انقلاب نوآوری دعوت به تواضع می‌کند

—مترجم: حسین کاظمی یزدی

یادداشت سردبیر: پیتر پیش که اینک مدیر اجرایی واحد سیاست‌گذاری ارتباطات در شرکت اینتل است، در این گزیده از کتاب «عصر نوآوری»‌ که به سال ۱۹۹۶ منتشر شده، تأکید می‌کند که مفهوم «نظم خودانگیخته»‌ی فردریش هایک و مفهوم «تخریب خلّاق» در فرآیند بازار که جوزف شومپیتر ضرب کرده، بسیار بیشتر از عصر انقلاب صنعتی در «عصر نوآوری»—عنوانی که به زعم نویسنده مناسب‌تر از عنوان «عصر اطلاعات» است—حائز معنا و گویای نحوه‌ی عملکرد نظام اقتصادی است. نویسنده استدلال می‌کند که دلالت این انقلاب اخیر در باب نقش دولت به تنظیم اقتصاد با ابزار مقررات‌‌ این است که دولت باید توانایی خود به مداخله‌ی مفید با هدف افزایش کارآمدی اقتصادی را هرچه متواضعانه‌تر ارزیابی کرده و مآلاً هر چه‌ بیشتر مداخله‌پرهیزی پیشه کند.

آینده

پیشرفت‌های انقلابی در کامپیوتر و فن‌آوری‌های فیبر نوری نحوه‌ی پردازش و مبادله‌ی اطلاعات امروز ما را شدیداً متحول ساخته است. این مسئله به آگاهیِ نوینی اهمیت اطلاعات و جایگاه آن در فعالیت اقتصادی منتهی شده و این باور جهان‌شمول را ایجاد کرده که جهان دارد واردِ «عصر جدید اطلاعات» می‌شود. مصرف‌کنندگان و کسب‌وکارها هم‌زمان که با موقعیت‌هایی که این فن‌آوری‌های دیجیتال جدید ایجاد می‌کند، تطبیق می‌یابند، اقتصاد را تغییرشکل می‌دهند. آلوین و هایدی تافلر این تحوّلات را «موج سوم» تغییر نامیده‌اند و اهمیت آن را با روی آوردن انسان به کشاورزی در ۸۰۰۰ سال پیش («موج اول») و انقلاب صنعتی در اروپا و آمریکا در قرن نوزدهم («موج دوم») هم‌سنگ دانسته‌اند. تافلرها پیش‌بینی می‌کنند که وقتی انقلاب دیجیتال اهمیتِ صرفه‌های ناشی از مقیاس را تخفیف دهد و هزینه‌ی روش‌های نامتمرکز تولید پایین بیاید و تنوع روش‌های تولید افزون شود، کم‌تر انبوه رو به افول گذاشته و ابزار تولید، توزیع، بازاریابی، سرگرمی و ارتباط «تمرکززدوده» خواهد شد.

هرچند تغییرات اجتماعیِ کنونی عمیق و دانش‌بنیان اند، به چشمِ پدیده‌ای یک‌باره، گسسته و قابل‌پیش‌بینی دیدن‌شان اشتباه خواهد بود. اما آنچه ویژگیِ معرّفِ این عصر جدید است همانا تغییراتِ مستمر و پرشتاب خواهد بود. بنابراین، استفاده از اصطلاح «عصر نوآوری» برای عصر اطلاعات مناسب‌تر است. در این عصر جدید، تغییر مدام، پیچیده، نامشخص، پویا و غیرقابل‌پیش‌بینی‌تر خواهد شد. تحلیل اقتصادی «ایستای» مقایسه‌ای دیگر چندان توضیح‌گر نخواهد بود. فهم چنین عصر تغییری و زندگی با آن مستلزم این است که با پیچیدگی و پویایی حاصله کنار بیاییم.

در نیمه‌ی اول قرن بیستم دو اقتصاددان امریکایی، فریدریش هایک و جوزف شومپیتر چنین چارچوبی برای تحلیل ارائه دادند. تحلیل‌های هایک و شومپیتر که تا مدت‌ها دیدگاه آن‌ها درباره‌ی طرز کار بازار و مزیت‌های رقابتی آن نسبت به سوسیالیسم و برنامه‌ریزی‌های مرکزی را تصدیق می‌کرد، با پیچیدگی روزافزون امروز و تغییرات سریع اقتصاد جهانی ارتباط هر چه وثیق‌تری دارد. هایک و شومپیتر پیامبران اقتصادی عصر نوآوری هستند. دیدگاه‌های آن‌ها مبنایی برای فهم اقتصاد آینده‌ و نقش دولت در آن ارائه می‌دهد. ما به یک رویکرد جدید و بازارمحور برای تنظیم اقتصادی نیاز داریم. این رویکرد به‌ویژه در بخش مخابرات—آن نیمه‌‌ای از این انقلاب دیجیتال که مقرات دولتی بر آن حاکم است—صدق می‌کند.

نظم خودانگیخته‌ی هایک
هایک را بیش از هر چیز با اثر کلاسیکش در ۱۹۴۴، یعنی راهِ بردگی، می‌شناسند که در آن هشدار می‌دهد که فقدان آزادی اقتصادی نهایتاً به فقدان آزادیِ مدنی نیز منتهی می‌شود. هرچند احتمالاً مهمترین کار او بر رویِ ماهیت و عملکرد بازارهاست که در منشور آزادی و مقالات فلسفی مرتبط یافت می‌شود. هایک در آنجا توضیح می‌دهد که چطور نهاد‌های انسانی‌ مؤثری مثل بازارها، بدون بهره گرفتن از هرگونه برنامه‌ریزیِ آشکار، خود‌به‌خود بنا می‌شوند. در واقع هایک ادعا می‌کند که بازارها خیلی بهتر از «اقتصادهای برنامه‌ریزی‌شده» عمل می‌کنند؛ زیرا آن‌ها «دانش و مهارت همه‌ی اعضای اجتماع را خیلی بیش‌تر از آن‌چه در هر نظمِ پدیدآمده از هدایتِ مرکزی ممکن است، به کار می‌گیرند.»

از نظر هایک، یکی از بهترین نمودهایِ این پدیده را می‌توان در سازوکار قیمت‌ها یافت. نظریه‌ی اقتصادی یک مجموعه‌ی شگفت از معادلات خلق کرده است که نشان می‌دهد چگونه امیال، منابع و دانش همه‌ی طرف‌هایِ حاضر در بازار در تعیین قیمت نقش‌آفرینی می‌کنند. اما هایک ادعا می‌کند بیهوده است که فکر کنیم هر کسی می‌تواند همه‌ی داده‌های خاصِ مورد نیاز برای استفاده از آن معادله‌هایِ ریاضی را مشخص کند تا به تعیینِ عددیِ قیمت برسد. او هشدار می‌دهد که:

هدف [اقتصاددان] منحصراً توصیف ویژگی کلّیِ آن نظمی است که خودش را شکل خواهد داد. از آنجایی‌که این نظم بر وجود رابطه‌ی مشخصی میان مؤلفه‌ها دلالت دارد، و وجود یا عدم وجود آن روابط را می‌توان معلوم کرد، پیش‌بینیِ ابطال‌پذیر قابل ارائه است، و از این رو نظریه به‌لحاظ تجربی آزمون‌پذیر است. اما همیشه تنها قادر خواهیم بود که ویژگی کلی این نظم را پیش‌بینی کنیم، نه جزئیات آن را.

هایک با تأکید بر پیچیدگی‌های بسیاری که پسِ پشتِ نظام بازار نهفته است، به سیاست‌گذاران دولتی توصیه می‌کند که در تلاش برای طراحی دوباره‌ی‌ آن محتاط باشند. او می‌گوید: «زمان آن رسیده است که جهل‌مان را بیش از پیش جدی بگیریم.»

تخریب خلّاق شومپیتر
جوزف شومپیتر، مانند هایک، به پیچیدگیِ فرآیند اقتصادی اذعان داشت و باور داشت که کاپیتالیسم برتر از سوسیالیسم است و به مقررات‌پردازی وصله‌پینه‌‌ای دولت در اقتصاد هم بدگمان بود. در سال ۱۹۴۲ وی در مقام استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد کتاب «کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی» را منتشر نمود، که حاصل چهار دهه تفکر بود. او در این کتاب فرآیند بازار را فرآیندی ارگانیک تصویر می‌کند که در آن زمانِ زیادی می‌برد تا ویژگی‌هایِ حقیقی و اثراتِ غاییِ هر مؤلفه‌ا‌ی اشکار شود. البته از نظر شومپیتر ویژگیِ معرّف و کلید فهمِ کارکردهای اساسی و فواید کاپیتالیسم در پویایی آن نهفته است:

تکانه‌ی بنیادینی که موتور کاپیتالیست را به راه می‌‌اندازد و آن را روشن نگاه می‌دارد، از کالاهای جدید مصرفی، روش‌های جدید تولید و حمل‌ونقل، بازارهای جدید و اشکال جدید سازمان‌ صنعتی ناشی می‌شود که نظام کاپیتالیست خلق می‌کند،… همان روندِ جهشِ صنعتی—اگر بخواهم از آن اصطلاح زیستی استفاده کنم—که بی‌وقفه ساختار اقتصادی را از درونْ دست‌خوشِ انقلاب می‌کند، مدام ساختار قدیمی را نابود می‌کند، و مدام ساختاری جدید می‌سازد. این فرآیند «تخریبِ خلّاق» واقعیت اساسیِ کاپیتالیسم است.

تخریب خلّاق شومپیتر به‌‌هیچ‌وجه فرآیندی نیست که طرف‌هایِ حاضر در بازار را آسوده بگذارد. کسب‌وکارها تحریک می‌شوند تا در رقابتی شدید برای «پاداش‌هایِ شگرف» رقابت کنند، حتی اگر در نهایت اکثرشان، تنها پاداشی اندک دریافت کنند. این تخریبِ خلّاقِ پِی‌آیند است که «در بلندمدت تولید را گسترش می‌دهد و قیمت‌ها را پایین می‌آورد»، اما این «رقابتی است که یک هزینه یا مزیت قطعی در کیفیت می‌طلبد و توجه نیروی‌اش به حاشیه‌ی سود و تولید شرکت‌های موجود محدود نیست، بلکه حمله‌ی آن متوجه اصول و اساسِ حیاتِ آن‌ها است.»

شومپیتر معتقد است که فواید این نوآوری‌های موفق آن‌قدر زیاد است که حتی نیرویِ پس‌زننده‌ی اقتصادیِ انحصار را هم جبران می‌کند. کاهش هزینه‌های ناشی از استفاده از ماشین‌آلات کشاورزی، کارخانه‌هایِ ذوب‌آهن و هواپیماها، آن زیان‌هایِ ایستایی را که ممکن است به‌سبب عدم فعالیت صنایعِ تولیدکننده‌ی این شگفتی‌‌هایِ مدرن در شرایطِ رقابت کاملِ ایجاد شوند، جبران می‌کنند. به‌علاوه، ماهیت اکثر انحصارها تلاش در جهتِ کاهشِ زیان‌هایی است که الگویِ‌ ایستایِ‌ انحصار پیش‌بینی کرده است:

ناگفته پیداست که رقابتی از این دست که اکنون تصورش را در ذهن داریم، نه تنها قدرت‌اش را در میدان عمل، بلکه حتی وقتی که یک تهدید صرف است—گرچه تهدیدی همیشه حی‌وحاضر، نشان می‌دهد. این رقابت پیش از آن‌که حمله کند، انضباط می‌بخشد.

درواقع، شومپیتر اعتقاد دارد که عدم تحقق عملی شرایطِ رقابت کامل که در نظریه‌ی اقتصادی فرض می‌شود، در بسیاری از موارد ممکن است به سودِ مصرف‌کننده باشد و این که ناظمان مقررات‌پرداز دولتی باید در تلاش برای اصلاحِ آن‌ها افراط نکنند و جانب احتیاط نگاه دارند.

تحمیل شرایط جدید
هرچند که هایک و شومپیتر نام‌های آشنایی در معبدِ خدایگانِ اقتصاد هستند، دیدگاه‌های‌شان به‌ندرت توجهِ شایانِ لیاقت‌شان را دریافت کرده‌اند. شاید این مسئله قابل درک باشد؛ زیرا دیدگاه‌های آن‌ها کارایی اکثر تحلیل‌های ایستاییِ را که موضوع اصلی کتاب‌های اقتصادی بوده اند، به چالش کشیده است. با وجود این، هر دوی آن‌ها از مدت‌ها پیش به اهمیت دانش در کارکردهای نظام اقتصادی پی برده بودند. امروزه پیشرفت‌های اقتصادی مدرن روز‌به‌روز بر قدرت مجاب‌گری تحلیل‌های ایشان می‌افزاید.

جهانی‌شدنِ بازارها بُعد جدیدی را به فضایِ پیچیده‌ی کسب‌وکار افزوده است، که حتی پیش از آن هم پیچیده بود. سقوط کمونیسم در کشورهای بلوک شرق و کاهش مالیات، تعرفه‌های تجاری و دیگر موانعِ سرمایه‌گذاری خارجی در بسیاری از کشورهای موسوم به در‌حالِ‌توسعه، نوید تأثیری شدید در افزایشِ نرخ رشد اقتصادی این کشورها را می‌دهد. کاهش موانع تجاریْ بازارها را گسترش داده و چشم‌انداز تخصص‌گرایی و شدّتِ رقابت را افزایش داده است. دو نمونه‌ی مشهورِ این روند، بی‌مرز شدنِ بازارهای مالی و جهانی‌شدنِ نیروی کار هستند.

همچنین، هرچه گام‌های نوآوری به‌سوی بازه‌ی وسیعی از جبهه‌هایِ فنّی سریع‌تر شده، عدم قطعیّت نیز بیش‌تر شده است. اقتصاددانان می‌گویند تغییرات سریع عدم قطعیّت را افزایش می‌دهد؛ زیرا کاربران در تغییرات بزرگ‌تر زمان بیش‌تری نیاز دارند تا بتوانند موقعیت‌هایی را که آن تغییرات ایجاد می‌کنند، کاملاً درک کنند. تغییراتِ قیمتی و کیفی‌ِ حاصل از نوآوری، هم‌زمان که بنگاه‌ها و مصرف‌کنندگان یاد می‌گیرند چطور از فرصت استفاده کرده و با این تغییرات سازگار شوند، سبب ایجاد واکنش‌های پیش‌بینی‌ناپذیر و به‌تأخیر‌افتاده‌ می‌شوند. برای مثال، کامپیوترهای شخصی ابتدا روشی بهتر برای نوشتن نامه‌ها بودند؛ و طول کشید تا از طریقِ از بین بردنِ نیاز به واسطه‌ها از طریقِ «محیطِ کارِ شبکه‌ای» افقی‌تر شدن سلسله‌مراتبِ‌ شرکتی را تسهیل کنند.

برای مثال، تنها در زمینه‌ی پردازش اطلاعات دیجیتال می‌توانیم چشم انتظار استمرار پیشرفت‌های بزرگی در زمینه‌ی نیمه‌رساناها، اُپتوالکترونیکس، پردازشِ موازی، ذخیره‌سازی، برنامه‌نویسیِ شیء‌گرا، «عامل‌های» کامپیوتری، تشخیصِ صدا، فن‌آوری‌های بی‌سیم، سوییچ‌ها و تکنیک‌های فشرده‌سازی باشیم. می‌توان انتظار داشت که بازه‌ای چنین وسیع از تغییرات در فن‌آوری‌های محاسباتی و تکمیلی به ایجاد کنش‌هایِ متقابلِ غیر‌قابل‌پیش‌بینیِ بسیاری بیانجامد. به‌علاوه، هرچه سرعت گام‌های تغییر فنّی بیش‌تر شود، آنگاه اهمیت تأثیر عقب‌راننده‌ای که ممکن است جایگاهِ ریشه‌دارِ بنگاهی غالب بر بازار بر محرّک‌هایِ آن بنگاه بگذارد، کمتر خواهد شد.

همچنین، تغییرات فنّی اخیر بر اهمیت مفهومِ تخریب خلّاق شومپیتر افزوده است. انقراض کامپیوترهای عظیمِ پردازنده‌ی مرکزی «بیگ آیرونِ» آی‌بی‌ام توسط کامپیوترهای شخصی نمونه‌ای آشکار از تخریب خلّاق است. آی‌بی‌ام از سال ۱۹۸۷، در مدّتِ پنج سال، دو سوم از ارزش بازاری‌اش را از دست داد، که یعنی بیش از ۷۰ میلیارد دلار. مایکروسافت، لوتوس، نووِل، اَپل، کامپَک، دِل و اینتِل، در مجموع سرمایه‌ی بازاری بیش از ۸۰ میلیارد دلار دارند (سال ۱۹۹۶) و منافعی که از کامپیوترهای شخصی به مصرف‌کنندگان و کاربرانِ کسب‌وکار می‌رسد، غیر‌قابل‌محاسبه است. افزون بر این، فضایِ تخریبِ خلّاق همچنان پابرجا است. اندرو گرووْز، مدیر عامل شرکت اینتل، که در بازار پیشرو است، استراتژی رقابتی خود را با این کنایه توضیح می‌دهد: «فقط پارانویا-زده‌ها زنده می‌مانند.»

نوآوری لامارکی
مایکل راتشیلد با مقایسه‌ی اقتصاد مدرن با یک اکوسیستم، ماهیت قانع‌کننده‌ی چشم‌اندازهایِ هایکی و شومپیتری را در عصر نوآوری به‌خوبی توضیح داده است. راتشیلد در کتاب «بیونومیکس: اقتصاد به مثابه یک اکوسیستم» مقایسه‌هایی پُرجزئیات میان نظام‌های زیستی با فعالیت اقتصادی به‌دست می‌دهد. راتشیلد هرچند که صراحتاً به هایک اشاره نمی‌کند، اقتصاد و اکوسیستم را نظم‌هایی پیچیده و خودانگیخته فرض می‌کند که کسی آن‌ها را طراحی نکرده است. راتشیلد شیوه‌هایِ تحلیلِ اقتصاد سنتی را به بادِ انتقاد می‌گیرد که عملاً نقشِ رشد و تغییر در اقتصاد را نادیده می‌گیرند. از نظر او، عالمان اقتصادِ مدرن اقتصاد را ماشینی می‌پندارند که می‌تواند با علم مکانیکِ نیوتنی توضیح‌اش داد، در حالی که در عالم واقع، اقتصاد بیش‌تر شبیه به اکوسیستم‌ها است و بیش‌تر با مفهوم تکامل و انتخاب طبیعی داروین سازگار است. ماشین‌ها خود‌به‌خود تغییر و رشد نمی‌کنند. در حالی که اقتصاد مدام در حال تغییر است و پیوسته با عوامل داخلی و خارجی سازگار می‌شود.

البته، همان‌طور که راتشیلد اذعان می‌کند، قیاس اکوسیستم یک جنبه‌ی مهم از تغییر اقتصادی را در نظر نمی‌گیرد: در‌حالی‌که جانداران در یک اکوسیستم به واسطه‌ی جهش‌های ژنتیکیِ نسبتاً نادر تغییر می‌کنند، طرف‌هایِ حاضر در اقتصاد به‌واسطه‌ی تلاش خودشان تغییر می‌کنند. از این منظر اقتصاد با دیدگاه (گرچه اشتباه) ژان باپتیست لامارک در مورد تکامل زیستی تناسب بیش‌تری دارد. لامارک می‌گفت حیوانات ویژگی‌های اکتسابی را به فرزندانشان منتقل می‌کنند. برای مثال او می‌گوید گردن زرافه به این دلیل بلند است که زرافه‌هایی که گردن‌شان را «کشیده بودند» تا برگ‌های بالای درخت را بخورند، این ویژگی را به فرزندان‌شان منتقل کرده‌اند.

این روالِ تغییر به دو دلیل به نرخ پیشرفت اقتصادی سرعت می‌دهد. اول اینکه، تغییر لامارکی نیاز ندارد منتظرِ رخ دادن جهش‌های ژنتیکی سودمند بماند. مطابق نظر هایک و شومپیتر، بازار چنین تغییر سودمندی را پرورش داده و به‌واسطه‌ی دادوستدهای داوطلبانه و سودآور، تأثیرات آن را به‌سرعت در سراسر اقتصاد گسترش می‌دهد. اغلب چنین تغییری می‌تواند فقط یک ایده باشد و حائز آن ویژگی‌هایی که اقتصاددانان «کالای عمومی» را با آن می‌شناسند. یعنی هزینه‌ی انتقال ایده‌ای که یک‌بار فرا گرفته می‌شود، پایین است و در واقع برای دیگران رایگان خواهد بود. بسیاری از نوآوری‌ها—مثل سوپرمارکت، ماشین‌های کاروان، دستگاه فکس و تلفن بی‌سیم—با پرداختِ کمترین هزینه‌ی استفاده از فن‌آوری موجود، یا حتی بی‌پرداختِ هزینه، به‌سرعت کپی شدند. دوم این که، تغییر اقتصادی، طبق مشاهده‌ی راتشیلد، تا حد زیادی از اطلاعات انباشته‌ای ناشی می‌شود که امروزه خارج از دی‌ان‌اِی انسان هستند. رشد این «مجموعه» از اطلاعات، بر خلاف اکوسیستم، ذاتاً محدود به تعدادِ مشخصی از کروموزم‌ها نیست. بلکه می‌تواند در نتیجه‌ی افزایش تخصص‌گرایی و دادوستدهای سودآور میان زیرمجموعه‌هایی از دانش، که احتمالِ ایجادشان با گسترشِ میزانِ دانش افزایش می‌یابد، به‌طور هندسی رشد کند.

دعوت به تواضع
این تحلیل ما را به تشخیص این مسئله می‌رساند که پیش‌بینی آنچه در عصر نوآوری رخ می‌دهد، چه رسد به تنظیم آن، باید با تواضع همراه شود. پیچیدگی و عدم قطعیتِ فزاینده در اقتصاد کاری که پیش‌تر دشوار بود را دشوارتر می‌کند. سختی کارِ فوتوریست‌هایِ امروز را می‌توان با ترسیمِ یک نمودار ساده (با یک خط مستقیم) نشان داد؛ نموداری که روند پیشرفت فنّی را از امروز تا آینده نشان می‌دهد. دو محور این نمودار زمان (محورx) و پیشرفت فنّی (محورy) هستند. از یک سو، پیچیدگیِ فزاینده پیش‌بینی شیب این خط را مدام مشکل‌تر می‌کند؛ زیرا ما نمی‌دانیم کدام کیفیت‌های خاصِ تکنیکی به فن‌آوری جدید تبدیل می‌شود، یا این‌که چه پیشرفت‌های واقعی‌ای ایجاد می‌کنند. از دیگر سو احتمالِ تغییرِ شدیدِ وضع موجود در حوزه‌ی تکنیک (محور y)، بیش‌تر شده است.

شومپیتر هشدار می‌دهد که تغییرات بسیار شدید در برخی اشکال یا قالب‌ها محتمل‌تر از همیشه است. بنابراین، پیش‌بینی این‌که شرایط موجود تداوم خواهد داشت خردمندانه نیست. افزایشِ شتابانِ نرخ‌های رشد اقتصاد مهر تأییدی بر این مسأله است. در آستانه‌ی قرن بیستم، کشوری با رشدِ سالانه‌ی چهار درصدی، کشوری با نرخ رشدِ بالا تلقی می‌شد. حالا این عدد به ده درصد رسیده است. با آغاز از سالِ ۱۷۸۰، شصت سال طول کشید که بریتانیا تولیدِ سرانه‌اش را دو برابر کند. ژاپن، که در سال ۱۸۸۰ قدم در این راه گذاشت، در طول ۳۴ سال آن را تحقق داد و کره‌ی جنوبی، با شروع از سال ۱۹۶۶، در طول ۱۱ سال به این مهم رسید.

هایک هم به نوبه‌ی خود در مورد تکبر باطل دعوی «دانستن» کردن بیش از آن‌چه در توان ماست، هشدار می‌دهد. تحلیل‌های ساده‌شده یا «قهرمان‌محور» همواره بیش از حد ساده‌انگارانه خواهند بود. فرآیندهای بازار اغلب این حقیقت را پنهان می‌سازند که آنچه ما با آن روبه‌رو ایم فرصت‌های بسیار است و سبک‌سنگین‌کردن‌های بسیار. تحلیل رابرت فاگل از تأثیر کلی خطوط آهن آمریکا این مسئله را اثبات می‌کند. فاگل دریافت که حتی خط‌آهن هم برای پیشرفت اقتصادی‌ای که در قرن نوزدهم به‌وجود آمد، چندان جنبه‌ی حیاتی نداشت. علی‌رغم پیشرفت سریع خط آهن، سلطه‌یِ نهاییِ حمل‌ونقلِ درون‌مرزی، و کاربردِ عظیمِ سرمایه، چندان بر پتانسیل تولیدی اقتصاد افزوده نشد. (آب‌راه‌ها و دیگر اشکال حمل‌ونقلِ آبی، اغلب بدیلِ کارآمدی از حمل‌ونقل در این دوره بودند.) پیشرفت اقتصادی نتیجه‌ی نوآوری‌های متعددی بود که در طول چندین قرن تکامل یافتند و در طیف وسیعی از فرآیندهای اقتصادی به‌کار گرفته شدند.

تنظیم اقتصاد با ابزار مقررات‌‌ در عصر نوآوری
پیچیدگیِ فزاینده و پیشرفت‌های فنّیِ شتابان باید رویکرد ما به تنظیم اقتصاد به ابزار مقررات‌‌ را تغییر دهد. نخست، این شبکه‌ی هولناک از به‌هم‌پیوستگی‌ها که حالا زمینه‌ی «نظم خودانگیخته» را می‌سازد، باید سیاست‌گذاران را وقتی در پی «بهبودِ» بازار هستند، لَختی در فکر فرو بَرَد. این مسئله، به‌ویژه در مواردِ بسیاری که برای حفظ وضع موجود در برابر تغییر فنّی، خواستار چنین مقررات‌پردازی‌هایی هستند، صادق است. عایدی‌هایِ اساسیِ بازدهِ ناشی از نوآوری احتمالاً پراکنده‌تر از گذشته و ردگیری‌شان هم سخت‌تر خواهد بود، هرچند که زیانِ ناشی از جابجاییِ مشاغل شدید و بی‌واسطه خواهد بود. خواستِ سیاسیِ کوتاه‌مدت مبنی بر تسلیم شدن در برابر وسوسه‌ی مهار زدن بر نوآوری افزایش خواهد یافت؛ ولی باید توجه داشته باشیم که هزینه‌ی حفظ وضع موجود در برابرِ تغییرات فنّی حتی بیش‌ از پیش افزایش خواهد یافت.

دوم اینکه، هرقدر سرعتِ نوآوری بالقوه‌ بیش‌تر می‌شود، ملاحظات پویا مهم‌تر می‌شوند و باید بیش‌تر مراقب بود که مطمئن شویم مقررات‌پردازی‌های طراحی‌شده با دغدغه‌ی افزایش کارآمدی، سهواً بر نوآوری اثرِ منفی نگذارند و آن را واپس نبرند. به قول شومپیتر:

یک نظام—هر نظامی، خواه نظام اقتصادی یا نظامی دیگر—که در هر برهه‌ای از زمان کاملاً از امکاناتش برای بیش‌ترین سود استفاده می‌کند، ممکن است در بلند‌مدت در مقایسه با نظامی که در هیچ برهه‌ای از زمان چنین کاری نکرده است، پایین‌تر قرار گیرد؛ زیرا ناکامی دومی در بهره‌برداری کامل موقتی می‌تواند بستری برای عملکرد ‌بلندمدت با سرعت بیشتر یا در سطح بالاتر باشد…

نتیجه‌گیری
برای آینده‌ی ما حیاتی است که به جای چارچوبی برای تنظیم اقتصاد با ابزار مقررات‌‌ مبتنی بر مداخله‌گری «ایستا»، چارچوبی را انتخاب کنیم که ماهیت پیچیده و پویای اقتصاد ما را بشناسد. این انتخاب به‌ویژه در بخش ارتباطات اهمیت دارد. همان‌طور که هایک و شومپیتر اشاره کرده‌اند، ثروت کشور و شهروندانش منوط به یافتن تعادل است.