انسان‌دوستی با گیوتین

—مترجم: محسن محمودی

یادداشت سردبیر: ایزابل پَتِرسن رمان‌نویس و منتقد ادبی آمریکایی است که در سال ۱۹۴۳ یک اثر فلسفی به نام «خداوندگار ماشین» منتشر ساخت. در این گزیده‌ از «خداوندگار ماشین» پترسن استدلال می‌کند که وقتی «هستیِ انسان برای دیگران از خلال دیگران و به وسیله‌ی دیگران» باشد، همچون وقتی که یک انسان‌دوست خیرخواه هستی خود را منحصراً با هستی دیگرانی که می‌خواهد به ایشان کمک کند، تعریف می‌کند، آنگاه جای شگفتی نیست اگر از انسان‌دوستی گیوتین سر برآرود، چون کافی است هستی دیگر-بنیاد را تا منتهای منطقی‌اش بسط داد، تا «حکومت دهشت» بزاید.

می‌توانید زندگی‌نامه‌ی کوتاهی از او را به فارسی در «شیرزنان لیبرتارینیسم؛ ایزابل پترسن» مطالعه کنید. حساب توییتر ایزابل پترسن نیز جملات قصار از نوشته‌های او توییت می‌کند.

***

ایزابل پاترسونبیشترِ گزندهایی که جهان به خود می‌بیند توسط آدم‌های نیکخواه انجام می‌گیرد، و این گزندها هم نتیجه‌ی تصادف، و سهو و غفلت نیستند. این گزندها کاملاً نتیجه‌ی اقدامات حساب‌شده و جهد بلیغ‌ آن آدم‌های نیکخواه اند. و آن‌چه ایشان را به آن جهد برمی‌انگیزاند آرمان‌های والا جهتِ دست‌یابی به غایاتِ فضیلت‌مندانه است.

به تحقیق این امر قابل اثبات است و ممکن نبوده که غیر از این باشد. درصد آدم‌های شریر، بدطینت یا فاسد ضرورتاً اندک است، چرا که هیچ گونه‌ای امکان بقا نمی‌داشت اگر اعضایش عادتاً و عمداً گرایش به صدمه زدن به یکدیگر می‌داشتند. نابود کردن چنان آسان است که حتی اقلیتی کوچک با سرشت پلید می‌تواند در اندک زمانی اکثریتی غافل از افراد نیک‌سرشت را قلع‌وقمع سازد…

جنگ کنونی [جنگ جهانی دوم] با نقض معاهده‌ای [۱] میان دو کشور قدرتمند (روسیه و آلمان) آغاز شد که بر مبنای آن دو کشور می‌توانستند همسایگان کوچک‌تر خود را بدون مجازاتِ [متعاقب] مورد تهاجم قرار دهند. آن معاهده‌ با حمله‌ای غیرمنتظره‌ی یکی از آن دو همدست به آن دیگری نقض شد. اما این امر بدون قدرت سیاسی داخلی هرگز ممکن نمی‌شد که در هر دو مورد [هم در آلمان نازی و هم در شوروی] به بهانه‌ی کمک‌رسانی به ملت غصب شده بود.

دروغ‌، خشونت و کشتار جمعی نخست بر روی مردم هر دو ملت از سوی حکومت‌های متبوع خودشان به کار برده شد.

ممکن است گفته شود و البته ممکن است درست هم باشد که در هر دو مورد صاحبان قدرت ریاکارانی رذل  بوده‌اند؛ اهداف خودآگاه آنان از بدوِ امر شرورانه بوده است؛ با این حال، ایشان امکان دستیابی به قدرت را نمی‌داشتند، مگر با رضایت و یاری مردمان نیک‌خواه.

رژیم کمونیستی در روسیه با وعده‌ی زمین به دهقانان قدرت را به دست آورد، هرچند که بعدها مشخص شد آن وعده دروغی بیش نبوده. هنگامی که کمونیست‌ها قدرت را به دست گرفتند، زمینی را که تا آن زمان در مالکیت دهقانان بود، از آنان گرفتند و کسانی را که مقاومت ورزیدند، قلع‌وقمع کردند. این امر با برنامه و هدف انجام شد؛ و در امریکا این دروغ به نام «مهندسی اجتماعی» از سوی هواخوهان سوسیالیسم مورد ستایش قرار گرفت… .

خداوندگار ماشینچرا فلسفه‌ی انسان‌دوستی قرن هجدهم اروپا به «حکومت دهشت» [انقلابیون فرانسه] ختم شد؟ این تصادف نبود؛ بلکه پی‌آیندِ آن منطق، هدف و وسیله‌‌ای بود که اختیار کرده بودند. آن هدف چیزی نیست جز انجام کار نیک در حق دیگران به مثابه اصلی‌ترین دلیل هستی؛ ابزار هم قدرت جمعی است؛ و فرض هم بر جمعی بودن «خیر».

مسأله ریشه‌های اخلاقی، فلسفی و مذهبی دارد، و دربردانده‌ی رابطه‌ی انسان است با جهان و رابطه‌ قوه‌ی خلاقه‌ی انسان با خالقش. از ناکامی در شناخت هنجارهای زندگی بشری است که آن تباین ویران‌گر سر برمی‌آورد.

هر آینه، رنج و اضطراب در زندگی حادث می‌شوند. فقر، بیماری و وقایع ناگوار احتمالاتی هستند که ممکن است به حداقل کاهش یابند، اما ممکن نیست همگی از مخاطراتی که بشریت باید با آن‌ها دست‌وپنجه نرم کند، به کلی حذف شوند. اما این امور مایه‌ی خوشایند انسان نیستند تا او خود عامدانه به پدید آوردن آن‌ها و تداوم بخشیدن‌شان بکوشد.

به طور طبیعی کودکان تحت سرپرستی و حمایت پدر و مادر اند، در حالی که اکثر بزرگسالان عمده‌ی حیات خود را در  کمابیش در تندرستی برای تأمین معاش درگیر فعالیت‌هایی سودمند هستند. این هنجار و نظمی طبیعی است. بیماری‌‌ها حاشیه‌ای [بر زندگی انسان] هستند. می‌توان از حاشیه‌ی مازاد تولید با بیماری‌ها مبارزه کرد و آثارشان را تخفیف داد، اما نمی‌توان اراده کرد و آن‌ها را به‌کلی از متن زندگی زدود. بنابراین نمی‌توان گفت که غیرتولیدکنندگان دلیل و توجیه هستی برای تولیدکنندگان اند، یا بیماران دلیل و توجیه هستی برای تندرستان، یا ناتوانان دلیل و توجیه هستی برای شایستگان، هم‌چنین نمی‌توان گفت که هستی هر فرد انسان موقوف به دیگری و به خاطر دیگری است. (اگر چنین چیزی را بپذیریم که هستی هر فرد انسان موقوف به دیگری است، تصدیق رویه‌ای است که در جوامع نیمه‌وحشی بود؛ یعنی زمانی که همسر بیوه یا پیروان مرد مرده‌ای را همراه او زنده به گور می‌کردند.)

مذاهب بزرگ که در عین حال نظام‌های فکری عظیمی هم هستند، همواره وضعیت نظم طبیعی را به رسمیت شناخته‌اند. آنان سخاوت و احسان را از محل ارزش مازاد تولیدکننده به عنوان الزامی اخلاقی حکم می‌کنند. به این معنا که آن‌ها نیکوکاری در حق دیگران را به امری ثانویه برای تولید تبدیل می‌کنند، چون بدون تولید چیزی برای بخشش وجود ندارد. در نتیجه، آن‌ها سخت‌گیرانه‌ترین قاعده را که فقط بایستی به طور داوطلبانه پذیرفته شود، به کسانی تجویز می‌کنند [راهبه‌ها و کشیشان] که می‌خواهند زندگی خود را کاملاً وقفِ کمک‌رسانی به دیگران کنند. این امر همواره به عنوان رسالتی خاص تلقی می‌شود، چون نمی‌تواند روش عمومی زندگی باشد. از آن‌جا که مأمور صدقه باید وجوهات یا کالاهایی را که توزیع می‌کند از مازاد تولیدکنندگان تأمین کند، اختیاری از خود ندارد و باید خواهش و درخواست کند. و وقتی او معاش خود را از چنین صدقاتی تأمین می‌کند، باز چیزی بیش از معاش بخور و نمیر نباید بردارد. او برای اثبات رسالت خود حتی باید سعادت زندگی خانوادگی خود را فدا کند، اگر قرار باشد دستورات مذهبی رسمی را به جای آورد. چون او هرگز نباید رفاه خود را از بدبختی دیگران به دست آورد.

اگر والاترین غایت هستی یک نیکوکار—آنچه هستی او را می‌سازد—کمک به تنگدستان باشد، آنگاه خیر غایی برای او مستلزم آن است که دیگران در تنگدستی باشند. خوشبختی او نقطه‌ی مقابل بدبختی دیگران است. او اگر بخواهد به همه‌ی «بشریت» کمک کند، همه‌ی بشریت باید نیازمند باشد. کمک به هم‌نوع یگانه محرک یک نیکوکار در زندگی می‌شود. او نه می‌تواند به آن نظم الهی یا آن نظم طبیعی تن دهد که در آن‌ انسان‌ها قادر اند خود را یاری کنند. انسان‌دوست خود را در جایگاه خداوند قرار می‌دهد.

اما او با دو واقعیت دشوار مواجه می‌شود؛ نخست این که آدم‌های توانا به یاری او نیاز ندارند؛ و دوم این که اکثریت مردم اگر به تباهی نیفتاده باشند، بی‌تردید نمی‌خواهند ابژه‌ی لطف و مرحمت آن انسان‌دوست باشند. [بلکه می‌خواهند بار زندگی خود را به دوش بگیرند.] زمانی که گفته می‌شود هر کس پیش از هر چیز باید به خاطر دیگران زندگی کند،  مشخصاً قرار است چه روندی پی گرفته شود؟ آیا هر فرد باید دقیقاً بدون هیچ محدودیت یا ملاحظه‌ای هر آن چه را که دیگران از او می‌خواهند، انجام دهد؟ و تنها آن کاری را انجام دهد که دیگرای از وی می‌خواهند؟ در صورتی که افراد مختلف خواسته‌های متعارضی داشته باشند، [تکلیف] چیست؟ این طرح غیرعملی است.

شاید آن موقع او باید تنها آن کاری را انجام دهد که به‌راستی «خیر» دیگران است. اما آیا دیگران می‌دانند که چه کاری برای‌شان نیکی است؟ نه، این مسأله به سبب همان دشواری منتفی است. پس آن‌گاه آیا فرد «الف» باید آن کاری را انجام دهد که گمان می‌کند برای فرد «ب» نیکی است و فرد «ب» آن کاری را انجام دهد که گمان می‌کند برای فرد «الف» نیکی است؟ یا فرد «الف» باید تنها آن کمکی را از« ب» بپذیرد که گمان می‌کند برای «ب» نیکی است و به عکس؟ اما این به غایت احمقانه است. البته آن چه انسان‌دوست عملاً دارد پیش‌نهاد می‌کند این است که او باید آن کاری را انجام دهد که گمان می‌کند برای «همگان» نیکی است. اینجا است که انسان‌دوست گیوتین را به کار می‌اندازد.

در چه نوع جهانی نیک‌خواهی انسان‌دوست در اوج خواهد بود؟ این جهان تنها می‌تواند جهانی باشد مملو از صدقه‌بگیران در صف نان و بیماران در صف مریض‌خانه‌؛ جهانی که در آن نه قدرت طبیعی به خودیاری برای انسان‌ها باقی مانده و نه قدرت مقاومت در مقابل کارهایی که بر ایشان می‌رود. این دقیقاً جهانی است که انسان‌دوست بر سرِ راه خود به سوی مقصدش سازمان‌دهی می‌کند.

زمانی که یک انسان‌دوست آرزو می‌کند که مثلاً همه یک کوارت [یا یک لیتر] شیر داشته باشند، واضح است که خود شیر ندارد و نمی‌تواند تولید کند، یا چرا باید اصلاً چنین آرزویی کند؟ به علاوه او اگر میزانی کافی شیر داشت تا به همگان یک کوارت ارزانی دارد، تا زمانی که دیگران بتوانند برای خود شیر تولید کنند، خواهند گفت نه، متشکریم. پس انسان‌دوست چگونه می‌تواند اسبابی فراهم سازد که هم همه‌ی شیرها را برای توزیع در اختیار داشته باشد و هم همگان نیازمند شیر باشند؟

تنها یک راه وجود دارد و آن بهره‌گیری از قدرت سیاسی در گسترده‌ترین ابعاد آن است. بنابراین انسان‌دوست زمانی که از کشوری دیدار می‌کند و می‌بیند و یا خبرش را می‌شنود که آنجا همه محدود به جیره‌ی کوپن شده‌اند، احساس مسرت فراوان می‌کند. جایی که معیشت در گرو یارانه‌ی دولت است، و عموم مردم در نیاز هستند و قدرت فائقه برای تأمین آن نیاز فراچنگ آمده است. این‌گونه است که او که در مقام نظر یک انسان‌دوست است در مقام عمل به کار ایجاد حکومت دهشت است.

مردمان خوب به انسان‌دوست قدرتی می‌دهند که او مطالبه می‌کند، چرا که ایشان منطق باطل او را پذیرفته‌اند. پیشرفت علم به واسطه‌ی افزایش تولید نیز اعتباری ظاهر فریب به منطق او بخشیده است. از آن جایی که میزان کافی برای همگان موجود است، پس چرا نیاز «نیازمند» پیش از همه تأمین نشود و در نتیجه این معضل برای همیشه ریشه‌کن نگردد؟

چرا آدم‌های خوش‌قلب خواهان قدرت سیاسی می‌شوند؟ این را نمی‌توانند انکار کنند که ابزار کمک‌رسانی به نیازمندان به‌ناگزیر باید از محل تولید فراهم آورده شود. اما می‌گویند به میزان کافی و بیش از نیاز وجود دارد. سپس باید تصور کرده باشند که تولیدکنندگان به دادن آن چیزی که «بحق» است، راغب نیستند. به علاوه آنان فرض‌شان این است که حقی جمعی برای وضع مالیات برای هر هدف که جمع تعیین کند، وجود دارد. آنان این حق را در دامن «حکومت» قرار می‌دهند، چنان که گویی حکومت وجود قائم‌بالذات داشته، و آن اصل متعارف امریکایی را فراموش می‌کنند که حکومت خود قائم به خود وجود نداشته، بلکه در عوض توسط انسان‌ها برای اهدافی محدود تأسیس شده. مالیات‌دهنده خود به حمایت ارتش یا نیروی دریایی یا پلیس امید دارد؛ او از جاده‌ها استفاده می‌کند؛ اما مالیات‌دهنده را حقی بدیهی هست که بر محدود بودن مالیات‌اش اصرار بورزد. حکومت به مالیات گرفتن هیچ «حق» [قائم‌بالذاتی] ندراد، بلکه تنها حائز قدرتی است که به او واگذار شده.

اما اگر مالیات‌ها برای کمک‌رسانی وضع شوند، آنگاه چه کسی داوری می‌کند که انجام کدام کاری شدنی و انجام کدام کار سودمند است؟ [داور] یا باید تولیدکننده باشد، یا آن نیازمند دریافت‌کننده‌ی کمک و یا آن گروه سوم. این که بگوییم هر سه گروه با هم، پاسخ درست نخواهد بود؛ حکم نهایی به اکثریت یا اکثریت نسبی یا از یک گروه یا آن گروه دیگر خواهد بود. آیا نیازمندان باید به نفع هر آن چه می‌خواهند رأی دهند؟ آیا انسان‌دوستان؛ یعنی گروه سوم، باید به خودشان رأی دهند تا هم نیازمندان و هم تولیدکنندگان را در ذیل قدرت خویش بگیرند؟ ( این کاری است که تا کنون کرده‌اند.)

ایزابل پترسن میم انگلیسی

بنابراین فرض‌شان این است که حکومت باید به آن قدرتی مجهز شود که برای فراهم کردن «امنیت» برای نیازمندان لازم است. اما این کار در ید توان حکومت نیست. آن چه حکومت انجام می‌دهد تصرّف امکاناتی است که اشخاص خصوصی برای امنیت خودشان فراهم کرده‌اند، و با این کار حکومت همه را از هر امید یا فرصتی برای امنیت محروم می‌سازد. حکومت نمی‌تواند کار دیگری انجام دهد اگر اصلاً کاری انجام دهد. کسانی که ماهیت اقدام را درک نمی‌کنند مانند آدم‌های پرورش‌نیافته‌ای هستند که ممکن است برای چیدن میوه درخت را قطع کنند؛ آنان آن‌گونه که فردی متمدن باید فکر کند، در قید زمان و مکان فکر نمی‌کنند … .

مقایسه‌ای کنید بین انسان‌دوست خصوصی و صاحب‌سرمایه‌‌ی خصوصی که این گونه عمل می‌کنند. انسان واقعاً نیازمندی را در نظر بگیرید که ناتوان نیست و فرض کنید آن انسان‌دوست به او غذا، لباس و سرپناه بدهد—زمانی که آن نیازمند تا آخر این‌ها را مصرف کرد، مجدد آن‌جایی خواهد بود که پیش از آن بوده، جز این که در این میان ممکن است عادت وابستگی را هم کسب کرده باشد. اما فرض کنید فردی بدون هرگونه انگیزه‌ی‌ بشردوستانه صرفاً برای این که کار خودش انجام شود، فرد نیازمند را در ازای مزدی استخدام کند. کارفرما عملی خیر انجام نداده است. با این وجود شرایط انسان صاحب شغل در واقع دگرگون شده است. تفاوت عمده میان این دو عمل چیست؟

این است که کارفرمایی  که کار خیریه نمی‌کند یک آدم صاحب‌شغل را به خط تولید و به چرخه‌ی بزرگ انرژی بازگردانده است—در مقابل تنها اثری که انسان‌دوست می‌تواند بگذارد این است که انرژی را به طریقی منحرف کند که به تولید باز نگردد، و این‌گونه او این احتمال را کاهش می‌دهد که آن فرد نیازمند اما توانا شغلی برای معاش پیدا کند.

اگر اثری را که انسان‌دوست‌های صادق و صمیمی گذاشته‌اند از آغاز تاریخ در نظر بگیریم، مشخص می‌شود که همگی آنان با هم از طریق فعالیت‌های کاملاً خیرخواهانه خود هرگز به اندازه‌ی یک دهم خیری که از تلاش‌هایِ عادیِ سودجویانه‌ی توماس ادیسون ناشی شده خیری برای بشریت به ارمغان نیاورده‌اند، تازه اگر نخواهیم از ذهن‌های بزرگ‌تری که اصول علمی مورد استفاده‌ی ادیسون را طرح ریختند، سخنی به میان آوریم. متفکران، مخترعان و سازمان‌دهندگان بی‌شمارِ نظریه‌پرداز به رفاه، سلامت و خوشبختی هم‌نوعان خود کمک کرده‌اند، دقیقاً چون کمک کردن بشردوستانه هدف و مقصد ایشان نبوده.

زمانی که رابرت اوون [۲] تلاش کرد تا کارخانه‌ای پربازده و موفق ایجاد کند، برخی خصایص شخصیتی بد را هم میان کارمندانش تقویت کرد، کسانی که دریافت‌کننده‌ی کمک‌های رفاهی شدند و بنابراین متأسفانه شخصیت‌شان به ضعف و تباهی کشیده شد؛ اوون برای خودش پول درآورد؛ و در این گیرودار به ذهنش خطور کرد که اگر دستمزد بیشتری پرداخت کند، [تقاضای مزدبگیران افزایش خواهد یافت و] با گسترش تقاضای بازار تولید نیز افزایش خواهد یافت. این فکر ظاهراً با عقل جور در می‌آمد و صحیح می‌نمود. اما اوون سپس تحت تاثیر بلندپروازی انسان‌دوستانه‌ای قرار گرفت تا برای همگان کاری نیک انجام دهد. او انسان‌دوستانِ بسیاری را در کولونی آزمایشی گردهم آورد؛ آنان همگی چنان مشتاق انجام کار نیک برای دیگران بودند که همه‌شان از کار مولد بازماندند؛ کولونی به شکلی تلخ از بین رفت؛ اووِن ورشکسته شد و در حالی که مختصری جنون داشت درگذشت. آن اصول بسیار مهم که او در مجالی اندک آزموده بودشان، باید یک قرن به انتظار می‌نشستند تا مجدداً کشف شوند.

انسان‌دوست، سیاست‌مدار و دلال محبت به صورتی اجتناب‌ناپذیری با هم متحد می‌شوند چرا که انگیزه‌های مشترکی دارند، و به دنبال اهدافی مشابه هستند: هستیِ انسان برای دیگران از خلال دیگران و به وسیله‌ی دیگران.

***

[۱] . منظور معاهده‌ی عدم تجاوز یا مولتوف- ریبنتروپ بین آلمان نازی و شوروی است. (م)

[۲] . Robert Owen اصلاح‌گر سوسیالیست، اهل بریتانیا و یکی از بنیادگذاران جنبش سوسیالیسم تعاونی است. جنبشی که بعدها کارل مارکس نام سوسیالیسم آرمان‌شهری بر آن نهاد. اوون با این عقیده که جامعه باید عاری از فقر، جنایت و مرض باشد و مردم با شادی و خوشبختی و بدون ترس و هراس از آینده و در نهایت خوش‌بینی زندگی کنند طرح مدینه‌ی فاضله خود را نوشت تا یک الگو برای سراسر جهان شود و نخستین مدینه‌ی فاضله را به نام نیو لانارک New Lanark به وجود آورد. مدخل او در ویکی‌پدیا: http://en.wikipedia.org/wiki/Robert_Owen  (م)