—مترجم: ایمان بحیرایی
پِین در این گزیده از بخش دوم «حقوق بشر» (۹۲-۱۷۹۱) به مبحث «عقل همگانی: تمایز جامعه و دولت» میپردازد. او میگوید نظمی که در جامعه بشری به صورت طبیعی مشاهده میشود، مصنوعِ دولت نیست. «این نظم قبل از دولت وجود داشته و اگر ساختارِ صوریِ دولت از بین برود باز هم وجود خواهد داشت». نیاز به همکاری در اقتصاد غیردستوری، افراد را وامیدارد برای زندگی با هم از قواعدی پیروی کنند. پین به تداوم «نظم و هماهنگی» در جوامع کوچک آمریکا در دورهای که دولت بریتانیا از بین رفت، اشاره میکند. برخلاف فیلسوفان اجتماعی روشنگریِ اسکاتلندی، پین نظریه مربوط به هماهنگی طبیعی در جامعه را به نظریهی عدالت پیوند میزند. او میگوید نه تنها همهی دولتهای موجود به حقوق فردی تجاوز میکنند، بلکه وجود این دولتها برای ایجاد نظم اجتماعی نیز ضرورتی ندارد.
[separator type=”double”]
بخش بزرگی از نظمی که در میان انسانها حکمفرماست، اثر وجود دولت نیست. منشأ این نظم اصول اساسیِ جامعه و مرام طبیعی انسان است. وجود نظم مقدم بر دولت است و در صورتی که ساختار صوریِ دولت از بین برود، باز هم وجود خواهد داشت. وابستگی دوجانبه و دلبستگی متقابلی که انسان به انسان و همه بخشهای جامعه متمدن به یکدیگر دارند، زنجیرهی بزرگی از ارتباطات را ایجاد میکند که اجزای جامعه را در کنار هم نگه میدارد. مالکان زمین، کشاورزان، تولیدکنندگان، تاجران، بازرگانان و سایر مشاغل به واسطهی آن معاضدتی که از دیگران و از کل جامعه دریافت میکنند، به شکوفایی میرسند. دلبستگیهای مشترک دغدغههای گونهگونِ اعضای جامعه را تنظیم میکند، و به قانونِ آن جامعه شکل میدهد. قوانینی که در نتیجهی پیروی همگانی در جامعه سر بر میآورد، نسبت به قوانین موضوعهی دولتی تأثیری بس بیشتر دارد. خلاصه اینکه، جامعه قادر است خود از پس انجام تقریباً همهی کارهایی که به دولت نسبت میدهیم، بر بیاید.
برای درک ماهیت و اندازهی مناسبِ دولت برای بشر، لازم است به خصیصههای انسان توجه کنیم. همانطور که طبیعت، انسان را برای زندگی اجتماعی خلق کرده، انسان نیز خودش را با جایگاهی که مقصود طبیعت بوده متناسب کرده است. انسان همیشه خواستههای طبیعیاش را فراتر از توان خود برآورده کرده است. هیچ فردی بدون کمک جامعه قادر به تأمین خواستههایش نیست و این خواستهها در همهی افراد وجود دارد و همهی انسانها را به تشکیل جامعه هدایت میکند. هدایت انسانها به تشکیل جامعه همان اندازه طبیعی است که جاذبهی اجرام.
اما طبیعت از این هم جلوتر رفته است. طبیعت نه تنها انسانها را از طریق تنوع خواستهها و نیاز به همیاریِ متقابل در تأمین خواستههایشان به سمت تشکیل اجتماع میکشاند بلکه نظامی از عواطف اجتماعی در انسانها قرار داده که اگرچه برای بقای انسان ضروری نیست، اما برای خوشبخت بودن او لازم است. هیچ دورهای در زندگی وجود ندارد که این عشق به اجتماع در انسان متوقف شود. عشق به اجتماع با تولد ما شروع میشود و تا انتهای زندگی همراه ماست.
اگر ما تنوع خواستههای انسانها، تنوع استعدادهای موجود در انسانهای متفاوت به منظور همیاری در برآوردن خواستههای یکدیگر و گرایش انسان به اجتماع و مزیتهای حاصل شده از حضور انسان در اجتماع را با توجه به ترکیب و ساختِ وجودیِ انسان بررسی کنیم، بهسادگی میفهمیم که بخش بزرگی از آنچه که دولت نامیده میشود، چیزی جز یک تحمیل صرف نیست.
دولت ضرورتی ندارد مگر برای تأمین آن چند مورد اندکی که جامعه و تمدن در برآوردن آن به اندازه کافی توانایی ندارد. و فراوان است مثالهایی که دولت چیز سودمندی تولید کرده است، اما جامعه در غیاب دولت قادر بوده تا با رضایت همگانی آنها را تأمین کند.
بعد از شروع جنگ داخلی آمریکا و در یک دورهی بیش از دوساله در چند ایالت این کشور هیچ شکلی از دولت مستقر وجود نداشت. دولتهای قدیمی از بین رفته بودند و کشور هم بیشترین دغدغهاش را معطوف به دفاع کرده بود و به ایجاد دولتهای جدید توجهی نمیکرد. در خلال این دوره، نظم و هماهنگی در آمریکا در حد کشورهای اروپایی بود. یک نوع استعداد طبیعی در انسان وجود دارد که در جامعه بارزتر و بزرگتر نیز میشود، آن هم به این علت که جامعه منابع و تواناییهای بیشتری در اختیار انسان قرار میدهد. آن استعداد این است که انسان خود را با شرایط سازگار میکند. وقتی دولت صوری از بین میرود، جامعه وارد عمل میشود؛ یک اتحاد عمومی شکل میگیرد و منافع مشترکْ امنیت مشترک ایجاد میکند.
اما آیا همانطور که طرفداران دولت تا به حال وانمود کردهاند، از بین رفتن هر نوع دولت صوری به معنای از هم پاشیدگی جامعه است؟ خیر. برعکس این موضوع باعث میشود که افراد جامعه به هم نزدیکتر شوند. همهی نیروی جامعه که صرف سازماندهی در قالب دولت شده است، در غیاب دولت، دوباره به خود جامعه برمیگردد، و از دل جامعه دوباره ظاهر میشود. وقتی انسانها به دلیل غرایز طبیعی و تعلقاتِ دوجانبه، خودشان را به زندگی اجتماعی و مدنی خو داده باشند، همیشه در عمل به قدر کافی اصول جامعهآفرین در کار هست که باعث شود این اجتماع انسانی تغییرات احتمالی لازم و مناسب را در دولت به اجرا در آورد. خلاصه اینکه انسان بدانسان طبیعتاش جامعهگرا است که تقریباً غیرممکن است که بتوانیم او را از جامعه جدا کنیم.
دولتِ صوری فقط بخش کوچکی از زندگی مدنی را تشکیل میدهد. حتی آنگاه که بهترین دولتی که خرد بشری میتواند تصور کند، تاسیس شود، آن دولت بیشتر جنبه ذهنی و اسمی خواهد داشت تا حقیقی. یک سری اصول بنیادین غیرمصنوع است که شیرازهی هر جامعه و تمدنی را برقرار نگاه میدارد. آنچه به این اصول اصلیت میدهد، پیروی همگانی اعضای جامعه از آنها مبتنی بر رضایت فردی است، و آنچه اینها را حفظ میکند همین کاربریِ اشتراکی و دوجانبهی این اصول است. گردش منافع و تعلقات گونهگون افراد در جامعه استوار است بر این اصول بنیادین. این گردشِ منافع با گذر از میلیونها معبر گوناگون در جامعه همهی تودهی انسان متمدن را قدرت میبخشد. حتی بهترین دولتهای برساخته توسطِ بشر کارایی خود را بیش از هر چیز مدیون وجود و کارایی این اصول بنیادین پیشادولتیِ جامعهساز هستند. امنیت و شکوفایی فردی و جمعی انسانها در جامعه بیش از هر چیز وابسته به وجود این اصول است.
هر چه تمدن کاملتر باشد، موقعیتهای کمتری برای نقشآفرینی دولت باقی میماند، چون هر اندازه که جامعهای متمدنتر باشد، به خودگردانی و تنظیم امور خود تواناتر است. اما عملکردِ دولتهای قدیم بر خلافِ این منطق بوده؛ مداخلهی دولتهای قدیم با ترقیِ تمدن به جای اینکه کاهش یابد، افزایش مییافت. برای زندگی متمدنانه جز به اندکشمار قوانین عام به چیز دیگری نیاز نیست. و سودمندی آن قوانین عام چنان همگانی است که چندان فرقی نمیکند که دولتی با اتکای قوهی قهریه ضمانت اجرای آنها را فراهم میکند یا نمیکند. اگر ما توجه داشته باشیم که در ابتدا چه اصولی ایجاب میکند که افراد جامعه در کنار هم قرار بگیرند و پس از آن چه چیزی در تنظیم مراودههای دوجانبه ایجاد انگیزه میکند، آنگاه وقتی به آنچه دولت نام دارد میرسیم، متوجه میشویم که تقریباً چرخِ جامعه را عملیات طبیعی اجزائی که به هم تکیه دارند، میگرداند.
با توجه به مباحثی که مطرح شد، انسان بیش از آنکه خود بداند، و بیش از آنکه دولتها بخواهند به او بباورانند، موجودی پرداختهشده برای سازگاری کردن است. همهی قوانین عالی جامعه قوانین طبیعت هستند. قوانین دادوستد و تجارت، چه بین افراد و چه ملتها، همان قوانینِ برآمده از منافعِ دوجانبه و متقابل است. تبعیت و پیروی از آنها به این دلیل است که منافع دو طرف را تأمین میکند؛ تبعیت از این قوانین به این علت نیست که دولتها قوانین رسمی وضع میکنند و امور جامعه را تمشیت میکنند.
اما فعالیت دولت اغلبِ آن گرایش طبیعی انسانها به جامعهگرایی را تا حد زیادی مختل میکند. وقتی که دولت به جای این که بر اساس اصولِ جامعه عمل کند، خود را وجودی قائمبالذات فرض کند، و بر اساس قواعدِ خودساخته و جانبدارانهی خود عمل کند، آنگاه خود تبدیل به علت همان شرارتهایی میشود که قرار بوده از آنها جلوگیری کند.
اگر به آشوبها و اغتشاشهایی که در انگلستان در دورههای مختلف رخ داده نگاهی بیندازیم، متوجه میشویم آنها نتیجهی خواست دولتها نبوده اند، اما دولت خودش علت وقوع آنها بوده است. چون دولت به جای تحکیم و یکپارچه کردن جامعه، آن را تجزیه کرده و از همبستگی طبیعیاش دور کرده، باعث ایجاد نارضایتیها و بینظمیهایی شده که اگر دولت وجود نداشت، شکل نمیگرفت. در رابطههایی که انسانها به شکل بیقاعده برای تجارت یا هر هدف دیگری شکل میدهند، حضور دولت کاملاً بیمورد است و در این حالت این رابطهها صرفاً بر اساس اصول جامعه عمل میکنند. ما میبینیم که اعضای گوناگون جامعه به شکل طبیعی متحد میشوند و این موضوع نشان میدهد که دولتها که تا به حال همیشه خودشان را دلیل یا ابزار ایجاد نظم میدانستهاند، اغلب باعث تخریب نظم بودهاند. آشوبهای ۱۷۸۰ هیچ منبعی نداشت به غیر از آن تعصباتی که دولت خودش باعث و بانی آن شده بود. اما در انگلستانِ آن زمان البته دلایل دیگری هم وجود داشتند.
اخذ مالیات گزاف و نابرابر، هرقدر هم که دولت بخواهد به صورتهای مختلف آن را بپوشاند، لاجرم، نتایج و آثار خود را آشکار میکند. زمانی که بخش عظیمی به واسطهی این نابرابری به فقر و نارضایتی میافتند، جامعه در آستانهی آشوب قرار میگیرد؛ و از آنجا که این گروه از نظر دسترسی به اطلاعات دچار محدودیت هستند، جرقهای کوچک برای شوراندشان کافی است. آشوبها و اعتراضها به هر علت آشکاری که نسبت داده شوند، در حقیقت معلول چیزی نیستند جز سعادتجوییِ مردم. وقتی آشوب میشود نشانهی این است که نظام دولت یک ایرادی دارد و دولت به آن سعادت همگانی که شیرازهی جامعه را حفظ میکند، آسیب رسانده است.
فکت از استدلال قویتر است، و ما گواهی محکمتر از استدلال در تأیید مدعای ما خود داریم: تجربهی آمریکا. اگر کشوری در جهان وجود داشته باشد که برابر محاسبات رایج کمترین انتظار وحدت از آن وجود داشته باشد، آن کشور جای نیست جز آمریکا. این کشور از افرادی با ملیتهای متفاوت، خوگرفته به شکلها و رسوم حکومتداری متفاوت، زبانهای متفاوت و رسوم پرستش متفاوت تشکیل شده است. به نظر میرسد که اتحاد این مردم غیرعملی باشد، اما تأسیس دولت بر مبنای اصول اساسی جامعه و حقوق بشر همهی این مشکلات را بهسادگی در خود حل میکند، و اینگونه یک وحدت قلبی حاصل میشود. در اینجا مردم فقیر مورد ظلم قرار نمیگیرند، ثروتمندان امتیازات خاصی ندارند، صنعت بوسیله افراط در هزینه دچار مشکل نمیشود، مالیاتهای آنها اندک است چون دولت عادل است و چیزی وجود ندارد که آنها را به فلاکت بکشاند یا باعث آشوب و اغتشاش شود.
یک آدم ماوراءالطبیعهاندیش مثل آقای [ادموند] برک سعی کرد کشف کند که چطور میتوان بر چنین انسانهایی حاکم شد. او این فرضیه را مطرح کرد که برخی باید بهوسیلهی فریب، برخی با اجبار و برخی هم با سازش مدیریت شوند و یک فرد باهوش باید استخدام شود تا از جهالت استفاده کند و نمایش باشکوهی برای جذب کردن عامهی مردم ترتیب دهد. او آنقدر تحقیق کرد، و به حل مشکل کوشید، و دوباره کوشید، که نهایتاً در همان اقیانوس راهحلهای خود گم شد و ندید آن جادهی ساده و همواری که جلوی رویش بود.
یکی از بزرگترین مزیتهای انقلاب آمریکایی این بوده که از اصول اساسی جامعه حجاب برکشید، و تحمیل حکومت به مردم را بیمناسبت کرد. همهی انقلابها تا آن زمان در درون دربارها رخ داده بودند و هرگز پایشان به پهنهی وسیع مردم نکشیده بود. احزاب همیشه از ردهی درباریان بودند و هرقدر هم که میل به اصلاح داشتند، به دقت از فساد حرفهی درباریشان حفاظت میکردند.
آنها همیشه دقت دارند که دولت را به عنوان نهادی معرفی کنند که از عاملهای رازآلودی تشکیل شده است که فقط آنها درکش میکنند و عوامالناس قادر به درک آن نیستند. آنها میگویند سهم مردم چیزی نیست جز اینکه همینقدر بدانند که «دولت همان اتحاد ملی است که همیشه براساس اصول جامعه عمل میکند»!
بنابراین ما تلاش کردیم نشان دهیم که جامعه و تمدن انسانی قادر است که از درونِ خود امور خود را تمشیت کند و تقریباً همه اجزای لازم برای حفاظت و حکومت را از دل خود فراهم آورد. از سوی دیگر شایسته است که نگاهی به دولتهای قدیمی بیندازیم و بررسی کنیم که اصول و روش آنها چقدر با اصول طبیعی جامعه تطابق داشته است.