—مترجم: محسن محمودی
نطق ریاست، انجمن جنوبی اقتصاد، تمپا، فلوریدا، ۲۳ نوامبر ۲۰۱۳
بحثِ من دربارهی کلمات است و نه اقتصاد. دربارهی سه کلمه: نخستین کلمه، کلمهی جدید «بازارهراسی» به معنای ترس از بازارها است. دو کلمهی دیگر «همکاری» و «رقابت» هستند—اصطلاحاتی که کاملاً نزد اقتصاددانها شناخته شدهاند. ادعای من این است که نحوهی استفادهیِ ما از اصطلاحات همکاری و رقابت منجر به بازارهراسی میشود. از این گفتار هیچ نکتهی جدید اقتصادی نخواهید آموخت، اما امیدوارم در شیوهی سخن گفتنتان دربارهی اقتصاد تجدیدنظر کنید.
در جوانی کاملاً چپگرا و حتی سوسیالیست بودم، همچنان که با سنوسال من همخوانی داشت. هنگامی که مطالعهی اقتصاد و بازارها را آغاز کردم، آن باورها هم متزلزل شدند. درسهای دورهی تحصیلم در دانشگاه پردو بیشتر ریاضیات بود تا کارکرد واقعی بازارها. هرچند دورهای، کتاب سرمایهداری و آزادی و اقتصاد دانشگاهی را خواندم. اگرچه در دانشگاه، به لطف آن تابستانی که در ادارهی بنگاههای خُرد برای دولت ایالات متحده در واشنگتن کار میکردم چیزهای دربارهی کارکرد حکومت آموختم. این اتفاق سبب شد که عمیقاً به بازار اعتقاد پیدا کنم. مانند بسیاری از نوکیشها از خود میپرسیدم چطور میتوانستهام چنین عقایدی داشته باشم که آن زمان (و اکنون نیز) غلط میپندارمشان. عمدهی پیشهی حرفهای من وقفِ تحقیق برای یافتنِ پاسخ این سؤال شد. امروز میخواهم بخشی از آن تحقیقها را خلاصه کرده و بسط دهم. پرسش اصلی که بدان میپردازم این است: اقتصادِ بازار ثروتی باورنکردنی را برای جوامع و همگان در این جوامع به همراه آورده است. در قیاس با اقتصادهای پیشابازاری و غیرِبازاری، درآمدهای واقعی بالاترند، فرصتهای مصرف به شدت بیشترند، امیدِ زندگی بسیار افزایش یافته و سلامت در وضعیت بسیار بهتری قرار دارد. با این وجود، بسیاری بازارها و اقتصادهای بازار را دوست ندارند و از آنها هراس دارند. چرا مردم چنین برخوردی دارند؟
مهمتر از همه سیاستی برای کاهش ترس از بازار در میان غیراقتصاددانها (و حتی میان برخی اقتصاددانها) پیشنهاد خواهم کرد. بهعلاوه برخلاف اکثر توصیههای سیاستیِ اقتصاددانها، این پیشنهادی به ما در مقامِ اقتصاددان است، نه از جانب ما به سیاستمداران یا دیگر تصمیمگیرندگانی که میتوانند به راحتی پیشنهادهای ما را نادیده بگیرند. اساساً پیشنهاد میکنم که ما اقتصاددانها باید در تدریس و تدوین کتب درسی و نوشتههایمان در بابِ سیاستها (در وبلاگها، سرمقالات) بیشتر بر ماهیت همکاریجویانهی بازارها تاکید کنیم تا ماهیت رقابتی آنها. همکاری قلبِ اقتصاد است؛ رقابت ابزاری برای کسب همکاری بهتر است. اگر بتوانیم این پیام را به تمام دانشجویان و مخاطبان خود برسانیم، ممکن است بتوانیم ترس از بازار را کاهش دهیم.
بازارهراسی: وجود و اهمیت
شاهد این مدعا که بسیاری از مردم بازارها را نفی میکنند همهجا عیان است. زیاد وارد جزئیات نمیشوم و به کتابهای مختلفی که از تفاوت اقتصادنها و سایرین در مسایل گوناگون خبر میدهند، استناد نمیکنم. هر کسی که در جستجوی چنین شواهدی باشد، افسانهی رأیدهندهی عقلایی، کتاب شگفتانگیز برایان کاپلان جای خوبی برای شروع است. کاپلان چهار حوزهی نظاممند را شناسایی میکند که محل اختلافِ مردم با اقتصاددانها هستند. در نظر من نخستین و مهمترین حوزه «جهتداری ضدبازار» است که همترازِ بازارهراسی است. کاپلان انبوهی از ادله را عرضه میکند که مردم بیش از اقتصاددانهای حرفهای ضدبازار هستند. (برای مباحثاتی تازهتر رجوع کنید به این. در زمینهی تصویرِ تجارت و بازار در فیلمهایی که پیرامونِ بازارهراسی هستند، رجوع کنید به این و این و این. فریدمن گرایش ضدسرمایهداریِ یهودیان را بررسی میکند و سول دربارهی روشنفکران همین بحث را مطرح میکند.)
علاوهبراین، هراس از بازارها نه تنها امری پردامنه و رایج است، که به لحاظ اقتصادی هم دارای اهمیت است. کتب قانون مملو از قوانین محدودکننده یا مقیّدکنندهی بازارها هستند (حداقل دستمزد، حمایتهای قیمتی در بخشِ کشاورزی، قوانین کسب جواز اشتغال، تعرفهها، محدودیتهای بیشمارِ ورود به بازار، قواعد ضد اجحاف و گرانفروشی پس از وقوعِ فجایع). واشنگتن مملو از ادارهجاتِ نظارتی است که کاری جز محدود ساختن کارکرد بازار ندارند. (من به شخصه در دو تای این ادارات کار کردهام، کمیسیون فدرال تجارت برای حمایت از مصرفکننده و کمیسیون ایمنی کالاهای مصرفی.) هدفم در مقالاتی که در حوزهی انتخاب عمومی که با دوستم جیم کاو نوشتم (این و این)، در ابتدا درک مبنای بازارهراسی بود. اگرچه این کار نشان داد که ایدئولوژی، شامل جهتداری ضدبازار، نیرویِ مهمی در هدایت نتایجِ سیاسی بود، پول و روزنتال بسیار بر آن تحقیقات افزودهاند. کاپلان هم شواهد بسیاری در این باب عرضه میکند. این مطلب در اثرِ کلارک و لی هم مورد بحث قرار گرفته است.
رقابت و همکاری
مفهوم رقابت یا همکاری اساساً استعارهاند. هم همکاری و هم رقابت به صورتی استعاری در اقتصاد به کار برده میشوند. هم استیگلر و هم مککلاسکی نشان دادهاند که «رقابت» آنگونه که در اقتصاد به کار میرود، استعارهای برگرفته از جهان ورزش است، به طوری که نفس اصطلاح بر مبنای تفکر با حاصل جمع صفر است. عاملان اقتصادی به فعالیتهای اقتصادی مشخصی میپردازند که در نظرِ اقتصاددانها کارشان بیشینه ساختنِ مطلوبیت است. این فعالیتها عمدتاً خرید و فروش هستند. شاید آنها را «رقابت» یا «همکاری» توصیف کنیم، اما اینها برچسبهایی استعاریاند که ناظران بیرونی بر فعالیتهای اقتصادی تحمیل کردهاند. از دیدگاه خود عامل اقتصادی، فعالیتهای اقتصادی صرفاً قصدِ بیشینهسازی مطلوبیت را دارند. رقابت در وضعیتهایی اتفاق میافتد که هدفِ فعالیتی شکست دادنِ رقیبی باشد. انتخابات و سایر فعالیتهای سیاسی رقابتی هستند؛ تنها میتواند یک برندهی انتخابات یا یک پادشاه در یک زمان وجود داشته باشد، اگرچه احزاب هم در عرصهی سیاست ائتلاف شکل داده و همکاری میکنند. ورزشها به صورت مشخص رقابتی هستند؛ تمام هدف فعالیت ورزشی تعیین برنده است. از دیگر سو، مردم با هدف بیشینه ساختنِ مطلوبیت به فعالیتهای اقتصادی میپردازند و برد و باخت (برای نمونه داشتن بزرگترین سهمِ بازار یا بیشترین میزان سود یا بالاترین درآمد) فرعی از هدف واقعی است، گرچه برخی ممکن است از داشتن بزرگترین سهم بازار مطلوبیتی به دست آورند. پس نسبت دادن ویژگی رقابت به رفتار استعاره است و در کل بهترین استعاره هم نیست. «رقابت» استعارهای است که از ورزش به عاریت گرفته شده و استعارهای مناسب برای اقتصاد نیست.
بنیادیترین کنش اقتصادی مبادله است. مبادله، ممکن است معاملهای پایاپای باشد (کالا به کالا)، خرید سادهی مصرفکنندهای از مغازهی خواربارفروشی، یا ادغام پیچیدهی شرکتها که با وکلا و سایر طرفین (از جمله اقتصاددانها) سروکار دارد، اما در هر مورد، کنشِ صورت گرفته مبادله است. به علاوه ما در مقامِ اقتصاددان میدانیم که همهی طرفین انتظار دارند تا از یک معامله سود ببرند، در غیر این صورت چنین مبادلهای انجام نخواهد شد. بنابراین یک مبادله کنشی همکاریجویانه است—کنشی که به همهی کسانی که داوطلبانه در آن مشارکت میکنند، سود میرساند. جوهرهی اقتصاد، همکاری از طریق مبادلات و بازارها است. البته افرادی که وارد مبادلات میشوند ممکن است آنها را همکاریجویانه تلقی نکنند، اما توانایی بازارها در ایجاد، تسهیل و سازماندهی همکاریِ ناخواسته، بینش بنیادینِ اقتصاد است.
اما ما اقتصاددانها هرچند این را میدانیم، پنهاناش میکنیم. من نمونهی پرشماری از کتب درسیِ مقدماتیِ اقتصاد را بررسی کردهام: جدول ۱ را ببینید. اکثر آنها توجه اندکی به «همکاری» داشتهاند. راستش اوضاع از این هم بدتر است. در بسیاری از کتب درسی بحث اصلی همکاری رویکردی منفی دارد: این شرکتها هستند که برای تبانی علیه مصرفکنندگان همکاری میکنند. از طرفِ دیگر هر کتاب درسی اشارههای زیادی به رقابت و اشکال آن دارد. در کل، ۸ مرتبه بیشتر از همکاری به رقابت اشاره شده و برای برخی از کتب درسی این نسبت تا ۲۰ به ۱ میرسد. علاوه بر این، در آثار حرفهای اقتصاددانها، رقابت بسیار بیش از همکاری مورد اشاره بوده است. در ایکانلیت حدود ۴۸ هزار بار به رقابت و حدودِ نصفِ آن، یعنی ۲۴ هزار بار، به همکاری اشاره شده: با این همه، عملاً نسبت اشاره به رقابت در برابر همکاری در کتب درسی (۸ به ۱) بالاتر از آثار حرفهای (۲ به ۱) است. دانشجویانی که این کتب درسی را میخوانند، بهراحتی بینشِ ماهیت همکاریجویانهیاقتصاد را از دست میدهند.
بخش اقتصادِ خردِ آزمونِ درک مطلبِ علم اقتصاد دورهی کالج را هم بررسی کردم. در این آزمونِ معیار، ۳۰ پرسش وجود دارد. هیچیک از این پرسشها به ماهیتِ همکاریجویانهی اقتصاد یا بازارها نمیپردازند. فقط چهار پرسش با کارایی بازارها سروکار دارند. پرسش ۶، صرفههای خارجی ناشی از واکسیناسیون را مورد بحث قرار میدهد و پرسش ۱۵، دربارهی زیانهایِ خارجی ناشی از ازدحام بزرگراه سؤال میکند. پرسش ۱۷، عدم کارایی انحصارها را مورد بحث قرار میدهد و پرسش ۲۱، عدم کارایی انحصار چندقطبی و رقابت انحصارطلبانه را بررسی میکند. هیچ پرسشی وجود ندارد که به کارایی بازارهای رقابتی بپردازد.
توجه داشته باشید، من مدعی نیستم که بازیگران اقتصادی مشخصاً قائل به همکاری و تعاون هستند. کاریکاتوری قدیمی از «انسانی اقتصادی»، یعنی فردِ منطقی و خودخواهِ وجود دارد. اقتصاد رفتارگرایانه نشان داده است که این کاریکاتور با انسانهای واقعی تناسب ندارد. اما میتوانیم در راستای اهداف من، فرض انسان اقتصادی را حفظ کنیم. مردم منطقی و خودخواه همچنان بسیار همکاری خواهند کرد، به این دلیل که این راهِ بیشینه ساختنِ سود خویشتن است. اعتبار مدعای من بسته به وجود عاملان اقتصادی نیسن که عاری از خودخواهی باشند و در آن وضع همکاری کنند.
رقابت
از سال ۱۸۷۱ تا کنون تأکید بر رقابت در اقتصاد اهمیت داشته است (استیگلر). اما با این که تأکید بر رقابت امری قدیمی و سنتی و فراگیر است، از بسیاری جهات عجیب و غریب مینماید. نخست، هیچ کنش اقتصادیای وجود ندارد که فینفسه رقابتی باشد. دوم، اقتصاد پیشنمونی، یعنی اقتصاد «کاملاً رقابتی»، هیچ رقابتی در خود ندارد. سوم، در سایر ساختارهای بازار ممکن است گاهی کنشها رقابتی تلقّی شوند، اما همواره اینطور نیست. چهارم، اصول همکاری (از طریق تخصصی کردن و تقسیم کار) دست کم بهاندازهی رقابت در نظر اقتصاددانها دارای اهمیت است. پنجم، رقابت یک ابزار است و نه هدف غایی اقتصاد. ششم، رقابت در تعاملات انسانی فراگیر است و در نتیجه رقابت راهی برای تمیز اقتصادهای بازار از یکدیگر نیست. به هر کدام از این نکات بیاندیشید.
مردم در حیات اقتصادیشان کالا و خدمات تولید میکنند و این کالا و خدمات را در ازای کالا و خدمات دیگر مبادله میکنند. هم تولید کالا و هم تبادل کالا در ازای کالاهای دیگر، کنشهایی همکاریجویانه هستند. در این کنشها هیچ رقابتی وجود ندارد. ممکن است انگیزهی برخی کنشها رقابت باشد، اما نفسِ این کنشها همکاریجویانه است. مذمومترین کنش اقتصادی را در نظر بگیرید: دامپینگ—تهاجم اقتصادی با هدف کسبِ انحصار. (لحظهای فراموش کنید که این رفتار نادر است یا وجود ندارد؛ فرض کنید که در عمل وجود دارد.) مهاجم اقتصادی در عمل چه میکند؟ او کالاهایی را تولید میکند (کنشی همکاریجویانه) و آنها را به قیمتهایی پایینتر از هزینهها میفروشد یا کالاهایی را به قیمتهایی بالاتر از قیمتِ بازار خریداری میکند تا آنها را از رقیب مضایقه کند. اما فروش یا خرید کالاها هم کنشهایی همکاریجویانه هستند. ممکن است هدف غیراخلاقی باشد (ورشکسته کردن رقیب) اما نفسِ کنش، فروش یا خرید، همکاریجویانه است. یک ناظر بیرونی نمیتواند این را از مشاهدهی معاملهای عادی تشخیص دهد. (دادگاهها هم حتی با این که به اطلاعات بسیاری دسترسی دارند که اغلب از سوی اقتصاددانها فراهم شدهاند، در اخذ این تصمیم با دشواری مواجه هستند.) جز در مواقعی که کارگزاری حاضر باشد به کنشهای غیرقانونی مبادرت کند (برای نمونه آتشزدن کارخانهی رقیب) یا حاضر باشد بازی را دز میدان بازار خارج کند (برای مثال، از رقیبی به کمیسون فدرال تجارت شکایت کند) هر کنشِ مکاریجویانه از طریق رفتار همکاریجویانه انجام میشود.
دوم، بدیهی است که در الگوی «رقابت کامل» هیچ رقابتی وجود ندارد. این نکته را بسیاری به زبان آوردهاند: برای نمونه بوکانان بهنقل از فرانک نایت. در این الگو تمامِ فروشندگان، قیمتها را اصل میگیرند و هیچیک به رفتار دیگران توجهی نشان نمیدهد. این الگویِ پایهای و مرسومِ رقابت در یک اقتصاد است و در اینجا هیچ رقابتی وجود ندارد. باز هم از طریق خرید و فروش همکاری وجود دارد.
سوم، در انحصار نیز رقابت وجود ندارد. ممکن است برای بدل شدن به انحصارگر رقابت وجود داشته باشد، اما این رقابت یا بر سر همکاریِ بهتر است یا رقابتی سیاسی است، مثلاً از طریق لابی برای کسبِ جوازهای انحصاری. شرکتها در رقابت کورنو تصمیم میگیرند چه میزان به خریداران بفروشند، که البته این هم کنشی همکاریجویانهاست. در رقابت برتراند شرکتها تصمیم میگیرند که به چه قیمت بفروشند. باز هم ممکن است انگیزهها رقابتی باشد اما کنشها فینفسه همکاریجویانه هستند.
چهارم، آدام اسمیت پدرِ تحلیل رقابتی است. اما او در عین حال پدر تحلیل همکاریجویانه هم هست. تخصصیابی مادرِ همکاری است. مثالِ کارخانهی سنجاقسازیِ [آدام اسمیت، نمونهای از] تحلیل استادانهی همکاری است. ما اقتصاددانها به طریقی تحلیل رقابتیِ اسمیت را مبنایِ رشتهی خود ساختهایم و همکاری را بهمثابهی فرزندخواندهای گرفتهایم. در ایکانلیت فقط ۴۷۰۰ اشاره به تخصصیابی وجود دارد.
پنجم، رقابت فینفسه هدف یا غایت یک اقتصاد نیست. هدف یک اقتصاد ایجاد مازاد مصرفکننده است، که بهوسیلهی کنشهای همکاریجویانهاز قبیل معامله و مبادله اتفاق میافتد. رقابت ابزاری قدرتمند برای بهبود کارکرد معاملات است، با حصول اطمینان از این که در هر مورد معاملهگرها بهترین شرکای ممکن هستند و معامله با بهترین شرایط ممکن صورت میگیرد. این هدف رقابت است. به بیان دیگر، رقابتی که در یک اقتصاد رخ میدهد رقابت بر سر حقِ همکاری کردن است.
سود از همکاری به دست میآید و نه از رقابت. البته، رقابت ضروری است چون به شرایطِ بهینهی همکاری منجر میشود و بهترین طرفین را برای همکاری برمیگزیند، اما با این حال رقابت ابزاری است که کارکردش تسهیل همکاری است. جامعه حاضر است با بازارها مدارا کند به خاطر منافع همکارانهشان، نه به اینسبب که رقابتی هستند.
درنهایت، رقابت اقتصادی گاهی با رقابت زیستشناختی یا داروینی مقایسه میشود. اما نکتهی تحلیل داروینی این است که انسانها (و سایر موجودات زنده) پیوسته در جدالِ رقابتیِ آشکاری بر سرِ موفقیت درگیر هستند، جدالی که از سوی زیستشناسان «سازگاری» خوانده میشود. تکامل ناشی از رقابت است. چنین رقابتی همواره در بین تمامی انسانها جریان دارد. در اقتصادی بازاری، موفقیت با ثروت سنجیده میشود و ثروت از طریقِ همکاری موفق با شرکای تجاری اندوخته میشود. اقتصادهای مبتنی بر سنّت هم رقابت دارند. برای نمونه در اقتصاد شکارچی-گردآورنده، شکارچیانِ موفقتر منافع را درو میکنند و از جمله زنان را به چنگ میآورند. در اقتصاد استثمارگرایانه موفقیت ممکن است با استثمار موفقیتآمیز مردم و ترقّی از طریق سلسلهمراتبِ مستبدانه سنجیده شود. این بسیار «رقابتیتر» از مسیر موفقیت در یک اقتصادِ بازار است. مشخصهی منحصربهفردِ اقتصادی که از طریق بازار سازمان یافته، این است که رقابتِ موجود رقابتی است بر سرِ حق همکاری؛ اما در اصل همکاری مشخصهی بازار اقتصادی است.
همکاری
همانطور که پیشتر اشاره شد، واحد بنیادین در اقتصاد مبادله در بازار است و مبادله همکاریجویانه است. اما نقش همکاری اینجا متوقف نمیشود. بازارها امواج خروشانی از همکاری ایجاد میکنند. هر یک از ما بهواسطهی بازار با میلیونها نفر در سراسر جهان همکاری میکنیم که تنها معدودی از آنها را رودررو ملاقات میکنیم. ما با مردمی که در گذشته زیستهاند و مردمی که هنوز دیده به جهان نگشودهاند، هم همکاری میکنیم. از طریق معاملات بازار، میلیونها نفر در موقعیتهای جغرافیایی کاملاً مجزا قادر به همکاری میشوند. در واقع، حتی مردمی که در اعصارِ مختلف زندگی میکنند هم میتوانند همکاری کنند. هر زمانی که فردی در فعالیتی سرمایهگذاری میکند که بیش از حیات او دوام خواهد یافت، با انسانهایی همکاری میکند که هنوز متولد نشدهاند. در مقابل، هر زمانی که عاملی اقتصادی از سرمایهگذاریهایی در گذشته سود ببرد، با مردمی که اکنون از دنیا رفتهاند همکاری میکند. بنابراین بازار از زمان و مکان فراتر میرود و تقریباً به همهی انسانها اجازه میدهد که با یکدیگر همکاری کنند. بازار مهمترین موتورِ همکاری است که بشر تا کنون شناخته است.
همهی کارگزاران در یک اقتصاد را (A تا Z) در نظر گرفته و یک کارگزار مشخص X را تصور کنید. X ممکن است درگیر تجارتی باشد که کارگزاران دیگر (Y، Z و دیگران) هم در آن دخیل هستند. سپس این کارگزاران دیگر ممکن است رقیب X باشند. X ممکن است بسته به ساختار بازار آنان را رقیب تلقی کند یا ممکن است (مانند «رقابت کامل») آنان را نادیده بگیرد. اما در هر حال از میان میلیونها کارگزار در اقتصاد X تنها با زیرمجموعهای کوچک رقابت میکند.
پس همهیِ دیگر کارگزارانِ اقتصاد چه میشوند؟ برخی کارگزاران (A، B و …) محصولی را خریداری میکنند که X تولید میکند یا کار X را مستقیماً ابتیاع میکنند. این کارگزاران ممکن است بعداً محصول را بهشکلِ مواد اولیهی محصولات خود به کار گیرند، پس X میتواند با تعداد زیادی از کارگزاران بهعنوان تامینکنندهی مستقیم یا غیرمستقیم برخی از مواد اولیه مرتبط شود. همچنین X محصولات و خدماتی را مستقیماً از کارگزاران بسیاری (M، N و …) ابتیاع میکند و این کارگزاران خود از طریق خریدهای غیرمستقیم به بسیاری دیگری وصل میشوند. تعاملاتِ خرید و فروش اساساً روابطی همکاریجویانههستند. بنابراین از میان میلیونها کارگزار اقتصادی در یک اقتصاد هر کارگزار در رابطهای رقابتی با تعداد بسیار اندک و در رابطهای همکاریجویانهبا گروهی بسیار از سایر کارگزاران قرار دارد، که X اکثر آنان را هرگز نخواهد دید یا از وجودشان خبر نخواهد داشت. روابط اقتصادی همکاریجویانه بسیار رایجتر و مهمتر از روابط رقابتی هستند. X ممکن است رفتار رقبا را نظاره کرده و به آنها پاسخ دهد، به این سبب که رفتارِ آنان ممکن است بر عایدیاش تاثیر بگذارد، اما در عین حال دلمشغول مصرفکنندگان و عرضهکنندگان هم هست زیرا شرایطی که وی بر مبنای آنها خرید و فروش میکند هم بر عایدیاش اثر میگذارند.
علاوه بر این، روابط رقابتیای را در نظر بگیرید که حقیقتاً وجود دارند. کارگزاران بر سرِ چه چیزی رقابت میکنند؟ اساساً کارگزاران برای حق همکاری با فروشندگان (یا خریداران) رقابت میکنند. در شرایطِ معمول X، Y و Z با یکدیگر رقابت میکنند تا بتوانند محصولات خود را به A، B و C بفروشند و شاید مواد اولیهای را هم از M، N بخرند. هدف از رقابت آسیب زدن به رقبا نیست (اگرچه که گاهی استراتژی سودمندی خواهد بود.) در عوض، رقیب موفق آن کارگزاری است که بتواند، عموماً از طریقِ فروش محصولات به خریداران بیشتر یا خرید مواد اولیه از تامینکنندگان بیشتر، با کارگزاران بیشتری همکاری کند.
برای نمونه، خود را یک اقتصاددان در نظر بگیرید. شما با سایر اقتصاددانها رقابت میکنید. تازه که پای در بازارِ کار گذاشتهاید، ممکن است با شاید ۲۵-۵۰ نفر از همقطاران خود بر سرِ کسبِ موقعیت شغلی رقابت کنید. همزمان که حرفهها تخصصیتر میشوند، تعداد اقتصاددانهایی که مستقیماً با آنان رقابت میکنید، کمتر میشود. مثلاً برای کسبِ ستونی در نشریات با سایر اقتصاددانها رقابت میکنید. معدود اقتصاددانهایی ممکن است برای افتخارات آکادمیک مانند جایزهی کلارک یا جایزهی نوبل رقابت کنند.
اما در همهی این موقعیتها بر مبنای توانایی خود در همکاری رقابت میکنید. در رقابت برای شغل، تلاش میکنید که کارفرمایان بالقوه را متقاعد سازید میتوانید با دانشجویانتان در تدریس همکاری کنید، و اینکه قادر خواهید بود با انتشار مقالات خود با نشریات همکاری کنید، و اینکه در تحقیق و تدریس با همکاران خود همکاری خواهید کرد. شما در رقابت برای به دست آوردن ستونی در نشریات تلاش میکنید سردبیران را قانع کنید که همکارانتان همکاری با شما را از رهگذر نقل قولِ آرایتان، نسبت به همکاری مشابه با دیگران، کارآمدتر خواهند یافت. در رقابت بر سرِ جوایز، باز هم مبنا بر این است که شما در ترغیب دیگران برای همکاری با شما، شاید از طریقِ نقل قول از مقالاتتان، تا چه اندازه موفق بودهاید.
در واقع، تعاملِ گستردهی شما با اقتصاددانها همکاریجویانه است. چیزی برای تدریس در اختیار نداشتید، اگر نبود تلاشهای بیحدوحصرِ محققان، اول از همه آدام اسمیت (کسی که خود با فیلسوفان اخلاق، از فلاسفهی یونان بدین سو، همکاری داشت)، که نظامی پژوهشی فراهم کرد که مبنایی برای تدریس ما است. شما نمیتوانستید بدون این نظام، پژوهشی انجام دهید. نقل قولها از مقالات علمی، که بیش از پیش به معیار ارزش علمی ما بدل شدهاند، ملاک همکاری محققان هستند. به علاوه زمانی که دنیای اقتصاددانها را ترک میکنیم، میزان همکاری بیحدواندازه افزایش مییابد—ما با دانشگاهها همکاری میکنیم، با آنانی که دانشگاهها را تامین مالی میکنند، با ناشران، با سازندگان رایانه، با دانشجویان که مشتری ما هستند، با سیاستگذاران، با تهیهکنندههای غذا… ما در دنیایی از همکاری زندگی میکنیم. اقتصاد متشکل است از جزیرههای رقابت در اقیانوسی از همکاریِ ناخودآگاه، مانند تکّههاییِ از کَرهی شناور در مشک دوغ. میتوان پرسید که چرا اقتصاددانها بر چنین جزیرههایی متمرکز شده و دریا را نادیده گرفتهاند.
توضیح: نوشته نیمهی دومی هم دارد. اصل مقاله را میتوانید در اینجا بیابید.