دیردره مککلاسکی[۱] و آرجو کلیمر[۲]
—مترجم: محمد ماشینچیان
دربارهی نویسنده: دیردره مککلاسکی استاد ممتاز دانشگاه ایلینوی در شیکاگو است و در سه دپارتمان تاریخ، انگلیسی، و اقتصاد در این دانشگاه عضویت دارد. وی دانشآموختۀ علم اقتصاد در دانشگاه هاروارد است و حرفۀ دانشگاهی خود را از دپارتمان اقتصاد دانشگاه شیکاگو آغاز کرده است. تخصص عمدۀ او تاریخ انقلاب صنعتی، و رتوریک است. او نویسندۀ شانزده کتاب و حدود ۴۰۰ مقالۀ دانشگاهی در حوزۀ نظریۀ اقتصادی، اقتصادسنجی، تاریخ اقتصادی، فلسفه، رتوریک، فمنیسم، علم اخلاق، و علم حقوق است. وی خود را در وبسایتاش[۳] یک «ارسطوییِ فمنیستِ آنگلیکنِ عدد-و-رقم-بازِ بازار-آزادیِ پستمدرن» معرفی میکند. وی نویسندۀ یک مجموعه کتاب سهجلدی دربارۀ زمانۀ بورژوا است. با نامهای «فضیلتهایِ بورژوا: اخلاق برای زمانۀ تجارت»[۴] (۲۰۰۶)، «منزلت بورژوا: چرا علم اقتصاد از توضیح دنیای مدرن قاصر است»[۵] (۲۰۱۰)، و جلد سوم با عنوانِ «شهرهای بورژوا: چگونه بین ۱۶۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی سرمایهداری اخلاقی شد»[۶] که اینک در دست انتشار است. از جمله کتابهای فلسفی او میتوان به «رتوریک علم اقتصاد»[۷] (۱۹۹۸)، «اگر اینقدر زرنگ هستی: روایت اهل فن اقتصاد»[۸] (۱۹۹۰) و «دانش و اقناع در علم اقتصاد»[۹] (۱۹۹۴) اشاره کرد. وی مقالۀ کوتاهِ «یکچهارم جیدیپی اقناع کلامی است» را با همکارش، آرجو کلیمر، در خط تلاشهایاش در ایجاد همجوشی بین علم اقتصاد با رتوریک و هرمنوتیک نگاشته است.
[separator type=”double”]
اقتصاددانان حرف را باد هوا میدانند و فرهنگ را بیاهمیت. اما انسانها حیوان ناطق اند، در بازارگاهها حرف میزنند. حرف زدن احتمالاً مهم است و اثرگذار، و الا چرا باید انسانها به خود زحمت حرف زدن بدهند؟ دیدگاه معمول بین اقتصاددانان دربارۀ حرف این است که با حرف فقط فرمان صادر میشود و اطلاعات جابهجا میشود. مثلاً به کارگران جنرالموتوز فرمان صادر میشود که فردا گزارش کار بدهند؛ یا مثلاً رتبهسنجیهای اعتباری اطلاعی است که بر حرف سوار میشود و این سو آن سو میرود. این وجوه از حرف و کلام بیسروصدا در تحلیل اقتصاددانان به حساب میآیند. نظریۀ تولید را میتوان نظریهای در باب یک ذهنِ یگانه دانست که فرمان صادر میکند. بخش عمدهای از نظریۀ بازی به طریقی به موضوع اطلاعات میپردازد (گرچه آنگونه که جوزف فرل[۱۰] (۱۹۹۵) و دیگران یافته اند، نظریۀ بازی چیزی فراتر از بیتهای اطلاعات را میطلبد). اما فرمان صادر کردن و اطلاعات حمل کردن همۀ آن چیزی نیست که حرف زدن انجام میدهد. وجهِ سوم حرف زدن مجاب کردن و اقناع کردن است.
۱- دانش تشکیل شده است از اطلاعات بهعلاوۀ قضاوتی که نتیجۀ مجاب شدن است
بسیاری از اقتصاددانان برجسته بر روی مسألۀ دانش[۱۱] و ناآگاهی[۱۲] تمرکز کرده اند: جان مینارد کینز[۱۳]، فرنک نایت[۱۴]، فردریش هایک[۱۵]، جی. ال. اس. شکل[۱۶]، رونالد کوز[۱۷]، لئونید هورویز[۱۸]، کِنِث ارو[۱۹]. قعطاً مسألۀ دانش را میتوان به بیان دیگر مسألۀ نایقینی[۲۰] هم نامید: «پیشبینی کردن دشوار است،» این سخن گفتۀ یوگی برا[۲۱] است، «بخصوص پیشبینیِ آینده.» در میان همکارانِ ما اقتصاددانان برجسته بسیاری با سرگشتگی و سادهسازی واکنش نشان داده اند. آنها و در میانشان جوزف استیگلر[۲۲] در مقالۀ کلاسیکاش در باب علمِ اقتصاد اطلاعات در سال ۱۹۶۱، پاسخ داده اند که «آهان! میفهمم چه میگویی. منظورت این است که عاملان اقتصادی اطلاعات کامل ندارند. بسیار خُب. اطلاعات را به مثابه یک کالای استخراجشده از یک معدن یا ساختهشده در یک کارخانه فرض کنیم، اینگونه نایقینی به ریسک فرو کاسته میشود. [مشکل حل شد.]» مدل معمول [تحلیل اقتصادی] یک اینهمانی بین دانش و محاسبات کامپیوتری فرض میکند، این اینهمانی در زبانشناسی و روانشناسی هم هست و آنجا هم توی ذوق میزند. ورودی [مدلهای اقتصادی] اطلاعاتِ ناب است. اطلاعات چیزی است که بیدستخوردنی فقط از این سو به آن سو میرود. همۀ اطلاعات از جنس یک شمارۀ تلفن است که با یک جستجوی سادۀ مکانیکی [در دفترچۀ راهنمای تلفن] پیدا میکنید.
اما این فرآیند انتقال اطلاعات خود متأثر از عوامل اجتماعی و اقتصادی است. کامپیوتر از یک برنامه استفاده میکند. همۀ عملکرد کامپیوتر مطابق با آن برنامه وابسته به آن مقصدِ انسانی است که کامپیوتر برای آن به خدمت گرفته شده است. [به همین قیاس] بدون برنامهریزی اجتماعی تو نمیدانی در خواندن دفترچۀ راهنمای تلفن توجهات را جلبِ کدام قسمت کنی (برای مثال، به چه ترتیبی باید شمارهها را جستجو کنی، یا اینکه شمارهها اصلاً چه معنایی میدهند، یا شمارۀ تلفن ۱۱۰ چه استفادهای دارد، یا شمارۀ خاله مهین برای شخصِ تو چه معنایی دارد.) اینگونه نیست که اطلاعات بهسادگی یک چیز است که در طبیعت یافت میشود. انسان باید قضاوت کنند که اطلاعی بیربط نیست، اطلاعی دقیق است، اطلاعی جالب است، تا این که آن اطلاع بشود «اطلاعات» [که خبر از چیزی به انسان بدهد]؛ «اطلاعات» چیزی است که انسان به قضاوت خود از این دنیای درهم و برهمِ سرخوش و وزوزو میگزیند. به بیان دیگر اطلاعات همان دانش نیست. یک فیلسوف خردمند زمانی چنین گفت که «آنچه که میگوییم که میدانیم آنجا یافت میشود که آنچه که دیگران «اطلاعات» مینامند با آنچه که من «قضاوت» مینامم، برخورد میکند.» (مایکل اُکشات، ۱۹۸۹، ص. ۵۱) دانش جمع اطلاعات و قضاوت است. و علمِ اقتصادِ اطلاعات بهتنهایی درکی از آن بخش مربوط به قضاوت ندارد و از این رو نمیتواند علم اقتصادِ دانش باشد.
در حوزۀ اطلاعات محض نیز میتوان این موضوع را دید [که اطلاعات غیر از دانش است]. وقتی که در یک دفترچۀ تلفن به دنبال این میگردی که از یک شماره تلفن اطلاع پیدا کنی؛ یعنی هدفات جمعآوری اطلاعات (نه دانش) است، در آن لحظه خود را تبدیل به یک ماشین عاری از احساس و قضاوت میکنی. در آن لحظه تصمیم میگیری که بنا به موقعیت به منفعت تو است که اگر میخواهی با خاله مهین پیرت خوشوبش کنی، بهتر است که ماشینوار نام خاله مهین را در دفترچه تلفن جستجو کنی، چون اینگونه زودتر به مقصد میرسی. به دیگر سخن، هوشیارانه تصمیم میگیری که انسان نباشی؛ ماشین باشی، [الگوریتموار عمل کنی،] جعبۀ سیاه باشی، چون یک دریافتکنندۀ صرف [سیگنال مخابراتی] عمل کنی. مدل کردنِ اطلاعات چون سیگنالهای یک ماشین در تحلیل آن بخش از دانش به کار میآید که فرد بر اساس دلایل موجهِ مصلحتجویانه، هوشیارانه تصمیم میگیرد که موقتاً از صفات انسانی بری باشد.
وجهِ دیگر؛ یعنی همان وجهِ انسانی، همان وجهِ قضاوت کردن است، و با مجاب کردن از یک جنس است. مجاب کردن و قضاوت کردن با هم مرتبط اند، چنان که گویندهای که به مجاب کردن میکوشد و مخاطبی که دربارۀ شنیدههای خود قضاوت میکند با هم مرتبط اند. [یک سو کسی است که با حرف مجاب میکند، سوی دیگر کسی که دربارۀ آن حرف قضاوت میکند.] به یاد داشته باید که انسانها بارها قضاوت میکنند -یعنی مجاب میشوند- که عاقلانه این است که چون ماشین باشند و به دور از قضاوت کردن عمل کنند. به عبارت دیگر در خود فرآیند [ماشینی و مکانیکیِ] جمعآوری اطلاعات نیز قضاوت کردن و مجاب کردن مستتر است. تنها اگر دایرۀ معنایی مجاب کردن را بزرگتر بگیریم، آنگاه شاید بتوانیم این فعل را برای ماشین هم استفاده کنیم، و مثلاً بگوییم که ماشین «مجاب شد» که یک بیت اطلاعات یا یک فرمان را همانگونه که صورت ظاهرش است و بینیاز از قضاوت دریافت و پردازش کند. اطلاعات و فرمان دو واژه از فرهنگ واژگان ماشین هستند. اما انسان گاه حسب اقتضا برای آسایشِ خویش خود را تا سطح ماشین تنزل میدهد تا با اطلاعات و فرمان چون ماشین برخورد کند.[۲۳]
اینگونه است که بدون مجاب کردن و مجاب شدن دانش کامل نمیشود. جمعآوری اطلاعات کار قشنگی است اما معمولاً کفایت نمیکند. یکی از ما وقتی که بچه بود یک روز تصمیم گرفت که آمارهای اجتماعی را در شهر آمستردام جمعآوری کند، به این منظور او یک روز شنبه در دفترچه یادداشتاش به طور مرتب در ستونهایی شماره پلاک اتومبیلهایی را که از جلویش رد میشدند، یادداشتبرداری کرد. وقتی به خانه برگشت و شواهدی را که به زحمت جمعآوری کرده بود، مطالعه کرد، و فهمید که چنان که ایمانوئل کانت میگوید، فکت بدون مفهوم کور است. به همین قیاس، اقتصاد هم حوزۀ مجاب کردن و قضاوت کردن است؛ حوزۀ تعامل انسان ناطق و مخاطب است. اقتصاد جای آن کسی است که برای وام گرفتن به بانک مراجعه کرده است و با کارشناس بانک همکلام شده است، اربابرجوعی که با منشیِ اداره سر کاغذبازی چانه میزند، و مدیرعاملی که در جلسۀ اضطراری هیأت مدیره در کافهتریای کارخانه گزارشی سخنسنجانه/رتوریک ارائه میکند.
۲- اقناع کلامی اینجا و آنجا جمع گردد، وانگهی یکچهارم جیدیپی شود
دو تاریخنگار اقتصادی، جان ولیس[۲۴] و داگلاس نورث[۲۵]، استدلال کرده اند که هزینههای معاملاتی؛ یعنی هزینۀ مذاکره کردن و هزینۀ ضمانت و اجرای قراردادها، از ۱۸۷۰ تا ۱۹۷۰ از یک چهارم تولید ناخالص داخلی به بیش از نیمی از تولید ناخالص داخلی افزایش یافته است (ولیس، و نورث، ۱۹۸۶، جدول ۱۳-۳). اندازهگیریای که آنها کرده اند دلالت بر این دارد که حرافی و شیرینزبانی مهم است، اما برای مقصود ما تعریف آنها بیش از اندازه گلوگشاد است. هزینههای معاملاتی، برای مثال، حفاظتِ صامت و بیکلام از حق مالکیت در قالب دیوارهای زندانها و قفلهای درها را هم شامل میشود. به علاوه حرف شامل اطلاعات و فرمانها هم هست؛ یعنی همان بخش مکانیکی دانش. ما برای مقاصد خود میخواهیم محاسبات را محدود کنیم به بخش مجابگری و قضاوتگری در هزینههایی معاملاتی؛ یعنی همان حرافیها و شیرینزبانیها.
یک راه برای محاسبه شیرینزبانی اینگونه است. در سال ۱۹۹۳ در ایالات متحده ۳/۱۱۹ انسان-سال کار انجام شده است. دستهبندیهای مشاغل را بگیرید، و یک حدس متکی بر فروض معقول بزنید دربارۀ درصدی از زمان و تولید حاشیهای در هر دستۀ مشاغل که صرف مجاب کردن شده است- نه اطلاعات و فرمانها، بلکه هر چیزی که از جنس چربزبانی و شیرینزبانی و شیرهمالی است؛ یعنی حرّافی برای مجاب کردن دیگری. آن مشاغلی که صددرصد کارشان از جنس چربزبانی است شامل وکلا و قاضیها میشود (۸۱۵ هزار نفر در سال ۱۹۹۳ بر اساس چکیدۀ آماری ایالات متحده در سال ۱۹۹۴)، متخصصان روابط عمومی (۱۵۵ هزار نفر)، بازیگران و کارگردانان (۹۶ هزار نفر)، شاغلان در نهادهای مذهبی، و اجتماعی، و سرگرمی (۱ میلیون و صد هزار نفر). (توجه کنید که اندازۀ این مشاغل که صددرصدشان از جنس چربزبانی هستند و بدنام شده اند که میخواهند سر ما شیره بمالند، چقدر بهنسبت تعدادشان اندک است.) بیشتر مشاغلی که عملیات مجاب کردن در آنها صورت میگیر آنهایی هستند که ۷۵ درصد از این نوع اند: مشاوران (که در عین حال اطلاعات روی کاغذ هم منتشر میکنند و جزء آن ۲۵ درصدی است که حساب نمیکنیم و تعدادشان ۲۲۴ هزار نفر است)، سردبیران و خبرنگاران (۲۶۶ هزار نفر)، چهار مدل سوپروایز (منشیگری، ۷۷۸ میلیون نفر ؛ تجارت ساختوساز، ۷۳۷ هزار نفر؛ خدمات نگهداری، ۱۸۵ هزار نفر؛ تولید ابزار دقیقه، ۲۲۰ هزار نفر)، گردان بزرگ معلمها و استادان دانشگاه (۵ میلیون و ۱۷۰ هزار نفر)، و مدیران (۱۵ میلیون و ۴۰۰ هزار نفر). مشاغلی که ۵۰ درصد تولید حاشیهایشان به مجاب کردن دیگران اختصاص مییابد شامل پلیسها و کارآگاهها (۹۲۳ هزار نفر، که بیشتر با فرمان صادر کردنِ متکی بر خشونت دیگران را مجاب میکنند)، حسابرسان و بازرسان (۱ میلیون ۳۷۰ هزار نفر، که بیشتر اطلاعات مکانیکی گزارش میکنند)، دستیاران معلمان (۵۰۸ هزار نفر)، مؤلفان و نویسندگان متون فنی (۲۰۲ هزار نفر)، دانشمندان علوم اجتماعی و برنامهریزی شهری (۳۹۹ هزار نفر، که این رقم شامل ۱۱۶ هزار اقتصاددان نیز هست)، شاغلان در بخش تشخیص و درمان بیماریها (مثل پرستاران، که دقیقه به دقیقه برای مجاب کردن با بیماران همکلام میشوند، ۲ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر). در دستۀ ۲۵درصدیها دو شغل وجود دارد: دانشمندان علوم طبیعی (۵۳۱ هزار نفر) دستیاران حقوقی (۲۵۴ هزار نفر). آدام اسمیت، در یادداشتهایی که در قالب «درسگفتارهایی در باب فلسفۀ حقوق»[۲۶] منتشر شد، اینگونه مینویسد: «هر انسانی در تمام طول زندگیاش به خوشزبانی کردن برای دیگران مشغول است.» شاید نه همۀ زندگیاش را آنگونه که اسمیت میگوید، اما حداقل بخش بزرگی از آن را به خوشزبانی مشغول است. در سال ۱۹۹۳ در ایالات متحده، با در نظر گرفتن نرخ بیکاری رسمی، مطابق ارقام بالا، خوشزبانی و چربزبانی بالغ بوده است بر ۲۶ درصد کل سال-نفر کار انجامشده (و این رقم در حال رشد بوده است. همینطور که عقب برویم، در سال ۱۹۹۱ این رقم بالای ۲۵ درصد بوده، در سال ۱۹۸۸ رقمی کمتر از ۲۵ درصد، و در سال۱۹۸۳ برابر با ۲۳ درصد بوده است).
با نگاه به حسابهای ملی نیز همین نتیجه قابل حصول است. آشکارا بخش بزرگی از فرآیند تولید که از جنس «حرف زدن» است؛ آن بخشِ نهایی فروش کالای مصرفی است که جانمایۀ آن مجاب کردن است تا ارائۀ اطلاعات یا صدور فرمان. در سال ۱۹۹۱ تولید [ناخالص] داخلی ایالات متحدۀ امریکا ۵ تریلیون و ۷۲۰ میلیارد دلار بوده است. رقم حاصل از جمع سهم کلیفروشی (۳۷۵ میلیارد دلار)، خردهفروشی (۵۳۲ میلیارد دلار)، بخش کاغذ و صنایع مربوطه (۴۵ میلیارد دلار)، چاپ (۷۳ میلیارد دلار)، خدمات حقوقی (۹/۸۱ میلیارد دلار)، خدمات آموزشی (۵/۴۲ میلیارد دلار)، خدمات اجتماعی (۸/۶۴ میلیارد دلار)، حکومتداری عمومی (فدرال، ایالتی، و محلی، ۶۲۹ میلیارد دلار)، بخش مالی، بیمه و املاک (۱۰۴۰ میلیارد دلار)، هتلداری (۵۲ میلیارد دلار)، خدمات مسافرت هوایی (۴۲ میلیارد دلار، این صنعت پر از فروشندگانی است که سعی در مجاب کردن خریدار دارند) به ۳۳۰۰ میلیارد دلار است که میشود چیزی در حدود ۵۸ درصد تولید [ناخالص] داخلی. تصور اینکه از این رقم، ۲۵ درصد کل تولید صرف مجاب کردن میشود، خیلی غیرواقعی و دور از ذهن نیست.
این رقم در آینده بیشتر نیز خواهد شد. مشاغلی چون ساخت رادیو و در و پنجره یا اتومبیل که متضمن حرف زدن نیستند در حال کم شدن اند. فنآوری مرتبط با فعالیت مجاب کردن از یونان باستان تا به امروز همیشه در حال پیشرفت بوده است. صنعتِ چاپ، تلگراف، مخابرات راهآهن، تلفن، بیلبوردهای تبلیغاتی رنگی، زیراکس، ایمیل، و حتی حمل و نقل ارزان که مسافرت کردن را برای سخنوران و مجابکنندگان ارزان کرده است. حتی همین پیشرفتها سبب شده اند که ایدۀ برنامهریزی مرکزی که بسیاری متقاعدکننده مییابند با همینابزارها در سطح جهان پخش شود.
آن بخشِ ماشینیِ دانش هر روز بهتر و بهتر میشود، اما جای نقشآفرینی انسان را در مجاب کردن نمیگیرد. بخشِ انسانی دانش همچنان باقی است. همچنان که صف کشیدن سازوکاری است برای تخصیص چیزها به افراد، مجاب کردن هم سازوکاری بدیل است با همین کارکرد، با این تفاوت که در اغلب موارد مانند صف کشیدن موجب اتلاف وقت نیست. تکنولوژی صف کشیدن میتواند پیشرفت کند، اما هر پیشرفتی که بکند آن پیشرفت تأثیری بر روی درازای صف ندارد. مثلاً شما میتوانید به مردمی که در صف نانوایی ایستاده اند شماره نوبت بدهید تا هر وقت شمارهشان خوانده شد بیایند و نانشان را بگیرند؛ این کار از جنگ و دعوا در صف نانوایی جلوگیری میکند اما ناگواری ایستادن در صف را برای کسی که برای نان ارزان در صف ایستاده است کم نمیکند. مجاب کردن هم همینگونه است؛ میتواند پیشرفت کند. پیشرفت در تکنولوژی مجاب کردن هر دو طرف را مسلح به ابزار کارآمدتری میکند. تبلیغات کالاها برای مخاطبانی که تحصیلکردهتر اند لاجرم باید پیچیدهتر باشد. هر اندازه که مخترعان زرنگتر باشند مسئولان ادارۀ ثبت اختراعات و بانکدارها هم باید پابهپای آنها زرنگتر باشند تا بتوانند اختراع خوب را از بد تشخیص دهند. (البته قطعاً در مجاب کردن منفعت خالصی وجود دارد که بعضیوقتها بسیار بزرگ است. ما عادت کرده ایم که بگوییم که حتی در رقابتِ «بیحاصل» [برای مجاب کردن رأیدهندگان] بر سر مناصب سیاسی در دموکراسیها هم منفعت خالص بزرگی هست. [نویسنده اینجا کنایهآمیز سخن میگوید. مترجم.])
حال آیا واقعاً این حرافیهای ما به قصد مجاب کردن دیگران که بخش بزرگی از فعالیتهای اقتصادی ما را هم تشکیل میدهد، فقط وراجیهایی است که ما خوشمان میآید که بکنیم، یا این که این حرف زدنها از نظر اقتصادی اهمیتی هم دارند؟ اگر حرف باد هوا باشد و اهمیتی نداشته باشد، آن وقت ما داریم هزینۀ گزافی برای باد هوا میپردازیم. یک چهارم تولید ناخالص داخلی پول زیادی است که صرف باد هوا بکنیم. اگر اینگونه باشد خفهخون بگیریم و یک و نیم تریلیون دلار صرفهجویی کنیم.
۳- مثالها: اعتماد، کارآفرینی، و بازار سهام
اعتماد بخش آشنایی از اقتصادِ حرف است. آن مجابسازی با حرف زدن که اعتماد میآفریند برای انجام کسبوکار بسیار حیاتی است؛ بیخود نیست که روتاری کلاب[۲۷] درش به روی همه گشوده است. باورمندان به روسیۀ قدیم در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی که از پذیرش اصلاحات قرن هفدهم در کلیسای روسیه سرباز زدند، آدمهایِ ترقیخواهی نبودند. با این وجود توانستند حول باورهای عجیب و غریب خود یک باهَمادِ شفاهی در دل جامعۀ بزرگتر روس برپا سازند. باورمندان به روسیۀ قدیم در شمال رودخانۀ ویگ به خاطر داشتن ارتباطات با دیگر باورمندان به روسیۀ قدیم در جنوب توانستند تبدیل به فروشندگان عمدۀ غله به سنپترزبورگِ نماد مدرنیت در شمال شوند. مشاهدۀ سر ویلیام پتی آن بود که «هر گونۀ مذهبی به یک اندازه مستعد تجارت کردن نیست، در هر جامعهای آن اقلیت دگرآیین با افکار عجیب و غریب است که بیشتر استعداد تجارت دارد.» هر گونه تمایزی کفایت میکند [که یک باهَمادِ متمایز در جامعه استعداد بیشتری در تجارت کردن از خود نشان دهد]. در قرن هجدهم کوارکرها[۲۸] تاجران قهاری در انگلستان بودند. منونیتها[۲۹] در هلند هم اینگونه بودند. امروزه چینیهای مهاجرتکردهای که از سرزمین مادری خود دور افتاده اند و ارتباط چندانی با پسرعموهای خود در چین ندارند، با هزینۀ کمتر میتوانند با هم دربارۀ نقضِ تعهدات در قراردادها حرف بزنند، و به اینخاطر در تجارت موفقتر از ساکنان چین هستند. با این وجود، در دنیایِ بیحرف و کلامِ نظریۀ اقتصادی که از زمان بنتام به این سو غالب شده است، فرض بر این است که اقتصاد بدونِ نیاز به حرف زدن باید بتواند عمل کند. اما اینگونه نیست.
آنچنان که متین کسگِل و کلیمر (۱۹۹۰) استدلال میکنند، اصولاً کارآفرین بیش از هر چیزی یک حرّافِ مجابگر است، یک سخنور و زبانآور است، که از آن ویژگیِ متمایزگر انسان، قوۀ ناطقهاش؛ استفاده میکند تا کسب پول کند. دانلد ترامپ، خود نمونۀ برجستهای از چنین آدمی است. ترامپ این قدرت را دارد که مجاب کند و قرارداد ببندد، او هنر سخنوری دارد. آنچنان که خود میگوید «تو باید طرفِ مقابل را مجاب کنی که این معامله به نفعِ او است.» (ترامپ، ۱۹۸۷، ص. ۵۳) او با مجاب کردن بود که توانست هتل کومودور را به گراند هتل تبدیل کند: «اول، من باید مالکان هتل را میباوراندم که [چنین و چنان] … همزمان باید یک مدیر باتجربۀ هتلداری را مجاب میکردم که [چنین و چنان] … و باید مقامات شهر را مجاب میکردم که [چنین و چنان]. آن مجاب کردنها تسهیل میکرد که به بانکدارها بقبولانم که [چنین و چنان]» (ترامپ، ۱۹۸۷، ص. ۱۲۲).
حرف زدنها در بازار سهام (نمونۀ آرمانی یک بازارگاه) نیز نمونۀ دیگری است از نقش مجاب کردن در اقتصاد. مدیران سبدهای دارایی ساعتها برای تصمیم گرفتن به خرید و فروش سهام با هم حرف میزنند. کارگزاران سهام با همدیگر و با مشتریان حرف میزنند. اجنۀ تحلیلگرِ تکنیکال روزهای خود را صرف تحیق در باب افکار واسطهها میکنند [نویسنده نثر رندانه و شوخ دارد، حتی در مقالۀ دانشگاهی. مترجم.]. روزنامهنگاران حرفهایی را که انسانها و اجنه در والاستریت میزنند، گزارش میکنند. گزارشهای آنها خود به مکالمات بین سهامداران و کارگزاران سهام دامن میزند. وال استریت پر است از مکالمات و حرفهایی که بر روی کاغذ نقش بسته اند. [اقتصاددانان میگویند که] بازارهای کارآ از طریق قیمتها همۀ اطلاعاتی را که یک معاملهگر میتواند انتظار دسترسی عمومی به آن را داشته باشد در اختیار او قرار میدهد. [اقتصاددانان میگویند که] بنابراین هیچ نیازی به حرف زدن نیست، چرا که هر گونه مزیت اطلاعاتی در قیمتها بازتاب خواهد یافت. اگر مدلهای صامت همۀ داستان را بازگو میکردند، چنان کارآمدیای مزیت چندانی برای حرف زدن باقی نمیگذاشت. همۀ آنچه که یک معاملهگر زبر و زرنگ در بازار میتواند بکند این است که از کوچکترین مزیت اطلاعاتی بهرهبرداری کند، یا اینکه به شانس اتکا کند [؛ یعنی نیازی ندارد که حرف بزند تا مجاب کند یا مجاب بشود.] آن داستانی که اقتصاددانان تعریف میکنند یک فیلم صامت است از انسانهایی که دارند دارت پرتاب میکنند یا بر صفحۀ کامپیوترها زل زده اند، و فرمانهای خود را بیهیچ زبانی به کلام گشودن با صفحهکلید تایپ میکنند. کامپیوترها را روشن کنید و بازنشسته شوید! یک چیزی در این داستان مفقود است، آن بخش قضاوت کردن در دانش است؛ یعنی همان مجاب کردن و اقناع کلامی. رابرت شیلر (۱۹۹۵) این را به تفصیل نوشته است.
۴- علم اقتصادی که اقناع کلامی را به رسمیت میشناسد
اگر اقتصاد وابسته است به قوۀ ناطقه، آنگاه اقتصاد را باید تفسیر کلامی کرد. نهادهای اقتصادی تا درجاتی شبیه آیینهایِ مذهبی و گردهمآییهایی اجتماعی هستند. آنها را باید از دریچۀ نیات انسانها و باورهای انسانها تفسیر کرد. اقتصادی را که وابسته بر حرف و نطق و کلام است، می توان همچون یک متن خواند، و به آن همچون یک متن گوش فرا داد.
اقتصاددان نوعی متوسط چنین نتیجهگیریای را به دیدۀ تردید خواهد نگریست، و آن را نشانۀ خطر خواهد یافت. او اینگونه تربیت شده است تا باور کند که ابزارهای او از منظر معرفتشناسی برتری دارند بر ابزارهایی که در دپارتمان زبان انگلیسی و دپارتمان مردمشناسی به کار گرفته میشود. اما اقتصاددانی که خود را با واقعیت اهمیت کلام در اقتصاد همراه کند، ابزار دیگری به ابزارهای علمی خود اضافه خواهد کرد: ابزار تفسیر. نمیتوان چشم بر یک چهارم تولید ملی بست و آن وجهِ انسانی دانش را نادیده گرفت و فقط آن بخش مکانیکی دانش را به حساب آورد. نتیجهای که ما میگیریم این نیست که ابزارهایی که اینک در دستان اقتصاددانان است بیارزش اند و باید بهدور ریخته شوند. این ابزارها بسیار هم باارزش اند، و باید آنها را برای استفادههای کنونیشان و کاربردشان در توانمندسازی ما به انجام محاسبات در علم اقتصاد تفسیری[۳۰] نگاه داشت. اما اگر نیاز است که گاه اقتصاد را سوراخ کرد و گاه چکشاش زد، و گاه آن را رنده و گاه اره کرد، بهتر است که اقتصاددانان در جعبه ابزار خود [در کنار چکش و اره] دریل و رنده نیز داشته باشند.
منبع:
Klamer, Arjo, and Deirdre N. McCloskey. 1995. One Quarter of GDP is Persuasion. American Economic Review 85 (May): 191—۱۹۵.
[۱] Deirdre McCloskey
[۲] Arjo Klamer
[۳] http://www.deirdremccloskey.com
[۴] The Bourgeois Virtues: Ethics for an Age of Commerce
[۵] Bourgeois Dignity: Why Economics Can’t Explain the Modern World
[۶] Bourgeois Towns: How Capitalism Became Ethical, 1600-1800
[۷] The Rhetoric of Economics(University of Wisconsin Press 1st ed. 1985; 2nd ed. 1998)
[۸] If You’re So Smart: The Narrative of Economic Expertise (University of Chicago Press 1990)
[۹] Knowledge and Persuasion in Economics (Cambridge 1994)
[۱۰] Joseph Farrell
[۱۱] knowledge
[۱۲] ignorance
[۱۳] John Maynard Keynes
[۱۴] Frank Knight
[۱۵] Friedrich Hayek
[۱۶] G. L. S. shackle
[۱۷] Ronald Coase
[۱۸] Leonid Hurwicz
[۱۹] Kenneth Arrow
[۲۰] uncertainty
[۲۱] Yogi Berra
[۲۲] Joseph Stigler
[۲۳] این استدلال تفسیری است از آنچه که هری کالینز (Harry Collins, 1990) در کتاب اخیرش دربارۀ کامپیوتر و سیستمهای خبره ارائه کرده است.
[۲۴] John Wallis
[۲۵] Douglas North
[۲۶] Lectures on Jurisprudence
[۲۷] روتاری کلاب (Rotary Club) یک سازمان جهانی با بیش از یک و دو دهم میلیون عضو که هدفاش گرد هم آوردن بازرگانان است برای انجام کارهای بشردوستانه و ارتقای استانداردهای اخلاقی در کسبوکار و گسترش صلح و نیکخواهی. آدرس اینترنتی این سازمان www.rotary.org است. اعضای این باشگاه معمولاً هفتهای یک بار همدیگر را سر میز ناهار یا شام ملاقات میکنند و با هم حرف میزنند.
[۲۸] Quaker
[۲۹] Mennonite
[۳۰] Interpretive economics
لینک کوتاه مطلب: http://goo.gl/VxBVsm