— لنت پریچت، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد و اقتصاددان سابق بانک جهانی
وقتی به ثروتمندان کشورهای فقیر فکر میکنیم، تصورمان میلیاردهایی در قصرهای باشکوه است، اما در واقعیت بسیاری متمولین کشورهای درحالتوسعه از فقرای کشورهای توسعهیافته هم فقیرترند. با وجود مشکل بودن مقایسه ثروت بین کشورها، یک روش خوب نگاه کردن به خرجکرد غذایی مردم است. بطور تاریخی یک همبستگی منفی بین ثروت و نسبت پول خرج شده برای غذا وجود دارد. بعبارت دیگر اگر مجبورید تمام پول خود را صرف غذا کنید این یعنی وضعیت مالی خوبی ندارید. در آمریکا دهک اول جمعیتی حدود ۷ درصد درآمد خود را صرف غذا میکنند. در مقابل این رقم برای دهک دهم یعنی ثروتمندان در هند برابر ۴۰ درصد است. حتی فقرای آمریکا هم از قرن نوزدهم تا به امروز اینقدر خرج غذا نکردهاند.
نکته دوم در مورد اختلاف درآمد است. یک کارگر کممهارت بطور متوسط در هائیتی درآمدی معادل ۰.۸ دلار در ساعت کسب میکند، اما اگر همان شخص به آمریکا برود درآمدش به ۸.۵ دلار در ساعت افزایش میابد. حال فکر میکنید چرا مردم هائیتی فقیرند؟ آیا دلیل آن تنبلی و عدم آموزش است؟ نه. آنها فقیرند زیرا در جامعهای زندگی میکنند که نمیتوانند از نیروی کار خود بطور کارا استفاده نمایند.
جوامع توسعه یافته در چهار جنبه متفاوند. این کشورها دارای اقتصاد پربازده، دولت پاسخگو به شهروندان، بوروکراسی توانا، و حاکمیت قانون هستند. هرچند شاید حفر چاه برای مردم هائیتی از رنجشان در تامین آب کم کند، اما تاثیری بر آن چهار فاکتور نخواهد داشت. تا زمانیکه یک کشور نتواند نهادهایی بسازد که کار پربازده را ممکن کند، مردم آن فقیر باقی میمانند.
یک تصور رایجِ افرادی که در توسعه بینالملل فعالیت میکنند این است که میتوان یک کشور فقیر را با بهبود سیستم آموزشی در مسیر توسعه قرار داد، اما نه تنها این ادعا پشتیبانی تجربی ندارد که حتی یک تحقیق نشان داده که بهبود سیستم آموزشی گاهی به کاهش رشد اقتصادی نیز میانجامید. مشکل مردم کشورهای فقیر این است که نمیتوانند از تواناییهای نیروی کار خود بخوبی بهره ببرند، از این جهت دادن مهارتهای بیشتر به نیروی کار راهی به توسعه ندارد.
همچنین بسیاری از پیشرفتهای تکنولوژیک هم برای کشورهایی که برای خروج از فقر تلاش میکنند مضر بودهاند. از آنجاییکه نیروی کار در کشورهای توسعه یافته نسبتا گران است، سرمایهگذاریها روی مثلا ماشینهای خودپرداز بانک شده تا نیاز به نیروی کار کم مهارت کاهش یابد. وقتی این تکنولوژیها در کشورهای ثروتمند به تکامل برسند، آنقدر ارزان میشوند که وارد کشورهای دارای نیروی کار کممهارتِ بیکار شده و این خود منجر به کاهش تقاضا برای نیروی کارشان گشته و خروج از فقر را برایشان مشکلتر میکند.
تمرکز روی برنامههای فقرزدایی یعنی فراموش کردن آنچه واقعا باعث افزایش استاندارد زندگی فقرای جهان میگردد یعنی رشد اقتصادی. تقریبا تنها دلیل کاهش افراد دچار فقر شدید (درآمد یک دلار در روز) در چین، هند، اندونزی، و ویتنام این است که اقتصادهای کم رشد آنها به اقتصادهای پر رشد تبدیل شدند، این یعنی اصلاحات بازار محور که بازدهی کلی اقتصاد و کار فقرا را افزایش میدهد و به بهبود درآمدشان و فرار از فقر منجر میگردد.
پس با این حساب برای کمک به فقرا در هند و بنگلادش و هائیتی چه میتوانیم بکنیم؟
میزان فقر هر شخص تقریبا همیشه تابعی از مکانی است که در آن بدنیا آمده، و سیاستهای کشورهای توسعهیافته باعث تشدید موضوع گشتهاند. منظور من تجارت غیرمنصفانه، کمکهای مداخلهجویانه، یا وامهای سنگین نیست، بلکه ممانعت از ورود نیروی کار آنها به کشورشان است. با احتساب قدرت خرید، همینکه افراد دارای مهارت کم یا متوسط به کشورهای ثروتمند بروند باعث افزایش درآمد بین ۱۵ تا ۳۰ هزار دلاری آنها میگردد. اقتصاددانان این عدد را “حق مکان” مینامند که نشان میدهد چگونه فاکتورهای شانسی مانند ملّیت و مکان تولد تعیین کننده آینده اقتصادی نیروی کار هستند.
مقرون بصرفهترین و موثرترین روش مبارزه با فقر کاهش محدودیتهای جابجایی نیروی کار کممهارت است. اما وقتی شما بگوئید برای مبارزه با فقر کشورهای اروپایی و آمریکا باید جمعیت مهاجر بیشتری بپذیرند با عکسالعمل شگفتی روبرو میشوید، زیرا مردم قادر نیستند رابطه فقر جهانی و مهاجرت را درک کنند. در بین روشهای مختلف، در حقیقت بزرگترین مانع آزادی اقتصادی جهان امروز ما این است که کشورهای ثروتمند اجازه نمیدهند مردم سایر کشورها به آنجا رفته و کار کنند. از آنجائیکه دارایی اصلی فقرای جهان نیروی کار کممهارتشان است، هیچ سیاستی بدتر از محدود کردن تقاضا برای نیروی کار کممهارت نیست.
بهترین برنامههای مبارزه با فقر کنونی دارای بازگشت سرمایه حدود ۷ درصد هستند، یعنی مثلا ۴۰۰۰ دلار سرمایهگذاری روی یک شخص میتواند باعث شود درآمد سالانه او ۲۷۰ دلار افزایش یابد. اما کاهش محدودیت مهاجرت شغلی دارای بازگشت سرمایهای تا ۴۰ برابر بیشتر است. البته جابجایی نیروی کار باعث حل مشکلات کشورهای فقیر نمیشود، اما بهترین راه کمک به کسانی است که در آنجا زندگی میکنند. یک ویزایِ کار مثلا سه ساله به فقرا امکان کسب درآمد بسیار بزرگی میدهد که میتواند مسیر زندگی آنها را عوض کند، دستاوردی که با هیچ یک از سایر برنامههای فقرزدایی قابل کسب نیست.
در بحث افزایش مهاجرت چندین گزینه پیش روی کشورهای توسعه یافته وجود دارد. یک، اهدای شهروندی به مهاجران با مهارت بالا مثل پزشکان و مهندسین؛ دوم، پذیرش کارگران کممهارت؛ سوم، ویزای کاری کوتاه مدت به کارگران کممهارت؛ و چهارم، پذیرش پناهنده، که هرکدام در نظر مردم کشور میزبان منافع و ریسکهای متفاوتی دارند از جمله ریسک اقتصادی برای مردم محلی، ریسک امنیتی، ریسک سیاسی، ریسک فرهنگی، و ریسک اخلاقی.
طبق تحقیقات، در یک بازار کار منعطف، ریسک اقتصادی وجود نداشته و ورود مهاجرین تاثیری بر میانگین دستمزدها ندارد. افزایش تعداد کارگران کممهارت خارجی عملا باعث کاهش قابل ملاحظه درآمد مردم کشور میزبان نمیگردد زیرا افزایش میزان مصرف و ایجاد تقاضا به رشد اقتصادی کشور میزبان کمک میکند. نگرانی دیگر مطرح شده سواستفاده تازه واردان از خدمات رفاهی رایگان و ارزان کشور میزبان است، اما این موضوع کاملا قابل کنترل با مقررات است و اگر کشوری بخواهد به کارگران خارجی اجازه ورود و کار دهد الزامی به ارائه خدمات رفاهی رایگان به آنها ندارد. در عمل تنها دلیل واقعی مقاومت در برابر این ایده جنبه فرهنگی است و اینکه ما از خارجیها خوشمان نمیآید.
اما در دهههای پیش رو کشورهای توسعه یافته با یک چالش جمعیتی هراس انگیز روبرو خواهند شد. با افزایش امید به زندگی و کاهش نرخ زاد و ولد در آمریکا و اروپا و استرالیا، جمعیت افراد پیر و بازنشسته رشد خواهد کرد درحالیکه نیروی کار کوچکتر میگردد. بعبارت دیگر کشورهای ثروتمند به اندازه کافی نیروی جوان نخواهند داشت و این یعنی تامین مالی برنامههای رفاهی مثل خدمات بهداشتی دولتی تقریبا غیرممکن خواهد بود.
راه حل اما ساده ولی از نظر سیاسی چالش برانگیز است: باز کردن مرزها به نیروی کار کشورهای فقیر. در زمانه افزایش احساسات ملیگرایانه و ضدخارجی، شاید شعار مهاجرتِ بیشتر خیلی محبوب نباشد، اما کشورهای ثروتمند گزینههای چندان دیگری ندارند. تخمین سازمان ملل نشان میدهد جمعیت نیروی کارِ بین ۲۵ تا ۶۴ سال کشورهای ثروتمند تا سال ۲۰۵۰ به میزان ۱۸ درصد کاهش خواهد یافت درحالیکه جمعیت افراد بالای ۶۵ سال ۳۸ درصد رشد خواهد نمود.
برنامههای رفاهی مثل سوشال سکیوریتی در این کشورها که برای تضمین ایجاد درآمد افراد مسن ساخته شدهاند همیشه به نیروی کار جوان وابسته هستند. بعلاوه، هزینههای درمانی افراد پیر هم گرانتر بوده و بنابراین تمام کشورهای ثروتمند به نیروی کار جوان خود برای تامین مالی این برنامهها وابستهاند. در عمل برای حفظ نسبت جمعیتی کنونی، تا سال ۲۰۵۰ حدود ۳۸۰ میلیون نفر نیروی کار باید از کشورهای فقیر به ثروتمند بروند.
همزمان در پاسخ به نگرانی از تغییرات فرهنگی، سیاستهای کشورهایی مانند کانادا، سنگاپور و بعضی کشورهای حاشیه خلیج فارس آموزنده است. استرالیا و کانادا اقدام به پذیرش مهاجرانی میکنند که بنظرشان بیشترین فایده اقتصادی را دارند و این اجازه داده پذیرای نیروی کار خارجی زیادی باشند، اما ایراد این سیستم عدم پاسخگویی به تقاضای بالا برای نیروی کار دارای مهارت کم و متوسط است. مدل دیگر آزموده شده در سنگاپور و کشورهای حاشیه خلیج فارس موانع بسیار کمی برای ورود نیروی کار خارجی ایجاد میکند ولی امکان تبدیل ویزای کار به اقامت ندارد. این مدل ضمن تامین سیستم رفاهی قوی برای شهروندان خود، در حفظ فرهنگ و انسجام اجتماعی نیز موفق بوده است، هرچند این روش میتواند باعث ایجاد شرایط سواستفاده و رفتار نامناسب با مهاجران گردد که خود نیازمند توجه سیاست گذاران است.
منابع: https://bit.ly/38e8s7Y https://bit.ly/2LQvPNr https://bit.ly/38fJcyk https://bit.ly/3h58PWu