ریشههای آموزش دولتی، بخش دوم: افلاطون علیه آموزش بازار آزاد
— مترجم: محسن محمودی
یادداشت سردبیر: در شماره دوازده مطلبی منتشر کردیم با عنوان «خاستگاه اسپارتی آموزشوپرورش دولتی». مطلب پیش رو، در ادامه، به غور بیشتر راجع به خواستگاه آموزش دولتی در مقابل آموزش بازار آزاد، بخصوص در اندیشه افلاطون خواهد پرداخت.
***
مکان: آتن، قرن پنجم پیش از میلاد. هیپوکراتس با اخباری هیجانانگیز به نزد دوست خود، سقراط، میرود: پروتاگوراس شهیر—سوفیست (بهمعنی آموزندهی معرفت)—در آتن است. گرچه پروتاگوراس بابت خدمات تعلیم و تربیتی خود مزد قابل توجهی طلب میکند، اما هیپوکراتس از پرداخت مزد به این معلم و خردمند مشهور خرسند است.
اما سقراط (آنگونه که افلاطون میگوید)، دوست خود را زنهار میدهد. سوفیست دلّال تعلیم و تربیت است- “تاجر یا فروشندگان دوره گرد کالاهایی که غذای روحند.” سپس سقراط شاید برای نخستین بار در تاریخ اندیشهی غربی، علیه تعلیم و تربیت بازار آزاد، برهان نقصان بازار را صورتبندی میکند: چون اکثر مشتریان نمیتوانند دربارهی کیفیت تعلیم و تربیت قضاوت درستی داشته باشند پس به خبرگانی نیاز دارند که تعلیم و تربیت آنان را تعیین کنند.
باید بدانیم سوفیست با ستایش محصول خود، ما را نمی فریبد، همچنانکه عمده و خرده فروشانی که غذای تن را می فروشند. اینان نمیدانند کدامیک از محصولاتی که میفروشند برای بدن خوب یا بد است اما نمیگویند که ماست من ترش است؛ کسانی هم که از آنان خرید میکنند، اگر مربی ورزشی یا پزشک نباشند، از خوب یا بد بودن محصولات اطلاعی ندارند. کسانی هم که کشکول دانش را از شهری به شهر دیگر میبرند و به خواستاران میفروشند نمیگویند ماستشان ترش است. اما هیپوکراتس عزیز من، شاید برخی از این مردان نسبت به تأثیرات سودمند یا مضری که محصولشان بر روح میگذارد جاهل باشند، و خریداران هم، مگر اینکه پزشک روح باشند، نسبت به آنچه میخرند جاهلند. پس اگر تو شانس خبره بودن در تشخیص خوب و بد را داشته باشی، خرید معرفت از پروتاگوراس یا هرکس دیگر برایت بیخطر خواهد بود. اما اگر خبره نیستی مراقب باش آنچه که برایت عزیزترین است [یعنی روح خود] را مایهی قمار نکنی. درواقع، خطری که تو با خرید معرفت میکنی از خطر خرید خوراک بسی بیشتر است…
افلاطون این استدلال را به سقراط نسبت میدهد اما با دیدگاه خود افلاطون هم سازگار است و عداوت خاص او نسبت به سوفیستها را نشان میدهد؛ درواقع اشارات بسیار وی به کسب درآمد سوفیستها (درمجموع سی و یک مرتبه) چنین تلقین میکند که مهارت دلّالی آنان خشم افلاطون را موجب شده. باتوجه به اینکه خود افلاطون هم بهعنوان یک معلم حرفهای امرار معاش کرد، سرزنش سوفیستها، که حتی آنان را روسپیان فکری میخواند، مزوّرانه است. این باعث شد یک اندیشمند فلسفهی یونانی بگوید آنچه در پس اهانتهای افلاطون وجود دارد “فشار رقابت حرفهای” است.
ایچ. آی. مارو (در کتاب تاریخ تعلیم و تربیت باستان) نوشت، سوفیستها “مردان حرفهای بودند که آموزش برایشان اشتغالی بود که توفیق تجاریاش گواه ارزش ذاتی و نفع اجتماعی آن است”. آنان شهر به شهر گشتند و آموزشهای جمعیای بهراه انداختند که ممکن بود چندسالی بدرازا بکشد. سوفیستها از راه انطباق خود با بازار آزاد تعلیم و تربیت آتن قرن پنجم پیش از میلاد، در تعلیم و تربیت یونان “انقلابی حقیقی” پدید آوردند.
برخی از سوفیستها شهریههای بالا مطالبه کردند اما رقابت سنگین، شهریهی خیلی از معلمان را چنان پایین آورد که قیمت تعلیم دهندهی یونانی، ایسوکراتس، فقط یک دهم شهریههای پروتاگوراسِ ممتاز بود. میشود حدس زد ایسوکراتس از این گله داشت که”گوشبرها” (یعنی رقبا) قیمت او را تا بیش از نصف تقلیل دادهاند. ایسوکراتس بنابه انتظار، از قانون بازار آزاد صدمه دید و ادعا کرد آنانی که آموزش را “به کمتر از ارزش آن” میفروشند یقیناً دوره گردانیاند با محصولاتی بنجل.
این استدلال افلاطون که مردم عادی داوران صالحی برای ارزیابی کیفیت تعلیم و تربیت نیستند عمیقاً به نفرتش از دموکراسی آتن مربوط بود، دموکراسیای که او [فقط] کمی بیش از عوامسالاری میدانست. افلاطون در سیاست و هر فعالیتی که آموزشی خاص را میطلبد به افراد عادی بشدت بی اعتماد است. در همپرسههای افلاطونی، ارجاعات موهن به “تودهی نامعین”، “جماعت جاهل”، “بهایم بزرگ” و… فراوان است.
این است دلیل اصلی حملهی افلاطون به سوفیستها و به بازار آزاد تعلیم و تربیت آتن. دلّال تعلیم و تربیت به عوام همانی را میدهد که میخواهند، و اینچنین به امیال جاهلانه و پست میدمد. آنگونه که افلاطون در جمهوری میگوید: “همهی معلمان خصوصیای که برای پول کار میکنند، همانانی که سیاستمداران، سوفیست میخوانند، چیزی جز عقایدی که جماعت بوقت اجتماع میگویند را آموزش نمیدهند و این حرفها را معرفت میخوانند.”
سوفیستها، گدایی “قوم هفتاد و دو ملت” میکنند. او باید “آن چیزی را ارایه کند که عوام دوست دارند” اما آیا خواستهی مردم همان “خیر و ارزش واقعی” است؟ افلاطون میگوید خیر؛ چنین ایدهای “واقعاً مسخره” است.
افلاطون توانایی بازار آزاد در تعلیم و تربیت مردم را انکار نمیکند. تعلیم و تربیت در آتن شکوفا میشود اما بهقول افلاطون، این تعلیم و تربیت واقعی نیست. آتن فاقد وحدت سیاسی اسپارت است و مردمانش در تجملات فاسده کنندهای که جوامع تجارت-محور بدانها توجه میکنند زیاده روی مینمایند. افلاطون معتقد بود دلیل شکست سختی که آتنیها طی جنگ پلیپونزی از اسپارتیها خوردند اساساً همین نقطه ضعف بود.
بهعلاوه بهنظر افلاطون، در آتن از خبرگانی هم که قدرت تحمیل دستاوردهای فکری و فرهنگی به آن را داشته باشند خبری نبود. شهر داشت بسوی تیرانی اضمحلال می یافت که اساساً بعنوان شکل فاسد دموکراسی مورد توجه قرار گرفت. خاصه، پادشاهان فرهیخته—مردانی که تعلیم هنر حکومت بر دولتشهر را دیدند و در این فضیلت بی نقص بودند—باید عملاً بیمحدودیت حکومت کنند. معرفت حقیقی فلسفه فقط در دسترس این نخبگان می باشد؛ فلسفه “برای عوام الناس، ممتنع ” است.
افلاطون در جمهور، با تأکید بر نیاز به تخصصیسازی تقسیم کار، از طبقهی حاکم فیلسوف دفاع کرد: “وقتی کسی بنا بطبع خود و در زمان درست و با فراغت از دیگر مشاغل، به یک وظیفه بپردازد چیزهای بیشتری تولید میشود، آنهم بهتر و سادهتر.” همانطور که مورخان گفتهاند، بهنظر میرسد این گفتار، پیش دستی بر بحث آدام اسمیت در ثروت ملل (۱۷۷۶) باشد. ولی در سر افلاطون چیز دیگری میگذرد. افلاطون برخلاف تقسیم اقتصادی کار که طبیعتاً در بازار آزاد رخ میدهد به نفع تقسیم اجباری کار در سپهر سیاسی استدلال میکند. ارجاع افلاطون به” بنا بهطبع خود… به یک وظیفه بپردازد” مطلقاً با شیوهی تفکر آدام اسمیت بیگانه است.
افلاطون حکمرانی سیاسی را بهمثابه “علم قیمومیت” توصیف می کند، رشتهای دقیق که دانش و مهارت خاصی را میطلبد که فقط در دسترس معدودی است. یک جامعهی باثبات به چنان نظام آموزشی استواری نیاز دارد که مناسبترین افراد برای حکومت بتوانند کارهای فراخور خود را [یاد بگیرند و] به انجام رسانند.
یک نظام حقوقی باثبات (ازجمله سنت، نوعی قانون نانوشته) نیاز دارد اعضای یک جامعه از ارزشهای واحد و لایتغیر اشباع شوند. و چون حتی کمترین انحراف در رفتار اجتماعی میتواند بر شخصیت تأثیر بگذارد، حاکمان باید جلوی بدعت را بگیرند. هر بدعتی در ترانه و رقص باید قدغن شود. این نکته را میتوان بر اساس مثال مصری تقدیس ترانه و رقص رسمی –یعنی با بخشیدن جلوهی دینی بدانها- عملی کرد. این امر یعنی بدعتگذار را میتوان تبعید کرد و در صورت مقاومت، متهم به ارتداد کرد (جنایت بزرگی که مجازاتش در جامعهی ایده آل افلاطون اعدام است. افلاطون آنقدر از بدعت میترسید که حتی با بازیهای جدید برای کودکان مخالفت کرد: “اگر کودکان در بازیهای خود با بدعتهای روبهرو شوند ناگزیر بسوی مردمانی کاملاً متفاوت از نسل قدیم میچرخند؛ آنان با متفاوت بودن، خواهان نوع زندگی متفاوتی میشوند، و سپس همان هم باعث میشود نهادها و قوانین جدیدی بخواهند.”
قصههای کودکان باید سانسور شود چون بچهی کوچک “پذیرندهی هر تأثیری است که آدم بخواهد بر او نقش کند”: “پس آیا آنگاه خونسردانه به کودکانمان اجازه میدهیم به فلان قصهای که توسط بهمان معلم ساختهوپرداخته شده گوش کنند و به ذهنشان عقایدی را وارد کند که عمدتاً در تضاد است با آنچه فکر میکنیم برای زمان رشد آنان مطلوب می باشد؟”
تازه موتور افلاطون روشن شده. هدف سانسور اطمینان از اینست که فقط “دروس ظریف فضیلت” به کوکان آموخته میشود. سازهای خاصی بهمانند چنگ قدغن شوند. حتی مهارتهایی چون نقاشی و بافندگی از نگاه خیرهی سانسورگر افلاطون جا نمیماند. او به دولت حق شکلدهی به شخصیت [آدمها] را اعطا کرد. فقط اموری بسیار بی اهمیت میتوانند از چنگ دولت فرار کنند.
اختیارات حاکم افلاطونی مبهوت کننده است -طب، ورزش، حتی “نمایشهای قانونی”. اما نیاز ندارم تمام جزئیات را چنان لیست کنم که سلسلهی استدلالی بکار رفته را بفهمیم: کلاً دانستیم تعلیم و تربیت شامل هر آنچیزی است که بر شخصیت بنی بشر اثر میگذارد. پس اگر تعلیم و تربیت کارکرد حیاتی و لاینفک دولت است آنگاه دولت حق—درواقع، وظیفه—دارد تا بر همهی جنبه های زندگی فرد نظارت کند.
بدلیل تصور جامع افلاطون از تعلیم و تربیت، بدشواری جنبهای از زندگی انسانی وجود دارد که دولت وی، با سرکوب مبتنی بر تعلیم و تربیت، آن را کنترل نکند. اگر منظورمان از “توتالیتر”، دولتی قدرتمند است که کل فکر و عمل انسانی را دربرمیگیرد، هیچ چیز به اندازهی دولت تعلیم و تربیتی افلاطون توتالیتر نیست.
استدلال بنیادین افلاطون علیه تعلیم و تربیت بازار آزاد ممکن است به فلان یا بهمان شکل توسط پهلوانان بعدی تعلیم و تربیت دولتی تکرار شود. به این بیانات جامعه شناس آمریکایی، لستر فرانک وارد که “پدر” دولت رفاه آمریکا نامیده شده، توجه کنید. وارد در اثر دو جلدی مهم خود، جامعه شناسی پویا (ویراست دوم، ۱۸۹۷) به این دلیل از یک نظام فراگیر تعلیم و تربیت دولتی حمایت کرد که میتواند تعلیم دهندگان حرفهای را از “هوسهای” “ولینعمتان با افکار ناهمگن” مصون بدارد.
راز تفوق تعلیم و تربیت دولتی بر خصوصی در این واقعیت قرار دارد که در اولی، معلم فقط به جامعه پاسخگوست. در تعلیم و تربیت عمومی، مانند نوع خصوصی، شغل معلم یک حرفه است و موفقیت شخصیش درگرو رسیدن به نتیجهای است که میل کارفرمایان وی تعیین کرده است. اما نتیجهی مطلوب دولت از نتیجهی مطلوب والدین، قیّمان، و شاگردان بهکل متفاوتست. معلم این دسته ی آخر، خوشبختانه مستقل است.
استدلال لستر وارد به نفع خبرگان تعلیم و تربیتی که بیمداخله ی والدین –مشتریانی جاهل و سطحی که تعلیم و تربیت موردنیاز خیر اجتماعی بزرگتر را نه خواهند فهمید و نه مطلوب خواهند داشت- کار میکنند میتواند تکیه گاه جنبش پیشرو آمریکا در اوایل قرن بیستم باشد. هرقدر پیشروان، بابت نهادن طرح دولت رفاه عمومی خود بر آخرین دستاوردهای “علوم” اجتماعی بخود نازیدند همانقدر هم فقط استدلالی را تکرار میکردند که حدود ۲۵۰۰ سال قبل افلاطون مدافع آن بود.