— مترجم: آرمان سلاحورزی
یادداشت سردبیر: آنچه میخوانید بخش دوم مختصریست از کتاب «چگونه چین کاپیتالیست شد» به قلم رونالد کوز، استاد مدرسه حقوق دانشگاه شیکاگو (از ۱۹۶۷ تا پایان عمرش به سال ۲۰۱۳) و برنده نوبل اقتصاد به سال ۱۹۹۱، و نینگ وانگ. بخش نخست را اینجا بیابید.
***
حضور دو نوع اصلاحات در دگرگونی اقتصاد چین تعیین کننده بود. ناتوانی در تمییز دادن میان این دو نوع اصلاحات دلیل اصلی سردرگمی و درک اشتباه اصلاحات چین است. قابل درک است که دولت چین روایتی دولتمحور از اصلاحات را ترویج کرده است، و خود را طراح همهچیز دان و محرک اصلاحات اقتصادی تصویر کرده. اینکه حزب کمونیست چین از اصلاحات بازارمحور جان به در برده، و هنوز قدرت سیاسی را در احصار خود دارد و در اقتصاد فعال است، کمک کرده تا این روایت دولتگرا از اصلاحات خریدار داشته باشد. اما این انقلابهای حاشیهای بودند که نیروهای بازار و کارآفرینی را در دههی اول اصلاحات به چین بازگرداندند، حال آنکه در همان زمان دولت چین سرگرمِ نجات بخش دولتی بود.
بخش دوم قصهی ما از سال ۱۹۹۲ و از سفر دنگ ژیائوپینگ به مناطق جنوبی آغاز میشود. این انقلابیهای حاشیهای بودند که در دههی پیش نیروهای بازار را به چین بازگردانده بودند و حالا در دههی دوم رقابت منطقهای به نیروی دگرگونی اصلی بدل میشد و تا پایان قرن بیستم چنان پیش میرفت که چین را به یک اقتصاد بازار بدل میکرد. رقابت منطقهای پدیدهی نویی نبود؛ در دههی اول اصلاحات هم وجود داشت. اما بعد باعث به وجود آمدن موانع تجاری در مرز استانها شده بود و اقتصاد چین را چندپاره کرده بود. چین اصلاحات قیمتی را سال ۱۹۹۲ به اجرا گذاشت، بعد در سال ۱۹۹۴ مالیات را اصلاح کرد و در اواسط دههی ۹۰ شروع کرد به خصوصیسازی بنگاههای دولتی. این اقداماتِ اصلاحی راه را برای ظهور یک بازار مشترک ملی باز کرد، بازاری که توانست نظم بازار را بر همهی بازیگران اقتصادی تحمیل کند و رقابتهای منطقهای را به نیرویی دگرگونساز بدل سازد.
در اینجا روایت ما با آنچه هوانگ یاشنگ در کتابش، «سرمایهداری با خصوصیات چینی»، آورده تفاوت میکند. یکی از بحثهای جدلبرانگیز هوانگ آن است که چین در دههی ۱۹۸۰ کاپیتالیستتر و بازرگانیتر اداره میشد تا سالهای دههی ۱۹۹۰. اگر این ادعا بدان معنی است که تجارت و کارآفرینی خصوصی در دههی ۱۹۸۰ بر دولت چیره شد، آنگاه گزاره کاملا با قصهای که ما از انقلابهای حاشیهای تا بدینجا نقل کردهایم، مطابقت دارد. اما اگر بدین معنا است که چین در دومین دههی اصلاحات از بازار آزاد دور شد، آنوقت باید گفت که بنیادیترین تغییرات اقتصادی را که در دههی ۱۹۹۰ اتفاق افتاد، نادیده گرفته و این همانا ظهور بازارهای ملی عمومی است، که یکی از پیششرطهای کار کردنِ رقابت منطقهای بود.
رقابت منطقهای که بارزهش سرمایهگذاریهای بازانجامی است، اغلب با این نقص شناخته میشود که مزایای رقابتی را ضایع میکند و بر سر صرفهجوییهای تولید انبوه مانع به وجود میآورد. پیشتر در گزارشمان تصویر جزییتر از آن ارائه کردیم. آنچه رقابت منطقهای انجام داد، ترجمان مزیتِ وسعت چین به عنوان کشوری قارهای بود به صنعتیسازی سریعالسیر. اینکه چطور این اتفاق افتاد را میتوان به بهترین شکل از منظری هایکی بررسی کرد، که بر رشد دانش به مثابه نیروی محرکِ غایی تغییرات اقتصادی، تاکید موکد دارد. در عصر مائو، آموزش تحت هجمهی حکومت بود و دانش به فریضهی سیاسی بدل شد؛ چین خود را در مقابل غرب منزوی کرد و از سنتهای خودی هم برید. ایدئولوژی رادیکال مائو اقتصاد چین را در فقر انداخت و، حتی بدتر، اذهان چینیها را بست.
بعد از مرگ مائو، چین بار دیگر به عملگرایی رو کرد. «جستن حقایق از میان واقعیات» به خطمشی تازهی حزب بدل شد. ثروتمندشدن حالا باشکوه بود. حالا دیگر سختترین مانع رشد اقتصادی، کمبود دانش بود. این شامل دانش فنی و دانش نهادی میشد—یعنی آگاهی از اینکه چطور نهادهای پشتیبان بازار کار میکنند، و آگاهی از امور محلی— آنچه که هایک «دانش شرایط خاص زمان و مکان» مینامیدش. راهحل این مشکل در رقابت منطقهای یافت شد. آنوقت که ۳۲ استان چین، ۲۸۲ شهر، ۲۸۶۲ شهرستان، ۱۹۵۲۲ دهستان و ۱۴۶۷۷ روستای آن خود را به رقابت آزاد برای سرمایهگذاریها و فکرهای بکرِ توسعهی اقتصاد محلی وارد کردند، چین به آزمایشگاهی عظیم بدل شد که در آن بسیاری آزمایشهای اقتصادی در آن واحد در حال انجام بود. بدین ترتیب دانش در همهی زمینهها به سرعت خلق و کشف و منتشر شد. به واسطهی رشد دانش بود که صنعتیسازی بسیار گسترده، رشد اقتصادی سریع چین را ممکن ساخت.
موخره
با توجه به گزارشی که از تبدیل چین به یک اقتصاد سرمایهداری ارائه دادیم، در باب نوع سرمایهداری که در چین ظهور کرده چه میتوانیم بگوییم؟ یک وجه پابرجای ترادیسی بازارمحو چین، غیبت آزادسازیهای سیاسی است. این بدان معنا نیست که نظام سیاسی چین در طول ۳۵ سال گذشته تغییر نکرده است. حزب از جهانبینی رادیکال فاصله گرفته؛ جز به نام، دیگر کمونیست نیست. در سالهای اخیر اینترنت به چینیها توانِ بلندکردن صدای سیاسیشان را داده. با این وجود چین همچنان تحت حاکمیت تک حزب سیاسی است.
این تداوم، یک تغییر بنیادین در واقعیت سیاسی چین را از نظر پنهان میکند. با مرگ دنگ ژیائوپینگ، سیاستِ «مردان قدرتمند» به پایان رسید. تحت زمامداری جیانگ زمین و هو جیناتو چین را دیگر رهبری کاریزماتیک نیست که اداره میکند. بدین معنا، سیاست امروزهی چین به لحاظ کیفی با دوران مائو و دنگ متفاوت است. اما دولت چین هنوز با این تغییرات سیاسی، به لحاظ عملی کنار نیامده است؛ در حیطهی نهادسازی تلاشهای اندکی شده تا چین آمادهی این واقعیت تازهی سیاسی بشود.
ترکیبِ آزادسازیهای اقتصادی سریع و سیاستی که به ظاهر بیتغییر مانده، باعث شده بسیاری اقتصاد بازار چین را دولتخوانده بدانند، سرمایهداریِ مستبدی که افراد زیادی به درستی شکننده و برجانماندنیش خواندهاند. پرسشهای اصلی که در باب آیندهی سیاسی چین مطرح است این است که چطور و چه زمانی چین دموکراسی را خواهد پذیرفت و اینکه آیا حزب میتواند در روند دموکراسیسازی دوام بیاورد یا نه. ما در کتاب مان نظرگاه دیگری ارائه دادهایم. در عیبشناسی کاستیِ اصلیِ اقتصاد بازار نظر متفاوتی مطرح کردهام: چین برای کالاها بازار عظیمی پدید آورده اما هنوز برای انگارهها و ایدهها بازار آزاد ندارد.
بازار انگارهها اشاره دارد به شیوهی بدیلی برای اندیشه کردن در باب آیندهی سیاسی چین. استدلالمان اصولا بر پایهی دو تاملی که از پی میآید بنا شده است. اول اینکه رقابت چندحزبه بیوجود بازار آزاد انگارههایی که زمین رقابت را محیا و کرتبندی کند، ممکن نیست، در غیاب این بازار آزاد گروههای پرنفوذ میتوانند به سادگی دموکراسی را بربایند و استبداد اکثریت میتواند تحلیلش ببرد. عملکرد دموکراسی به شکل حیاتی به بازار انگارهها بستگی دارد، به همانسان که خصوصیسازی به بازارِ اموالِ سرمایهای وابسته است. دومین تامل آن است که رقابت چندحزبه به راستی در چین پیشینهای ندارد. واقعیت این است که کلمهِی چینیِ هممعنی حزب، در سنت اندیشهی سیاسی چین معنای ضمنی منفیِ جدی دارد. «تشکیل حزب و تعاقب مصلحتشخصی» بی وقفه به مثابه دشمنِ ایدهآل سیاسی –«آنچه زیر آسمان است متعلق به همگان است»- تقبیح شده است. در مقابل، بازارِ انگارهها در سنت اندیشهی چین ریشههای عمیق محترمی دارد: «باشد که یک صد مکتبِ فکری با یکدیگر رقابت کنند» از زمان کنفسیوس آرمانِ سیاسیِ محترمی بوده است. در نظرگاه ما، بازار انگارهها وعدهی روندی تدریجیتر و ماندنیتر میدهد برای بازسازی اصول سیاسی چین بر پایهی تحمل و عدالت و تواضع.
در طول ۳۵ سال گذشته، چین فقط در حیطهی اقتصاد نبوده که سرمایهداری را پذیرفته. «نظریهی عواطف اخلاقی» بیش از ده ترجمه به چینی دارد؛ کتابی بوده که دل و سر از صدراعظم ون جیابائو ربوده. پیام آدام اسمیت نزد چینیها طنین بلندی دارد و از اصلیترین دلایلش آن است که با سنتِ اندیشهورزی چینی در باب اقتصاد و جامعه، پیوستگی خیرهکننده دارد. یکی از نتایج شگفتِ ترادیسیِ چین به سوی سرمایهداری آن است که چین راهش را به سوی ریشههای فرهنگی خود بازیافته است.
«حقایق را در واقعیات جستن» یک آموزهی سنتی چین است که دنگ ژیائوپینک به اشتباه «گوهر مارکسیسم»ش میخواند. اما هنوز بسیار از واقعیات در چین مستترند چرا که بازار آزاد انگارهها وجود ندارد. ما محتاطانه به خوشبینی نشستهایم که شاید چین در دهههایی پیشرو، بازار آزاد انگارهها را بپذیرد، درست به همانسان که در گذشتهی متاخرش بازار کالاها را پذیرفت. همچنان که اقتصاد معاصرمان هر چه بیشتر به داشتن متکی میشود، عوایدِ مبادلهی آزاد انگارهها هم بزرگتر خواهد شد و هزینهی سرکوب آن بیاندازه زیاد.
آغوش گشودنِ چین به روی تاریخ خود و به روی جهانی شدن سبب میشود باور داشته باشیم سرمایهداری چین، که تازه سفر طولانیش را آغاز کرده، متفاوت از امروزش خواهد بود. این امر هم برای چین مطلوب است هم برای غرب و باقی جهان. همچنین مطلوبِ اقتصاد بازار جهانی هم هست. امروزه تنوع زیستی را برای نگهداری از محیطِ طبیعیمان حیاتی میدانیم. تنوع نهادی هم نقش مشابهی بازی میکند برای زنده و پویا نگه داشتن جامعهی بشری. سرمایهداری خیلی تنومندتر خواهد بود اگر در انحصار غرب نباشد، بلکه در جوامعی با فرهنگها و مذاهب و تاریخ و نظامهای سیاسی مختلف ببالد. همچنان که تجارت بازارهای جهانیِ کالاها، جنگها را آنقدر گران میکند که داخل شدن بهشان به صرفه نیست، بازار جهانیِ انگارهها هم میتواند در تضارب ایدههای ببالد و تصفیه شود اما ما را از تصادم تمدنها با هم دور کند.