پله فوتبالیست بهتری بود؛ مسی پول بیشتری درمی‌آورد

messi-with-pele

راس رابرتس: این‌که کسی با رانت‌‌خواری و تحصیلِ امتیازهای ویژه‌ی دولتی از جیبِ منی که مالیات‌ می‌دهم پولدار شده باشد، مرا به خشم می‌آورد. اما اگر کسی پولدار شده باشد، چون چیزی شگفت‌انگیز خلق کرده و ارزشی به زندگی دیگران افزوده، آن وقت دیگر ثروت او مایه‌ی خشم و رشک من نیست.

استدلال من این است که وقتی ما به «فوربس ۴۰۰» [یعنی فهرست مجله‌ی فوربس از ۴۰۰ آمریکایی صاحب بیشترین ثروت] نگاه می‌کنیم، یا همان یک‌درصدی‌ها، بله، ملاحظه می‌کنیم که بسیاری از این‌ها درآمدشان و ثروت‌شان با آهنگی بیش‌تر از آهنگ رشد اقتصاد افزایش یافته، اما توضیح این پدیده این نیست که این‌‌ها دیگرانی را استثمار کرده‌اند، یا ساختار حکم‌رانی شرکت‌های خصوصی عیب و ایرادی پیدا کرده. به نظر من، توضیح‌ش این است که به واسطه‌ی جهان‌گستر شدن شبکه‌ی اقتصاد این امکان برای اینان فراهم شده که برای شمار افزون‌تری از مردم خلق ارزش کنند.

مثال مورد علاقه‌ی من ورزش است. لیونل مسی امروز فوتبالیست بزرگ دنیا است. درآمدی که امروز مسی تحصیل می‌کند [به پول ثابت] تقریباً سه برابر درآمدی است که چهل سال پیش پله در اوج فوتبال‌ش در می‌آورد. توضیح سه برابر بودن درآمد مسی این نیست که او از پله فوتبالیست بهتری است. به نظر من، نیست؛ به گمانم پله فوتبالیست بهتری است. اما درآمد مسی بیشتر است، چون آدم‌های بیش‌تری فوتبال او را می‌بینند؛ به خاطر اینترنت، به خاطر تکنولوژی، به خاطر جهانی‌شدن، آن ارزشی که مِسی خلق می‌کند، به آدم‌های بیش‌تری می‌رسد.

بحث شما ممکن است این باشد که مِسی سالی ۶۵ میلیون دلار نیاز ندارد، و باید با نرخ مالیات بیش‌تری بخشی از آن پول را از او بستانیم. بسیار خب! اما این بحثِ دیگری است. من و شما در مقام اقتصاددان باید به دنبال توضیح آن سازوکاری باشیم که این پدیده‌ی اقتصادی را توضیح می‌دهد. خیلی مهم است که آن سازوکار میان علت و معلول چیست.

***

برگرفته از گفتگوی راس رابرتس با توماس پیکتی درباره‌ی کتاب «سرمایه در قرن بیست‌ویکم»

توضیحات افزوده‌ی بورژوا در پاسخ به نظر یک خواننده‌ی گرامی در فیسبوک:

کسب‌وکار فوتبال بخشی از صنعت سرگرمی است. بخشی از درآمد یک فوتبالیست مزد هفتگی قراردادی است که باشگاه ورزشی به او می‌پردازد. آن مزد هفتگی خود تابعی است از درآمدی که باشگاه می‌توان به هر ترتیب به واسطه‌ی استخدام آن فوتبالیست حاصل کند. اما درآمد فوتبالیست محدود به آن مزد هفتگی نیست. مضافاً درآمد خود باشگاه‌های ورزشی هم منحصر به فروش بلیت‌ به تماشاچیان حاضر در ورزشگاه‌ها نیست. علاوه بر این‌ها، درآمد کسب‌وکار فوتبال باز محدود به پولی که بتواند مستقیماً از تماشاچیان تلویزیونی حاصل کند (مثلاً از طریق تلویزیون کابلی بدون تبلیغات—احیاناً اگر وجود داشته باشد)، نیز نیست. درآمد حاصل از مشارکت در تبلیغات نیز بخشی از درآمد فوتبالیست‌ها و باشگاه‌های فوتبال است. از منظر اقتصادی، در همه‌ی این دادوستدهای اختیاری دارد ارزشی خلق می‌شود، چه بلیتی باشد که به تماشاچی ورزشگاه فروخته می‌شد، و چه مشارکت یک فوتبالیست باشد در تبلیغ یک کالا، چه رأساً و چه از طریق باشگاه (آری! در تبلیغ یک کالا هم دارد ارزشی خلق می‌شود. اگر تبلیغات تلویزیونی را مثل من مایه‌ی مزاحمت می‌یابید، اما هنوز پای تلویزیون می‌نشینید، ارزش آن تبلیغات در فراهم کردن امکان تأمین مالی کسب‌وکار آن شبکه‌ی تلویزیونی است که در کنار آن تبلیغ با ارزش منفی برای شما دارد بدون انجام دادوستد مستقیمی با شما برنامه‌ی مورد علاقه‌تان را با ارزشی مثبت پخش می‌کند، و الا مثل بسیاری که تلویزیون تماشا نمی‌کنند، پای تلویزیون نمی‌نشستید).

نکته‌ی دیگر این‌که ارزش اساساً یک پدیده‌ی اجتماعی و میان-بشری است. اگر دیگرانی در جامعه نبودند که به بازی کردن پله یا مسی با توپ فوتبال ارزش بگذارند، و از تماشای بازی آن‌ها با بیست فوتبالیست دیگر کسب لذت کنند، آن وقت آن دیگران حاضر هم نمی‌بودند که پولی بابت تماشای آن بازی بپردازند، یا پای تلویزیونی بنشینند که لابه‌لای برنامه‌ی فوتبال تبلیغات با ارزش منفی پخش می‌کرد. آنگاه آن ارزشی اجتماعیِ ناموجود خود را در قالب درآمد فوتبالی معادل با صفر برای پله و مسی آشکار می‌کرد.

نکته‌ی دیگر این‌که مناقشه بر سر این‌که مسی بهتر از پله است، ایراد بنی‌اسرائیلی و بی‌ارتباط به بحث است. اگر به جای مقایسه‌ی درآمد پله و مسی که یک مثال در کلام رابرتس بود، باز به عنوان مثال، متوسط درآمد ده فوتبالیست پردرآمد چهل سال پیش و ده فوتبالیست پردرآمد امروز را، همچنان به پول ثابت و بعد از خارج کردن اثر تورم قیمت‌ها، مقایسه‌ کنید (میانگین‌گیری‌ای که دعوا بر سر بهتر بودن پله یا مسی را بلاموضوع می‌کند)، به ظن قوی پدیده‌ی افزایش درآمد ستاره‌های فوتبال در این چهل سال همچنان برقرار است.

حال، توضیح این پدیده‌ چیست؟ کدام سازوکار علّی در کار بوده که موجب شده آن ارزش اجتماعی که جامعه به ستاره‌های فوتبال می‌گذارد در این چهل سال بیش‌تر شده باشد؟ چه شده که ترجیحات ذهنی مردم خود را در قالب درآمدهای بیش‌تری برای این ستاره‌ها آشکار کرده؟

استدلال رابرتس این است که به سادگی می‌توان این پدیده را با جهانی‌شدن و گسترده شدن شبکه‌ی مشتریان و مخاطبان فوتبال و نیز با خلق تکنولوژی ارتباطی اینترنت و ماهواره‌ که امکان خلق درآمد بیش‌تر از محل تبلیغات را برای ستاره‌های فوتبال فراهم کرده، و صدها تحول دیگر که به افزایش عمق و دامنه‌ی بازار انجامیده، توضیح داد. این مدعای سنگینی نیست که جهانی شدن—یعنی بزر‌گ‌تر شدن و در‌هم‌تنیده‌تر شدن شبکه‌ی دادوستدهای بشری—برای هر احدی از آحاد بشر که در گوشه‌ای از این شبکه مشغول تعامل و تشریک مساعی با جمع انبوهی از غریبه‌ها است، امکان خلق ارزشی افزون‌تر را فراهم کرده.

ظن رابرتس این است که همین سازوکار جهانی‌شدن هم افزایش درآمد ستاره‌های فوتبال را توضیح می‌دهد، هم افزایش درآمد ستاره‌های کسب‌وکارهای غیرفوتبالی در فهرست فوربس ۴۰۰ را.

آیا ممکن است هم‌زمان سازوکارهای دیگری غیر از آنچه رابرتس می‌گوید هم در کار بوده باشند؟ آری، ممکن است. آیا توضیحات دیگری برای این پدیده وجود دارد؟ آری، وجود دارد. مثلاً توضیح توماس پیکتی یک توضیح بدیل برای این پدیده است.

اما به گمان ما همان استدلال ساده‌تر رابرتس توضیحی معقول و صحیح از این پدیده ارائه می‌کند، و استدلال‌ پیکتی قرین به صحت نیست.

نکته‌ی آخر هم این‌که برخی، مثل این خواننده‌ی گرامی، جهانی‌شدن را «کالایی شدن» روزافزون زندگی بشر می‌‌خوانند، که ظاهراً قرار است چیز بدی باشد. اما این «کالایی شدن» که می‌گویند معنایی ندارد جز جهان‌گستر شدن شبکه‌‌ی «تشریک مساعی» میان «غریبه‌‌ها» از طریق سازوکار اجتماعی «دادوستد».

آری! «دادوستد» با «غریبه‌ها» هیچ‌گاه جای «بده‌بستان» با «آشنایان»‌ را نمی‌گیرد. ولی مگر قرار است بگیرد؟ مگر اصلاً می‌تواند بگیرد؟ مگر «دادوستد» جای «بده‌بستان» را تنگ می‌کند؟ مگر جهانی‌شدن کسی را مجبور می‌کند که تعامل با خویشان و دوستان خود را نیز بر اساس «دادوستد» رقم بزند؟ آیا کسی دچار چنین فساد عقلی شده که منطق «دادوستد» را به درون جمع دوستان و خویشاوندان بکشاند؟ اگر شده، ان‌شاءلله خدا شفاءش بدهد!

وانگهی، همین «کالا»ی فیسبوک که با جهانی‌شدن پیوند خورده، و در نتیجه‌ی «دادوستد» بازاری بی‌شمار انسان در وجود آمده، مگر خود امکان این را به وجود نیاورده که هزاران «باهمستان» مجازی بر اساس سازوکار اجتماعی «بده‌بستان» میان «آشنایان» مجازی و غیرمجازی به وجود آید؟

جهان‌گستر شدن شبکه‌‌ی «تشریک مساعی» میان «غریبه‌‌ها» چیز خوبی است. «بده‌بستان» هم چیز خوبی است؛ هر چه بیش‌تر و پرقدرت‌تر، بهتر!