شیرزنان لیبرتاریانیسم: آین رند

ayn– ترجمه‌ی محمد نصیری

یادداشت سردبیر: در دهه‌ی ۱۹۴۰، آزادی کاملاً عقب نشسته بود. در همه‌ی قاره‌ها، مستبدان، مردم را سرکوب یا مرعوب می‌کردند. روشن‌فکران غربی توده‌کشانی چون ژوزف استالین را تطهیر کردند و دولت‌های غربی، از سبک شوروی الهام گرفته و با برنامه‌ریزی متمرکز، قدرت خود را گسترش دادند. جنگی که در اروپا، آفریقا و آسیا سربرداشت، پنجاه میلیون نفر را به کشتن داد. ایالات متحده هم، که از قرار معلوم آخرین امید آزادی بود، به این دام افتاد.

نویسندگان آمریکایی و شهره به دفاع از آزادی، رو به موت بودند. اِیچ.اِل. مِنکِن از سیاست تلخ به خاطره‌نویسی روی آورد، دیگرانی چون آلبرت جِی ناک و گَرِت گارِت هم در منجلاب بدبینی غرقه بودند.

در میانه‌ی این زمانه‌ی افتضاح، سه زن بی‌باک ترس را کنار زدند؛ جرأت کردند و اعلام داشتند که کالکتیویسم (نظامِ اشتراکی) شرّ است. آنان پای حقوق طبیعی ایستادند، پای تنها فلسفه‌ای که همه‌جا برای مخالفت با استبداد، بنیانی اخلاقی می‌ساخت،. این سه، فردگرایی اسطقس‌دار قدیمی را گرامی داشتند و در خیال، آینده‌ای را می‌بافتند که در آن مردم دیگربار آزاد بودند. آنان خوشبینی روح‌بخشی عرضه دادند که میلیون‌ها نفر را الهام بخشید.

همگی‌شان خارجیانی بودند با گذشته‌ای سخت. دوتاشان مهاجر بودند. یکی در منطقه‌ای مرزی چشم گشود، که آن زمان هنوز جزو ایالات متحده نشده بود. برای امرار معاش، به‌عنوان نویسنده، در بازارهای بازرگانی‌ای کار کردند که تحتِ سلطه‌ی دشمنان ایدئولوژیک بود. هریک زمانی به زمین سخت خورده و ورشکست شده بودند. از مردان شکست عشقی خوردند… یکی پابند ازدواجی بی‌شر‌و‌شور ماند، دو نفر دیگر هم طلاق گرفتند و هرگز مجدداً ازدواج نکردند.

این زنان که گذشته‌ای چنین سخت داشتند در یک سال، ۱۹۴۳، کتاب‌های مهمی منتشر کردند: به ترتیب «کشف آزادی»، «خداوندگار ماشین» و «سرچشمه». به قول جان چمبرلِین، ژورنالیست، این زنان «با نگاهی سرزنش‌آمیز به جمع فکری مردانه، تصمیم گرفته بودند تا بار دیگر ایمان به فلسفه‌ی قدیمی [لیبرال] را شعله‌ور سازند: هیچ‌کدام از آنان نه اقتصاددان بود و نه دکترا داشت». آلبرت جِی ناک می‌گوید: «آنان، ما نویسندگانِ مرد را طرد کردند. آنان نه اشتباه کردند و نه بیهوده‌کاری… همه‌ی تیرها[ی‌شان] مستقیم به هدف می‌خورد.»

شیرزنان لیبرالیسم به رُز وایلدر لِین، ایزابل پَترسون و آین رَند، سه زنی که جنبش لیبرتارین مدرن را الهام بخشیدند خواهد پرداخت. در ادامه، بخش سوم و آخر این مجموعه که به آین رند می‌پردازد را مطالعه می‌کنید.

 ***

آین رَند

رَند ظهوری برق‌آسا داشت. باربارا برندنِ زندگینامه‌نویس، رند را وقتی در ۲۱ سالگی به آمریکا رسید این‌گونه توصیف می‌کند که: «پوشیده در موهایی کوتاه و صاف؛ چهره‌ای مربع‌شکل با آرواره‌هایِ سرِجایِ خود؛ دهان گشاد شهوت‌آفرین‌اش بسته و پای چشمان تیره‌ی بزرگش به‌شدت کبود بود؛ انگار که صورت یک شهید یا یک مفتش انکیزیسیون یا یک قدیسه باشد. چشمان از شهوتی می‌سوختند که هم‌زمان عاطفی و عقلانی بود… گویا می‌خواهند فرد بیننده را بسوزانند و جای درخشش محو خود را روی بدن وی به‌جا بگذارند.» بعدها سیگار پشت سیگار و نشستن‌های پیاپی وی را قربانی خود کردند. اما رند، آن‌چنان‌که یک ویراستار کتاب، هِرام هِیدن، به یاد می‌آورد هنوز هم فراموش نشدنی است: «زنی کوتاه و محترم،  با موی سیاهی که از جلو کوتاه شده و روی پیشانی ریخته بود… چشمانش هم به قدر موهایش سیاه و گیرا بود.»

رند، با نام اصلی آلیسا روزنبام، ۲ فوریه‌ی ۱۹۰۵ در سن پترزبورگ به‌دنیا آمد. پدرش، فرانتس روزنبام، به‌عنوان یک شیمیدان خودش را از فقر به طبقه‌ی متوسط بالا کشیده بود. مادرش، آنا، برون‌گرایی بود که به کار شدید اعتقاد داشت و در زندگی اجتماعی سخت‌کوشِ روسیه کامیاب شده بود. آلیسا نه به کار، نه به مهمانی علاقه‌ای نداشت.

آلیسا از سن خودش پیش‌رس‌تر بود. بعد از مدرسه، در خانه فرانسه و آلمانی می‌خواند. با الهام از کمیک استریپ مجله، رو به داستان‌نویسی آورد و در نه سالگی تصمیم گرفت نویسنده شود.

تزار که وارد جنگ جهانی اول شد، زندگی مرفه خانواده‌ی روزنبام هم به پایان رسید، زیرا اقتصاد کشور نابود گشت. ظرف یک سال، بیش از یک میلیون روس کشته یا زخمی شدند. دولت گسسته بود و مردم گرسنه. بلشویک‌ها از هرج و مرج استفاده کردند و سال ۱۹۱۸ قدرت را تصاحب کردند.

انقلاب روسیه آلیسای جوان را برآن داشت تا داستان‌هایی درباره‌ی قهرمانانی بنویسد که با شاهان یا دیکتاتورهای کمونیست می‌جنگند. در همین زمان بود که ویکتور هوگوی رمان‌نویس را کشف کرد، که سبک دراماتیک و قهرمانان برجسته‌اش تخیل وی را شیفته‌ی خود کرده بود. او گفت که «من مسحور حس زندگی هوگو بودم. او کسی بود که چیزهای مهم می‌نوشت. احساس کردم دوست دارم چنین نویسنده‌ای بشوم، اما نمی‌دانستم این کار چقدر زمان می‌برد.»

پژوهشگر کریس اسکیابارا نشان داد که رند در دانشگاه پتروگراد با ارسطویی‌ای متعصب، نیکولاس لاسکی‌، کلاس داشت که بر اندیشه‌ی وی تأثیر سترگی گذارد. نمایشنامه‌های یوهان کریستوف فریدریش فون شیلر (که عاشقش بود) و ویلیام شکسپیر (که از او متنفر بود)، فلسفه‌ی فریدریش نیچه (اندیشمند تحریک‌کننده) و رمان‌های فئودور داستایوسکی (مرد طراح) را خواند. به‌شدت عاشق دیدن فیلم‌های خارجی بود. اولین عشقِ بزرگش به مردی به نام لئو تعلق گرفت که زندگی‌اش را بابت پنهان کردن اعضای [یک گروه] زیرزمینی ضدّ بلشویکی به خطر انداخت.

سال ۱۹۲۵، روزنبام نامه‌ای از خویشاوندان‌اش دریافت کرد، خویشاوندانی که بیش از سه دهه پیش به شیکاگو مهاجرت کرده بودند تا از چنگالِ یهودی‌ستیزیِ روسیه رهایی یابند. آلیسا از شوقِ بی‌حدّش برای دیدنِ امریکا برای‌شان نوشت. آن‌ها پذیرفتند که او را به امریکا بیاورند و تأمینِ مالی‌اش را عهده‌دار شوند. مسوولان شوروی به‌شکلی معجزه‌وار پاسپورتی شش ماهه به وی دادند. در ۱۰ فوریه ۱۹۲۶ سوار کشتی دِ گراسه شد و با ۵۰ دلار به نیویورک رسید.

فی‌الفور به آپارتمان کوچک خویشاوندان خود در شیکاگو رسید. فیلم‌های بسیاری دید و با دستگاه تایپ خود کار کرد. معمولاً حول و حوش نیمه‌شب شروع و خواب را بر دیگران حرام می‌کرد. در همین زمان، اسم کوچک جدیدی بر خود گذارد: آین، برگرفته از نام نویسنده‌ای فنلاندی؛ چیزی از وی نخوانده بود ولی از آهنگ این اسم خوشش می‌آمد. نام خانوادگی جدیدی هم برگزید: رند، برگرفته از نام دستگاه تایپ رِمینگتون رند. برندن زندگینامه‌نویس می‌گوید شاید او برای این اسم جدیدی اختیار کرد تا خانواده‌‌اش را از آزار و اذیت‌های احتمالی رژیم شوروی در امان بدارد.

عزم جزم کرد تا فیلمنامه‌نویس شود و برای همین به لس‌آنجلس رفت. با نفوذ خویشاوندان‌اش در شیکاگو یک توزیع‌کننده‌ی فیلم را مجاب کرد تا او را به کسی در بخش روابط‌عمومی استودیوی جادویی سِسیل بی. دِ میل معرفی کند. این مرد بزرگ [سسیل] را به هنگام ورود به استودیوی وی ملاقات کرد؛ سسیل هم او را سر صحنه‌ی فیلمی برد که داشت می‌ساخت. آین کارش را به‌عنوانِ سیاهی‌لشکر با روزی ۷/۵۰ دلار شروع کرد.

رند در استودیوی د میل عاشق بازیگری گم‌نام، بلندقامت، زیبا و چشم‌‌آبی به نام فرانک اوکانر شد. آنان در ۱۵ آوریل ۱۹۲۹، پیش از این‌که ویزای آین منقضی شود، ازدواج کردند. او دیگر بابت بازگشت به اتحادیه‌ی شوروی نگرانی نداشت. دو ماه بعد درخواست شهروندی آمریکا را کرد.

استودیوی د میل بسته شد و او شغل‌های عجیبی پیدا کرد، از جمله خواننده‌ی آزاد فیلم نامه. سال ۱۹۳۵، وقتی از نمایشنامه‌ی «شب ۱۶ ژانویه»، که در بردوی ۲۸۳ بار اجرا شد، در یک هفته ۱۲۰۰ دلار درآورد طعم موفقیت را چشید. داستان درباره‌ی دادگاه زنی کارخانه‌دار و قدرتمند و متهم به قتل بود.

 

 ما زندگان

رند چهار سال را صرف نوشتن اولین رمان خود، «ما زندگان»، کرد که درباره‌ی جدال برای کسب آزادی در روسیه‌ی شوروی بود. شیرزنی سیه‌روز به نام کایرا آرگونووا، برای این‌که پول درآورد و عاشق خود را از درد سل نجات دهد، معشوقه‌ی یک رییس حزب می‌شود. رند کتاب را در اواخر ۱۹۳۳ تمام کرد. بعد از ردّ شدن‌های پیاپی بالاخره مک میلان آن را خرید و ۲۵۰ دلار پیش پرداخت داد. این شرکت در مارس ۱۹۳۶، تعداد ۳۰۰۰ نسخه منتشر کرد اما کتاب فروش نرفت. گرچه بعد از حدود یک سال، بحث و فحص‌ها اعتبار کتاب را بالا برد [و متقاضیان خرید کتاب زیاد شدند] ولی مک میلان نسخه‌‌ها را نابود کرده بود و ما زندگان دیگر تجدید چاپ نشد. رند فقط ۱۰۰ دلار حق‌التألیف گرفت.

سال ۱۹۳۷، رند در‌حالی‌که داشت با طرح داستان «سرچشمه» کلنجار می‌رفت داستان کوتاهی پیشگویانه و غنایی راجع به فردی نوشت که در برابر استبداد اشتراکی قد علم کرده و نام آن را «سرود» گذاشت. کارگزار ادبی رند نتوانست در بازار آمریکا خواهانی پیدا کند و آن را به ناشری بریتانیایی فروخت. حدود هفت سال بعد مدیر اجرایی اتاق بازرگانی لس اَنجلس، لئونارد رید، با رند و اوکانر –که در نیویورک زندگی می‌کردند- دیدار کرد و گفت باید کسی کتابی در دفاع از فردگرایی بنویسد. رند سرود را به وی معرفی کرد. رید نسخه‌ی رند را قرض گرفت و موسسه‌ی انتشاراتی کوچک او، پمفلتیِر، آن را به بازار ایالات متحده فرستاد. این کتاب حدود ۲/۵ میلیون نسخه فروخته است.

 

 سرچشمه

رند طرح‌ سرچشمه را سال ۱۹۳۸، بعد از حدود چهار سال کار، به پایان برد. سپس وقت نوشتن شد. قهرمان، معماری بود به نام هوارد رُورک. او تجسم مرد ایده‌آل رند بود و در راه دفاع از درستی ایده‌هایش با کالکتیویست‌های اطراف خود مبارزه کرد؛ حتی وقتی نقشه‌ها برخلاف قرار پیش رفتند ساختمانی را با دینامیت به هوا فرستاد.

فروش کتاب به مشکل خورد. آن ویراستار مک میلان که سرچشمه را بررسی می‌کرد به این کتاب ابراز علاقه کرد و پیشنهاد ۲۵۰ دلار پیش پرداخت کرد اما رند اصرار داشت شرکت [انتشاراتی] بابت انتشار آن حداقل ۱۲۰۰ دلار بپردازد؛ بدین ترتیب مک میلان انصراف داد. تا سال ۱۹۴۰ کلّی ناشر فصول کتاب را خوانده و آن را ردّ کرده بودند. ویراستاری صاحب نفوذ گفت که این کتاب هرگز نخواهد فروخت. کارگزار ادبی رند هم به مخالفان این کتاب پیوست. پس اندازهای او به حدود ۷۰۰ دلار تنزل یافته بود.

رند پیشنهاد داد بخشی از این دست‌نوشته به بابز-مریل داده شود، ناشری در ایندیاناپولیس که [کتاب] «دهه‌ی سرخ» ژورنالیست ضدّکمونیسم، اوژن لاینز، را بیرون داده بود. ویراستاران شعبه‌ی ایندیاناپولیس بابز-موریل سرچشمه را ردّ کردند اما آرچیبالد اُگدِن، ویراستار شعبه‌ی نیویورک این انتشارات، از کتاب خوشش آمد و گفت اگر با چاپ این کتاب مخالفت شود از کار استعفا می‌دهد. آنان در دسامبر ۱۹۴۱ قراردادی امضا کردند و ۱۰۰۰ دلار بعنوان پیش پرداخت به رند پرداخت شد. هنوز دو سوم کتاب باید نوشته می‌شد و رند تلاش کرد تا در زمان مقرر، یعنی ۱ ژانویه‌ی ۱۹۴۳، کتاب را تمام کند. او خودش را در رقابتی دوستانه با ایزابل پترسونی دید که برای اتمام خداوندگار ماشین تلاش می‌کرد.

رند کتاب را سر وقت رساند و سرچشمه بعد از حدود نه سال که فقط یک رویا بود، همزمان با خداوندگار ماشین، در ماه مه ۱۹۴۳ به طبع رسید. سرچشمه خیلی بیش از ما زندگان نقد و بررسی شد، اما غالب بررسی‌کنندگان یا آن را خوار کرده یا کتابی درباره‌ی معماری گرفته بودند. تا مدتی، ۷۵۰۰ نسخه‌ی چاپ اول بابز-مریل به کندی فروش می‌رفت. بحث و فحص‌ها علاقه‌ها را بیش‌تر کرد و ناشر دستور داد تجدیدچاپ‌ها ادامه پیدا کنند اما نسخه‌ها محدود بودند و یکی از دلایل آن، کمبود کاغذ در زمان جنگ بود. کتاب شتاب گرفت و لیست پرفروش‌ها را تکان داد. دو سال بعد از چاپ، صد هزار نسخه فروخته بود. تا سال ۱۹۴۸، کتاب چهارصد هزار نسخه فروخته بود. سپس نسخه‌ی جلد نرم نیو اَمریکن لایبرری از این کتاب درآمد و سرچشمه تا فروشِ بیش از ۶ میلیون نسخه رفت.

روزی که [کمپانی فیلم‌سازی] وارنر برادرز پذیرفت در قبال حق خرید سرچشمه به رند ۵۰ هزار دلار پرداخت، او و اوکانر ول‌خرجی کردند و در کافه‌‌تریای محل زندگی‌شان هرکدام شامی ۶۵ سنتی خوردند. رند بر سرِ وفاداری فیلم‌نامه به رمان جنگید و تا حد زیادی موفق بود، اما برخی از ارزشمندترین مضامین بریده شدند. این فیلم با بازی گری کوپر، پاتریشیا نیل و نیل مَسِی، در جولای ۱۹۴۹ اکران شد. فیلم، کتاب را بار دیگر به لیست پرفروش‌ها برد.

قبل‌ترها که فقط نسخه‌ی نفیس کتاب درآمده بود، رند به ایزابل پترسون گفته بود نسبت به محبوبیت آن ناامید است. پترسون به او اصرار کرد داستانی غیرتخیلی بنویسد و اضافه نمود وظیفهی رند آن است که دیدگاه‌های خود را بیش‌تر ترویج دهد. رند این حرف که او به مردم مدیون است را قبول نکرد. او پرسید: «اگر به حمله ادامه می‌دادم چه؟ اگر همه‌ی اذهان خلاق جهان به حمله ادامه می‌دادند چه؟» این شد ایده‌ی آخرین کار مهم او، کاری که اسمش بی‌حساب شد «حمله».

 

اطلس شانه بالا انداخت

رند حدود ۱۴ سال روی این کتاب کار کرد، زندگی‌اش را وقف آن نمود. معروف‌ترین قهرمان او، جان گالت افسانه‌ای، در این کتاب ظاهر شد، فیزیک‌دان-مخترعی که طرح حمله‌ای به برخوردارترین افراد، یعنی مالیات‌گیرندگان و بهره‌کشان، را می‌ریخت. در این کتاب اولین زن ایده‌آل رند، داگنی تاگارت ظاهر شد، زنی که هم‌دست گالت بود. شخصیت‌های اصلی سخنرانی‌های طولانی تحویل می‌دهند که درواقع دیدگاه‌های فلسفی رند درباره‌ی آزادی، پول و آمیزش است. این کتاب به‌نظر اکثر افراد بیش‌تر نکوهش‌گر فردگرایی و کاپیتالیسم است. دوستی گفت عنوانِ ناندیشیده‌ی کتاب باعث می‌شود خیلی‌ها فکر کنند این کتاب درباره‌ی اتحادیه‌های کارگری است؛ رند هم آن راعوض کرد. اوکانر اصرار داشت او نام کتاب را از روی عنوان یکی از فصل‌ها بردارد و بدین ترتیب عنوانِ کتاب شد «اطلس شانه بالا انداخت».

ایده‌های رند مثل همیشه مناقشه‌برانگیز بودند، اما از صدقه‌سر فروش بالای سرچشمه، چند تا از ناشران بزرگ خواستار چاپ اطلس شانه بالا انداخت شدند. بِنِت کِرف، شریک رندوم هاوس از همه علاقه‌مندتر بود. رند۵۰ هزار دلار پیش پرداخت گرفت، به‌علاوه‌ی ۱۵ درصد حق‌التألیف چاپ اول که ۷۵ هزار نسخه بود و همچنین ۲۵ هزار دلار بودجه‌ی تبلیغاتی. کتاب در ۱۰ اکتبر ۱۹۵۷ به چاپ رسید.

بیش‌تر نقد و بررسی‌ها تند و گزنده بودند. حمله‌ی رند به نظام اشتراکی، سوسیالیستِ کهنه‌کار، گرَنویل هیکس، منتقد بی‌چاک‌ِدهان نیویورک تایمز و دیگر [چپ]ها را اذیت کرده بود. خشم‌آگین‌ترین نقد در نشنال ریویوی محافظه‌کار به‌‌چاپ رسید، جایی که ویتِکِر چمبرز، که شاید نقد دین رند آزارش داده بود، رند را به نازی‌ای تشبیه کرد که «فرمان می‌دهد: پیش به‌سوی اتاق گاز _ یالّا!» با این اعتراضات بحث و فحص‌ها زیاد شد و فروش بالا گرفت و درنهایت از ۴/۵ میلیون نسخه گذشت.

با اطلس شانه بالا انداخت رویاهای رند محقَق شد و خودِ او افسرده. فرسوده شد. دیگر پروژه‌ی غول‌پیکری نداشت تا انرژی بسیارش را صرف آن کند. بیش از پیش به مرید فکری کانادایی خویش، ناتانائیل برندن، که با او هم‌بستر هم شده بود، وابسته شد. برندن به‌خاطر علاقه‌ی فزاینده به رند و برای کمک به احیای سرزندگی وی، موسسه‌ی ناتانائیل برندن را راه‌اندازی کرد. موسسه‌ای که سمینار برگزار می‌کرد، نوار ضبط‌شده‌ی درس‌گفتارها را به فروش می‌رساند و نشریه بیرون می‌داد. رند درباره‌ی نسخه‌ی خود از فلسفه‌ی لیبرتارین، که آبجکتیویسم نامیدش، مقالاتی نوشت. برندن که ۲۵ سال جوان‌تر از رند بود گاهی مباشری ظالم می‌شد. ولی مهارت‌های چشمگیری در ترفیع ایده‌‌آل‌های فردگرایی و کاپیتالیسم داشت. روزهای خوب تا ۲۳ آگوست ۱۹۶۸، زمانی‌ که او به رند گفت با زنی دیگر رابطه دارد، ادامه داشت. رند او را آشکارا تقبیح کرد؛ آنان از هم جدا شدند گرچه دلایل این جدایی تا ۱۸ سال بعد، زمان انتشار زندگی‌نامه‌ی باربارا، همسر سابق ناتانائیل، کاملاً برملا نبود. برندن بعداً با کتاب‌هایی مربوط به عزت نفس، نویسنده‌ای پرفروش شد.

در نیم قرن گذشته هیچ‌کس در انگیزشِ گرویدنِ انسان‌ها به اندیشه‌ی آزادی به گردِ پایِ آین رند نرسیده است. بنابر آمار، کتاب‌های او بی‌آن‌که از سوی ناشران تبلیغ یا توسط اساتید کالج‌ها معرفی شوند سال از پس سال ۳۰۰ هزار نسخه می‌فروشند. درواقع، بیش‌تر روشن‌فکران آثار او را بی‌ارزش خوانده‌اند. جاذبه‌ی دیرپای او پدیده‌ای حیرت‌آور است.

عجیب آن‌که علی‌رغم تأثیر کتاب‌های رند [بر جامعه‌ی آمریکا] آن‌ها بیرون از دنیای انگلیسی‌زبان تأثیر اندکی داشته‌اند. موفق‌ترین آن‌ها سرچشمه است که به فرانسه، آلمانی، نروژی، سوئدی و روسی ترجمه شده. ما زندگان به زبان‌های فرانسه، آلمانی، یونانی، ایتالیایی و روسی در دسترس‌اند اما تیراژشان به یک‌پنجمِ تیراژِ امریکا نمی‌رسد. تنها ترجمه‌ی اطلس شانه بالا انداخت به زبان آلمانی است. باور کردنی نیست که این کتاب هرگز در انگلستان چاپ نشد. سرود هنوز ترجمه نشده است، گرچه ترجمه‌های فرانسه و سوئدی در راهند. شاید [تعداد اندک ترجمه‌ها] بدان معنا باشد که سرزمین فردگرایی اسطقس‌دار، هنوز آمریکاست.

 

سال‌های پایانی

رند، پترسون و لین از هم‌دیگر خیر زیادی ندیدند. رند و پترسون، دو پریکلی پیر [نوعی کاکتوس]، در دهه‌ی ۱۹۴۰ جدایی تلخی داشتند؛ پترسون بعد از اطلس شانه بالا انداخت سعی در آشتی داشت اما ناموفق بود. دوستی پترسون با لین به‌وضوح به‌خاطر نوعی مناقشه‌ی فکری به پایان رسید. پترسون، رنجه از نقرس و دیگر بیماری‌ها با دو تا از دوستان باقیمانده‌اش، تد و موریِل هال، به مونت کلرِ نیوجرزی نقل مکان کرد. او همان‌جا و به‌تاریخ ۱۰ ژانویه‌ی ۱۹۶۱ در ۷۴ سالگی درگذشت و در قبری بی‌نشان به خاک سپرده شد.

رند و لین هم قبلاً به‌خاطر مذهب از هم جدا شده بودند. گرچه لین در سراسر عمرش فعال باقی ماند (وومِنز دِی او را بعنوان خبرنگار خود به ویتنام فرستاد.) ولی به زیستن در خانه، در دَنبِریِ کانکتیکات عشق می‌ورزید. در ۲۹ نوامبر ۱۹۶۶ برای چند روز آینده نان پخت و به طبقه‌ی بالا رفت تا بخوابد. و هرگز برنخاست.

وی در هنگام مرگ ۷۹ سال داشت. دوست نزدیک و وارث ادبی وی، راجر مک براید، خاکستر او را به منسفیلدِ میسوری برد و کنار پدر و مادر لین به خاک سپرد. مک براید سنگ قبر ساده‌ای تهیه کرد که کلماتی از توماس پین بر آن نقش بود: «آن‌جا که ارتش سربازان نمی‌تواند نفوذ کند ارتش اصول خواهد توانست. نه مانش و نه راین نمی‌توانند جلوی پیشرفتش را بگیرند. به کرانه‌ی جهان خواهد تاخت و آن را فتح خواهد کرد.»

رند با دوستان زیادی نزاع کرد و در سال‌های آخر، زندگی منزوی‌ای داشت. به‌خاطر سرطان ریه تحت عمل جراحی قرار گرفت. او بعد از مرگ فرانک اوکانر در نوامبر ۱۹۷۹ و بی‌توجه به ایده‌هایی که میلیون‌ها نفر را الهام بخشیده بود، بیش‌تر به خودش پرداخت. در دو سال آخر اما از رویداد و منظره‌ای فرح‌بخش لذت برد؛ کارآفرینی به نام جیمز بلانچار که قطاری شخصی داشت او را از نیویورک به نیواورلئانز برد و ۴۰۰۰ نفر از شنیدن دوباره‌‌ی دفاعیه‌ی وی از آزادی بهره بردند.

قلب رند در دسامبر ۱۹۸۱ مشکل پیدا کرد. تا سه ماه بعد زنده بود و از نزدیک‌ترین وابسته‌اش، لئونارد پِیکاف، خواست چندین پروژه[ی باقیمانده‌ی وی] را به پایان برساند. ۶ مارس ۱۹۸۲ در آپارتمان خود واقع در خیابان ۳۴اُم ۱۲۰ شرقی منهتن درگذشت. او در والهالای نیویورک، کنار اوکانر دفن شد و حدود ۲۰۰ عزادار بر تابوتش گل گذاردند. وی در زمان مرگ ۷۷ سال داشت.

* * *

رند، پترسون و لین در مرکزگریزیشان معجزه و استاد بودند. آنان از ناکجاآباد آمدند تا شجاعانه جهان فاسد و اشتراکی را به چالش بکشند. آنان با عزمی راسخ جایگاهِ رفیعی اختیار کردند و دستور اخلاقی به آزادی را تأیید و تحکیم نمودند و نشان دادند که هر چیزی ممکن است.