— مترجم: دانیل جعفری
بنیاد اج، هر ساله با طرح پرسشی از شخصیتهای برجسته دانش و فلسفه، تلاش میکند تصویری از چالشهای پیش روی بشریت به دست بدهد. سال گذشته، این بنیاد از بیش از یکصد و هفتاد شخصیت برجسته پرسید «وقت بازنشسته کردن کدام ایده (تفکر) فرا رسیده است؟» پاسخ پیش رو، از پرفسور ریچارد داکینز، استاد بازنشسته کرسی فهم عمومی دانش در دانشگاه آکسفورد، زیستشناس فرگشتی و صاحب دهها کتاب و صدها مقاله اثرگذار است. پرفسور داکینز معتقد است نگرش ذاتباورانه (اسنشالیست) که ریشه در فلسفه افلاطون دارد، مانعی بر سر راه فهم بهتر دنیای پیرامون و شکلگیری ایدههای نوین در دانش است.
[separator type=”thin”]
ذاتباوری (آنچه من «استبداد ذهن منقطع» مینامم) را افلاطون باب کرد، با آن رویکرد هندسیاش به چیزها، که در سنت یونان باستان باب بود. از نظر افلاطون، یک دایره یا یک مثلث راست، اَشکالی ایدهآل بودند که با ریاضی قابل تبیین اند ولی هیچوقت در واقعیت عملی نمیشوند. دایرهای که در شن میکشیم، تخمینی ناقص از دایره ایدهآل افلاطونی که در فضایی انتزاعی وجود دارد، است. این گزاره درباره اشکال هندسی مصداق دارد ولی ذاتباوری را در توصیف موجودات زنده هم به کار بسته اند و ارنست مایر، ذاتباوری را مقصر کشف دیرهنگام فرگشت (در قرن نوزدهم) میدانست. اگر همچون ارسطو به همه خرگوش هایزنده به عنوان تخمینی ناقص از یک خرگوش ایدهآل افلاطونی بنگرید، دیگر به فکرتان نمیرسد که خرگوشها از یک جد غیر خرگوش فرگشتیافته اند، و ممکن است بعدا به نوادهای غیرخرگوش فرگشت پیدا بکنند. اگر همچون تعریف فرهنگنامهای ذاتباوری،باور داشته باشید که «خرگوش بودن» ذاتی مقدم بر وجود خرگوش است (اصلا مقدم بودن یعنی چه؟ چه حرف بیمعنایی) فرگشت دیگر به ذهنتان نمیآید، اگر هم کس دیگری پیشنهادش بکند، ممکن است در مقابلاش مقاومت بکنید.
دیرینشناسان با حرارت درباره اینکه یک فسیل، مثلا متعلق به رده استرولپیتیکوس است یا هومو با همدیگر بحث میکنند. اما هر فرگشتشناسی میداند که موجوداتی بوده اند که دقیقا در وسط این دو رده قرار میگرفته اند (از نظر خصوصیات). این اشتباه ذاتباورانه است که با اصرار بخواهیم یک فسیل را در یک رده به خصوص جا کنیم. هرگز یک استرولپیتیکوس مادر وجود نداشته که بچهای هومو زاییدهای باشد، چرا که هر بچهای از والدینی در همان رده زاده میشود. کل سیستم نامگذاری گونهها با نامهای متمایز از یکدیگر، معطوف به یک دوره زمانی یعنی اکنون هستند که برای راحتی کار، اجداد موجودات فراموش شده اند (و با تردستی، گونههای حلقهای نادیده گرفته میشوند). اگر به شکلی معجزهآسا همه اجداد موجودات به شکل فسیل حفظ شده بودند، نامگذاری منقطع غیرممکن میشد. خلقتگرایان به اشتباه از «خلا»هایی در فرگشت به عنوان مایه سرافکندگی فرگشتگرایان حرف میزنند، ولی همین خلاها، از قضا موهبتی برای تاکسونومیستها (دانشمندان ردهبندی موجودات زنده) اند که میخواهند اسامی متمایزی به گونهها انتخاب بکنند، و البته حق هم دارند. بحث کردن درباره اینکه یک فسیل واقعا استرولپیتیکوس است یا هومو، مثل بحث کردن درباره این است که آیا بایستی جورج را بلندقد بدانیم. او پنج فوت و ده اینچ است، ولی این اطلاعات به شما همه آنچه را میخواهید بدانید، میگوید؟
ذاتباوری در نامگذاری نژادی، صورت زشتاش را به نمایان میکند. اکثریت «افریقایی امریکایی»ها از نژادی مخلوط هستند. ولی زمینه ذهن ما به قدری ذاتباور است که فرمهای رسمی در ایالات متحده از شما میخواهد یک قومیت/نژاد را تیک بزنید و جایی برای حد واسطها یا مخلوطها نگذاشته. یک مشکل دیگر این است که مثلا میگوید کسی میتواند خودش را «آفریقایی امریکایی» بداند که یکی از هشت جدش، افریقایی باشد. همانطور که لایونل تایگر میگوید ما دراینجا با یک «استعاره آلودگی» تنفربرانگیز روبرو هستیم. اما قصدم اینجا جلب توجه به اجباری ست که ناشی از تفکر ذاتباور از سوی جامعه بر فرد اعمال میشود که او را در یک دسته خاص بگنجاند. ظاهرا ذهن ما توان سروکار داشتن با طیفی از بینابینیها را ندارد. ما همچنان مبتلا به طاعون ذاتباوری افلاطونی هستیم.
اختلافات بر سر مباحث اخلاقی چون سقط جنین یا بهمرگی (یوتنیژیا) نیز به همین عفونت ذاتباوری آلوده است. در چه مقطعی میبایست قربانی یک تصادف را که مرگ مغزی شده است، مرده دانست؟ در چه لحظهای از رشد و نمو یک جنین را بایستی شخص دانست؟ فقط ذهنی که با ذاتباوری آلوده شده باشد، چنین پرسشهایی طرح میکند. جنین به صورت تدریجی از یک تخم تک سلولی رشد میکند تا یک نوزاد بشود، هیچ لحظهای وجود ندارد که «شخص بودن» در او حلول بکند. مردم را میشود به افرادی که این حقیقت را میفهمند و کسانی که نمیفهمند، و زار میزنند «ولی بایستی یک لحظهای باشد که جنین، انسان بشود» تقسیم کرد. نه اینطور نیست، همانطور که هیچ لحظهای هم در زندگی یک انسان نیست که میانسال پیر میشود. شاید بهتر است (البته ایدهآل نیست) بگوییم جنین از مراحلی عبور میکند که مثلا ربع یک انسان است، نیمی از انسان است یا مثلا سهچهارم یک انسان است. ذهن ذاتباور از این تقسیمبندی فرار میکند و من را متهم به انواع پلیدیها به دلیل انکار ذات انسان بودن خواهد کرد.
فرگشت نیز به مانند رشد و نمو جنینی، تدریجی است. هر یک از اجداد ما، تا به جد مشترکمان با شامپانزه و حتی عقبتر، به همان گونهای تعلق داشته است که والدیناش تعلق داشته اند و همینطور فرزندانشان. به همین ترتیب برای اجداد شامپانزهها، تا اولین جدشان به همین وضعیت بوده. ما با شامپانزههای مدرن از طریق یک زنجیره V شکل از اشخاص که زمانی زنده بوده اند و نفس کشیده اند و تولید مثل کرده اند، متصل ایم، هر حلقه از زنجیره یک عضو از همان گونهای ست که همسایههایش در زنجیره هستند، قطع نظر از اینکه تاکسونومیستها بر اساس معیارهای دلبخواهی زنجیره را تقسیمبندی کرده و عنوانهای منقطعی به آنها اعطا کرده باشند. اگر همه بینابینیها تا بالا تا پایین V زنده میماندند، اخلاقگرایان میبایست عادت ذاتباورانه و «گونهگرایانه» متمایز کردن انسان هوموساپینس از مابقی حیوانات را ترک میکردند. سقط جنین دیگر قتلی فجیعتر از کشتن شامپانزهها محسوب نمیشد یا حتی هر حیوان دیگری. در واقع یک جنین در مراحل اولیه که هیچ دستگاه عصبی ندارد و نمیتواند درد و هراس را تجربه بکند، ممکن است ارزش اخلاقی کمتری از یک خوک بالغ که واضح است، میتواند زجر بکشد پیدا می کرد.
وسواس ذاتباورانه ما برای تعریفهای غیرمنعطف از «انسان» (مثلا در بحثهای سقط و حقوق حیوانات) و «زنده» (در بحثهای بهمرگی و تصمیمات پایان زندگی) در سایه فرگشت و پدیدههای تدریجی دیگر، هیچ معنایی پیدا نمی کند.
ما فقر را یک «خط» تعریف می کنیم: شما یا بالایش هستید یا پاییناش. ولی فقر یک طیف است. چرا میزان فقر شما را با یک واحد دلاری تعیین نکنیم؟ یک نمونه مضر دیگر تفکر ذاتباورانه، سیستم انتخاباتی کالج الکتورال در ایالات متحده است. فلاریدا میبایست یا کاملا دموکرات باشد یا کاملا جمهوریخواه (همه ۲۵ رای کالج الکتورال) به یک حزب میرسد در حالی که در رای عمومی، رقابت فشرده و نزدیک است. ایالات متحده را نبایستی به رنگ قرمز یا آبی دید، بلکه ترکیبی از هر دو هستند.
شما حتما میتوانید مثالهای دیگری از «دست مرده افلاطون» (ذاتباوری) بیابید. ذاتباوری از نظر علمی مغشوش و از نظر اخلاقی خطرناک است. وقتاش رسیده است که آن را بازنشسته بکنیم.