—مترجم: محسن محمودی
یادداشت سردبیر: آنچا از پی میخوانید بخش دوم و پایانی «بازارهراسی؛ همکاری یا رقابت؟» است (لینک به بخش اول). در تمام این نوشته، استدلال نویسنده استوار بر این است که «استعارات مهماند، خیلی مهم. … عمدهی زبان استعاری است، و استعاراتی که به کار میبریم ساختار تفکر ما دربارهی رخدادهای واقعی را شکل میدهند.» مطالعهی این نوشته بهشدت هم برای علاقهمندان به علم اقتصاد و هم برای منتقدان آن سودمند است.
***
سردرگمی
اقتصاددانها با اشارهی پیوسته به رقابت و نادیده انگاشتن همکاری، خطایِ معناییِ بنیادینی مرتکب شدهاند. از این خطا میتوان نکتههایِ مهمی دربارهی شیوهی نگاه غیراقتصاددانها به اقتصاد دریافت. در نظرِ بیشترِ انسانهایی که درکشان از علم اقتصاد عمیق نیست، که شامل قاطبهی مردم است، رقابتِ اقتصادی اساساً واجد بار معنایی منفی است. (در نظر همین مردم، در زمینههای دیگر نظیر مسابقهی ورزش اتفاقاً رقابت ارزشمند است.) حقیقت این است که رقابت وضعیتی برد-باخت است، و همکاری وضعیتی برد-برد است. اگر رقابت وجود داشته باشد، آنگاه برندگانی وجود خواهد داشت، اما بازندگانی هم خواهند بود. با این تعبیر طبیعی است که مردم افرادِ ناموفق (برای نمونه فقیر، بیخانمان، کسبوکارهای ناکام) را ببینند و فرض کنند که این مردم بازندگانِ رقابت اقتصادی هستند و موقعیت ناگوار آنان ناشی از رقابت بوده است.
کالوین و هابز اثر بیل واترسون
روشی دیگر برای ویژگیشماری تفاوتها میان مفهوم رقابت و مفهوم همکاری این است که رقابت بازیای با حاصل جمع صفر است، در حالی که همکاری بازیای با حاصل جمع مثبت است. در محیطی رقابتی، برخی با شکست دیگران پیروز میشوند، همانطور که بازی پوکر یا یک مسابقهی ورزشیْ بازی با حاصل جمع صفر هستند. شاید بنا به دلایلی که مربوط به گذشتهی تکاملی ما باشد، انسانها به طور طبیعی تابعِ تفکر بازی با حاصل جمع صفر هستند و اشتباهات بسیاری را در تفسیر اقتصاد میتوان به چنین تفکری نسبت داد (اینجا و اینجا). دیدن کنشهای اقتصادی با عینکِ رقابت فقط این نحوهی اندیشهورزی را تقویت میکند. از ترکیب تفکر بازی با حاصل جمع صفر با نگرش رقابتی به اقتصاد برداشتهایی نادرست به وجود میآید. برای نمونه:
تفکر بازی با حاصل جمع صفر به این باور منتهی میشود که وارداتِ فزاینده موجب بیکاری میشود، به این دلیل که تعداد مجموع مشاغل ثابت است. اگر ما این را با تفکر رقابتی پیوند دهیم، آنگاه خاستگاه این پندار که تجارت بینالملل یک مسابقه است و مبنای استعارات نظامی (مثلاً اصطلاح «جنگهای تجاری») را در بحث تجارت بینالملل درمییابیم. تفکر بازی با حاصل جمع صفر رأیدهندگان را به برداشتی نادرست از ماهیتِ مالیات رهنمون میسازد. مالیاتْ بازتوزیعِ ارزشی با مقدار ثابت میان انواع مختلفی از مالیاتدهندگان تصویر میشود. اگر تفکر رقابتی را بیافزاییم، آنگاه داستانهایی از «برندهها» و «بازندهها»ی اصلاح مالیاتی خواهیم داشت، چنانکه گویی اصلاح نظام مالیاتی مسابقه یا بازیای با حاصل جمع صفر است. در مسائلِ مربوط به سازمان صنعتی و مسائل ضدتراست هم بهراحتی میتوانیم چنین چیزی را ببینیم. اگر بزرگیِیک صنعت ثابت باشد (بازی با حاصل جمع صفر) و اگر شرکتها با یکدیگر رقابت کنند، آنگاه قابل درک است که بخواهیم برندهها (که ممکن است با استفاده از روشهای غارتگرانه تقلب کرده باشند—پیامدی دیگر از تفکر بازی با حاصل جمع صفر) را با اجرای سختگیرانهی قوانین ضدتراست و تعیین جزا برای صرفِ بزرگی شرکت و نه رفتار شرکت مجازات کنیم. اما یک محیط همکاریجویانه بازیای با حاصل جمع مثبت است و همه میتوانند برنده باشند. معاملات داوطلبانهی بازار جوهرهی رفتارهای همکاریجویانهی برد-برد و بازی با حاصل جمع مثبت هستند. هر دو طرف یک معامله باید انتظار سود داشته باشند، و گرنه معاملهای صورت نمیپذیرد. اما اگر تعاملات اقتصادی را تعاملاتی رقابتی تصوّر کنیم، این درک را از دست دادهایم.
الگوهای «رقابتِ کامل» را هم آنگونه که در نظریهی اقتصادی به کار برده شدهاند، میتوان الگوهای همکاری تصوّر کنیم. اساسیترین فرض در این الگوها این است که هر خریدار آزاد است با هر فروشنده دادوستد کند. اما این دقیقاً تعریفی از همکاری است و نه رقابت. نتیجهی اصلی—برابر شدن سود همهی فعالیتها، یا همان صفر شدن فراگیر سود اقتصادی بین همهی بنگاهها—نتیجهی همکاری است و نه نتیجهی رقابت. استیگلر هم به این نکته اشاره میکند که مفهوم رقابت کامل «با بازار کامل اشتباه گرفته شده است …» و این که «ادغام مفاهیم رقابت و بازار یک بداقبالی بوده است …» و تأکید میکند که این مفاهیم تفکیکپذیر هستند.
همچنین تمرکز بر همکاری به جای رقابت میتواند به درک «ناکامیهایِ بازار» (یا «شکست بازار») کمک کند. برخی از ناکامیهای بازار به خاطرِ ناکامی در همکاری است، که بهخاطرِ رفتارهایی چون تشکیل کارتل یا انحصار در یک بازار پدید میآید. اما در عمل بیشتر بازارها به دلیل ناکامی در همکاری است که ناکام میمانند. برای نمونه کالاهای عمومی به دلیل ناکامی در همکاری است که به صورت داوطلبانه تولید نمیشوند. یا اطلاعات نامتقارن میتواند به ناکامی در همکاری منجر شود. در نظر گرفتنِ اینها بهمثابهی ناکامی در رقابت بسیار دشوار خواهد بود. و عمدهی مداخلات بازار در راستای احیای همکاری هستند و نه رقابت. بازارها اساساً همکاریجویانه هستند اما نیروهای دیگر (از قبیل اطلاعات نامتقارن و مشکلات هماهنگی از جمله یارانهها و سواری مجانی—اپستین ۱۹۹۳) میتوانند آنها را از کارکرد مناسب بازدارند. آنگاه «ترمیمِ» یک بازار مستلزم احیای کارکرد اصلی بازار در تسهیل همکاری (از طریقِ نابودی موانع اطلاعاتی و همکاری) است و نه تلاش برای توقف کارکردهای طبیعی آن (برای نمونه از طریق کنترل قیمت یا محدودیتهای تجاری).
اندیشهی «چارچوببندی» (framing) که از سوی اقتصاددانهای رفتارگرا معرفی شده نیز در اینجا سودمند است. اگر ما فعالیتی را در چارچوبی رقابتی تصور کنیم، برندهها و بازندههایی وجود خواهد داشت. از آنجا که رفتارگرایان میگویند که زیان از سود مهمتر است [این فرض رفتاری که حساسیت بازیگر به زیان از حساسیتاش به منفعت بیشتر است]، این گرایش منجر خواهد شد به تمرکز ناظران بر بازندهها و میتواند به دیدگاهی منفی دربارهی رقابت بیانجامد. از سوی دیگر در همکاری دو طرف سود میبرند و تصوّر همکاریجویانه از بازار میتواند به باورهایی مطلوبتر منجر شود.
شایان ذکر است که تصوّر امری همکاریجویانه و نه رقابتآمیز از اقتصاد لزوماً به تغییری بنیادین در تحلیل اقتصاد منتهی نمیشود. هنوز میتوانیم همان الگوها را بسازیم و رفتارهای مشابه را توصیف کنیم، اگر اقتصاد را اقتصاد همکاریجویانه و الگو را به جای «رقابت کامل»، «همکاری کامل» بخوانیم. الگوها یکسان و نتایج همان هستند. این مقاله نقدی است بر معناشناسی اقتصادی و استعارات اقتصادی، نه تحلیل اقتصادی. تفاوتی که من بر آن تأکید میکنم تفاوتی کاملاً معناشناختی است و به هیچ عنوان تفاوتی در تحلیل نیست. نکته در این است که هر کنش اقتصادی میتواند رقابتی یا همکاریجویانه توصیف شود. آن توصیف وابسته به نظرگاهی است که تحلیلگر برگزیده است. اگر کنش را از دیدگاه رقبا ببینیم، کنشی رقابتی است. اما اگر همان رفتار را از دیدگاه عرضهکنندگان یا مشتریان ببینیم، آنگاه همکاریجویانه است. اقتصاددانها ترجیح دادهاند که رفتارها را از منظرِ رقبا ببینند، اما این صرفاً یک انتخاب است.
برای درک تضاد، رشتهی بازاریابی را در نظر بگیرید. بازاریابی نگاهی همکاریجویانه به اقتصاد دارد. بازاریابی دربارهی همکاری میان خریداران و فروشندگان بهمنظورِ بیشینه ساختنِ ارزش مازاد مشترک است. برای نمونه، در یکی از کتابهای درسی رشتهی بازاریابی، بازاریابی «ایجاد ارزش برای مشتریان با هدفِ ستاندن ارزشی از ایشان در عوض آن» تعریف میشود. (اینجا) این تعریفی کارآمد از همکاری است. در بحث پیرامون رقابت بین بنگاهها، پژوهشگران بازاریابی اذعان دارند که رقابت در واقع رقابت بر سرِ حق همکاری است: «بنگاهها برای به دست آوردن مزیت رقابتی باید این برداشت [از مشتریان] را به کار بندند که بنگاه پیشنهادهایی بازاری برای عرضه به مشتریان طراحی میکند، که از پیشنهادهایی که بنگاههای رقیب در تلاش برای تصاحب همام مشتریان عرضه میکنند، برای مشتریان ارزشی بیشتر خلق میکند.» (اینجا). (با این حال بازاریابی اغلب با واژگانی مشابه اقتصاد نقد میشود؛ ر.ک. اینجا) ما اقتصاددانها متکبّر هستیم، اما شاید بتوانیم از آنهایی که بازاریابی میخوانند چیزی دربارهی تحلیل همکاری بیاموزیم.
اکنون به برخی از پیامدهای استفاده از استعارهی رقابتیِ اقتصاد میپردازم.
که چه؟
اگر مسأله فقط استعارات است، چرا زحمت کشیده و بحث کنیم؟ پاسخ این است که استعارات مهماند، خیلی مهم. (تلاش کنید دربارهی کارکرد بازار در یک اقتصاد بدون تفکر به «دست نامرئی»، مشهورترین استعاره در اقتصاد، بیاندیشید). عمدهی زبان استعاری است، اما استعاراتی که به کار میبریم ساختار تفکر ما دربارهی رخدادهای واقعی را شکل میدهند. (اینجا). کتابِ مککلاسکی (اینجا) بحثِ کلاسیکِ استعارهها در اقتصاد است. در نظر اکثر مردم (شاید به جز اقتصاددانها) همکاری بهتر از رقابت است. اگر رقابت بد و همکاری خوب تلقّی شود، تبعات متعددی برایِ افراد عادّی در بر خواهد داشت (یعنی آنانی که اقتصاد نخواندهاند). دستِ کم بخشی از نفرت نسبت به بازارها به استفاده از استعارهی رقابتی به جای استعارهای همکاریجویانه برمیگردد. چند نمونه:
چرا برخی از افراد فقیر اند؟ استعارهی رقابتی میگوید آنها فقیر اند چون در رقابت عقب ماندهاند و شاید ثروت آنان از سوی ثروتمندان به زور ستانده شده. (ضربالمثل عامیانه «ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر میشوند» حکایت از رابطهای علت و معلولی دارد.) اما اقتصاددانها میدانند که این دلیل فقیر بودن افراد نیست. آنها فقیر اند چون چیزِ ارزشمندِ اندکی برای فروش دارند یا هیچ ندارد—هیچ سرمایهای و هیچ مهارت ارزشمند قابل عرضه در بازار. یعنی، فقرا به این دلیل فقیر اند که قادر به ورود به روابط همکاریجویانه با دیگران نیستند. ممکن است دلمان برای کسی که فقیر است بسوزد، چه به این دلیل باشد که در مسابقهای رقابتی باخته یا به این سبب که راغب یا قادر به همکاری موفق با دیگران نبوده. اما اگر فقر ناشی از ناتوانی در همکاری باشد، دیگر در تعقیبِ اشراری نخواهیم بود که از طریق رقابت موجب فقر شدهاند. اگر فقر ناشی از فقدان چیزهایی برای فروش باشد و نه باخت در مسابقهای رقابتآمیز، دیگر هیچ عاملِ خارجی برای سرزنش کردن وجود نخواهد داشت. آنگاه راهحل فقری که ناشی از فقدان چیزی برای فروش است، افزایش سرمایهی انسانیِ فقرا، عموماً از طریق افزایش تحصیلات، خواهد بود.
این نکتهی مهمی است. تعقیب تبهکارانی که فقر بهبار آوردهاند، و عموماً از این جهت که در چشم دیگران پیروز در رقابت بودهاند، لطمات بسیاری به دنبال داشته است. برای نمونه، درنظر بگیرید که فقرا ممکن است چیز چندانی برای فروش نداشته باشند، اما ممکن است چیزکی داشته باشند. اما اگر فقر را محصول استثمار فقرا بهدستِ بازاریانِ موفق بپنداریم، ممکن است بازارهایی را که فقرا در آنها به همکاری مشغول اند، محدود سازیم (مثلاً از طریق قوانین ضدِّ بهره یا حداقل دستمزد) و در واقع فقر را تقویت کنیم. اگر قوم یا دستهای در بازار از گروهی دیگر موفقتر باشد، دیدگاه همکاریجویانه میگویند که گروه موفقتر با همکاری بهتر مشارکت بیشتر میکند. اما دیدگاه رقابتی از بازارها میگوید که موفقیت یک گروه به قیمتِ [زیان] گروه دیگر خواهد بود. این دیدگاه اغلب به منازعهی قومی منجر میشود و گاه به نسلکشی منجر شده است.
چرا برخی از مردم ثروتمند هستند؟ باز هم، اگر عینک رقابت را بهچشم بزنیم، آنگاه ثروتمندان به این دلیل ثروتمند هستند که در رقابت از دیگران پیشی گرفتهاند. بیل گیتس، استیو جابز، سَم والتون، هنری فورد و جان دی. راکفلر به این سبب ثروتمند شدند که رقبایی بهتر از حریفان خود بودهاند و با شکست رقبای خود در بازار و بیرون راندن آنان از کسبوکار ثروتمند شدهاند. اگر چنین باشد، پس آنها نیز بازندههای این فرایند بودهاند. اما با نگاه از دریچهی همکاری آنها ثروتمند هستند به این دلیل که در همکاری با مشتریان خود از طریق فروش محصولاتی که مشتریان برایشان ارزش قائل میشدند، بهتر عمل کردهاند. آنها ثروتمند هستند به این سبب که در همکاری با دیگران بهتر بودهاند، نه به این دلیل که در رقابت از آنان پیشی گرفتهاند.
تجارت بینالملل چهطور—مثلاً تجارت با چین؟ در استعارهی رقابتی، چین با بنگاههای اقتصادی ایالات متحده رقابت میکند و اگر چین بیشتر بفروشد، کارگران و شرکتهای ایالات متحده لطمه میبینند. این باور هم نتیجهای از تفکر بازی با حاصل جمع صفر است، اما استعارهی رقابتی تفکر بازی با حاصل جمع صفر را تقویت میکند. در دیدگاه همکاریجویانه، افزایش تجارت با چین صرفاً مجموعهی آنانی که با آمریکاییها همکاری میکنند را گسترش میدهد و بنابراین به روشنی سودمند است.
[قوانین] ضدتراست چهطور؟ در جهانی که از دریچهی رقابت به آن نگریسته میشود، بنگاهها برای لطمه زدن به یکدیگر با هدف افزایش سهمشان در بازار رقابت میکنند. اگر اینگونه باشد آنگاه نتیجه این است که قوانینی که این رقابت را محدود سازند، سودمند هستند. در عوض، در جهانی که از دریچهی همکاری به آن مینگریم، بنگاهها با عرضهی بهترین معاملات و بر سرِ حق همکاری با مصرفکنندگان است که رقابت میکنند. در حالی که ممکن است همچنان محدودهای برای اعمالِ موجهِ قانون ضدتراست وجود داشته باشد، اما با این نگاه آن محدوده بهشدت محدود شده است، چرا که بنگاههای موفق بهترین همکاران هستند و نه بهترین رقبا. در حالی که این نظرگاهِ متفاوت ممکن است اقتصادِ ضدتراست را تغییر ندهد، استنباط و در نتیجه فشار سیاسی را تغییر میدهد. برای نمونه، اغلب میان مجازات رفتار ضدرقابتی (رویکردِ مورد حمایت اقتصاددانها) و مجازات صرفِ اندازه (رویکردی که به لحاظ سیاسی مطلوبتر است) کشمکش وجود دارد. مطالبهی سیاسی برای حمله به بنگاههای بزرگ تا حدودی به سبب این دیدگاه پدید میآید که این شرکتها با پیشی گرفتن از رقبای خود بزرگ شدهاند نه از طریق بهتر عمل کردن در همکاری با مشتریان خود. این دیدگاه را این باور سادهلوحانه تقویت میکند که روشهای زیانبار رقابتی از قبیل رفتار تهاجمی بنگاهها در قبال رقبا [مثل دامپینگ] چیز مرسومی است [که خب نیست].
والمارت چهطور؟ زمانی که والمارت به بازاری جدید وارد میشود بسیاری ناراحت میشوند، چرا که بر بنگاههای موجودی تمرکز میکنند که از این رقابت متضرر خواهند شد. البته، بنگاههای موجود برای تقویت این دیدگاه از هر ابزار سیاسی که در دسترس دارند، بهره میگیرند. اما گزینهی بدیلْ تمرکز بر مصرفکنندگان و کارگرانی است که از امکان برخورداری از منابع جدید همکاری برای مشاغل و قیمتهای پایینتر منتفع خواهند شد.
مصرفگرایی چه؟ دیدگاه رقابتی بهآسانی میتواند از رقابت میان بنگاهها به رقابت میان بنگاهها و مصرفکنندگان سرایت کند. این امر میتواند دیدگاه رالف نیدری[۲] از دادوستد بهمثابهی استثمار و صدمه زدن به مصرفکنندگان را پدید بیاورد. دیدگاه همکاریجویانه استدلال میکند که مصرفکنندگان و تولیدکنندگان بیشترین اشتراک منافع را دارند. آنها فقطدر یک مسأله با هم توافق ندارند، قیمت یا نحوهی تقسیم ارزش مازاد معاملات همکاریجویانه. به جز این، منافع آنان منطبق است. برای نمونه، شرکتها میخواهند دقیقاً همان ترکیب از محصولات را تولید کنند که مصرفکنندگان میخواهند چرا که این بیشینه ساختنِ سود است.
تلقّیِ رقابتی و بازی با حاصل جمع صفر از جهان، پیامدهایی نیز برای سیاستورزیِ گروههای دارای منافع خاص و قانونگذاری دارد. گروههای دارای منافع خاص (برای نمونه، بنگاههای فعال در صنایعی که واردات رقیب آنها است، و کارگران شاغل در آن صنایع؛ یا بقالیها و خردهفروشان کوچکی که از والمارت زیان میبینند) انگیزه دارند تا از فهمِ اشتباهِ رأیدهندگان در بابِ همکاری و رقابت سوءاستفاده کرده تا اینگونه قوانین موضوعهای را نظیر وضع تعرفههای تجاری یا سهمیهی واردات برقرار کنند. با اینکه تلقّیِ رقابتی از جهان به خلقِ منافع ویژه نمیانجامد، به صاحبان آن ابزاری اضافی برای پیجویی منافعشان عرضه میکند. اقتصاددانها با تأکید بر طبیعت رقابتیِ اقتصادها به جای ماهیت همکاریجویانهی آنها ایجاد همان سیاستگذاریهایی را تسهیل میکنند که ما علیهشان برخاستهایم.
اقتصاددانها باید چه بگویند؟
تصحیح این برداشتهایِ غلط، نقش بالقوه قدرتمندی برای اقتصاددانها در مقامِ اساتید و مفسّرینِ حوزهی عمومی ایجاد میکند.
ما به عنوان اساتید و نویسندگان کتب درسی میتوانیم تأکید کنیم که اقتصاد بازار اساساً تلاشی همکاریجویانه است و جوهرهی بازار همکاری است. برخی از کتب درسی به این نکته اشاره میکنند، اما در بسیار از اوقات اینها نادیده گرفته شده یا به عنوان چیزی حاشیهای بر آن سرپوش گذاشته میشود. میتوانیم تأکید کنیم که در الگوهای رقابت کامل هیچ رقابتی وجود ندارد و آنچه دارای اهمیت است این است که منابع در جریان یافتن به آن کاربردی که بالاترین ارزش است، آزاد باشند و اینکه این جریان همکاریجویانه است. در بحث ساختارهای بازار آنجایی که رقابت مستقیم وجود دارد، میتوانیم تأکید کنیم که رقابت، رقابتی برای حق همکاری است و برندهی این رقابت بهترین همکاریکننده است. همچنین میتوانیم تأکید کنیم که جهان بازی با حاصل جمع صفر نیست و اقتصادهای بازار بازی با حاصل جمع مثبت هستند که به سود برای همگان منجر میشوند. (این نکته در نظر ما اقتصاددانها آنقدر بدیهی است که ما برای توضیح آن به دانشجویانی که در نظرشان چنین واضح نیست تلاش کافی نمیکنیم.) معدودی از دانشجویان ما به اقتصاددانهای حرفهای بدل میشوند و آنانی که نمیشوند، یکی از مهمترین درسهایی که میتوانیم به آنان بیاموزیم دقیقاً این است که اقتصادهای بازار بازی با حاصل جمع مثبت و همکاریجویانه هستند.
همچنین، وقتی دربارهی سیاستهای عمومی اظهارنظر میکنیم، میتوانیم نقشِ سودمندی ایفا کنیم. بسیاری از اقتصاددانها، وبلاگ یا ستون روزنامه مینویسند و ما گاهی برای تفسیر مسائل روز به رسانهها دعوت میشویم. ممکن است برخی از ما هم به عنوان تحلیلگر سیاستگذاری در دولت به کار مشغول باشیم. میتوانیم در این زمینهها بر منافع همکاریجویانهی اقتصاد بازار تأکید کنیم. برای نمونه، اگر از ما خواسته شود که بر روی تأثیر مهاجرت بر مشاغل اظهارنظر کنیم، میتوانیم اشاره کنیم که مهاجران کالاها و خدماتی تولید میکنند که برای مصرفکنندگان امریکایی منافعی دارند. اگر از ما خواسته شد تا دربارهی تأثیر تأسیسِ شعبهی جدید والمارت بر بنگاههای اقتصادی در برخی از شهرها اظهار نظر کنیم، میتوانیم مثلاً اینطور پاسخ دهیم که، «والمارت ممکن است باعث شود برخی از بنگاهها ورشکست شوند، اما این بدان سبب است که والمارت معاملهای بهتر را به مصرفکنندگان عرضه میدارد که از حضور آن منتفع خواهند شد.» نمونههایی از این دست را میتوان تکثیر کرد. اگر در ابتدا ذهنیتمان این باشد که بکوشیم در بحث بر سر مسائل سیاستگذاری بر وجههی همکاریجویانهی بازارها تأکید کنیم، ممکن است بتوانیم بازارهراسی را کاهش دهیم.
اخلاقمندیِ بازار
منتقدان سرمایهداری که جهان علم اقتصاد رقابتیِ را تقبیح میکنند که در آن «یا مثل گرگ میدری، یا مثل گرگ تو را میدرند»، شاید دچار این سوءفهم نمیشدند، اگر در نگاه به بازار از منظرِ همکاری نظر میافکندند، نه از دریچهی رقابت. در آن صورت، موفقترین بنگاهها «موفقترین همکاران» تعریف میشدند نه «موفقترین رقبا». آنگاه وقتی که بنگاهی محصول یا استراتژی جدیدی را طرحریزی میکند، ما از آن با عنوان «مزیت همکاریجویانه» یاد میکنیم نه «مزیت رقابتی». آنگاه، به جای این که بر بنگاههایی تمرکز کنیم که در فرآیند رقابتی بازنده میشوند، میتوانیم بر بهرههای مصرفکنندگان از منافع حاصل از همکاریجوترین بنگاه تمرکز کنیم.
میتوانیم بر برنامههای تأمین سرمایهی انسانی برای فقرا تمرکز کنیم، بهجای این که آنانی را که میخواهند با فقرا از طریق بازار همکاری کنند استثمارگر نشان دهیم.
غیراقتصاددانها تمایل دارند رقابت را بد و همکاری را خوب نشان دهند. به این دلیل که واژگان اقتصادی ما را به تفکّر دربارهی رقابت در بازارها رهنمون میسازد تا همکاری، حتی معتقدان به بازار اغلب احساس میکنند که باید رقابت را توجیه کنند. به عبارت دیگر، رقابت یک «هزینه» تصوّر میشود و مدافعان بازار بر این باور هستند که باید سودِ تعدیلکنندهای برای توجیه این هزینه وجود داشته باشد. از میان ما آنانی که حامی سرمایهداری هستند، اغلب در جبههی تدافعی قرار گرفتهاند. مباحثات اغلب در این قالب هستند که «سرمایهداری هزینههایی دارد، اما منافعاش بر این هزینهها میچربد.» اما «هزینهها» اغلب محصولات جانبی رقابت تصوّر میشوند. اگر ما زبان همکاری را به کار بندیم، آنگاه بسیاری از منتقدان سرمایهداری، ممکن است نگرش متفاوتی داشته باشند. ممکن است بتوانیم که منتقدانِ نظام بازار را به وضعِ تدافعی بکشانیم. (مثلاً اینطور بگوییم که «گرچه سرمایهداری همکاریجویانه بهترین نتایج را برای مصرفکنندگان به دست میدهد، اما درست است که گاهی به نتایج زیانآور هم میانجامد. ما در تلاش برای تصحیح این خطاها، باید مراقب باشیم که اصل مزایای بازار همکاریجویانه را حفاظت کنیم.») این مسائل برای درک باورهای پیرامون اخلاقمندی بازار مهم هستند. مسائلی که به مطالباتِ نادرست دربارهی جنبهی غیراخلاقی بازار راه میدهند. اگر ما به جای همکاری بر رقابت تمرکز کنیم، آنگاه به برندهها و بازندهها خواهیم اندیشید. دلمان برای بازندهها میسوزد و ممکن است برندهها را متقلّب جلوه دهیم. دستکم، گرایشی به حمایت از «طرفِ ضعیفتر» وجود خواهد داشت و بازندهها «طرف ضعیفتر» نشان داده میشوند. ممکن است باور داشته باشیم که جهانی با برندهها و بازندهها به تعبیری ناعادلانه باشد. با چنین تأکیدی بر رقابت، یک بارِ تقصیری بر دوش اقتصاددانها میافتد. اما اگر به همکاری فکر کنیم، آنگاه «بازندهها» آنانی هستند که در همکاری موفقیت کمتری دارند. والمارت به دلیل شکست رقبای خود و ورشکست کردن آنان موفق نمیشود. این شرکت بدان سبب موفق میشود که در همکاری با مصرفکنندگان از طریق عرضهی وسایل مورد نیازشان با پایینترین قیمتهای ممکن بهتر عمل میکنند. البته، اقتصاددانها این را میدانند اما از آنجا که غیراقتصاددانها با رقابت شروع میکنند، اقتصاددانها در موضع تدافعی قرار میگیرند و باید تلاش کنند تا شهروندان را از باورهای پیشین خود منصرف سازند. اگر پیشفرض تفکر بر همکاری بود، آنگاه منتقدان بازار در حالت تدافعی قرار میگرفتند.
ماهیت بازی با حاصل جمع صفر در برخی اقتصاداندیشیهای سادهلوحانه نیز به قضاوتهای اخلاقی نادرست دربارهی بازار میانجامد. این مسأله را در مقالهی «اقتصاد مردمی» مفصل بررسی کردهام.
برای نمونه، باور به تفکر بازی با حاصل جمع صفر عاملی است که به حسادت منجر میشود. همانگونه که پیشتر اشاره شد، این تفکر به باورهایی نادرست دربارهی تجارت بینالملل هم منجر میشود. اما تبعات بیشتری هم هست. برای نمونه، ما نابرابری درآمدی را امری نامطلوب ارزیابی میکنیم. اما این تنها در صورتی صحیح است که درآمد کلْ بازی با حاصل جمع صفر باشد، تا ثروتمندان با کندن از فقرایی ثروتمندتر شوند که فقیرتر میشوند. اما اقتصاد به ما میآموزد که مردم تقریباً معادل آنچه تولید میکنند، دریافت میکنند (تولید نهایی/حاشیهای شان). اگر چنین باشد، پس ثروتمندان به این دلیل ثروتمند هستند که زیاد تولید میکنند. آنها هیچ چیزی را از هیچ کس نستاندهاند. اگر داراییِ کسی بیش از دیگری است، به این دلیل نیست که فردِ داراتر از فردِ ندارتر چیزی ستانده است. ضربالمثلِ عامیانهی «ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر میشوند» به سبب تفکر بازی با حاصل جمع صفر، گفتهای نادرست است. بهطور مشابه، این که میگویند ثروتمندان باید «ثروتشان را به جامعه برگردانند» منفعت عظیمی را که ثروتمندان برای باقی ما در جریان ثروتمند شدنشان پدید آوردهاند، نادیده میگیرد. در حالی که بسیاری از افرادِ بینهایت ثروتمند بیشتر ثروت خود را میبخشند (برای نمونه، بیل گیتس، وارن بافت، برنی مارکوس، کنت لانگان، برادران کُک، که این تنها مشتی نمونهی خروار است) این منفعت تنها بخشی از کلِّ منفعتی است که از سوی این افراد ایجاد شده است، زیرا که مازاد مصرف ایجادشده توسط بیل گیتس بسیار بیشتر از سهمی است که او برای خود به دست آورده است، سهمی که میزانِ بخششاش نمیتواند از آن فراتر رود.
چون شموشهود ما ظاهراً به غیراخلاقی بودن بازار حکم میدهد، بسیاری دفاع از بازارها را ضروری میپندارند. یک مثال متأخر آرتور بروکس، مدیر مؤسسه امریکن انترپرایز، از مهمترین اندیشکدههایِ هوادار بازار است. او در کتاب اخیر خود، با عنوان نبرد، از دعوی اخلاقی برای کسبوکار آزاد و سرمایهداری میگوید. «هدف کسبوکار آزاد شکوفایی انسان است، و نه ماتریالیسم.» این بر مبنای بحثی دربارهی نقش سرمایهداری در پدید آوردن اعتماد به نفس فردی («موفقیت اکتسابی») و حاکمیت بر سرنوشت خویش است. شکوفاییِ انسان شاید از منافعِ سرمایهداری باشد. اگرچه، این مهمترین منفعتش نیست. این مسأله بدان جهت مورد بحث قرار گرفته است که مردم نگران هزینههای نظام سرمایهداری هستند و نه دلمشغول منافع آن. دیوید رُز (اینجا) میگوید آنانی که میپندارند سرمایهداری نظامی غیراخلاقی است آن را وارونه دریافتهاند. ماهیت بازی با حاصل جمع مثبتِ معاملات اقتصادی به وضوح از لحاظ اخلاق درخور ستایش است، پس فعالیت اقتصادی بازار آزاد عملاً اخلاق را بهشکلی کاملاً مستقیم ارتقاء میدهد. جوامع بازار آزاد اخلاقیات را از بین نمیبرند، بلکه در واقع به شدت متّکی بر اخلاقیات هستند، به این دلیل که بسیاری از نهادهای بازار آزاد شدیداً متکی بر اعتماد هستند. در واقع سرمایهداری اخلاقیترین نظام شناخته شده است. این بدان سبب است که سرمایهداری تنها بر یک چیز متمرکز است: اعطایِ هر آنچه مردم میخواهند به آنها. تنها راهِ موفق بودن در نظام سرمایهداری همکاری از طریق عرضهی بهترین معاملهای است که مردم خواستارش هستند. (منظور من از معامله ترکیب قیمت و سایر خصیصههای کالا یا خدمتی است که مردم خواهان پرداخت هزینه در قبال آن هستند.) هر چه بتوانید مردم را به قبول معاملات بیشتری ترغیب کنید، پول بیشتری عایدتان میشود. هیچ راه دیگری برای پول درآوردن به صورت قانونی وجود ندارد.
این نظام از آن جهت اخلاقی است که رفاه انسانی را بیشینه میسازد. این نظام بیشترین کالا و خدمات ممکن را تولید و با کمترین هزینه عرضه میکند. زندگی مردم عادی در لوایِ نظام سرمایهداری به شادترین صورتی است که میتواند باشد. هیچ نظام دیگری نمیتواند چنین دعویای داشته باشد. این ملاک اخلاقی، یک سنجهی تولیدمحورِ محض است: سرمایهداری به سبب آن چیزی که تولید میکند، نظامی اخلاقی است. مردم به طور کامل منافع اخلاقی سرمایهداری را درک نمیکنند زیرا ما تمایل داریم که به جای همکاری، که هدف واقعی نظامی اقتصادی است، بر رقابت، که فقط یک ابزار است، متمرکز شویم. اگر ما اقتصاددانها بتوانیم توجه را از ابزار رقابت به هدف همکاری برگردانیم، شاید بتوانیم میزان بازارهراسی را در بازار سیاسی کاهش دهیم.