— مترجم: نازنین دیهیمی
تأکید بر ذهنیت فردی در عصر روشنگری، ماهیت فردگرایانه نظم نوینِ بازار، و طلب احقاق حقوق فردی که انگیزهی انقلاب آمریکا بود، طبعاً مردم را به این سو برد که با دقت بیشتری به طبیعت فرد بیاندیشند و به زودی بر آن شوند که شان و منزلت حقوق فردی باید به همهی افراد عاقل جامعه عطا شود. فمینیسم و مبارزات ضد بردهداری هردو در این فضا بود که متولد شدند و رشد یافتند. هر کدام آن دیگری را تقویت کردند. آنجلینا گریمکه (۱۸۰۵-۷۹) دختر یک بردهدار بزرگ در چالستون، در کارولینای جنوبی بود. او به مذهب کوئیکر گروید و به شمال کوچ کرد و به کار مبارزه در راه حقوق بردگان مشغول شد. در این قطعه که برگرفته از نامههای مشهور گریمکه به کاترین بیچر است، گریمکه استدلال میکند که هدف لغو بردهداری نباید از مسئلهی حقوق زنان تفکیک شده باشد. حرف او در مورد موقعیت اخلاقی زنان درست منطبق است بر این استدلال سنتی نهضت آزادخواهی که افراد کنشگران اخلاقی اند که هم از مجموعهای حق برخوردار هستند و هم مجموعهای از مسئولیتها بر عهده دارند.
***
تفحص در حقوق بردگان من را به درک بهتری از حقوق خودم رسانده است. متوجه شدهام که مبارزه علیه بردهداری در سرزمین ما مدرسهی عالی اخلاقیات است—مدرسهای که در آن حقوق بشر در مقایسه با هر جای دیگری کاملتر بررسی و بهتر درک میشود. اینجا یک اصل بنیادین مهم، در اولویت قرار میگیرد و روشن میشود و از این نور مرکزی اشعههای بی شماری به پیرامون میتابد. ابنا بشرحقوقای دارند ، چون موجوداتی هستند با جزئی معنوی. حقوق همهی انسانها برخاسته از ذات معنوی آنهاست. و چون همهی انسانها ذات معنوی یکسانی دارند، ضرورتاً حقوقشان هم برابر است. این حقوق ممکن است از بردگان غصب شده باشد اما امکان ندارد که این حقوق را معدوم کنیم: نام یک برده همانقدر برایش کامل و بینقص است که نام لایمن بیچر برای خود او. این نام برچسبیست که بر موجودیت معنوی او چسبانده شده و مانند این موجودیت از بین نرفتنیست. حال اگر بگوییم حقوق افراد بر مبنای ماهیت وجود معنوی آنها تعریف میشود، صرف جنسیت (یکی از شرایط خارجی متعدد موجود)، به یک مرد حقوق یا مسئولیتهای بیشتری نسبت به یک زن نمیدهد. اگر معتقد باشیم که اختلاف جنسیت چنین تمایزی را سبب میشود بدین معناست که داریم این حقیقت آشکار و مبرهن را کتمان میکنیم که «ساختار و ماهیت جسمانی صرفاً ظرفیست برای ماهیت معنوی» و باز اگر فرضمان این باشد، آنگاه باید پیوندهای میان این دو ماهیت را کاملاً از هم بگسلیم و کارکردهایشان را وارونه بپنداریم و طبیعت حیوانی را به جایگاه فرمانروایی مطلق ترفیع دهیم و طبیعت و ماهیت معنوی را در حد یک بردهی بیچاره پایین بیاوریم؛ یعنی اولی را مالک و دومی را ملک آن بپنداریم. وقتی انسانها را موجوداتی معنوی در نظر میگیریم جنسیت به جای آنکه قلهنشین باشد، تا درجهی بی اهمیتی و نیستی افول میکند. بنابراینها نظریهی من این است که هرآنچه انجامش اخلاقاً برای مردان بیاشکال باشد برای زنان هم بلامانع است. وظایف ما نه از تفاوت جنسیت بلکه از تنوع و تعدد روابط و پیوندهایمان در زندگی ریشه میگیرند؛ از عطیهها و استعدادهای مختلفی که در خدمت فراهم کردن آسایش ما هستند و از زمانههای متفاوتی که در آن زندگی میکنیم.
اغلب از دیدن تلاشهای بیثمری که برای تعریفِ حقوق و مسئولیت های موجودات میرا در قالبِ زنان و مردان صورت میگیرد به خنده میافتم. هنوز هیچکس موفق نشده است دقیقاً نقطهای را پیداکند که خط مرز جداکننده این دو از هم رسم میشود. و برای همین دلیل ساده که هیچکس نمیداند زن دقیقاً چقدر فرودستتر از مرد است (خواه یک سروگردن در مسئولیت های اخلاقی کوتاهتر از مرد باشد خواه یک سروشانه و خواه به اندازهی تمام قد پرجلال و جبروت مرد پایینتر از او ایستاده باشد، یعنی همسطح خاک پای او). تا زمانی که زن حتی ذرهای نسبت به مرد فرودست در نظر گرفته شود سردرگمی، عدم اطمینان، و روایات به غایت نامتجانس در این مورد به قوت خودباقی خواهند بود. اما به محض اینکه زن را در همان جایگاهی قرار دهید که خالقش قرار داده، یعنی در همان مرتبهی بلند حقوق بشری، شانه به شانهی مرد، دشواری ها ناپدید خواهند شد، کوههای تناقض و تعارض در حضور این اصل گرانقدر تساویبخش چون آب روان خواهند شد. حقوق و وظایف او را با معیار بیتغییر ماهیت معنوی و اخلاقی اندازه بگیرید و نه با اوزان غلط و اندازههایی که صرفاً به شرایط هستی انسانیاش مربوطاند و آنگاه است که حقیقت خود به خود آشکار میشود: هرآنچه اخلاقاً برای یک مرد صحیح است کار درست اخلاقی برای یک زن هم همان است. من هیچ حقی را جز حقوق بشر به رسمیت نمیشناسم.