— مترجم: محمد ماشینچیان
یادداشت سردبیر: این مطلب نیمهی دوم مقدمهی «همسازیهای اقتصادی» است که باستیا طی آن کتاب را به جوانان فرانسه تقدیم کرده است. استدلال باستیا این است که اگر دلبستگیهای گونهگون آدمها همساز باشند—که هستند—آنگاه پاسخ «مسألهی اجتماعی» یک کلمه است: آزادی. نیمهی نخست با عنوان «آزادی شخصی و نظم اجتماعی در ستیز نیستند» قابل دسترس است.
***
۳۷ اما دوستان جوانم، مبادا باور کنید که سوسیالیستها این نظریه را که اینجا، برای دوریجستن از رنجش دیگران، نظریهی ناهمسازی میخوانمش، تکذیب و رد کردهاند. بر عکس، به رغم همهی اعتراضهاشان، این نظریه را به مثابه حقیقت پذیرفتهاند و به سببِ همین پذیرششان است که پیشنهاد کردهاند قهر را به جای آزادی بنشانیم، نظم مصنوع اجتماعی را جانشین نظم طبیعی جامعه کنیم، و دستساختههای ایشان را به جای کار دست خداوند بگیریم. ایشان به رقبای خود (به رقبایی که از این حیث، مطمئن نیستم از سوسیالیستها منطقیتر باشند) میگویند: اگر، آنچنان که خود گفتهاید، پیجوییِ دلبستگیهای گونهگونِ آدمها به حال خود گذاشته میشد و نتیجه این بود یک ترکیب همساز از آنها سر برآورد، آنگاه ما نیز چون شما جز ستایش و پذیرش آزادی کاری نمیکردیم. اما شما خود به نحوی غیرقابل تکذیب به اثبات رساندهاید که اگر پیجوییِ آزادانهی این دلبستگیهای گونهگون مجاز گذاشته شود، نتیجه برای بشریت چیزی نیست جز نابرابری و بیعدالتی و بینوایی و سترونی. در نتیجه ما دقیقاً به این خاطر که نظریهتان حقیقت دارد علیهش واکنش نشان میدهیم. دقیقاً به سببِ همین قوانین که شما شرح دادهاید است که میخواهیم جامعه را در حال امروزیش نابود کنیم چه اطاعتش از این قوانین اجتنابناپذیر است؛ میخواهیم آنچه از دستمان برمیآید بکنیم چرا که قوای خداوند شکست خورده است.
۳۸ بنابراین، هر دو جبهه بر سر این فروض مقدماتی در توافق اند. تنها در اسنتناجاتشان با هم تفریق دارند.
۳۹ اقتصاددانانی که به ایشان ارجاع دادم میگویند: قوانین بزرگ مشیت الهی جامعه را در راهی میشتاباند که به فاجعه ختم میشود؛ اما ما نمیباید در عملکرد این قوانین مدخله کنیم چرا که خوشبختانه قوانین ثانویای هستند که متقابلاً بر این قوانین بزرگ اولی اثر میگذارند و فاجعهی بازپسین را به تعویق میاندازند و هر گونه مداخلهیِ خودسرانهای که از سوی ما سربزند، سیلشکن را تضعیف میکند، گرچه آن موج بزرگی را که نهایتاً مغروقمان خواهد ساخت، بیصدمه باقی میگذارد.
۴۰ سوسیالیستها میگویند: قوانین بزرگ مشیت الهی جامعه را در راهی میشتاباند که به فاجعه ختم میشود، ما باید این قوانین را ملغی کرده و آنها را با قوانین نوینی که از جهازِ تهیناشدنی قوانینمان برگرفتهایم، جایگزین کنیم.
۴۱ کاتولیکها میگویند: قوانین بزرگ مشیت الهی جامعه را در راهی میشتاباند که به فاجعه ختم میشود؛ برای فرار از این قوانین میباید تمایلات دنیوی را به کناری بگذاریم و در گوشهیِ انکار نفس و ایثار و زهد و تسلیم چله بنشینیم.
۴۲ و در این هنگامه، میانِ نعرههای حزن و محنت، از خلال دعوت به قیام و فراخوانِ تسلیمشدن به نومیدی، من صدای خویش را برمیآورم و این کلمات را فریاد میزنم که کذب است! قوانین بزرگ مشیت الهی جامعه را نمیشتاباند در راهی که به فاجعه ختم شود! و اگر این سخن من به حقیقت باشد، باید که صداهای مخالف را فروبنشاند.
۴۳ پس همانچنان که تمامی مکاتب، در استنتاجشان از فرض مقدماتی با یکدیگر تفریق دارند، این آن فرض مقدماتیشان است که من نفی میکنم. آیا این بهترین راه پایان دادن به تفرقه و سیتز نیست؟
۴۴ انگارهی بنیادین این اثر؛ یعنی همسازی دلبستگیهای گونهگونِ آدمها، انگارهای است ساده. و آیا سادگی سنگ محک حقیقت نیست؟ قوانینی که بر رفتار نور و صدا و حرکت صدق میکنند، در نظر ما قوانینی حقیقی جلوه میکنند، چه قوانینی هستند ساده. چرا گزارهای مشابه نباید در باب قوانین ناظر بر دلبستگیهای گونهگونِ آدمها صادق باشد؟
۴۵ این انگاره سازشآفرین است. چرا که چهچیزی صلحانگیزتر از تشریح اتصالاتی است که صنایع و طبقات و ملل و حتی دکترینها را به هم پیوند زده؟
۴۶ این انگاره اطمینانبخش است، چرا که کذب را در آن نظامها هویدا میکند که میخواهند باور کنیم شر در عالم به حال گسترش و انتشار است.
۴۷ این انگاره دیندارانه است، چه بهمان میگوید که چگونه این تنها سماوات نیست که حکمت خداوند را آشکار میکند و بر جلال او صحه میگذارد، بلکه در سازوکار جوامع نیز این همه آشکار است.
۴۸ این انگاره عملگرایانه است، چرا که بیشک هیچ اصلی نیست که بتوان راحتتر از این اصل به کارش بست: بگذارید مردم کار کنند، معامله کنند، بیاموزند، با یکدیگر متحد شوند، در قبال یکدیگر عمل و عکسالعمل کنند، چرا که از این راه، آنچنان که قوانین مشیت الهی میگوید، از اَعمال هوشمندانه و آزاد ایشان تنها نظم و همسازی و پیشرفت و همهی آنچیزها که خیر است حاصل میشود، و ماحصلی نکو خواهد داشت که دائماً نکوتر و نکوتر میشود، و درجات نکویی رو به بینهایت خواهند داشت.
۴۹ خواهید گفت: بفرمایید! این هم خوشبینی اقتصاددانانه! اینها چنان بندهی نظام خود هستند که چشمشان را بر حقایق میبندند مبادا دیدن حقیقت به هراسشان اندازد. در برابر اینهمه فقر و بیعدالتی و ظلمی که نسل بشر را مخروبه گردانده، اقتصاددانان پیش رفته و با خاطری آسوده وجود شر را انکار میکنند. بوی باروتی که در قیامها میسوزد به حواس بیتفاوت ایشان نمیرسد؛ برای ایشان سنگرهای خیابانی لال اند، و حتی اگر جامعه خرد شده و فرو بریزد، ایشان باز خواهند گفت: «در این جهان که بهترین جهانی است که در عالمِ ممکنات میگنجیده، همهچیز خوب است.»
۵۰ البته که نه. ما فکر نمیکنیم همهچیز خوب است.
۵۱ من به قوانین مشیت الهی ایمان کامل دارم و از همین جهت به آزادی اعتقاد راسخ.
۵۲ پرسش این است که آیا آزادی داریم یا نداریم.
۵۳ پرسشی که باید پاسخش بگوییم این است که آیا این قوانین با قوای کامل برقرار هستند، یا اینکه یک سری اعمال که منشأش نهادهای بشری است در ضدیت با این قوانین اثر آنها را عمیقاً دچار اعوجاج میکنند؟
۵۴ انکار وجود شر؟! انکار وجود رنج؟! چه کسی میتواند نافی اینان باشد؟ برای چنین کاری باید فراموش کرده باشیم که از نوع بشر سخن میگوییم، باید فراموش کرده باشیم که ما خود انسان ایم. برای آنکه قوانین مشیت الهی همساز باشند، نیاز نیست که شر در وجود نباشد. کافی است که شر در میدان اینان توضیح و هدف خود را داشته باشند، خود-محدود-کننده باشد، و کافی است که هر رنجی جهاز حذر کردن از رنجهای بزرگتر باشد و آنچه را رنج بزرگتری به بار می آورد، امحا کند.
۵۵ جامعه از افراد انسانی ترکیب شده است و هر فرد انسانی صاحبارادهای است آزاد. از آنجا که هر انسان آزاد است، میتواند انتخاب کند؛ و از آنجا که میتواند انتخاب کند، میتواند به خطا برود؛ و از آنجا که میتواند به خطا برود، ممکن است رنج ببیند.
۵۶ من حتی از این پیشتر میروم: هر انسان از خطا کردن و رنج کشیدن ناگزیر است؛ چرا که نقطهی آغازین او، وضعیت نادانی است و در این نادانی، فرد انسانی در برابر خویش راههای ناشناختهی بیشمار را گشوده خواهد دید، و از اینان مگر یکی، باقی به خطا میروند.
۵۷ بدین ترتیب، تمامی خطاها رنج به بار میآورند. و این رنج را یا همان کس که خطا کرده است متحمل میشود،که در این صورت قانون مسئولیتپذیری به کار میافتد، یا پای دیگر آدمیانی را که در ایجاد این رنج بیتقصیر بودهاند، [به یاری] به میان باز میکند، که در این صورت، قانون اعجابانگیز همبستگی به کار افتاده است.
۵۸ عمل این قوانین، درآمیخته با تواناییای که به ما عطا شده تا علت و معلول را ببینیم و درک نماییم، ما را از طریق همین واقعیت رنجدیدن، به راه عدالت و حقیقت باز میگرداند.
۵۹ پس ما نه تنها موجودیت شر را انکار نمیکنیم، بلکه تصدیق میکنیم که شر در نظم اجتماعی همچون در جهان مادی هدفی دارد.
۶۰ اما اگر بنا است که حکمتِ شر خود را نمایان کند، قانون همبستگی نمیباید با توسل به قهر مصنوعاً به نقضِ قانونِ مسئولیتپذیری زورآور شود؛ به بیان دیگر، باید که حرمت آزادی افراد حفظ گردد.
۶۱ حال اگر نهادهای بشر-ساخته برای ملغی کردن قانون الهی در این مسائل مداخله کنند، شر به هر روی از پس خطاهاشان زاده خواهد شد، لیکن بر اشخاص نابهجا نازل خواهد شد. به کسی ضربه خواهد زد که نشاید؛ دیگر به مثابه هشداری یا درسی عمل نخواهد کرد؛ دیگر خود را محدود نمیکند؛ دیگر به واسطهی عمل خویش نابود نمیشود؛ پا بر جا خواهد بود، وخامت میگیرد و همان پدیدهای است که در جهان زیستشناختی نیز بروز میکند، آنوقت که بیتدبیریها و افراط ساکنانِ یک نیمکره، عوارضشان را بر اهالی نیمکرهی دیگر تحمیل میکند.
۶۲ حال، این دقیقاً همان چیزی است که نه تنها در نهادهای حکومتی ما حاضر است، بلکه تا درجهی بیشتری میتوان آن را در آن نهادهایی سراغ کرد که به مثابه راههای گریز از شرِ آزارنده طراحی شدهاند. تحتِ مستمسک بشردوستانهی پروراندن گونهای مصنوع از همبستگی میان افراد انسانی، حس فردی مسئولیتپذیری بیش از پیش میان افراد از هوش رفته و بیتأثیر میشود. به سبب استفادهی نادرست از جهاز عمومی تحمیل قانون، رابطهی میان کار و دستمزد آسیب دیدهاند، کارکرد قوانین صنعت و دادوستد مختل شدهاند، توسعهی طبیعی آموزش به اعوجاج افتاده است، سرمایه و نیروی انسانی به گمراهی رفتهاند، اذهان منحرفند، مطالبات بیمعنی شعله میکشند، امیدهای واهی پیش چشم انسانها آویخته شدهاند، مقادیری بیحساب از قوهی بشری به هدر رفته است، مراکز جمعیت جابهجا شدهاند، تجربه بیهوده گشته و به طور خلاصه، همهی دلبستگیهای گونهگون بر بنیادهای مصنوع بنا گشته و با هم تصادم میکنند و مردم فریاد میکشند: میّبینید؟ دلبستگیهای گونهگونِ آدمها همگی در ستیز و تخاصم با یگدیگر اند. این آزادی شخصی است که همهی این مشکلات را پدید آورده. بگذارید آزادی شخصی را مکروه خوانده و خفهاش کنیم.
۶۳ پس چون بانوی آزادی همچنان نامی دارد مقدس و نیرویی دارد که قلوب انسانها را به جنبش وا میدارد، دشمنانش از این نام برهنهش کرده و به حیثیتشَ تعرض میکنند و رقبایش را تعمید میدهند و بانو را به سوی قربانگاه میرانند و در این حین خیل آفرینگویان دستهاشان را فراز برده، آمادهاند تا زنجیرهای بردگیشان را بپذیرند.
۶۴ بدین ترتیب کافی نیست که تنها به شرح قوانین طبیعی و همسازی باشکوهشان بپردازیم. لازم است همچنین آن عناصر مخلی را که عمل این قوانین را ملغی میکنند، به نمایش درآوریم. و این رسالتی است که در بخش دوم این اثر به عهده گرفتهام.
۶۵ بسیار تلاش کردهام تا از مجادله بپرهیزم. در این راه بیشک فرصت عرضه کردن اصولم را آنچنان که به طور کامل به درک آیند از دست دادهام چه این فرصتی است که در مباحثهای پرجزئیات و تمام و کمال جلوه میکند. اما اگر توجه خواننده را به این جزئیات و به انحرافاتم از موضوع اصلی جلب میکردم آیا این خطر را نمیپذیرفتم که درک او از کلیت موضوع مغشوش شود؟ اگر همهی عمارت پیچیدهی نظام اعتقاداتم را همانچنان که هست عرضه کرده باشم، چه اهمیت دارد که به چشم دیگران چطور جلوه میکند، حتی به چشم آن دیگرانی که خود به من یاد دادهاند چطور این عمارت را بنگرم؟
۶۶ حالا در کمال بیپروایی رو به آن مردانی میکنم، که گرچه هر یک به مسلکی دیگر اند، اما در این مشترک اند که عدالت، حقیقت و رفاه عمومی را ورای نظام خاصهی باورهای خود قرار میدهند.
۶۷ اقتصاددانان! استنتاجات من، چون آنِ شما، معطوف به آزادی شخصی است، و اگر چه بعضی از آن فرضیات که دلهای سخی شما را محزون گردانده در این اثر فروریخته شدهاند، لیکن شاید بتوانید اینجا دلایل مضاعفی بیابید برای حب و خدمت به دعوی مقدسمان.
۶۸ سوسیالیستها! شما ایمانتان را در جامعهگری بنا گذاشتهاید. پس از آنکه این اثر را خواندید، نزد شما آمده و خواهم گفت که نظم اجتماعی عرضهشده در اینجا، رها از همهی بدکاریها و موانعی که در سر راهش قرار گرفته است—به بیان دیگر، بهرهمندشده از شرط آزادی—آیا تحسینبرانگیزترین، کاملترین، ماناترین، جهانیترین و منصفترینِ همهی جامعهگریها نیست؟
۶۹ مساواتطلبان! شمایان تنها یک اصل را به رسمیت میشناسید: بدهبستان آزاد آدمها. بگذارید یک بار هم که شده [علاوه بر بدهبستان] دادوستدهای آدمها هم آزاد باشد، و به شما میگویم که در این شرایط این دادوستدها چیزی نخواهند بود، مگر معاوضهی متقابل خدمات، خدماتی که قیمت یا ارزششان متصل رو به کاهش است و فایدهشان مدام رو به فزونی.
۷۰ کمونیستها! آرزوی شما در آن است که انسانها، چون برادران یکدیگر، مشترکاً از آن مواهب که مشیت الهی به همگی ایشان عطا کرده، بهره ببرند. بگذارید ثابت کنم که نظم کنونی اجتماعی، تنها کافی است بر مدار آزادی باشد، تا بتواند آن مأنوسترین امیدها و آمال شما را محقق سازد و از آن درگذرد؛ زیرا که در این نظم اجتماعی همهچیز میان همهکس مشترک است به شرط آن که هر فردی یا خود به گرد آوردن مواهب خداوند برود (که بهراستی طبیعت امور در این است) یا خدماتی همارز آنچه که تملکَش را میخواهد به آن دیگرانی ارزانی دارد که دشواری گردآوردن مواهب خداوند را بر خود هموار کردهاند (که بهراستی عدل امور در این است).
۷۱ مسیحیان تمامی آیینها! در این کتاب حتی یک کلمه نخواهید یافت که از مؤکدترین اصول نظامنامهی اخلاقیتان یا از رمزآلودترین عقیدهی جزمیتان تخطی کند، مگر آنکه میان تمامی نوع بشر، این شما باشید که در حکمت الهی تردید میکنید، حکمتی که در این عالیترین کاردستِ خدواند که بر ما شناخته شده است [همسازی جامعه]، تجلی یافته.
۷۲ ای مالکان اراضی، از هر نوع و به هر بزرگی! اگر ثابت کنم که حقوق شما، حقوقی که امروزه مردم این چنین تند در برابرشان ستیزه میکنند، همچون حقوق سادهترین کارگران یدی محدود به خدماتی است که در ازای خدمترسانی واقعی خود یا پدرانتان دریافت میکنید، این حقوق از آن پس، از مبارزهطلبی در امان خواهند بود.
۷۳ کارگران! عهد میکنم ثابت کنم که شما بهراستی از ثمرهی زمینی که مالکش نیستید بهره میبرید، آن هم با دشواری و سعیای کمتر از آنچه میبایست تحمل میکردید اگر زمین در وضعیت آغازینش، بهبود نیافته تحت کار دیگر مردان، به شما داده میشد و مجبور میبودید خود کشتش کنید.
۷۴ سرمایهداران و کارگران! به باورم میتوانم این قانون را تصدیق کنم که: «هر اندازه که سرمایه انباشته شود، به همان نسبت، سهم مطلق سرمایه در تولیدات کل افزایش مییابد، و سهم نسبی آن کاهش مییابد؛ سهم نسبی کار نیز افزون شده و سهم مطلقش نیز حتی با شیبی بیشتر افزایش مییابد. و عکس این گزاره اتفاق خواهد افتاد اگر سرمایه را گرفته قطعهقطعه کرده، و دور بریزم.» اگر بتوان این قانون را تصدیق کرد، روشن است که نتیجه چنین است: مصالح کارگران و کارفرمایان در همسازی است.
۷۵ رسولان مالتوس! ای محبان صادق انسان اما بهگمراهیرفته، شما که تنها گناهتان، شوقتان به محافظت انسان است در برابر آن قانونی که گریزناپذیر میپنداریدش! برای شما، به عوض این قانون، قانونی اطمینانبخشتر دارم: «اگر همهی دیگر عوامل ثابت بماند، افزایش جمعیت افزایش کارایی جهاز تولید را به ارمغان خواهد آورد.» اگر چنین باشد، شما دیگر آن کسان نخواهید بود که از فرو افتادن تاج خار از پیشانی علم دلبندمان شکایت کنند.
۷۶ مردان چپاولگر! شما که به زور و به غبن، بهرغم قانون و یا به وسیلهِ متدصیان آن، از مادهی مردم خوراک برگرفته و فربه میشوید؛ شما که از آن خطاها که نشر دادهاید روزگار میگذرانید، شما که از تحمیقی که دایگیش را کردهاید روزگار میگذرانید، شما که از جنگهایی که سبب شدهاید سود میبرید، شما که از مهارهای تحمیلیتان بر دادوستد بهره میجویید؛ شما که بر نیروی کاری که بیحاصلش کردهاید مالیات بسته و باعث میشوید حتی بیش از آنچه خود میربایید از کف بدهد؛ شما که از بابت موانعی که خود پدید آوردهاید بها طلب میکنید، و چون متعاقباً آن موانع را مرتفع ساختید بهای مکرر میخواهید، شما که تجسم زندهی خودخواهی هستید در معنای نادرستش، ای رویشهای هرز و انگلیِ سیاستهای معیوب، مرکبهای تباهگر نقدتان را آماده سازید: چه این تنها شمایید که به درگاهتان توسلی نخواهم جست، چه این شمایید که امحاتان (یا امحاء دعوی ناعادلانهتان) رسالت این اثر است. هر اندازه هم که به سازشگری نظر خیر داشته باشیم، میان دو این اصل هیچ سازش و تسالمی در کار نیست: آزادی و اجبار.
۷۷ اگر قوانین مشیت الهی همساز اند، تنها در وضعیتی این همسازی بروز میکند که تحت شرایط آزادی عمل کنند، چرا که هرآینه جز این باشد همسازی از دست خواهد رفت. در نتیجه هرگاه در عالم چیزی ناهمساز درک مینماییم، ممکن نیست این چیز ناهمساز را در معیت نقصان آزادی و عدالت نیابیم. ظالمان و غارتگران! شما که عدالت را به رخوت داخل میکنید! برای شما در همسازی همگانی جایی نیست چه این شمایید که مختلش میگردانید.
۷۸ آیا اینهمه بدان معنی است که هدف این کتاب، تضعیف قوای دولت، به خطر انداختن ثبات و کاستن از اقتدار آن است؟ هدفی که من در نظر دارم به کل عکس این است. اما نخست بگذارید یکدیگر را بهتر درک کنیم.
۷۹ کارکرد علوم سیاسی آن است که تعیین کند چه چیز باید تحت مهار دولتی باشد و چه چیز نمیباید؛ و در راه دست یازیدن به این تمایز مهم، نباید از نظر دور بداریم که دولت همواره از خلال و به دستیاری زور عمل میکند. هر دوی آن خدمات که دولت به جا میآورد و آن خدمات که انتظار دارد ما در مقابل به جا بیاوریم، در قالب خراج بر ما تحمیل میشوند.
۸۰ بدین ترتیب سؤال بدینجا خواهد رسید: چه چیزها هستند که افراد انسانی محقند با توسل به زور به یکدیگر تحمیل کنند؟ من از اینها، تنها یکی سراغ دارم و آن عدالت است. حق ندارم که کسی را وادارم مذهبی باشد، خیرخواه باشد، فرهیخته باشد، صانع باشد؛ اما حق دارم وادارمش که عادل باشد. و این چیزی نیست جز همان دعوی مشروعیتِ پاسداری از خویشتن.
۸۱ وانگهی، افراد چون در گروهها گرد هم آیند، نمیتوانند از حقوقی بهرهمند شوند ورای آن حقوق که منفرداً از آن بهره میبردهاند. بنابراین اگر استفاده از زور در قالب فردی تنها به شرط دفاع مشروع از خود قابلتوجیه باشد، آنوقت کافی است دریابیم که اَعمال دولت همواره در قالب زور در میآیند تا نتیجه بگیریم که حَسَب طبیعت ذاتیش، دولت تنها میتواند در راه ادارهی نظم و امنیت و عدالت به کار آید.
۸۲ هر عمل دولتی، ورای سرحدات یاد شده، تعدی خواهد بود به ضمیر و هوش و مجاهدات و—در یک کلام—آزادی انسان.
۸۳ از این رو، لاینقطع و سختدلانه میباید تکلیف آزاد ساختن تمامی قلمروی کنشهای غیردولتی را از تعدیگری دولت به عهده بگیریم. تنها در این وضعیت است که میتوانیم از ظفر یافتن بر دولت و به دست گرفتن آزادیمان، یا از آزادی عمل آن قوانین همسازیآفرین اطمینان یابیم که خداوند در راه ترقی و تکامل نوع بشر مقرر فرموده است.
۸۴ آیا قدرت دولت به جهت چنین محدودیتهایی تضعیف خواهد شد؟ آیا اگر وسعت اختیارات و وظایفش کوچک شود، ثباتش خدشهدار میشود؟ آیا اقتدار کمتری خواهد داشت اگر کارکردهای کمتری داشته باشد؟ آیا کمتر مورد احترام خواهد بود، اگر کمتر در معرض شکایتهای اتباعش باشد؟ آیا بیش از پیش دستنشاندهی منافع خاصه خواهد بود، اگر از بودجههای هنفگت و قیمومیتهای مطموعی که چاشنی مصالح خاصه هستند، بکاهیم؟ آیا اگر مسئولیتهای کمتری بر عهدهش باشد، در معرض خطر بیشتری قرار خواهد گرفت؟
۸۵ بر عکس، در نظر من بدیهی میرسد که تنها راه تحصیل احترام عمومی برای نیروی قهریهی دولت و جلب تعاون همگانی با آن محدود ساختن آن است به تنها کارکرد مشروعش—کارکردی که ضروری، به چالشنیامدنی، سازنده، مطلوب و مورد پذیرش عمومی است. و چون این امر حاصل شد، دیگر سرمنشأیی برای این همه مشکلات امروزهمان نمیبینم، برای خرابکاریهای نظامیافته نشایی نخواهد بود، برای منازعات پارلمانی، شورشهای خیابانی، انقلابها، بحرانها، نفاقها، افکار موحش، نظامهای تازهای که همپای عبث بودنشان خطرناک هم هستند و به مردم میآموزند که برای هر چیزی به دست دولت چشم داشته باشند. همچنین نقطهیِ پایانی خواهیم نشاند بر دیپلماسیهای قربانیگرِ اصول، بر تهدید بیوقفهِی جنگ، بر صلحِ مسلح که به قدر جنگ فاجعهآمیز است، بر مالیاتگیریهای سخت و بهناچار غیرمنصفانه، بر دخالتِ مداوماً رو به فزونی و غیرطبیعی سیاست در همهچیز، و بر آن بازتوزیع مصنوع و عظیمگستر سرمایه و کار که منبع رنجشهای نالازم بسیار و فراز و فرودهای مداوم و بحرانها و پسرفتهای اقتصادی است. همهی اینها و هزاران علت دیگر که اغتشاش و اختلاف و بیمیلی و حسد و بینظمی میزایند، دیگر وجود نخواهند داشت؛ و آنها که عهدهدار مسئولیت حکمرانی شدهاند له—و نه علیه—همسازی همگانی کار خواهند کرد. همسازی شر را از میان نمیبرد، اما حدودش را میکاهد و باز میکاهد تا آنکه در موضعی محدودش کند که نادانی و انحراف و سستخویی انسانی ما برایش باز گذاشته است، و توبیخ این نادانیها و انحرافات، و جلوگرفتن از آنها، دیگر خود همان چیزی است که قرار است کارکرد همسازی باشد.
۸۶ مردان جوان! در این ایام که از اثر و در عقوبت هرجومرج فکریمان، شکگرایی رقتآوری بر اذهان افتاده است، خود را سعادتمند خواهم دانست اگر خواندن این کتاب شما را به جوش آورد تا آن کلمات اطمینانبخش را به زبان بیاورید، آن کلمات که بر لبها شیریناند، که نه تنها پناهگاهی هستند علیه یأس بلکه نیرویی هستند صادق، کلماتی که گفتهشده چنان قدرتمندند که میتوانند کوهها را جابهجا کنند، آن کلمات که دعوی ایمان مسیحی با ایشان آغاز میشود: من ایمان دارم. ایمان دارم اما نه به جهت اعتقادی کور و خاکسارانه، چه در اینجا دلمشغولی ما اسرار وحی و الهام نیست؛ بلکه آنچنان که شایستهی اموری است که به واکاوی و تجسس خود بشر واگذاشته شدهاند، مشغلهی ما در اینجا اعتقادِ مدلول علمی است. من ایمان دارم آن کس که جهان مادی را طرح افکنده است، شایسته نمیداند که از نظم اجتماعی کناره بگیرد. ایمان دارم که حکمت او به این انسانهای کنشگر که از اختیار بهره میبرند، توسیع یافته است، ایمان دارم که توانایی او ایشان را گرد هم آورده و سبب شده است تا در همسازی حرکت کنند، همچنان که با ملکولهای بیجان چنین کرده است. ایمان دارم که نور مشیت او دستکم به همان روشنی که بر قوانین مقرر بر جرم و سرعت میتابد، همچنین تابان است بر آن قوانینی که موضوعشان ارادهی آدمیان و پیجویی منفرانهی دلبستگیهای گونهگون ایشان است. ایمان دارم که هر آنچه در جامعه موجود است، حتی آن چه رنج را پدید میآورد، منبعِ بهسازی و ترقی است. ایمان دارم که شر در خیر به پایان رسیده و تجلی آن را تسریع میبخشد، حال آنکه خیر هرگز نمیتواند به شر پایان پذیرد و بالنتیجه عاقبت فاتح خواهد گشت. ایمان دارم که مسیر اجتنابناپذیر جامعه، به سوی فزونی مدام سطح حیات مادی و فکری و اخلاقی رو دارد و این حیاتی است که میان تمامی نوع بشر مشترک است. ایمان دارم که هرآینه فرد انسانی بتواند آزادی عمل خویش را بازپسستاند و اجازه داشته باشد تا تمایل طبیعیشَ را بیمداخله دنبال کند، آنگاه تکامل امن و تدریجیش تضمین خواهد شد. بدینها ایمان دارم نه از آن بابت که در آزویشان هستم یا بدان جهت که کام قلبم را برمیآورند، بلکه بدان خاطر که پس از تأملات بالیدهی بسیار، خردم رضایت کاملش را در اینها یافته است.
۸۷ آه! اگر این کلمات را ادا کنید، ایمان دارم، مشتاق خواهید بود تا خبرشان را به دیگران نیز برسانید، و این چنین مسألهی اجتماعی به زودی درمان خواهد شد، چرا که به رغم همهی آنچه گفته شده است، راهحل ساده است. دلبستگیهای گونهگونِ آدمها همساز اند، بنابراین پاسخ بهتمامی در یک لغت گنجیده است: آزادی.