— مطلبی که پیش رو دارید، مقدمه دکتر مرتضی مردیها بر کتاب فرشتگان بهتر سرشت ما، بقلم استیون پینکر، است که بتازگی توسط انتشارات تمدن علمی بچاپ رسیده و در کتابفروشیهای سراسر کشور در دسترس است.
دربارۀ موضوع
اگر کسی بگوید که خشونت مهمترین مسألۀ اجتماعی بشریت است، شاید خیلی به خطا نرفته باشد. هستند مسائلی که پیش از خشونت مشکلآفریناند، اما بسا از آنها که چون سرانجام به خشونت منتهی میشوند مسئله میشوند، یا بغرنج میشوند. چیزهای متعددی، از خوب انگاشتهشده همچون جنگ دفاعی و انقلاب اجتماعی تا بد همچون آزار و جنایت، یک پا در خشونت دارند. همین عرض عریض نشانهای از حضور سنگین آن در زندگی، یا سایهاش و هراس و هولی است که میآفریند؛ حال پرداختن به آمار جنگها و جرمها و نتایج و عوارضی که داشتهاند بماند. اگر پذیرفتنی باشد که ترس مؤثرترین و راهبردیترین غریزۀ انسان در جهتدهی به رفتار است، این هم پذیرفتنی است که بیشترین زمینه برای ترس، احتمال خشونت است. ممکن است ترس از گرسنگی و درد و جدایی و شکست و نظایر اینها هم به میان بیاید، ولی به نظر میرسد اینها در معنای دقیق کلمه بیشتر اضطراب و نگرانی است. ترس، اغلب ترس از حمله است، که ناگزیر درآمیخته با خشونت است.
زمانی خشونت یک ارزش مثبت بود، لااقل در مقام ابزار؛ چون در خدمت اهداف والا قرار داشت. شجاعت که ستوده بود اغلب در ارتباط با خشونت بود. جنگ حماسه بود و کسانی که از آن میگریختند گویی با شرف و مردانگی بدرود میکردند. کم بودند کسانی مثل سعدی که بگویند: «اگر پیلزوری وگر شیرچنگ/به نزدیک من صلح بهتر که جنگ». نقل کردهاند که زمانی نادرشاه افشار از روحانیانی که نزدیکش بودند پرسیده بود: «این بهشتی که شما از آن میگویید و وعده میدهید جنگ هم دارد؟ اگر ندارد روی من حساب نکنید.» اینکه شاید برخی از ما هنوز هم از خواندن سرگذشت امثال سلطان جلالالدین خوارزمشاه موی بر اندام راست میکنیم و از هیجان انباشته میشویم، از شوقی است که به شجاعت داریم، ولی شجاعت کجاست اگر درگیری و خوف جان نباشد؟
از فلاسفۀ مدرن هم کسانی همچون کارلایل بزرگی و خطرپذیری را بر آشتیخویی رجحان نهادند، و از امروزیان برخی بر این ایستادهاند که برتری صلح و امنیت بر خون و خطر و شجاعت و شرافت چیزی قابلاثبات نیست، فقط یک فرض است؛ و البته راست هم گفتهاند. اینکه صلح خوب است یا خوبتر است، درست مثل وارونهاش، در مقام بحث نظری چیزی بیش از یک پیشفرض، یک پیشپذیرفته یا یک باور ارزشی کمابیش دلبخواهانه نیست؛ اما در مقام تجربۀ عملی این را میدانیم که بنیبشر به موازاتی که به پیش آمده، لااقل در مقام اظهار نظر، از آن بیشتر دوری جسته است. در قرن گذشته و قرن جاری، شاید مشهورترین تظاهرات علیه جنگها بوده، و گاه مهمترین وعده دولتها تأمین یا بهبود امنیت یا پایاندادن به جنگ بوده است. از وفور گروههای تلاش بدون خشونت برای تغییر، تا برابرنهادن روزافزون اتیکت با خشونتگریزی، از تشکیل مراکز درمانی برای کاهش خشونت تا استفاده از شاخص عدم خشونت برای سنجش میزان شادکامی جوامع، همه حکایت از جایگاه مهم خشونت در زندگی ما دارد. این توجه و این نگاه منفی البته قبح اخلاقی خشونت را اثبات نمیکند، ولی معلوم میکند که انسان چه راهی را انتخاب کرده است، و اگر بنا را بر اجماع عقلا بگذاریم، مبنایی برای داوری خشونت به دست میدهد.
خشونت موضوع علوم مختلفی از تاریخ تا روانشناسی و از سیاست تا جامعهشناسی است؛ پهنای مباحث در این رشتهها، از تاریخ و جغرافیا و کم و کیف تا چونی و چرایی و شیوههای کنترل و کاهش خشونت گسترده است. برآورد مطالعات و تحقیقاتی که در مورد خشونت، انواع و اقسام آن، علل و انگیزهها، و عوارض و نتایج، و نیز نوع مواجهه و تلاش برای تغییر آن صورت گرفته و نیز در جریان است، شاید حتی به صورت سرانگشتی هم کار آسانی نباشد؛ باری، حدس این هم دشوار نیست که دنیایی که جنگهای جهانی را در تجربۀ نزدیک خود دارد، بیم جنگ اتمی را داشته، مواردی مانند جنگ داخلی دارفور را پشت سر گذاشته، با القاعده و داعش مواجه بوده، عراق و سوریه زیر دید اوست، و بیرون از دایرۀ جنگ و ترور، سالانه حدود نیم میلیون قتل را در آمار خود دارد، و ارقام تجاوز و نزاع هم لابد بیشتر از این است، نمیتوانسته است حجم قابلتوجهی از مطالعات خود را به این سو نرانده باشد. در اینکه چه جنگهای بزرگی از بدو تاریخ تا کنون به راه افتاده و چه نتایجی داشته است، چرا جنگهای جهانی و جنگهای دیگری چون ویتنام، کره، ایران، عراق اتفاق افتاد و چه جنایاتی در آن ارتکاب شد، نسلکشیهای دینی، نژادی، قومی، و طبقاتی چه سیر و سلوکی داشته است، سوابق و چشماندازهای تروریسم چیست، تا اینکه قتل و تجاوز چه انگیزههایی دارد و چگونه بروز میکند، تنبیه بدنی کودکان و کتکزدن زنان چگونه کاهشیافتنی است، اشکال جدید و ناپیدای خشونت در کردار و گفتار کدام است، و بسیاری موضوعات دیگر در زمینههای مشابه، انبوهی از پژوهشها و نظریهپردازیها وجود دارد، که از آکادمی تا رسانه را از خود انباشته است. بااینحال یک موضوع هست که کمتر کسی به آن توجه جدی یا شاید جرأت ابراز آن را داشته است: کاهش خشونت. اینکه چگونه و چرا (و اصلاً آیا) روند خشونت، در اقسام آن، رو به کاهش داشته است. این عدمتوجه در معنای دقیق کلمه بیاعتنایی نبوده، بلکه به این سبب بوده است که عموماً خلاف آن را بدیهی میدانستهاند؛ اگر بحثی هم در کار بوده معمولاً متوجه این بوده که چرا خشونت افزایش یافته است؛ و البته واکنش هم عموماً اظهار نوعی آه و افسوس و پاسخ هم اغلب با اشاره به مسخشدگی انسان مدرن و معاصر و نقش علم و فن و نظام سرمایه و سیاست و چیزهایی از این قبیل درآمیخته بوده است. به همین سبب طرح این پرسش که «چرا خشونت کاهش یافته است؟» بسیاری را به این واکنش واداشته که «مگر کاهش یافته است؟». و البته بسیاری را هم به تمسخر اصل سؤال و تلاش برای پاسخ به آن برانگیخته، چرا که یقین داشتهاند اگر چیزی نیازمند توضیح و تبیین باشد افزایش خشونت است که مثل روز روشن است؛ وارونهکردن یک فکت بدیهی و مسلم و بعد در جستوجوی چرایی و چونی آن برآمدن لابد از عقل سلیم و نیت راست برنخاسته است. باوجوداین هرچند فضای فکری، از دانشگاه تا کوی و برزن، این ایده را حتی در حد یک ایدۀ معارض هم به گوش ننیوشیده بوده، در گوشه و کنار کسانی ساز آن را کوک کرده و اشاراتی و بررسیهایی در این زمینه سامان داده بودند؛ اگرچه به همان دلیلی که گفتیم نتوانسته بودند گوشهای از فضای دیسکورسیو را از آن خود کنند. استیون پینکر، درمقام کسی که هم یک دانشپژوه تراز اول است و هم یک روشنفکر حاضر در عرصۀ عمومی و رسانه، این بانگ را درانداخت و مانع این شد که خلایق همچنان به انکار یا غفلت ادامه دهند. چرا خشونت کاهش یافته است؟ یا، آیا خشونت کاهش یافته یا افزایش؟ پاسخ مثبت یا منفی مقدور است، باری نادیدهگرفتن دیگر نه.
دربارۀ نویسنده
استیون پینکر زادۀ مونترال کانادا (۱۹۵۴) استاد روانشناسی دانشگاه هارورد است. او دکترای خود را در حوزۀ روانشناسی تجربی از دانشکدۀ فلسفۀ دانشگاه هاروارد گرفت. چندی در دانشگاههای ام آی تی و استنفورد تحقیق و تدریس کرد و سرانجام به هاروارد بازگشت. حوزههای مطالعه و نگارش او عبارت است از روانشناسی تجربی، علوم شناختی، زبانشناسی، و نیز آسیبشناسی جریانهای فکری تمدنستیز. او یکی از مدافعان معتبر و شناختهشدۀ روانشناسی تکاملی است (که معتقد است طبیعت انسان محصول ژنها و مجموعهای از سازگارشدنهای دنبالهدار روان-تنی با محیطزیست است) و نظریۀ کامپیوتری ذهن (که میگوید فکر اصالتاً از جنس محاسبه است). مجلۀ تایم او را یکی از صد نفر اثرگذارترین دانشمندان جهان دانست و مجلۀ فارن پالیسی او را در فهرست صد روشنفکر و متفکر جامعالاطراف برتر قرار داد. در طول سه دهۀ اخیر او از مراکز علمی متعددی از جمله «آکادمی علوم امریکا» و «انجمن انسانگرائی امریکا» جوایز علمی دریافت کرد و کتابهای او دو بار فینالیست جایزۀ پولیتزر شد.
پینکر، بهعنوان یک دانشمند، مدافع نوعی اثباتگرائی و تجربهگرائی معتدل است، و به عنوان یک روشنفکر، منتقد جدی عموم جریانهای ضدلیبرال همچون مارکسیسم، و روایتهای اخیرتر این مکتب با نامهای ساختارگرائی و واسازی و پستفلان است. بخش عمدهای از تلاش او صرف نشاندادن این بوده است که چگونه بسیاری از مشاهیر این نحلهها، به سائق عقاید و علایق سیاسی و اجتماعی، به جنگ علم رفتهاند و بسیاری از کشفیات علمی و دانشمندان و محققان را به خطا و توطئه و همدستی با قدرت سیاسی متهم کردهاند. در سال ۲۰۰۵ لورنس سامرز، رئیس دانشگاه هاروارد، دربارۀ علت تفاوت چشمگیر تعداد دانشجویان دختر و پسر در رشتههای مهندسی و علوم طبیعی و ریاضیات گفت که تعداد کم دختران در این رشتهها بیشتر به تفاوت استعداد و علاقۀ آنان باز میگردد تا به تبعیض و مسائل اجتماعی. این سخن در فضای روشنفکری و دانشگاهی، غالباً معتقد به «برساخته» و سیاسی بودن امور، واکنشهای تندی برانگیخت. پینکر به دفاع از حق اظهارنظر رئیس دانشگاه گفت که سخن سامرز فرضیهای است برای توضیحدادن توزیع آماری مرد و زن در رشتههای درسی؛ این سزاوار یک بررسی علمی است نه دگم و فشار و جوسازی.
به نظر میرسد پینکر در طبقهبندی مرسوم سیاسی در راست میانه جای میگیرد، درعینحال خودش میگوید نه راستگرا است و نه چپگرا، بلکه یک میانهرو معتدل است. هرچند تأکید میکند که بیشتر لیبرتارین است تا اوتوریتارین؛ اما او توضیحی میدهد که معلوم میشود نزدیکیاش به لیبرتارینیسم به مرز بدبینی زیاد به دولت نمیرسد. میگوید در نوجوانی به آنارشیسم (یعنی به عدم ضرورت حکومت و قانون و نظم سلسهمراتبی) عقیده پیدا کردم تا اینکه یکبار، در اثر اعتصاب پلیس، شاهد چنان بینظمی و شورشی بودم که بهکلی از این نظر روی برگرداندم. نیز او خود را فمینیست میداند اما فمینیسمِ «تساوی حقوق» که ریشه در سنّت لیبرالیسم کلاسیک دارد نه فمینیسم جنسیت که رادیکالها حامی آن هستند. به نظر میرسد ایدههای او بیشتر احتمال دارد خوشامد محافظهکاران و لیبرالها (در معنای کلاسیک) باشد تا چپها و لیبرالها (در معنای مرسوم در امریکا)، با این حال شاید بهتر باشد او را یک لیبرال محافظهکار بدانیم. به گمان من برخی وجوه چپنمای او از این بابت است که گاهی میکوشد با دادن برخی امتیازهای شاید فرعی به لفتیستهایی که مخالفان بالقوۀ تزهای او هستند، مخالفت آنان را، که ضمناً اربابان دانشگاه و رسانه هم هستند، علیه خود زیاده از حد برنیانگیزد.
از میان کتابهای پینکر چهار کتاب شهرت بیشتری یافته است. غریزه زبان، فکر چگونه کار میکند، لوح سفید، و فرشتههای بهتر ذات ما. تمامی این کتابهای مفصل، ضمن اینکه استانداردهای علمی و دانشگاهی را درحد بالائی مراعات کردهاند، به زبانی نوشته شدهاند که خوانندۀ غیرمتخصص ولی فرهیخته بتواند از آن بهرهمند شود. ارزش کتابهای او علاوه بر تز علمیای که مطرح و تقویت میکند و مبتنی است بر قدرت تحلیل و ابداع فردی و متکی به مقالهها و کتابهای تحقیقی و تحلیلی غالباً تراز اول، این خصیصه را هم دارد که به برشمردن نتایج مهمی میپردازد که از منظر اجتماعی بر پذیرش آن نظریه مترتب است. به این شکل و شیوه، اکثر کتابهای او علاوه بر ارزش علمی و دانشگاهی مضامینی هم دارند که از منظر روشنفکری مهم است. نقل دادههای متکی به اطلاعات عمومی فراوان از منابع مختلف اعم از روزنامه و مجله و کاریکاتور و تجربهها و شنیدههای شخصی و حتی گاهی برخی لطیفهها، با زبانی خوشخوان و گاه طنزآلود، هنر دیگر پینکر است که خواندن کتابهای جدی، مفصل و پرمایۀ او را نسبتاً تسهیل میکند.
کتاب غریزه زبان [۱](۱۹۹۴)این ایده را مورد دفاع قرار میدهد که نسبت زبان به انسان مانند قدرت تارتنیدن در عنکبوت و قدرت سدسازی در سگ آبی است؛ یعنی اولاً یک غریزه است و ثانیاً منحصربهفرد. تکلم یک اختراع تاریخی تمدنی نیست، یک توانائی ذاتی است. البته یک توانایی که در روند تکاملی و در تعامل نوع و نیازهایش با محیطزیست بروز و ظهور یافته است. اینکه دستورزبان خیلی مواقع مراعات نمیشود (مثلاً پایاندادن یک جمله با حرف اضافه که در انگلیسی امروز بسیار شایع است) نشانۀ ضعف مردم در زبان نیست، نشانۀ این است که تأکیدکنندگان بر دستورزبان ذات زبان را درنیافتهاند. ردپای دفاع از نقش ژنتیک و انتخاب طبیعی به عنوان عاملی مهم در امر زبان در کتاب محرز است و این محور برخی انتقادها هم شده است. این کتاب جایزۀ ویلیام جیمز را از انجمن روانشناسی امریکا و جایزۀ پابلیک اینترست را از جامعۀ زبانشناسان امریکا برنده شد.
کتاب ذهن چگونه کار میکند (۱۹۹۷)[۲] کارکرد ذهن را، در مسائل متنوعی همچون نگاهکردن، محاسبه، عاطفه و معنای زندگی، در چارچوب روانشناسی تکاملی بررسی میکند. نویسنده در این کتاب به این پرسشها میپردازد: چه چیزی باعث میشود ما عقلانی باشیم و چرا در بسیاری موارد عقلانی نیستیم؟ چگونه قادر به تشخیص سه بعد هستیم؟ چگونه شادی، ترس، ناراحتی، میل جنسی در ما برانگیخته میشود؟ چرا عاشق میشویم؟ چگونه با صوابدیدهای مشترک اخلاق و وجدان و مذهب دستوپنجه نرم میکنیم؟ از نظر او روانشناسی تکاملی، مشتمل بر نظریۀ نئوداروینیسم (روایتی که بر عنصر تطبیقگری و سازگاری یا همان ادپتیشن با محیط تأکید میکند) و نظریۀ کامپیوتری ذهن است که به این سؤالات بهترین پاسخ را میدهد. اما او علاوه بر این علوم، ارجاعات جالبتوجهی به منابعی در دنیای هنر و ادبیات و فیلم هم میدهد که در میان متفکران تراز اول کمتر سابقه دارد.
نیویورک تایمز، تایم، والاستریت جورنال، و نیوزدی دربارۀ این کتاب با این تعابیر مطلب نوشتند: «کتابی که خواندن آن هم دانش میدهد هم لذت»؛ «بهشدت تفریحآمیز و همواره روشنیبخش و جدالبرانگیز»؛ «بزرگ، گستاخ و پر از شوخی»؛ «بهطور انکارناپذیری درخشان». کتاب در سال انتشار در نخستین جایگاه فهرست پرفروشها قرار گرفت و فینالیست جایزه پولیتزر شد.
کتاب دیگر پینکر، لوح نانوشته (۲۰۰۲)،[۳] ترجمۀ اصطلاحی معروف در زبان لاتینی است که هنوز هم در بسیاری از نوشتهها به همان شکل بهکار میرود: «tabula rasa» که بهزبان فارسی میتوان به لوح نانوشته یا لوح سفید ترجمه کرد. این ایده که اول بار در آثار هابز و سپس مفصلتر در آثار لاک دیده شد نظریهای بود برای مخالفت با عقیده به فطریبودن برخی تصورات و تصدیقات که به صورت جزمهای دینی و فلسفی درآمده بود و بعضاً مانع توسعه و تغییر بود؛ اما بعدها در آثار روشنفکران و بسیاری عالمان علوم انسانی به شکلی درآمد که گویی انسان واقعاً و تماماً، از جمله از حیث گرایش، یک لوح سفید و لااقتضا است و کافی است هرچه میخواهیم روی آن بنویسیم تا همان شود. این ماجرا به جایی رسید که در دنیای علوم اجتماعی و مباحث روشنفکری، تعبیر «ذاتگرا» حکم یک اتهام دفاعناپذیر را پیدا کرد.
تیتر فرعی این کتابِ استیون پینکر اشاره به همین دارد: انکار ذات انسان در دنیای مدرن. پینکر در این کتاب به بررسی مفصل این پرداخته است که چگونه بسیاری از روشنفکران و دانشمندان به انگیزه «دفاع از بعضی ارزشها و اهداف انسانی» به انکار واقعیتهای علمی، از جمله این پرداختهاند که انسان طبع یا ذاتیاتی دارد که اصلاً یا بهآسانی قابلتغییر نیست. برابری، رشد و کمال، آزادی، و امید به بهبود، ارزشهائیاند که ترس از فَقدِ آنها بسیاری را واداشته است که از قبول برخی خصایل طبیعی و ذاتی برای انسان فرار کنند؛ چرا که گمان میکنند عقیده به هر نوع طبیعت و ذاتْ راهِ تحققِ این ارزشها را سد میکند. این کتاب به نقد مکاتبی میپردازد که با انکار هرگونه ذاتیات غریزی و طبیعی برای انسان، شناختی معوج از او به دست میدهند؛ مکاتب رمانتیک که با القای این که هر چه خرابی در جامعۀ بشری وجود دارد نتیجۀ روابط اجتماعی مدرن و آموزههای علم و نتایج تکنیک است و احیاناً هیچ چیزِ آن به طبع حسود و خودخواه و خشن و شهوی و … ما راجع نیست؛ یا مکاتب عرفانی که مدعیاند روح ما فارغ از پابستهای بیولوژیک میتواند اوج و ارتفاع بگیرد. پینکر به تفصیل با شبکۀ گستردهای از استنادات و ادلّه که از مهمترین کتابهای علمی معتبر و پژوهشهای پیشرفته شروع میشود تا انواع و انبوهی از دادههای عرفی و مشاهدات عادی که همه در کار متقاعدکردن مخاطبْ کارسازی میکنند، به بررسی میزان سستی و خطای این عقیده اهتمام میکند. این کتاب هم در صدر سیاهۀ پرفروشهای سال قرار گرفت و فینالیست جایزه پولیتزر شد. کتاب فوق به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
دربارۀ کتاب
پیتر سینگر در نیویورک تایمز نقدی نوشت و آن را کتابی بسیار با اهمیت خواند. نیل فرگوسن آن را کتابی بسیار هیجانانگیز و بسیار مؤثر بر تاریخنگاری شمرد. بیل گیتس آن را یکی از بهترین کتابهایی دانست که در تمام عمر خود دیده و خوانده است. یک نویسندۀ پاپیولار امریکایی، مارک منسون، در نوشتهای پنج کتاب از مهمترین کتابهای بزرگی که از نظر او واقعاً ارزش خواندن دارند معرفی کرد؛ فرشتههای بهتر ذات ما دومینِ فهرست او، پس از جنگ و صلح تولستوی، است. البته با نقدهای آخته هم روبهرو بوده است، نقدهای فنی ناظر به داده و تحلیل، و نیز نقدهای ایدئولوژیک. کتاب فینالیست جایزه پولیتزر شد ولی، شاید تاحدی به دلیل مخالفت ایدۀ اصلی آن با باور رایج آکادمیک و روشنفکری، مقام اول را به رقیب وانهاد، هرچند از جوایز دیگری از جمله کتابهای برتر نیویورک تایمز بینصیب نماند.
نام کتاب، فرشتههای بهترِ ذات ما، یا همان وجوه نیک ذات بشر، برگرفته از سخنرانی آغازین رئیسجمهور لینکلن است که به اوصافی چون عقلانی و اخلاقی بودن و مهربانی و تسلط بر خود اشاره دارد. عنوان کتاب زیرنویسی دارد که بهروشنی برنامۀ آن را بازمیگوید: چرا خشونت رو به کاهش بوده است؟ البته بعید نیست به ذهن خوانندۀ این عنوان خطور کند که مگر رو به کاهش بوده است؛ و اینکه، مگر دنیای قدیم بهتر از دنیای معاصر نبوده است؟ اگرچه با نگاهی به سادهترین آمار و هم نگاهی به پشتِسر، تصورِ این مدعا تصدیق آن را به همراه خواهد داشت، پینکر در فصلی از کتاب به طور مستوفا دادههائی میآورد که این را تحکیم میکند. بنابراین کتاب شامل این ادعای جدالانگیز است که خشونت در همه جا و بهویژه در دنیای صنعتی رو به افول داشته، و نیز بررسی این که چرا چنین بوده است.
دربارۀ قسم اول مدعا، نویسنده گزارشی تاریخی از تورات تا انجیل و از نمایشنامههای شکسپیر تا تاریخ پادشاهی در دنیای مدرن ارائه میدهد که خونبار است. کینهکشیهای قبیلهای در قدیم بارها و بارها خونبارتر بوده است از نسلکشی در قرن بیستم، و قتل در اروپای میانه دهها بار بیشتر از قرن بیستم بوده است. شکنجه، تجاوز، اعدامِ زجرآور و نظایر اینها در دنیای قدیم به وفور بوده، اما در دنیای معاصر بسیار کم شده و آن مقداری هم که هست با مخالفت و تقبیح گسترده مواجه است. در مورد قسم دوم یعنی چرائی ماجرا، گو اینکه آقای پینکر اعتقادی به نگاههای خوشبین در مورد طبع انسانی -مثلاً اینکه انسان ذاتاً صلحجو و آشتیگرا است- ندارد، اما در نقطۀ مقابل هم قرار نمیگیرد که خشونت را ذاتی انسان به معنای تخلفناپذیر بداند. او استدلال میکند که در مدت چند دهه یا چند قرنی که رفتار خشونتآمیز در جوامع بشری کاهش یافته تغییر ژنتیکی مهمی اتفاق نیفتاده، لیکن در این مدت شاهد تغییرات مهمی در عرصۀ محیط اجتماعی بودهایم که تطبیق ذات ما با آن تغییرات، علتِ کاهشِ خشونت و سایر زشتیها بوده است. ظهور دولت مقتدر که انحصار خشونت را در دست دارد، افزایش ارتباط متقابل فرهنگی از طریق گسترش تجارت، افزایش سواد، شهرنشینی، طبقۀ متوسط، و وسایل جدید ارتباط جمعی، تجلیل و توسعۀ دمکراسی و جهانیشدن، افول ایدئولوژیهای خاصگرا، که اختلافها را کمرنگ میکند و قدرت درک متقابل و رفتار منطقی را بالا میبرد، مواردی است که برای فعالترشدن خصلتهای خوب ما زمینهسازی کردهاند. در طبیعت ما شیاطین بد و فرشتههای خوب وجود دارند؛ بعضی شرایط بیرونی دست یکی و بعضی دست دیگری را باز میگذارند. پینکر بر این تأکید میکند که خشونت هرگز به صفر نمیرسد و برای این کاهش هم تضمینی دائم وجود ندارد، اما شواهد کافی برای امیدواری و خوشبینی هست.
این کتاب به نظرم نوعی دایرهالمعارف علوم انسانی و اجتماعی است که در زمینههای مختلفی اطلاعات گسترده و تحلیلهای جالبتوجهی به ما میدهد؛ تاحدی به این دلیل که موضوع خشونت حلقهای است در اتصال با حلقههای ریز و درشت دیگری که تکاندادن آن حاشیهاش را هم میجنباند و در مقام استدلال به آنها ربط پیدا میکند. از این رو است که موضوعات متنوعی از مفاد کتب دینی تا آیین شوالیهگری، از کشاورزی تا صنعت، از وضع طبیعی تا لویاتان، از نظریۀ بازیها تا علیت و همبستگی آماری، از فرهنگ مدرن تا ضدفرهنگ معاصر، از سادیسم تا ایدهئولوژی، از تروریسم تا آزار حیوانات، از فیزیولوژی و آناتومی پستانداران تا آمار و ارقام مربوط به رفتارهای مختلف بشر در جهان، و حوزههای مطالعاتی مختلفی از روانشناسی تا انسانشناسی و از تاریخ تا زیستشناسی را در بر میگیرد.
میزان ارجاعات کتاب تنها با یک واژه قابل توصیف است: حیرتانگیز. مستندات از روزنامه و مجله هست تا رادیو و تلویزیون، و از کتاب و مقاله تا گزارشهای تحقیقات علمی و آزمایشگاهی و اسناد و آمار؛ از کاریکاتورها تا ترانهها، از رمانها تا فیلمها، از فرایند تصمیمگیری قانونگذاران تا روند شکلگیری احکام دادگاهها، از پژوهشهای اکتشافی تا تحلیلهای ثانوی. در سرتاسر کتاب، گسترهای از آمار و ارقام در قالب جدول و نمودار پشتیبان مهم مدعیات است. به اینها باید علاوه کرد تجربیات و مشاهدات فردی نویسنده که گرچه به جای استدلال ننشسته، به صمیمیت متن افزوده است. به نظر میرسد یک عمر لازم بوده تا این میزان از شواهد و منابع جمعآوری شود و عمری دیگر (شاید بلندتر) برای چینش آن در قالب یک طرح. هرچند بعید نیست بخش اولِ کار یعنی جمعآوری اطلاعات محصولِ تلاشی تیمی بوده باشد، باری بخش دوم آن برای پیبردن به عظمت کار نویسنده کافی است.
دربارۀ ترجمه
سال ۱۳۹۱ که با این کتاب آشنا شدم و آن را مطالعه کردم، فصلی از آن را برای مجموعهای زیر عنوان لیبرالیسم محافظهکار؛ گزیدۀ نوشتههای مهم متفکران امروز آنگلوساکسون، ترجمه کردم. در همان زمان کتاب را در چند مجله و سایت معرفی کردم و امید میداشتم کسی برای ترجمۀ تمام آن اقدام کند. بعدها یکی از دوستانم خانم فریبا فقیهی را به من معرفی کرد که مایل بود در مورد ترجمۀ کتابی با من مشورت کند. ایشان گفت که کتاب پینکر را در دست ترجمه داشته و سه فصل نخست آن را ترجمه نموده ولی امکان اتمام ندارد. من یکی از دوستان جوان و البته دانا و توانای خود را، که مایل است نامش محفوظ بماند، برای مشارکت در ترجمه معرفی کردم و فصول ۴ تا ۱۰ را ایشان ترجمه کرد. سپس خودم به بررسی و تطبیق تمام ترجمه با متن مبدأ پرداختم و مقادیری ویرایش در آن اعمال نمودم. نثر ترجمه دوگانه بود و یکدستکردن آن کاری دشوار یا نشدنی مینمود. کوشیدم اگر مواردی ابهام در ترجمه بود برطرف شود و اختلاف نثر دو ترجمه تا حد مقدور کاهش یابد. آنچه میتوانم بگویم این است که با توجه به وجه تفصیلی کتاب و تکرارها و تأکیدهایی که در آن است، و نثر نسبتاً روان و بیان روشن آن در متن مبدأ، و نیز دقت نظری که مترجمان صورت دادهاند و بازخوانیها و اصلاحات مکرر من، ترجمه در بیان مطلب وافی به مقصود است و خوانندۀ فارسی زبان از آن بهرۀ کافی خواهد برد.
مرتضی مردیها
مهر ۱۳۹۸
[۱]. Languige Instict
[۲]. How Mind Works
[۳]. The Blank Slate