتی که عباراتی مثل «قیمتهای بالا» و «قیمتهای پایین» بدانها منجر میشوند، آشنا کنم. میدانم که افراد در نگاه اول ممکن است این اشارات را کمی پیچیده یابند، ولی مسئله این نیست که آیا آنها پیچیده هستند یا نه، بلکه این است که آیا درست هستند یا خیر. معتقدم که آنها نهتنها کاملاً درستاند، بلکه بهویژه مناسب برانگیختن تردید در اذهان کسانی هستند—که تعدادشان هم به هیچ وجه کم نیست—که ایمان معصومانهای به کارآمدی حمایتگرایی دارند.
چه حامی بازار آزاد باشیم و چه طرفدار تدابیرِ تحدیدی، همه مجبور به استفاده از عبارات «قیمتهای بالا» و «قیمتهای پایین» هستیم. حامیان بازار، با نگاه به منافعِ مصرفکننده، خودشان را موافق قیمتهای پایین اعلام میکنند. طرفداران اقدامات تحدیدی، با توجه به منافع تولیدکننده، با قیمتهای بالا ابراز موافقت میکنند. دیگرانی هم هستند که موضع میانهای میگیرند و میگویند: «تولیدکننده و مصرفکننده، یکی هستند و دو شخصِ جداگانه نیستند.» و از اینرو این مسئله را بلاتکلیف میگذارند که آیا قانون باید بهدنبالِ قیمتهای بالا باشد یا پایین.
به نظر میرسد که قانون در مقابل این تعارض، فقط یک راهحل دارد، و آن این است که اجازه دهد قیمتها به طور طبیعی تعیین شوند. ولی در این صورت باید با اعتراضات دشمنان سرسخت لسهفر، روبهرو شد. قطعاً آنها اصرار خواهند ورزید که قانون باید مداخله کند، حتی بدون دانستن جهت این مداخله. با اینهمه، این فرض بر کسانی که خواهان استفاده از قانون به منظور ایجاد قیمتهای مصنوعاً بالا و غیرطبیعی پایین هستند، واجب است که مبانی ترجیح خود را تبیین کنند. مسئولیت دلیل آوردن منحصراً بر دوش ایشان است. بنابراین، از این امر نتیجه میشود که تجارت آزاد همیشه مطلوب است، مگر اینکه خلافش ثابت شود، چرا که تجارت آزاد مستلزم این است که به قیمتها اجازه دهیم به طور طبیعی تعیین شوند.
ولی نقشها معکوس شدهاند. حامیان قیمتهای بالا در به کرسی نشاندنِ نظام خودشان موفق بودهاند، و بر دوش طرفداران قیمتهای طبیعی گذاشته شده که برتری نظام خودشان را اثبات کنند. در هر دو سو، استدلالها بر محور معنای این دو عبارت میچرخند، از اینرو مشخص کردن معنای دقیق آنها، ضروری است.
اما ابتدا باید به مجموعه وقایعی توجه کنیم که میتوانند بهراحتی پشت قهرمانان هر دو اردوگاه را به خاک بمالند.
محدودیتگرایان برای «بالا بردن» قیمتها، تعرفههای حمایتی وضع کردهاند، ولی در میان شگفتی و استیصال آنان، قیمتها پایین آمدهاند.
حامیان تجارت آزاد برای «پایین آوردن» قیمتها، برخی اوقات با موفقیت برنامههایشان را به تصویب رساندهاند، ولی در میان حیرت ایشان، آنچه اتفاق افتاده، بالا رفتن قیمتها بوده است.
برای مثال، در فرانسه، به منظور حمایت از کشاورزی، یک تعرفهی ۲۲ درصدی بر واردات پشم بسته شد، ولی با این حال، پشم داخلی بعد از تصویب این قانون به قیمتی پایینتر از زمان پیش از تصویب آن به فروش رفت.
در انگلستان، برای رفاه حال مصرفکننده، تعرفهی پشم کاهش یافت و دستآخر بهطور کامل برداشته شد، با این حال، اکنون قیمت پشم انگلیس بالاتر از هر زمان دیگر است.
اینها، موارد استثنایی نیستند، چرا که چیز بهخصوصی در قیمت پشم وجود ندارد که از قوانین کلی حاکم بر همهی قیمتها تخطی کند. هر موقع که شرایط مشابهی وجود داشته باشد، همین نتیجه حاصل میشود. برخلاف همهی تصورات، تعرفهی حمایتی، بیشتر سبب سقوط قیمت کالاها شده، و رقابت غالباً مایهی صعود آن.
با این اوصاف، بحث به اوج آشفتگی میرسد، چرا که حمایتگرایان به رقبایشان میگویند: «این نظام ماست که این قیمتهای پایین را که شما آنقدر لافش را میزدید موجب شده»، و طرف مقابل پاسخ میدهد که «این تجارت آزاد است که آن قیمتهای بالا را که شما آن اندازه مفید مییافتیدش موجب شده».
آشکارا در تمام این مباحث یک کجفهمی، یک خبط وجود دارد که باید زدوده شود، و این همان چیزی است که هماکنون سعی دارم انجام دهم.
دو کشورِ مجزا را تصور کنید که هرکدامشان یک میلیون جمعیت دارند. فرض بگیرید که بهشرطِ تساویِ سایرِ عوامل، یکی از آنها دو برابر دیگری از چیزهای مختلفی نظیر گندم، گوشت، آهن، اسباب و اثاث، سوخت، کتاب، لباس و چیزهای دیگری از این دست برخوردار است، واضح است که یکی دوبرابر دیگری ثروتمند خواهد بود.
با اینهمه، دلیلی وجود ندارد که بگوییم «قیمتهای پولی» نیز در این دو کشور متفاوت خواهد بود. این قیمت حتی میتواند در کشور ثروتمندتر بالاتر باشد. ممکن است همه چیز در آمریکا اسماً گرانتر از لهستان باشد، ولی با این وجود مردم آمریکا از هر جهتی مرفهتر از مردم لهستان هستند؛ بنابراین میبینیم که چیزی که ثروت ایجاد میکند، نه ارزش پولی کالاها، بلکه فراوانی آنهاست. از اینرو، هرگاه خواستیم حمایتگری و تجارت آزاد را مقایسه کنیم، نباید بپرسیم که کدامیک از آنها موجب قیمتهای پایین و کدام موجب قیمتهای بالا میشوند، بلکه باید بپرسیم که کدامشان به وفور و کدامشان به کمیابی ختم میشوند.
این نکته نیز باید گوشزد شود که وقتی فرآوردهها مبادله شوند، کمیابی نسبی هرچیز و وفور نسبی همهچیز، ارزش پولی اشیاء، و نه شرایط نسبی ساکنان دو کشور، را دقیقاً به یک نقطهی مشترک میرساند.