— مترجم : حسین کاظمی یزدی
هـ. ل. منکن (۱۸۸۰-۱۹۵۶) یکی از تحسینشدهترین روزنامهنگاران آمریکایی بود. او نویسندهای بسیار پرکار بود. وی در ایونینگ سان بالتیمور ستونی از آن خود داشت، مقالاتی برای اسمارت ست و امریکن مرکوری مینوشت، کتابهای بزرگی مثل زبان آمریکایی نوشت و یادداشتها و خاطراتی داشت که مدتها پس از مرگش چاپ شد. او مانند بسیاری از آزادیخواهان خودش را در موقعیت تغییر موضعِ سیاسی یافت و در طول زندگیاش همان دیدگاهها را حفظ کرد. منکن در آغاز کارش و در دوران جمهوریخواهان، از ۱۹۰۰ تا ۱۹۳۲ منتقدِ لیبرالِ بورژوازیِ متکبّر بود. بعدها او را مخالف مرتجع فرانکلین روزولت و سیاست جدیدش پنداشتند. در واقع او آزادیخواهی ثابتقدم بود و میگفت که در نظرش «حکومتی که فقط اندکی از حکومت نبودن بیشتر است» برتری دارد. این مقاله که مربوط به ۱۹۲۵ و امریکن مرکوری است در کتابِ برگزیدهای از منکن تجدید چاپ شد.
***
انسان معمولی، با همهی خطاهایی که دارد، دستکم بهوضوح متوجه میشود که حکومت چیزی است بیرون از او و کل همنوعانش – حکومت قدرتی جدا، مستقل و اغلب خصمانه است که او کنترلِ کمی برش دارد و میتواند آسیبی جدی به او وارد کند. این انسان، بهوقتِ غلیانِ احساسات، ممکن است حکومت را پدری خیرخواه، یا جن و یا خدا بپندارد؛ ولی هیچگاه آن را جزئی از خود نمیداند. وقتی روزگار سختی را سپری میکند هم انتظار دارد که حکومت معجزهای برایش انجام دهد؛ در دیگر مواقع آن را به چشمِ دشمنی میبیند که دائم باید با آن بجنگد. آیا این مسئله بیاهمیت است که همهجا دزدی از حکومت نسبت به دزدی از یک شخص و یا حتی یک گروه، جنایتی سبکتر تلقّی میشود؟ امروز در ایالات متحده این کار حتی نسبت به کارهایی فینفسه پیشپاافتاده –مثل ازدواج با دو زن، در صورتی که هر دو هم راضی باشند- مجازات و بدنامی کمتری دارد.
بهنظر من آنچه در پشت این مسئله نهفته است، حسّی عمیق از خصومت میان حکومت و مردمی است که بر آنها حکمرانی میشود. حکومت نه گروهی از شهروندان که انتخاب شدهاند تا کاری همگانی برای کل مردم انجام دهند، بلکه گروهی خودمختار و جدا تلقی میشود که کارش اساساً استثمارِ مردم به نفعِ اعضایِ خودش است. بنابراین، دزدی از آن بدنامی به دنبال ندارد –بیشتر به کار رابین هود و دریازنانِ شهیرِ قدیم میماند. وقتی از فردی دزدی میشود انسانی ارزشمند از محصول کار و پسانداز خود بیبهره شده است؛ وقتی از حکومت دزدی میشود، خانهی پُرش این است که مشتی ولگرد و رِند پولِ کمتری نسبت به گذشته برای قمار خواهند داشت. این مسئله که آنها این پول را خود بهدست آوردهاند، هیچگاه پذیرفتنی نبوده است؛ این ادعا برای اکثر خردمندان مضحک مینماید. اعضای این گروه، همگی پستفطرتانی هستند که از سر تصادف به حکمِ قانون، حقی مشکوک برای مشارکت در درآمدهای همنوعانشان بهدست آوردهاند. وقتی این شراکت با تجارتِ آزادِ خصوصی کمرنگ میشود، کسبوکار در کل ستودنیتر خواهد بود.
انسان هوشمند بهوقتِ پرداختِ مالیات قطعاً بر این باور نیست که دارد سرمایهگذاریای سودبخش و دوراندیشانه انجام میدهد؛ بلکه برعکس احساس میکند برای خدماتی که بهطور کلی برایش بیفایده است و اساساً جز ضرری محض چیز دیگری برایش ندارد، بیش از حد جریمه شده است. شاید این مسئله را درک کند که مثلاً وجود پلیس برای حفاظت از زندگیاش ضروری است و اینکه ارتش و نیروی دریایی او را در برابر دشمنان محافظت میکنند؛ اما باز هم پولی که برای آنها پرداخت میکند را زیادهازحد گران میپندارد – او حتی در ضروریترینِ نهادها دستی در کار میبیند که کارِ استثمارگرانی که حکومتی را تشکیل میدهند تا از او دزدی کنند را راحتتر میسازد. او هیچ اطمینانی به خودِ چنین استثمارگرانی ندارد. او آنها را غارتگر و بیفایده میبیند. اعتقاد دارد سودی که از عملیات گسترده و پرهزینهی آنها عایدش میشود، کمتر از سودی است که میتواند از قرض دادن پول به برادر همسرش بهدست میآورد. آنها همیشه چون اجلِ معلّق بالایِ سرش ایستادهاند و از هر موقعیت جدیدی برای چِلاندنش استفاده میکنند. اگر بتوانند کاملاً لختش خواهند کرد. اگر چیزی هم برای او بگذارند، صرفاً از سر احتیاط است؛ همانطور که کشاورز برخی از تخم مرغها را برای خود مرغ میگذارد.
این دارودسته، تقریباً از مجازات مصون هستند. برای بدترین اخاذیهای این گروه، حتی زمانی که بیپرده در خدمتِ نفع شخصیاند، هیچ مجازات مشخصی در قانون ما وجود ندارد. از اولین روزهای جمهوری، تعداد دولتمردانی که به دادگاه کشیده شدهاند، کمتر از انگشتان دو دست بوده و فقط شماری کارمندِ دونپایه به زندان افتادهاند. تعداد افرادی که در آتلانتا و لیونوُرث علیه اخاذیهای حکومت شورش میکنند، همیشه ده برابر بیشتر از مأموران حکومتیای است که بهجرمِ سرکوبِ مالیاتدهندگان بهانگیزهی نفعِ شخصی محاکمه و محکوم شدهاند. امروز، دولت آنقدر قوی شده است که دیگر نمیتوان از شرّش در امان ماند. دیگر شهروندی در جهان باقی نمانده؛ فقط رعایا وجود دارند. آنها روز از پِی روز برای اربابانشان کار میکنند؛ اگر اربابانشان بخواهند، حتی باید جانشان را هم بدهند. و مدام عایدیِ کمتری از این بیگاری کشیدنها و جانکندنها به دست میآورند. در آیندهای روشن، یک یا دو زمانه بعد از این، طاقتشان طاق خواهد شد و آنگاه نوشتههایِ صفحاتِ نخستِ روزنامههایِ زمان ارزشِ تیترهایِ درشتِ سیاهرنگ را خواهند داشت.