فرض کنید در کشوری زندگی می کنید که ساختار ناکارآمد اقتصاد منجر به بحران شده است. دولت بیشتر از آنچه دارد خرج می کند. هزینه بالای دولت برای پرداخت حقوق کارمندانش، یارانه به کالاهای اساسی، و هزینه برنامه های رفاهی منجر به کسری بودجه شدید و استقراض دائم گشته است. این بحران بدهی انباشته راهی جز انتشار روزافزون پول و نتیجتا ابرتورم ندارد. هر روز که از خواب برمیخیزید نمی دانید ارزش حقوق تان چقدر است. قیمت ها دیگر معنایی ندارند. و اینها همه عواقب وخیمی برای فقرا و همینطور کارایی اقتصادی دارد.
وقتی مردم تورم شدید کنونی را ببینند، تورم در آینده را نیز انتظار می کشند بنابراین اقدام به خرید پیش پیش کالاها می کنند تا بعدا مجبور به پرداخت قیمت بالاتر نشوند. اما این افزایش تقاضا باعث تشدید تورم شده، درعین حال فشار دولت بر تجار برای کنترل قیمت، به کمبود کالاها در بازار و فروشگاه ها می انجامد. تورم باعث سقوط ارزش پس اندازهای مردم می شود که در این جریان افراد پیرتر بیشترین آسیب را میبینند.
در چنین شرایطی اداره مملکت ممکن نیست . کشور در بن بست سیاسی، اقتصادی و فساد اقتصاد برنامه ریزی شده گرفتار شده است. وضعیت مشابه این است که بیماری بشدت مریض دارید که درحال مرگ است. یا باید غده سرطانی را جراحی کرده و بیرون آورید، یا جلوی گسترش عفونت را بگیرید. بنابراین اصلاحات باید درست و یکباره اجرا شوند چون بعد از هر شکست هزینه سیاسی اجتماعی اصلاحات بسیار بالا می رود زیرا اعتماد عمومی فرسوده شده است. اگر سیاست گذار نتواند به وعده های خود مثلا در کنترل کسری بودجه و کاهش نقدینگی در جهت کنترل تورم عمل کند، مردم در مراحل بعدی نیز به او اعتماد نکرده و امکان پشتیبانی سیاسی از هرگونه برنامه اصلاحی از بین می رود.