— مترجم: آرمان سلاحورزی
یادداشت سردبیر: آنچه میخوانید بخش اول مختصریست دو قسمتی از کتاب «چگونه چین کاپیتالیست شد» به قلم رونالد کوز، استاد مدرسه حقوق دانشگاه شیکاگو (از ۱۹۶۷ تا پایان عمرش به سال ۲۰۱۳) و برنده نوبل اقتصاد به سال ۱۹۹۱، و نینگ وانگ. بخش دوم در شماره آینده منتشر خواهد شد.
***
هیچکس پیشبینی نکرده بود که آنچه در چینِ پس از مائو، دولت با عنوان «نوینسازی سوسیالیستی» به راه انداخته بود پس از سی سال به آنچه امروز پژوهشگران، دگرگونی بزرگ اقتصاد چین مینامند، بینجامد. قصهای که میخواهیم تعریف کنیم، قصهی آن است که چگونه اعمال کشاورزان و کارگران و محققان و سیاستگذارانِ چینی به هم آمیخت و این نتیجهی برنامهریزینشده را به باور آورد. امروزه، برای اینکه شما را به خیزش اقتصاد چین متقاعد کنیم، دیگر نیازی به ارائه اطلاعات آماری نیست، ولو اینکه به لحاظ اقتصادی چین هنوز چالشهای بزرگی را پیش رو داشته باشد. بسیاری از چینیها هنوز فقیرند، تعداد چینیهایی که به آب تمیز دسترسی دارند از تعداد چینیهایی که به تلفن همراه دسترسی دارند خیلی کمتر است و هنوز و همچنان مردم چین برای حفاظت از حقوق و عمل به آزادیهایشان، با موانع بسیار مواجهند. با این وجود چین در طول ۳۵ سال گذشته از این رو به آن رو شده است. این دگرگونی، قصهی زمانهی ما است. به عبارت دیگر تقلایی که چین کرده است، تقلای جهانی است.
برخلاف باور معمول، ما پایان سال ۱۹۷۶ را آغاز دورهی اصلاحات پسامائویی میگیریم و استدلال میکنیم که چین در اواخر دههی ۱۹۹۰ و پیش از پیوستنش به سازمان تجارت جهان در سال ۲۰۰۱، عملا به یک اقتصاد بازار تبدیل شده بود. در هزارهی تازه، اقتصاد چین شتاب حرکتیِ رشدش را حفظ کرده و هرچه بیشتر با اقتصاد جهانی گره خورده است. به مثابه گزارشی در باب چگونگی گرایش چین به سرمایهداری، در این کتاب اساسا بر دو دههی اول اصلاحات تمرکز کردهایم. در این چارچوب زمانی، اتفاقی هست که گزارش ما را به دو بخش تقسیم میکند و این اتفاق همانا جنبش دانشجویی سال ۱۹۸۹ است.
بخش اول قصه، حکایت دو گونه اصلاحات است. یک گونه که پکن طرحش را ریخته بود و هدفش باززنده کردن بخش دولتی و نجات سوسیالیسم بود. دیگری از انگیزهها و ابتکار عملهای خودجوش حاصل شد. اصلاحاتی که دولت پیش میبرد دو مرحله داشت: مرحلهی اول آخر سال ۱۹۷۶، و تحت رهبری هوا گوئوفنگ آغاز شد. هوا جانشین منصوب مائو بود، و پایههای قدرتش را با دست گیری «گروه چهار» و پایان دادن به انقلاب فرهنگی، مستحکم کرد. هوا با وجود وفاداریش به مائو، به لحاظ اقتصادی نوینگرا بود.
با حمایت کامل دنگ ژیائوپینگ و دیگر رهبران چین، هوا برنامهی نوینسازی اقتصادیش را به موجب اجرا گذاشت، برنامهای که بعدها با «جهش به بیرون» خواندنش، بیقدرش میکردند. برنامه در اساس برنامهای بود معطوف به سرمایهگذاری، به دست دولت، با تمرکز بر صنایع سنگین؛ و نمونه ی خوبی است برای آنچه اقتصاددانها «محکم هلدادن به سوی صنعتیسازی» مینامند. اما برنامه بیش از دو سال به طول نینجامید و در اوقات آغازین سال ۱۹۷۹ ملغی شد، تاحدی به علت عیوب خود برنامه و تا حدی هم به سبب تغییر در رهبری چین: در پایان سال ۱۹۷۸ کمیتهی مرکزی نشستی برپا کرد و د رآن دنگ ژیائوپینگ و چن یون به قدرت بازگشتند و هوا دیگر زمام امور را به دست نداشت.
دنگ ژیاوپینگ به خوبی در غرب شناخته شده است. زندگینامهای که اخیرا ازرا ووگل دربارهی او نوشته است نقش او را در اصلاحات چین با جزییات بیان میکند. در مقام مقایسه، چن یون هیبتی است شبحگون و در سایه. اما چن مسئول ارشد امور اقتصادی بود. او معمار نخستین برنامهِ پنجساله بود که در ۱۹۵۳ به تصویت رسید، و به معتقد جدیِ برنامهریزیهای مرکزی بود. از آنجا که پیش از انقلابی شدن در شانگهای بزرگ شده و تحصیل کرده بود، در اقتصاد سوسیالیستی نقش محدودی هم برای بخش خصوصی و بازار متصور بود. چن موقعیتش را زمانی از دست داد که مائو در سال ۱۹۵۸ برنامهی جهش بزرگ به جلو را آغاز کرد، برنامهای که چن با آن مخالف بود. در پایان سال ۱۹۷۸ به همره دنگ به قدرت بازگشت و مسئولیتِ طرحریزی اصلاحات اقتصادی به عهدهش گذاشته شد.
چن باور داشت که اقتصاد چین دراز زمانی از عدم توازن ساختاری رنج برده است: سرمایهگذاریهای بیش از اندازه در صنایع سنگین نسبت به سرمایهگذاری در صنایع سبک و کشاورزی، و نیز تاکیدِ بخش دولتی و برنامهریزیهایش بر ممانعت از بالیدن بخش خصوصی و بازار. در منظر او، برنامهی اقتصادی هوا که بر صنایع سنگین متمرکز بود وضعیت اقتصاد چین را وخیمتر کرده بود. از این بابت بود که چن برنامهی جهش به بیرون را، در مقابل مخالفتهای شدید هیات دولت مرکزی، پایان داد و سیاستهای اقتصادی خود را اعمال کرد. اینجا است که مرحلهِ دومِ اصلاحات به رهبری پکن آغاز میشود. این مرحله از اصلاحات دولتی خود دو لایه داشت: تعدیلسازی در سطحِ کلان و اصلاح بنگاههای دولتی در سطح خرد. تعدیلسازیهای ساختاری بر سراسر بدنهی اقتصاد تحمیل شد. برای مثال، سرمایهگذاریها از کانالهای سرمایهای به سوی تولید کالاهای مصرفی سوق کرد. دولت قیمتِ خرید کالاهای کشاورزی را در سال ۱۹۷۹ تا بیست درصد افزایش داد و واردات غله را به شکل چشمگیر بالا برد. پکن همچنین در راه مرکززادیی از تجارت خارجی گام برداشت و به دولتهای ایالتی استقلال مالی بیشتری عطا کرد. در سطح خرد، تاکید بر پدیدهای بود که بنیان سوسیالیسم دانسته میشود، یعنی بنگاههای در اختیار دولت. برنامه این بود که به بنگاههای دولتی برخی حقوق تفویض شود و بهشان اجازه داده شود تا بخشی از سودشان را برای خود نگه دارند. از سال ۱۹۷۹ و بعدتر در طول دههی ۱۹۸۰ دولت چین مشغولِ انگیزهبخشی به بنگاههای دولتی بود.
اصلاحات در حاشیه
شکی نیست که دولت پسامائویی در چین یک رشته اصلاحات را دنبال میکرد اما امروز، به لطف اینکه میتوان از دور به امور واقعشده نگریست، میدانیم که نیروهای اقتصادیای که در آن دههی نخستِ اصلاحات به راستی داشتند اقتصاد چین را دگرگون میکردند، زراعت خصوصی بودند و بنگاههای شهرستانی و روستایی، تجارتهای خصوصی در شهرها بودند و مناطق ویژهی اقتصادی. هیچ کدام اینها را پکن به راه نینداخته بود. اینها بازیگرانی حاشیهای بودند که بیرون مرزهای سوسیالیسم نقش ایفا میکردند. در مورد نیروهای حاشیهای از این دست دولت چین راضی بود مادامی که بخش دولتی را تهدید نکنند و قدرت سیاسی حزب را به چالش نکشند، به حال خود رهاشان کند. همین امر سبب شد برای آنچه «انقلابهای حاشیهای» میخوانیم فضایی ایجاد شود و بدین ترتیب کارآفرینی و نیروهای بازار در طول دههی اول اصلاحات به چین بازگشتند.
یکی از این انقلابهای حاشیهای، زراعت غیردولتی است. زراعت غیردولتی بیشک در چین پدیدهی نویی نبود. هزارهها پیش از سال ۱۹۴۹ در چین وجود داشت. در اوائل دههی ۱۹۵۰ مائو سرسختانه تلاش کرد تا زراعت را اشتراکی کند. بعضی زارعان به مائو باور داشتند و امیدوار بودند اشتراکیگرایی راه خروجشان از فقر باشد. بعد از بیست سال زراعت اشتراکی و ۴۰ میلیون نفر مرگ و میر بر اثر قحطی، شستشان خبردار شد. بعد از مرگ مائو، به رغم آنکه پکن همچنان در تلاش بود نظام اشتراکی را استحکام ببخشد، بسیاری از کشاورزان به زراعت خصوصی بازگشتند. در سپتامبر ۱۹۸۰ پکن مجبور شد زراعت خصوصی را در آن نواحی که «مردم اعتمادشان را به اشتراکیگرایی از دست داده بودند» مجاز بداند. اما همین که سیلگیرها باز شدند، دیگر جریان زراعت خصوصی را نمیشد مهار کرد. در اوائل سال ۱۹۸۲ زراعت غیردولتی به سیاست ملی بدل شد. کشاورزیِ چین اشتراکیزدایی شده بود. بعدتر، در گزارشهای رسمی اصلاحات، پکن اعتبار اصلاحات در بخش کشاورزی را به خود داد. اما اصلاحاتی که پکن به صورت قانون به تصویب رساند صرفا بالا بردن قیمت خرید غله و افزایش واردات غله بود؛ زراعت خصوصی، نیرویی که براستی کشاورزی چین را دگرگون کرد و زارع چینی را آزادی بخشید، از پکن منشاء نگرفته بود.
بنگاههای شهرستانی و روستایی عملیاتِ صنعتیای بودند که در مناطق دهستانی جریان داشتند. در طول دو دههی اول اصلاحات اینها پویاترین بخشهای اقتصاد چین بودند. از آنجا که بیرون از برنامهی دولتی عمل میکردند، به مواد اولیهای که دولت در مهار خود داشت، آن دسترسی تضمینی را نداشتند بلکه مجبور بودند مواد اولیه را با قیمتی بالاتر از بازار سیاه بخرند. همچنین برای فروش محصولتشان از نظامِ توزیعی که دولت در دست خود داشت هم منفک بودند و میبایست گروههای فروش مختص خودشان را استخدام میکردند تا به سراسر چین سفر کنند و برای محصولات بازارهایی بیابند. به عبارتی مجبور بودند مثل بنگاههای اقتصادی واقعی عمل کنند. و همین کار را هم کردند. و طولی نکشید که بهتر از بنگاههای دولتی عمل کردند، بنگاههایی که آنقدر امتیاز ویژه و حفاظت دولتی داشتند که دیگر از بنگاه بودن افتاده بودند.
اولین مشاغل غیردولتی را در شهرهای چین کسانی به وجود آوردند که در بخشهای دولتی شغلی نداشتند. اغلبشان جوانان شهریای بودند که به تازگی از بخشهای روستایی به شهر بازگشته بودند. در طول عصر مائو، ۲۰ میلیون فارقالتحصیل دبیرستانی (از ۱۵ تا ۱۸ سال) را از شهرها به روستاها فرستادند چون دولت نمیتوانست فرصتهای شغلی کافی ایجاد کند. بعد از مرگ مائو، این ها به شهرها بازگشتند اما در بخش دولتی شغلی نیافتند. جوان و بیکار و بیقرار، به خیابانها رفتند و حتی خطآهنها را بند آوردند. این فشار روزافزون باعث شد دولت مجبور شود درِ مشاغل آزاد را بگشاید. سر و کلهی فروشگاههای غیردولتی در شهرهای چین پیدا شد، و همینها بودند که خیلی زود انحصار دولت در اقتصاد شهری را شکستند.
در میان چهار انقلاب حاشیهای، مناطق ویژهی اقتصادی از همهی بحثبراانگیزتر بودند. این مناطق بنا گذاشته شدند تا سرمایهداری برای نجات سوسیالیسم به کمک بیاید. ایده این بود که به این مناطق اجازه داده شود در اقتصاد بازار تجربه کنند، فنآوریهای پیشرفته و فنونِ مدیریتی وارد کنند، کالا به بازارهای جهانی بفروشند و شغل ایجاد کنند و محرک رشد اقتصادی باشند. اما تجربهها به چند ناحیه محدود بود و به شدت مهار میشد تا مبادا سوسیالیسم را در باقی مناطق به خطر بیندازد، و تا اینکه در صورت شکستِ آزمایشها، ضرری که متوجه سوسیالیسم میشد ناچیز باشد.