بمیر جهان فیزیکی، بمیر
این یک دانه سیدی که داشتم، همهی چیزی بود که تا یک ماه بعدش گوش میدادم چون پول نداشتم یکی دیگر بخرم و چون دیگر نمیتوانستم برگردم و صفحه گوش کنم. دیر و زود داشت، اما سوخت و سوز نداشت و بالاخره زمان موعود رسید. باید آپارتمان را تخلیه میکردم و جای دیگری اسباب میکشیدم. اصلا خیال نداشتم صفحهها را هم با خودم ببرم. بغل بغل با خودم پایین و به زبالهدان سر کوچه حملشان کردم و ریختمشان دور. تجربهی تلخوشیرینی بود اما میدانستم که دارم به گذشتهای کمتر ایدهآل بدرود میگویم و آیندهای خارقالعاده را در آغوش میکشم.