بنژامن کنستان؛ ایدئولوگ آزادی

—مترجم: محسن محمودی

یادداشت سردبیر: بنژامن کنستان قهرمان بزرگ لیبرالیسم فرانسوی است که در حکومت ناپلئون بناپارت یکی از رهبران برجسته‌ی اپوزیسیون بود، و لفظِ «ایدئولوگ» را ناپلئون برای خطاب تحقیرآمیز به او و هم‌رزمان او ضرب کرد. متن زیر زندگی‌نامه‌ی کوتاهی است شایسته‌ی این «ایدئولوگ» آزادی.

ترجمه‌ی گزیده‌ای از یکی از مهم‌ترین خطابه‌های کنستان با عنوان «آزادی مردمان باستان؛ آزادی مردمان مدرن» در بورژوا قابل ‌دسترس است.

***

بنجامین کنستانچنان که آیزایا برلین، فیلسوف برجسته‌ی  آکسفوردی گفته بنژامن کنستان، اندیشمند فرانسوی، «پرفصاحت‌ترین مدافع آزادی و حرمت حریم خصوصی» است.

کنستان بر این نکته پافشاری کرد که آزادی فردی اصلی است اخلاقی. او نوشت، «به یک انسان بگویید: این «حق» تو است که به قتل نرسی و اموالت‌ غارت نشود، آنگاه خواهید دید که احساسی کاملاً متفاوت از امنیت و ضمانت به او بخشیده‌اید، در مقایسه با وقتی که به او بگویید: مایه‌ی خسران است اگر جان و مالت در معرض قتل و غارت قرار داشته باشد.»

پیش از انقلاب فرانسه، سلطنت عموماً دشمن بزرگ آزادی قلمداد می‌شد. پس از آن‌که انقلاب فرانسه به وحشت تمامیت‌‌خواهانه بدل شد و ناپلئون حکومت پلیسی مدرن را برپا کرد، کنستان شاید نخستین کسی بود که دریافت که جدی‌ترین تهدید برای آزادی نفسِ قدرت سیاسی است. او پی برد که مسأله‌ی کلیدی این نیست که چه کسی قدرت را اعمال بکند، یا صاحب قدرت آن را چگونه کسب کرده باشد، بلکه مسأله اندازه و شدتِ آن قدرتی است بر زندگی‌های مردم اعمال می‌شود، فارغ از کسی که آن را اعمال می‌کند، و فارغ از فرآیندی که صاحب قدرتِ آن را کسب کرده است.

کنستان می‌نویسد: «به مدت چهل سال از یک اصل دفاع کرده‌ام: آزادی در همه‌چیز، در دین، در فلسفه، در ادبیات، در صنعت، در سیاست—و منظورم از آزادی چیزی نبوده جز فرادست بودنِ فرد انسان هم بر آن مراجع قدرتی که تمنای حکومت به شیوه‌های استبدادی دارند و هم فرادست بودنِ فرد انسان بر آن توده‌هایی که مدعی ‌اند اقلیت باید مقهور اراده‌ی اکثریت باشد … اکثریت حق دارد تا اقلیت را به احترام نهادن به نظم عمومی ملزم سازد، اما هر آن‌چه نظم عمومی را مختل نسازد، هر آن‌چه منحصراً شخصی باشد چون افکار انسان‌ها، هر آن‌چه که در تبدیل آن افکار به افعال انجام گیرد در حالی که مایه‌ی آزار دیگری نیست، در حالی که متضمن اعمال خشونت فیزیکی نیست، در حالی که مانعِ بیان افکار رقیب نیست، هر آن‌چه که در کسب‌وکار، به رقیبی صنعتی اجازه دهد تا آزادانه رشد کند—همه‌ی این‌‌ها اموری فردی‌ هستند که محدود شدن‌شان به اتکای قدرت دولت به هیچ وجهی نمی‌تواند قانونی باشد.»

کنستان مردی جهان‌وطن بود. او در اندیشه‌ورزی‌‌اش به راحتی بین آراء اندیشمندانِ فرانسه، آلمان، هلند، بلژیک و بریتانیا و نیز سوئیسِ که زادگاه‌اش بود رفت‌وآمد می‌کرد. او اندیشه‌های بارون دو منتسکیو در بابِ قانون و اندیشه‌های آدام اسمیت و ژان باپتیست سی در باب بازارها را از آن خود کرده بود. او یکی از دوستانِ ویلهلم فون هومبولت [۱]، متفکر آلمانی و یوهان ولفگانگ فون گوته [۲] و فریدریش شیلر [۳]، نوابغ ادبیِ آلمانی بود. کنستان در مجلس نمایندگان فرانسه به همراه لافایتِ افسانه‌ای مدافعی پرشور برای آزادی‌های مدنی بود.

ویکتور هوگوِ رمان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس بر این باور بود که کنستان «یکی از آن انسان‌های نادر تاریخ بود که اندیشه‌های عامِ زمانه‌‌‌‌شان را زنگار می‌زدایند، جلا می‌دهند، و شدت و حدت می‌بخشند.» لافایت کنستان را به این‌گونه خاطر می‌آورد، «او که رنگارنگی و وسعت ذکاوت‌اش در تاریخ نظیر ندارد … او که استادِ تمامیِ زبان‌ها و ادبیات‌ اروپایی بود، به اعلا درجه فرزانه بود … و در روشن ساختنِ ایده‌های نظری، به‌خصوص منتسب به مکتب فرانسوی، توانایی شگرف داشت.»

ظاهرِ کنستان خیلی نظرگیر بود. جی. کریستوفر هرولدِ [۴] زندگی‌نامه‌نویس می‌نویسد: «ظاهرش جذاب بود، در اواخر بیست‌ سالگی‌اش بلند قد و یک‌سروگردن از بقیه درازتر بود؛ موهای قرمز خیره‌کننده‌اش مشرف بر صورت رنگ پریده‌یِ کک‌مکی‌اش بود که از پشت بافته شده و با شانه‌ای کوچک بسته شده بود؛ تیک عصبی داشت؛ چشمان [آبی] نزدیک‌بین‌اش دور قاب قرمزش؛ دهانی که گویی دائم پوزخند می‌زند؛ بینی کشیده و قوس‌دارِ ظریف؛ بالاتنه‌ای کشیده، شل‌وول می‌ایستاد و کمی شکم و پاهایی دراز داشت، و کتِ بلند بال‌دارِ سوارکاری بر تن می‌کرد—که مطابق زمانه شاید دست‌وپا چلفتی و بدقیافه به نظر می‌رسید، با این حال، مردی جالب و جذاب و روی هم رفته و قطعاً نامتعارف بود.»

کنستان در دهه‌ی ۵۰ از زندگی‌اش، در مقامِ یکی از اعضای مجلس نمایندگان، هیات مقننه‌ی منتخب فرانسه، به چهره‌ای شهیر بدل شده و در آن‌جا مدافع برجسته‌ی آزادی، به‌خصوص آزادی بیان و آزادی مطبوعات بود. بارون دو لُئِو ویمارس [۵] از او چنین یاد می‌کند: «موهای‌ بوری داشت که به سفیدی می‌زد و کلاه گردِ کهنه‌ای بر سرش می‌نهاد. کت، کتاب‌ها، دست‌نویس‌ها، نمونه‌های چاپخانه‌ای، نسخه‌ای از بودجه و چوبدستی‌اش را زیر بغل‌اش داشت. زمانی که از شر همه‌ی این باروبنه‌ها خلاص می‌شد و در منتهاالیه چپ مجلس می‌نشست، شروع به نوشتن و ارسال حجمی باورنکردنی از نامه و یادداشت به افراد می‌کرد.» به گفته پاول توریو دانژانِ [۶] مورخ، «او در استدلال قابلیت بسیاری نشان داد، حضور ذهنی بی‌نظیر داشت، علی‌رغم موانع قانونی به طرزی خاص در مورد همه چیز صحبت می‌کرد، به طوری که ناپذیراترین مخاطبان هم منظورش را درمی‌یافتند و آنقدر تر و فرز بود که از چنگِ مخالفان‌ در می‌رفت و حتی در سخت‌ترین تنگناها هم از خودش دفاع می‌کرد.»

آن‌گونه که کنستان در آغازِ داستان زندگی‌اش می‌نویسد: «در ۲۵ اکتبر ۱۷۶۷ در لوزانِ سویس به‌دنیا آمدم. مادرم آنریت دو شاندیه [۷] از خانواده‌ای پیش‌تر فرانسوی بود که به دلایل مذهبی در کانتونِ وو [۸] در سوئیس پناه گرفته بودند و پدرم ژوست کنستان دو رِبِکه سرهنگِ هنگِ سویسی در خدمتِ هلند بود. مادرم بر اثر زایمان، یک هفته پس از تولدم جان سپرد.»

او معلمان سرخانه‌ی متعددی داشت. به دانشگاه ارلانگن (باواریا) رفت و در آن‌جا شروع به آموختن آلمانی کرد و به قمار اعتیاد یافت. سپس به دانشگاه ادینبورگ انتقالی گرفت که اساتیدش، دوستدارانِ برجسته آزادی مانندِ آدام اسمیت، آدام فرگوسن و دوگلد استوارت [۹] بودند. کنستان عمدتاً تاریخ و زبان یونانی می‌خواند. پس از دو سال، به پاریس رفت و با ژان باپتیست آنتونی سواردِ [۱۰] متفکر، به پژوهش پرداخت که مارکی دو کندروسه [۱۱] فیلسوف و لا فایتِ [۱۲] مبارزِ آزادی از جمله دوستان‌اش بودند.

در ۱۸ سپتامبر ۱۷۹۴ کنستان، ژرمن دو استائل هولشتاینِ [۱۳] ۲۸ ساله را در جاده‌ای بینِ نیون و کوپه سویس ملاقات کرد. ژاک نیکر [۱۴]، پدر مادام دو استائل، بانکداری اهل ژنو، با نفوذی فراوان در فرانسه بود. او به عقدِ اریک-ماگنوس دو استائل درآورده شده بود، اشراف‌زاده مفلس سوئدی که به سفارت در فرانسه منصوب شد. مادام دو استائل به عنوان متنفذترین زن در اروپا سر برآورد—باهوش، جسور، و مغرور […].‌

مادام دو استائل یک تالار زیبای افسانه‌ای به راه انداخت که توجه چهره‌های مهم در حیات روشنفکریِ فرانسه از جمله کندروسه و لافایت (که در زمان انقلاب لقب «مارکی»‌اش را رها کرد) را جلب کرد. کنستان مادام دو استائل را به خاطر اداره‌ی شبکه‌ای چشمگیر جهت یاری دوستان برای فرار از عصر وحشت فرانسه تحسین می‌کرد. جی. کریستفور هرولدِ زندگی‌نامه‌نویس می‌نویسد: «هرگز هیچ حادثه ناگواری رخ نداد. برخی از مأمورین مادام دو استائل که در پروژه‌ی نجات دگراندیشان فعال بودند، مشارکت‌شان داوطلبانه بود، اما اکثرشان مستخدمان مزدبگیر او بودند. این «قاچاق انسان زنده»، آن‌گونه که مادام دو استائل نام‌اش نهاده بود، برای‌اش بهایی گزاف داشت. نجات یکی از دگراندیشان برای او ۴۰ هزار فرانک آب خورد.» او به آزادسازی دیگرانی مانند لافایت کمک کرد که اتریشی‌ها به زندان افکنده بودند.

جین لمبِرت تالیِن [۱۶] یکی از دوستانِ مادام دو استائل، حمله‌ای سیاسی علیه ماکسیمیلیان روبسپیر به راه انداخت که موجب سقوط و اعدام روبسپیر در ۲۷ ژوییه‌ی ۱۷۹۴ شد و به عصر وحشت پایان داد. سال بعد، کنستان و استائل خطر سفر به پاریس را به جان خریده و در پاریس تباهیِ انقلاب در بحبوحه تورمی افسارگسیخته را به چشم دیدند. به خاطر مالیات‌های بالا، وام‌های تحمیلی، سربازگیریِ اجباری ارتش و مصادره‌ی طلا، نقره و آثار هنری شورشی برپا شده بود. مردم فقیر حریصانه از مقامات حکومتی که محصولات‌شان را غصب می‌کردند و و پسران‌شان را به خدمت اجباری می‌بردند، بیزار بودند. کنترل‌ قیمت، قطحیِ همیشگی و صف‌های بی‌پایان برای ساده‌ترین چیزها مانند نان وجود داشت. در لیونِ روزگاری پررونق، تقریباً ۱۳ هزار مغازه‌دار از کار بی‌کار شدند. حکومت با دستور بازداشت مخالفان، سرکوب روزنامه‌ها و تبعید سردبیران پاسخ گفت. در ۹ نوامبر ۱۷۹۹ ژنرال ناپلئون در حرکتی جسورانه قدرت را قبضه کرد و دولت پلیسی را برپا نمود.

ناپلئون برای این‌که حکومت‌اش حداقل در ظاهر اندکی شبیه حکومت نمایندگی به نظر برسد یک شورایی برقرار کرد که اعضای‌اش حقوق ۱۵ هزار فرانکی دریافت می‌کردند و از آنان انتظار می‌رفت که دردسری ایجاد نکنند. کنستان در شورا منصوب شد اما در اولین سخنرانی‌اش در ۵ ژانویه‌ی ۱۸۰۰ نطقی را در دفاع از آزادی بیان ایراد کرد. سپس قدرت مطلقه‌ی ناپلئون را محکوم کرد و با این نطق از شورا برکنار شد.

کنستان به همراه مادام دو استائل به کوپه، ایالت خانوادگی‌اش در نزدیکی ژنو گریخت. سپس آن دو به وایمارِ آلمان سفر کردند که در آن‌جا کنستان فرصتِ آشنایی با گوته (۱۸۳۲-۱۷۴۹) و شیلر (۱۸۰۵-۱۷۵۹) را یافت. گوته در خاطره‌ای اشاره کرده است، «در معیت بنژامن کنستان، ساعاتی طولانی از معاشرتی مسرت‌بخش و سودمند لذت بردم … تلاشی که او برای وفق دادن اندیشه‌های من با مفهوم‌پردازی‌های خودش نمود، در حین این‌که آن‌ها را به زبان خودش ترجمه می‌کرد، همگی این‌ها معاضدتی بزرگ به من بود … »

تصور می‌‌شد که «آدولف»، رمانِ حسبِ‌حال‌گونه‌ی‌ کنستان که فراز و نشیب‌های رابطه‌ای میان شخصیتِ آدولف و زنی لهستانی به نام النور را بازگو می‌کرد، بر اساس رابطه‌ی کنستان با استائل نوشته شده باشد که در سال ۱۸۰۸ پایان یافت. زمانی که رمان در سال ۱۸۱۶ منتشر شد، کنستان با شارلوت فون هاردنبرگ ازدواج کرد که اگر کنستان چیزی از آرامش درونی در زندگی‌اش احساس کرد، حاصل آن زندگی متشرک بود.

در این حین ناپلئون در مقامِ هیولایی جهانی ظهور کرده بود. آن‌گونه که پُل جانسونِ [۱۷] مورخ می‌نویسد: ناپلئون «اولین دولت پلیسیِ مدرن را پدید آورد و صادرش کرد. اتریش، پروس و روسیه همگی از روش‌های ژوزف فوشه، وزیر نظمیه بناپارت آموختند، از سال ۱۷۹۹ تا ۱۸۱۴ … بیش از ۲ میلیون نفر براثر پیامد مستقیم جنگ‌های بناپارت کشته شدند و بسیاری دیگر بر اثرِ فقر و بیماری و سوءتغذیه جان خود را از دست دادند. روستاهای بی‌شماری در مسیرهای پیشروی و عقب‌نشینیِ ارتش‌ها در آتش سوختند. تقریباً تمامِ پایتخت‌های اروپایی به اشغال در آمدند—برخی مانند وین، درِسدِن، برلین و مادرید بیش از یک‌بار به تصرف درآمدند. مسکو به آتش کشیده شد … جنگ‌ها به بهای تنزلِ حیاتِ اقتصادیِ یک نسل از بسیاری اروپاییان تمام شد. آن‌ها کاری کردند که انسان‌ها به‌سانِ جانوران رفتار کنند و بدتر از همه … در اسپانیا، فرانسوی‌های جامانده‌ها برهنه شده و زنده سوزانده شدند و در روسیه، سرف‌ها آنان را تا گردن در گِل و یخ دفن کردند تا غذای گرگ‌ها شوند.»

در اواخر نوامبر ۱۸۱۳ کنستان نگارش رساله‌ی «روحیه‌ی استیلا» (De l’esprit de conquete et de l’usurpation—The Spirit of Conquest) را آغاز کرد که بیان می‌کرد چگونه دولت پلیسی حیات خصوصی را مقهور می‌سازد. چاپِ هانوفرِ «روحیه‌ی استیلا» در ۳۰ ژانویه ۱۸۱۴ منتشر شد. این امر با چاپ لندن (مارس) و دو چاپ پاریس (آوریل، ژوییه) همراه شد.

بریتانیا و متحدان‌اش در ۳۱ مارس ۱۸۱۴ وارد پاریس شدند. در ۶ آوریل، مجلس سنا که اعضای‌اش از سوی ناپلئون منصوب شده بودند، رای به عزل‌ او دادند. او به جزیره‌ی اِلب، جایی بینِ جزیره کُرس و ایتالیای غربی، تبعید شد. بریتانیا از بازگشتِ سلطنتِ بوربون‌ها به عنوان بهترین گزینه برای صلح حمایت کرد—لویی هجدهم، کنتِ دو پروانس (Comte de Province)، وارثِ بوربون از تبعید در بریتانیا بازگشت. او منشور (Charte)، دیگر قانون اساسی جدید را صادر کرد که مدارای مذهبی، برابری نزد قانون، آزادی مطبوعات و دو مجلس مقننه را وعده می‌داد.

سلطنت‌طلبانِ افراطی به رهبریِ کنت دارتووا (Comte d’Artois)، برادر پادشاه، از این‌که پادشاه به چنان ایده‌های لیبرالی تن داده بود، در خشم شده بودند. فلیسیته روبر دو لامنه (Felicite Robert de Lamennais) (۱۸۵۴-۱۷۸۲) از جمله آنانی بود که از دیدگاه‌های افراطی دفاع می‌کرد و در حالی که بر اقتدار برتر و خطا‌ناپذیر پاپِ تاکید می‌کرد، در «رساله در باب بی‌تفاوتی در امور دینی» (Essai sur l’indifference en matiere de religion)، به فردگرایی و لیبرالیسم حمله‌ور شد. ویکُمت دی بُنالد (لویی گابریل امبرواز [۱۸]، ۱۸۴۰-۱۷۵۴) بر این عقیده بود که فرمان‌روایی نه به مردم بلکه به سلطنت مطلقه تعلق دارد. ژوزف دو مستر [۱۹] (۱۸۲۱-۱۷۵۳) متفکر اروپاییِ محافظه‌کارِ پیشرویی بود که خرد، آزادی و دموکراسی را تقبیح و پافشاری کرد که تنها بدیلِ هرج‌ومرج پادشاهی کاتولیک است.

کنستان با نگارش رساله‌هایی که بر اهمیت تحدید و مشروطیتِ قدرت حکومت تاکید می‌کرد، به افراطیون پاسخ گفت. برای نمونه، در «تاملاتی بر قوانین اساسی و تضمین‌های ضروری» (Les Reflexions sur les Constitutions—Reflections on Constitutions and the Necessary Guarantees) بر برتری و تقدمِ آزادی‌های مدنی تاکید کرد. زمانی که سانسورچی‌ها این رساله را توقیف کردند، کنستان رساله‌ی دیگری با عنوان «در بابِ آزادیِ رساله‌ها، جزوه‌ها و روزنامه‌ها» (De la liberte des brochures, des pamphlets et des journaux—Freedom of Pamphlets and Newspapers) نوشت.

در اول مارس ۱۸۱۵ ناپلئون از اِلب فرار کرد و با حدود ۸۰۰ هزار فرانک طلا و ۱۱۰۰ سرباز در آنتیب، نزدیکی کن پیاده شد و قشون‌اش را به سوی پاریس حرکت داد. در حالی که به سوی شمال پیش می‌رفتند، سربازان بیشتری به آنان پیوستند. با وجود این‌که کنستان از پادشاهان بوربون نفرت داشت، به خاطرِ اعتباری که لویی هجدهم برای برخی اصول لیبرال قایل شده بود، مقاله‌ای را در حمله‌ به ناپلئون به رشته تحریر درآورد که در ۱۱ مارس در ژورنال دو پاریس منتشر شد. این مقاله را با حمله‌ی ۱۹ مارس در ژورنال دِ دِبَه همراه ساخت. روز بعد، ناپلئون وارد پاریس شد و کنستان در آنژه، حدود ۱۵۰ مایلیِ جنوب غربی پاریس مخفی شد. ناپلئون عفو عمومی اعلام کرد، و در ۱۴ آوریل آن دو همدیگر را ملاقات کردند، در آن دیدار ناپلئون به کنستان چنین گفت: «من به حمایت ملت نیاز دارم. درعوض، ملت خواهان آزادی است؛ ملت از آن برخوردار خواهد بود.»

کنستان آن قانون اساسی را که لویی هجدهم پذیرفته بود بازنویسی و تعدیل کرد و در ۲۴ آوریل ناپلئون نسخه‌ای تعدیل‌شده‌ای با دو مجلس مقننه، نظارت حکومت غیرنظامی بر نظامیان، قوه‌ی قضاییه مستقل، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات، تجارت آزاد و محاکمه با هیأت منصفه را پذیرفت. «متمم قانون اساسی امپراطوری» که به عنوان «لا بنژامن» شناخته می‌شد، در همه‌پرسی تایید و در اول ژوئن ۱۸۱۵ رسمیت یافت.

کنستان بر روی رساله‌ی «اصول سیاست» (Principes de politique—Principles of Politics) کار می‌کرد و در ماه مه آن را به عنوان تحلیلی بر اصول قانون اساسی منتشر شد. او نوشت، «شهروندان مستقل از تمامی مراجعِ قدرتِ اجتماعی و سیاسی صاحب حقوق فردی هستند، … و هر مرجع قدرتی که به این حقوق دست‌اندازی کند غیرقانونی می‌شود … هر مرجع قدرتی که این حقوق را به پرسش بگیرد، اعتبار خود را ساقط می‌کند.»

کنستان تبیین کرد که قدرت نامحدود خطرناک است، چه به نامِ پادشاه اعمال شود و چه به نامِ مردم: «قدرتِ نامقید اخلاقیات را زایل می‌کند، چرا که بدون امنیت هیچ اخلاقیاتی امکان وجود ندارد؛ هیچ عواطف نجیبانه‌ای میان انسان‌ها در وجود نمی‌آید اگر انسان‌ها در پناهِ اصلِ برائت آرام نداشته باشند … آنجا که فرمان‌روایی حکومت نامشروط باشد، هیچ ابزاری برای محفاظت افراد در مقابل حکومت‌ها وجود ندارد.» کنستان با اشاره به ژان ژاک روسو، متفکر تمامیت‌خواه، افزود، «این سخنی پوچ است … که حکومت‌ها را مقید به اراده‌ی عمومی بخواهیم. همواره این حکومت‌‌ها هستند که فحوای این اراده را دیکته می‌کنند و اگر قید حکومت را اراده‌ی عمومی خواسته باشید، آنگاه آن قید وهمی بیش نیست … مسأله‌ی ما این نیست که حقوق‌مان مورد دست‌اندازیِ قدرتی قرار نگیرد، مگر با تأیید یک قدرت دیگر، بلکه مسأله این است که هرگونه دست‌اندازی به حقوق ما باید بر همه‌ی قدرت‌ها به شکلی یکسان ممنوع باشد.»

پیش از آن‌که هیچ نتیجه‌ای از قانون اساسی جدید حاصل شود، مارشال بلوشر [۲۰]، ژنرال پروسی و دوکِ ولینگتونِ بریتانیایی (آرتور وزلی)[۲۱] ۲۱۳ هزار سرباز بریتانیایی، پروسی، هلندی و بلژیکی را گرد آوردند و در ۱۸ ژوئن ناپلئون را در واترلو در نزدیکی بروکسل شکست دادند. ناپلئون تلاش کرد تا بر سریر قدرت بماند اما لافایت، از اعضای مجلس نمایندگان، خواستارِ کناره‌گیریِ ناپلئون شد. او به خانه‌ی شش اتاقه صورتیِ درب‌وداغانی (مشترک با افسران‌اش و خانواده‌های‌شان) در سنت هلن، جزیره‌ی آتشفشانیِ تحت کنترل بریتانیا در جنوب اقیانوس اطلس در حدود ۱۱۴۰ مایلیِ شرقِ آفریقای جنوبی تبعید شد و آن‌جا ماند تا این‌که بعد از چند سال درگذشت. ارتش‌های متحد در ۷ ژوییه‌ی ۱۸۱۵ وارد پاریس شدند و روز بعد لویی هجدهم بازگشت.

بالاخره کنستان و همسرش، شارلوت، در جایی مستقر شده و کاشانه‌ای یافتند، اما مادام دو استائل در ۱۷ ژوییه‌ی ۱۸۱۷ بر اثرِ حمله قلبی در پاریس درگذشت. کنستان در حالی که تلاش می‌کرد تا از روی دیوار باغی بپرد، مفصل رانش آسیب دید و باقی حیات‌اش برای این طرف و آن طرف رفتن نیازمندِ چوب‌های زیربغل بود.

در سال ۱۸۱۷، به کوشش الی دیکاز، وزیری که گرایش‌های لیبرال داشت، حق رای عمومی به هر مرد فرانسویِ بالای ۳۰ سال که بیش از ۳۰۰ فرانک مالیات بپردازد، گسترش یافت؛ یعنی حدود ۸۸ هزار نفر از تقریبِ ۳۰ میلیون نفر جمعیت. کنستان و لافایت از سرت، حوزه‌ای در مرکز فرانسه، به نمایندگیِ مجلس نمایندگان انتخاب شدند. آن‌ها در مقامِ رهبرانِ حزب لیبرال جدید ظهور کردند. کنستان سردبیرِ روزنامه مینرو فرانسز [۲۲] بود.

کنستان از اطاعت از قوانینی که بیان و نگارشِ تحریک‌آمیز را ممنوع می‌کرد، سرپیچی کرد، و از استیناف به دادگاه تجدید نظر سر باز زد، و خواستار آن شد که محکومیت‌ها طی ۲۴ ساعت اجرایی شوند. او ده‌ها مقاله و رساله پدید آورد و صدها سخنرانی ایراد کرد. هیچ‌کس تا این اندازه طلایه‌دارِ ثابت‌قدمِ آزادی بیان و آزادی مطبوعات نبود. او کارزاری را علیه تجارتِ بردگان آفریقایی به راه‌ انداخت، و سال‌ها با مقالات و سخنرانی‌ها به حمله بر برده‌داری ادامه داد.

در سال ۱۸۱۹ کنستان در آتینی رویالِ پاریس خطابه‌ای [با عنوان] «در باب آزادی مردمان باستان و مردمان مدرن» ایراد کرد [لینک به ترجمه‌ی گزیده‌ی از این رساله به فارسی است که پیش‌تر در بورژوا منتشر کرده‌ایم]. او دیدگاهی در باب آزادی را ارائه کرد که در انگلستان و ایالات متحده بسط یافته بود: «هر کسی حق دارد نظرش را بیان کند، شغل‌اش را انتخاب کند، هرگونه می‌خواهد در دارایی‌اش دخل‌وتصرف کند و حتی آن را حیف‌و‌میل کند، بی‌کسب اجازه به هر شهر و دیاری که د‌ل‌اش می‌خواهد سفر کند، و در این کارها مجبور به ملاحظه‌ی آرا و انگیزه‌های هیچ دیگرانی نباشد. هر کسی حق دارد با هر دیگرانی انجمن کند، درباره‌ی علائق‌ مشترک‌‌اش با ایشان گفتگو کند، مناسک هر کیش‌وآیینی را با هم‌کیشان‌اش به‌جا آورد، یا به سادگی روزها و ساعت‌هایش را مطابق خواهش خویش بگذراند.»

کنستان تجارت را ستایش کرد که «عشقی سرزنده به استقلال شخصی را در دل انسان‌ها برمی‌انگیزد. تجارت نیازهای‌ انسان‌ها را برآورده و خواهش‌های ایشان را ارضا می‌کند، آن‌ هم در غیاب مداخله‌ی مقامات. این مداخله تقریباً همیشه عذاب است و دردسر. هربار که قدرت اجتماعی خواسته در کسب‌وکارهای شخصی فضولی کند، آن را به ستوه آورده است. هرگاه که حکومت‌ها ادعا کرده‌اند که کار ما را برای ما انجام بدهند، آن را به‌مراتب پرهزینه‌تر و ناقص‌تر از خود ما انجام داده‌اند.»

در سال ۱۸۲۲ کنستان رساله‌ای درخور ملاحظه نگاشت، «حاشیه‌ای بر اثرِ فیلانگیِری» (Commentaire sur l’ouvrage de Filangieri—Commentary on the work of Filangieri). گایتانو فیلنگیری [۲۴] حقوق‌دان و اقتصاددانِ ناپلیِ قرن هجدهمی بود که گمان می‌کرد اگر قدرت سیاسی در دست آدم‌های درست باشد، نتیجه‌ی نیک به بار می‌آورد. کنستان، مانند منتسکیو، معتقد بود که قوانین باید به حراست از آزادی و صلح محدود شوند. بنابراین گفت که سیاست حکومت باید «لسه‌فر، لسه‌پَسه و لسه‌اَلِه» [«بگذار بکند، بگذار بشود، بگذار برود»] باشد.

در ۲۲ دسامبر ۱۸۲۵ لویی هجدهم درگذشت و کنت دارتووا، بردارِ سلطنت‌طلبِ افراطی‌اش، جانشین‌اش شد که شارل دهم شد. سیاست‌اش به زندان انداختن مردمی بود که در توهین به روحانیونِ کاتولیک مجرم شناخته می‌شدند، اجازه دادن به روحانیت کاتولیک به انتصاب تمامی معلم‌های مدارس ابتدایی و ممنوعیت همگان از زیر سوال بردن مشروعیت پادشاهان در ملا عام. کنستان که از حوزه‌ی پاریس به نمایندگی مجلس نمایندگان انتخاب شده بود، جناح اپوزیسیون را رهبری کرد.

در ۸ دسامبر ۱۸۳۰ کنستان در حالی که شارلوت، همسرش، در کنارش بود، سلامتی‌اش به سرعت تحلیل رفت و در پایان روز درگذشت. او ۶۳ ساله بود. در ۱۲ دسامبر در کلیسای پروتستانِ خیابان سنت آنتونی مراسم تشییع‌جنازه‌ای برگزار شد. در حالی که تابوت‌اش به سوی گورستانِ پر لاشز برده می‌شد، مردم پرچم‌های سه‌رنگِ حزبِ لیبرال را تکان می‌دادند. لافایت خطاب به جمعیت گفت: «عشق به آزادی و تمنای خدمت‌ به آزادی همواره بر سلوک‌اش حاکم بود.»

دوک دو بروی[۲۵]، رییس مجلس نمایندگان نوشت که کنستان «اولین فردی بود که حکومت‌ جمهوری‌خواهانه را به ملت آموخت.» آرماند کارِل[۲۶]، سردبیر روزنامه نشنال، کنستان را به عنوان «مردی» ستود «که در طی پانزده سال بیشترین تلاش را برای تعلیمِ قانون اساسی فرانسه انجام داد. او فلسفه‌ی حکومت را به همگان آموخت که تا به پیش از او از دسترس آدم‌های عادی بیرون بود.» و این نامه خطاب به شارلوت، همسر کنستان، با امضای ۱۳ نفر از مردمِ مستعمرات فرانسویِ مارتینیک و گوادلوپ وجود داشت که تاثرشان از «فقدان مردی که همواره ثابت‌ قدم‌ترین حامیِ حقوق‌مان بود» را ابراز می‌داشت.

الکسی دو توکویل (۱۸۵۹-۱۸۰۵) متنفذترین وارث ایدئولوژیکِ کنستان بود. توکویل نوشت، «نسل پیشینِ فرانسه نشان داد که چگونه ممکن است مردمی در همان لحظه که اقتدارِ اشرافیت را مانع می‌شوند و قدرت پاشاهان را به چالش می‌طلبند، استبدادی حیرت‌آور در اجتماع سامان دهند … آن هنگام که سنگینیِ دستِ قدرت را بر جبین‌ام احساس می‌کنم، دیگر اهمیتی ندارد که قدرت سرکوب‌گر را چه کسی دارد اعمال می‌کند؛ و اگر آن قدرت از آستین یک میلیون نفر در آمده باشد، موجب این نخواهد شد که به آن تن دهم،… قدرت نامشروط فی‌نفسه چیزی بد و خطرناک است.»

با وجود این‌که در سال ۱۸۶۱ ادوارد لابوا [۲۷]، روزنامه‌نگارِ لیبرال فرانسوی، ویراستی از آثار کنستان را منتشر کرد، جمع‌گرایی باب روز شده بود و از کنستان تنها به عنوان نویسنده ادبیات رومانتیک فرانسوی (عمدتاً آدولف) یاد می‌شد. این دیدگاه در برخی محافل تداوم یافته است—زندگی‌نامه‌ی ۱۹۹۳ کنستان به قلمِ دنیس وودِ [۲۸] استاد ادبیات، فلسفه سیاسی‌اش را بی‌اهمیت جلوه می‌دهد. زندگی‌نامه‌ی ۱۹۲۴ الیزابت شرمرهورن [۲۹] هم‌چنان بهترین اثر به زبان انگلیسی باقی مانده است.

اما فجایع حکومت قرن بیستمی این اعتراف را به همراه داشت که کنستان بینشی بی‌نظیر داشته است. فردریش هایک و آیزایا برلین، نظریه‌پردازان سیاسی دهه‌ی ۱۹۵۰ به تجدید علاقه‌ی به آثار سیاسی کنستان کمک کردند و در سال ۱۹۵۷ ویراستِ جدید از آثارش در پاریس منتشر شدند. در سال ۱۹۸۰ مؤسسه‌ی بنژامین کنستان (Institut Benjamin Constant) در لوزانِ سویس آغاز به فعالیت کرد و اولین روایت به زبان انگلیسی از نوشته‌های سیاسی کنستان به نام «فلسفه‌ی لیبرالیسمِ بنژامن کنستان» ( Benjamin Constant’s Philosophy of Liberalism) به قلمِ گای اچ. داج (Guy H. Dodge)، استاد علوم سیاسیِ دانشگاه براون. در سال ۱۹۸۸ انتشارات دانشگاه کمبریج اولین ترجمه‌ی انگلیسی از نوشته‌های مهمِ سیاسیِ کنستان را منتشر کرد. اسناد جدیدی به طبع رسیده‌اند و از سال ۱۹۹۳ ماکس نیمایا فلاگ[۳۰] ناشر آلمانیِ صاحب‌نام، سه مجلد اول از پروژه‌ی ۴۰ جلدیِ آثار، خاطرات و مکاتباتِ کنستان را منتشر کرده است. امید است که مردم بیشتری نبوغ این متفکر بزرگِ آزادی را دریابند.

زیرنویس‌ها

مطلب به زبان اصلی