دالیبور روهاک

از گذارهای پساکمونیستی چه می‌توان آموخت؟ (۲)

معمولاً اقتصادهایی که بدترین شرایط ابتدایی را دارند، مجبورند متحمل رکودهای سخت‌تر بشوند. این بدان معنا نیست که سیاست‌های اقتصادی در عملکرد رشد تأثیری ندارد. پژوهش‌های پردامنه‌ای به درک این نکته نایل شده‌اند که آزادسازی در سال‌های آغازینِ گذار به رشد بیشتری می‌انجامد و به نرخ تورم کمتری در دوره‌ی بعدی منجر خواهد شد. یک تعبیر این نکته این است که آزادسازی سریع جواب می‌دهد…

از گذارهای پساکمونیستی چه می‌توان آموخت؟ (۱)

این مقاله بررسی آثاری است که درباره‌‌ی تحولات پساکمونیستی نوشته شده‌اند و جدل میان مدافعان اصلاحات سریع و مدافعان مکتب نهادگرایی جدید را اجمالاً توضیح می‌دهد. این مقاله با ارائه‌ی شواهدی از کشورهای در حال گذار، با تأیید آشکار تأثیر دو مقوله‌ی محدودیت‌های عارض بر اصلاحات، رهیافت بدیلی را مطرح می‌کند.

چرا اقتصاد توسعه بلای جان فقرا شده است؟

میردال، در مباحث توسعه‌ی اقتصادی یک مرجع فکری و مظهر رویکرد تکنوکراتیک «از بالا به پایین» بود. این رویکرد، توسعه را به منزله‌ی مشق «مهندسی اجتماعی» و یک «تحلیل صرفاً فنی از مسائل سیاست اجتماعی» می‌بیند. در مقابل، هایک شهرتش را از مطالعاتش بر روی خصائل معرفت‌شناختی بازار کسب کرده ‌است. به زعم وی، بازار و دیگر صور پیچیده‌ی همکاری اجتماعی، روشی است در باب به‌کارگیری دانش—دانشی که در تمامیت خود برای هیچ فردی قابل دسترسی نیست. از منظر هایک، توسعه‌ی اقتصادی نتیجه‌ی فرآیندی است که در آن افراد بر دانش منتشر و متفرق افسار می‌زنند و آن‌را به خدمت کارکردهای سودمند اجتماعی می‌گمارند. پس، توسعه‌ی اقتصادی، نتیجه‌ی اعمال سیاست‌های هوشمندانه نیست.

خلق فضای مشترک با دور ریختن مقررات صوری

«فضای مشترک» یعنی حذف مرز میان آمد‌وشدِ خودرو و عابرینِ پیاده،‌ عموماً با از بین بردن چیزهایی مانند جدول، خط‌کشی‌های ‌روی خیابان، و علائم و چراغ‌های راهنمایی. در نتیجه‌ی این طرح، رانندگان، دوچرخه‌سواران و عابران پیاده بیشتر احتیاط می‌کنند و تصادف‌ها نادر و فجایع اندک می‌شوند. نتایجِ اجرایِ این طرح در پوینتون شگفت‌انگیز بوده است. آنچه تا پیش از این چهارراهی نامطبوع و خطرناک بود، و شهر را به دو قسمتِ گسسته از هم تقسیم می‌کرد، به مکانی خوش‌آیند، آرام و زنده تبدیل شده است.

چرا رشد اقتصادی به تابلوی مونالیزا می‌ماند

آن‌گاه که اقتصاددان‌ها می‌کوشند رشد اقتصادی را توضیح دهند، مانند مورخانِ هنر رفتار می‌کنند که در تلاش‌اند برجسته شدن مونالیزا را به واسطه‌ی خصایص ذاتی آن توضیح دهند. بنابراین، تبیین‌های ممکن برای پیشرفت جهان غرب معمولاً حول و حوشِ ویژگی‌های گوناگونِ آن می‌گردد: جغرافیای‌اش، برخورداری‌اش از منابعی مانند زغال‌سنگ و آهن، امپراتوری‌های‌اش، اخلاق پروتستان یا فرهنگ خاص‌اش.

در دفاع از کلبی‌مسلکی

سیاست مسحورکننده است—بازیگرانِ آن رهبرانی کاریزماتیک و فصیح، اغلب خطیبانی برانگیزاننده‌ی مردم، هستند در نمایش‌هایی که در تالارهای باشکوه واشنگتن یا وست‌مینیستر و یا در تلویزیون اتفاق می‌افتد. سیاست به‌مثابه‌ی نقطه‌ای کانونی برای اجتماعات ما عمل می‌کند و به مردم کمک می‌کند تا تعلّق خود به کلّی بزرگ‌تر را تصدیق کنند—امری که در نظرِ اکثر مردم ارزشمند می‌نماید.