— مترجم: بابک واحدی
سیستم فئودال موجب از هم پاشیدن اتحادی شد که اکثریت اروپای غربی، جنوبی و شرقی در دورهی امپراطوری روم به خود دیده بودند. بعد از فروپاشی روم، اروپا به واحدهای اقتصادی و سیاسی منطقهای و محلی تقسیم شد که هر کدام در نهایتِ کنارهگیری از بقیه نقش سیاسیشان را ایفا میکردند و به لحاظ اقتصادی سر پا میماندند.
با این حال از قرن پانزدهم و شانزدهم، نیروهایی وارد کار شدند که اوضاع را وارونه کردند. پادشاهان و شاهزادگان مصمم شده بودند که به عنوان حاکمان «مطلق» قدرت را در دست بگیرند، که این به معنای کاهش قدرت و اختیارات طبقهی نجبا و اشرافزادگان در سطوح منطقهای و محلی بود.
مرکانتیلیسم در دولتملتهایی که تحت حکومت پادشاهان بودند گسترش پیدا کرد، خصوصا در فرانسه و اسپانیا و بریتانیای کبیر، و قرار بود ابزاری اقتصادی باشد برای اینکه به تمرکز قدرت و سلطهی سیاسی کمک کند.
این روند در هر کدام از این کشورها به اشکال متفاوت راه پیدا کرد. در اسپانیا و فرانسه، حکومتهای سلطنتی تقریبا «مطلقه» شدند، البته تا جایی که روشها و فناوریهای زمانه تمرکز قدرت در دستان پادشاه را ممکن میکردند. در بریتانیا، تاریخ طولانی مقاومت از سوی اشرافزادگان در برابر از دست دادن حقوق و مزایای «متعارف»شان، اجازه نداد این موضوع به اندازهی دیگر کشورها گسترش پیدا کند.
اصول مرکانتیلیسم
تاریخدان اقتصاد شناختهشدهی سوئدی، الی هکشر، در پژوهش کلاسیکشدهاش «مرکانتیلیسم» (۱۹۳۵)، نظام مرکانتیلیسم در طرحریزی اقتصادی و نوع مداخلهگریاش را در پنج اصل بهطور خلاصه بیان میکند:
مرکانتیلیسم به مثابهی نظام وحدتبخش سیاسی
مرکانتیلیسم در اصل قرار بود عاملی برای وحدتبخشی باشد. هدف اولیهاش این بود که مقاصد دولت را در یک فضای اقتصادی واحد تعیین کند و همهی فعالیتهای اقتصادی را تابع ملاحظات مربوط به نیازهای دولت بسازد و حوزهی دولتی را دارای ذاتی متحدالشکل به تصویر بکشد.
مرکانتیلیسم بهعنوان نظام قدرت
هدف مرکانتیلیسم از بهرهوری از نیروهای اقتصادی در جهت منافع دولت چه بود؟ پاسخ این است که پیش از همهچیز میخواست به قدرت و اختیارات دولت استحکام بیشتری ببخشد. تمرکزش بر قدرت دولت بود، مشخصا قدرت دولت در برابر دیگر دولتها.
مرکانتیلیسم بهعنوان نظام محافظتی
رفتار مرکانتیلیسم در برابر ابزار تامین نیازهای انسانها، برای مثال کالاهای مصرفی، نظریهی خطر بود و پیش از همه سیاست اقتصاد را در خدمت محافظت کشور در برابر تعدد کالاها(ی وارد شده از کشورهای دیگر) میدانست.
مرکانتیلیسم بهعنوان یک نظام پولی
ارتباط میان پول و کالا در برداشت مرکانتیلیسم از اقتصاد، در نظریهی توازن تجارت بازتاب مییابد. ایدههای مرتبط با توازن تجارت و اهمیت پول، بدون شک جایگاهی محوری در مرکانتیلیسم دارند.
مرکانتیلیسم بهعنوان تصوری از جامعه
مرکانتیلیسم تصوری کموبیش واحد از پدیدههای اجتماعی در حیطهی اقتصاد به دست داد، و این خود از بسیاری جنبهها بر ذات سیاستهای اقتصادی تاثیر گذاشت. (چرا که در این تصور از جامعه همهی منافع باید تابع منافع پادشاه میبودند، سیاستی که در این جملهی معروف پادشاه فرانسه، لویی چهاردهم به خوبی منعکس شده است: «دولت منم».)
وظیفهی پادشاه در حفاظت از تولید، مشاغل، و عایدی دولت
در مفهومی که مرکانتیلیسم از دولت-ملت و بهطور کلی جامعه ارائه میداد، این موضوع بدیهی انگاشته شده بود که پادشاه حق دارد فعالیت اقتصادی افراد تحت حکومتش را کنترل و هدایت کند، و در واقع مسئولیت این کار را بر عهده داشت. زمینها و مردم کشور در واقع دارایی حاکم به حساب میآمدند، و او میتوانست در جهت منافعش هرطور که خواست از آنها بهره ببرد یا معزولشان کند.
تا حدی که سلامت و رفاه مردم تنها در صورتی برای پادشاه اهمیت داشت که در نهایت به ترقی خودش منجر میشد. آنتوان دو مونکرستین (۱۶۲۱-۱۵۷۵) این موضوع را در کتابش «رسالهای درباب اقتصاد سیاسی» (۱۶۱۵) بیان میکند و با مخاطب قرار دادن پادشاه و ملکهی فرانسه، دربارهی خطرات اجازه دادن به فروشندههای خارجی برای رقابت در بازار فرانسه هشدار میدهد.
«نخست اینکه باید به عرض شما اعلیحضرتان برسانم که تمامی ادواتی که شما مسئولیت ساختشان را در داخل و خارج قلمرو پادشاهی بر عهده دارید، آن هم نه تنها در شهرها بلکه در تمامی مناطق، میتوانند با قیمت مناسب و به وفور در کشور شما تولید شوند.
دوم اینکه اجازه دادن به ورود کالاهای ساخت خارج و پذیرفتنشان به معنای از بین بردن زندگی چندین هزار نفر از مردم تحت حکومتتان است که این صنعت برایشان ماترک و منبع درآمد است، و به معنای کاهش ثروت خودتان است که از ثروت مردم نشأت میگیرد و همراه با آن افزایش مییابد.»
مونکرستین در نتیجهگیریش رو به حاکمین پیشنهاد میدهد که : «بنابراین بگذارید طعم میوههای زحمت خودمان را بچشیم، یعنی بگذارید به خودمان تکیه کنیم.»
برای مرکانتیلیست این تصور میرفت که تجارت با دیگر کشورها، سرچشمهی فجایع ملیست، فجایعی از جمله بیکار شدن و کاهش دستمزدها. سنت تجاریای را که «ماترک» مردم به حساب میآمد تحلیل میبرد، درآمدها را پایین میآورد و در نتیجه با کم شدن عایدی برآمده از مالیات، ثروت حاکمیت را کم میکرد.