– مترجم: محسن محمودی
یادداشت سردبیر: توماس پین، در این نخستین نامه از نامههای سرگشادهی فراوانش به شهروندان ایالات متحده، اعتبار مقالههای فدرالیست را زیر سوال میبرد. به نقل از ویکیپدیای فارسی فدرالیست مجموعهای از ۸۵ مقاله است که در سالهای ۱۷۸۷ و ۱۷۸۸ میلادی در دو نشریهی The Independent Journal و New York Packet شهر نیویورک برای تشویق مردم این ایالت به امضای قانون اساسی پیشنهادی برای ایالات متحده در کنوانسیون ۱۷۸۷ نوشته شدند. فدرالیست هم اکنون به عنوان یکی از آثار کلاسیک فلسفه سیاسی شمرده میشود.
***
پس از تقریباً پانزده سال دوری، دوباره به کشوری بازگشتهام که در فرودش فروکاهیده و برای عظمتش دین خود را ادا کردهام.
در بهار سال ۱۷۸۷ که عازمِ اروپا شدم، قصدم این بود که سال بعد به آمریکا برگردم و در دوران بازنشستگی از مصاحبت با دوستانم و فراغت و آرامشی که نیازمند آن بودم، لذت ببرم. از کوران یک انقلاب گذشته بودم و میل به درگیرشدن در انقلابی دیگر نداشتم. ولی ماجراها و شرایطی متفاوت از آنچه برایم رقم خورد که برای فراغت و آسایش در فکرش بودم. به فرانسه که رسیدم، جوانههای انقلاب فرانسه سرزده بود. اصول این انقلاب، اصولی شایسته و برگرفته از آمریکا بودند، مردانی که این انقلاب را به بار نشاندند هم انسانهای شریفی بودند. ولی بلیّهیِ نفاق و تفرقه، خیلی زود شعلهی اولی را فرونشاند و دومی را به بالای چوبهی دار برکشید. از میان کسانی که آن انقلاب را به راه انداختند، تقریباً فقط من از تیررس هزاران فتنه جان سالم به دربردم. من این را نه مدیون دعای کشیشان و نه تقوای سالوسصفتان، که مدیون سایهسارِ حمایت مستدام مشیت الهی هستم.
اما با اینکه در اروپا با مسرت شاهد دمیدن صبح آزادی بودم، در آمریکا با حسرت میدیدم که آن شعله رو به خاموشی میرود. پس از گذشت کمتر از دو سال از جلای وطن، برخی علایمِ ناگوار حاکی از آن بودند که اصول انقلاب دقیقاً در همان خاکی که آنها را به بارآورده، در حال پژمردن هستند. در همان زمان، نامهای از خانمی که با وی مکاتبات ادبی داشتم، دریافت کردم و در جواب به نامهاش، نگرانیهایم را بیان داشتم.
حال بهواسطه اطلاعاتی که از موضوع کسب کردهام، میدانم تصوراتی که موجب اضطرابم شده بودند (چرا که به آمریکا میبالیدم.) به هیچ روی بیپایه و اساس نبودهاند. آمریکا به شکوه و عظمت خودش پشت میکرد و با شتاب در سراشیبی زوال گام برمیداشت. ولی جرقهای خاموشناشده و خاموشیناپذیر در تمام طول شب دراز گمراهی، از ستارهی سال ۱۷۷۶ بدرخشید و از نو در تمام نقاط کشور شعلهی نامِ نامیِ آزادی عقلانی را برافروخت.
هرچه انقلاب فرانسه جلوتر میرفت، توجه جهان را بیشتر متوجه خود میساخت و حملات آتشین قلم مواجببگیر ادموند برک، منتقد سرسختش را برانگیخت. این امر یک بار دیگر مرا به صحنهی نمایش عمومی سیاست بازگرداند و حاصل آن رسالهی «حقوق انسان» بود. این اثر بالاترین برد را در میان همهی آثار تاکنون چاپشده به زبان انگلیسی داشت. تعداد شمارگانی که در انگلستان، اسکاتلند و ایرلند دستبهدست میشدند در کنار ترجمه به زبانهای دیگر، چیزی بین چهارصد هزار تا پانصدهزار نسخه بود. اصول حاکم بر این اثر، همان اصول رسالهی «عقل سلیم» بودند، و همان اثراتی را در انگلستان داشتهاند که در آمریکا موجب شده بودند؛ یعنی رأی ملت توانسته تدریجاً منشأ اثر شود و فرصتهای برابری برای نظردهی و کنشگری فعالانه به وجود آید. تنها تفاوت بین این دو اثر این است که یکی ناظر بر شرایط داخلی انگلستان و دیگری متوجه شرایط داخلی آمریکاست. از دید خودم، در هر دو مورد بهیکسان عمل کردهام؛ به همانگونه تمام سود مالی اثرم را در اختیار مردمان انگلستان قرار دادهام که در اختیار مردمان آمریکا قرار داده بودم. اجرت من در همت به انجام کارهای بزرگ و آزادگیِ شادکامیِ ذهن خودم است.
ولی فرقهای، در پسِ نقاب، در آمریکا پا میگرفت. فرقهای که اصول آغازین انقلاب را گم کرده بود. ایشان حکومت را امتیاز انحصاری سودآوری میدیدند و مردم را مایملکی مورثی. از این رو جای تعجب ندارد که رسالهی «حقوق انسان» لگدمال آن فرقه شد و نویسندهی آن مدام مورد هتک و حملهی ایشان قرار گرفت. ولی بگذارید ادامه دهند. طناب مفتی به ایشان بدهید، چرا که ایشان به دست خود وجود بیارزش و ناچیزشان را معدوم خواهند کرد. در آمریکای آزادگی و عقل سلیم آنچنان فراوان است که به دام هیچ فرقهای، داخلی یا خارجی، نیافتد.
اما در سایهی آزادیای که ما از آن برخورداریم، مقالات مستهجنی که «فدرال» خوانده میشوند (و من نمیدانم چرا فدرال خوانده میشوند، چرا که از اساس ضدفدرال و استبدادی هستند)، انتشار مییابند که موجب وهنِ وجههی کشور و تخریب جایگاه و اعتبار خارجی آن هستند. آنها کل مردم آمریکا را فاقد هرگونه آرمان عمومی و آداب خصوصی تصویر میکنند. اما مصداق صدماتی که ایشان قادرند در داخل به افراد مورد سوءاستفادهشان وارد کنند و خدماتی که میتوانند به ذینفعان ارایه دهند، مصداق طبل توخالی است. ایشان بیزحمت ما، عِرض خود میبرند. چرا که هر ذهن فکوری با اندک تأملی به سادگی درخواهد یافت که وقتی کسانی که به صرف داشتن آزادی از آن سوءاستفاده میکنند، اگر به قدرت برسند هم از آن سوءاستفاده خواهند کرد. بنابراین، شعار چنین مقالههایی الحق که میتواند این باشد: ما و حامیانمان شایستهی اعتماد برای بهدستگرفتن قدرت نیستیم.
تعداد زیادی از مردم آمریکا (بیشتر از هر کشور دیگری) بیسروصدا مشغول زراعت و یا سایر کارهای مقتضی شغلشان هستند، به سروصداهای میرزابنویسهای ناشناخته وقعی نمینهند، برای خودشان فکر میکنند و حکومت را نه با موازین پرشور و حرارت روزنامهها، بلکه با صرفهی محاسبهگرانه سنجهی خود و همچنین ظرفیتش در تعاقب پیشرفت و بهروزی کشور میسنجند. این چنین کسان، در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنند مگر بهواسطهی رخدادی مهم و به دلیل ضرورتی حیاتی. وقتی این پیکره به حرکت درآید، تمام عوعوهای عریضهنویسان و فرومایگان نادان طرفی درنمیبندد. قیل و قال بر سر اینگونه از مردمان مستقل که «شما باید در انتخابات بعدی فلان و بهمان اشخاص را به زیربکشید، چرا که ایشان زیاده بر نرخ مالیات افزودهاند، هزینههای مصارف عمومی دولت را تقلیل بسیار دادهاند و پسر من، برادرم و یا خودم را از موقعیت شغلی پرسودی محروم کردهاند که در آن کاری برای انجام دادن وجود نداشت.» همان دم خروس فرقه است و زبان حال فرومایگی، که ناشیانه خواستهاند مخفیاش کنند. در اقصا نقاط کشور، این فرقه در حال احتضار است و هر اندازه تقدیرش نزدیکتر میشود، بیشتر دندان بر هم میساید و به اطرافش چنگ میاندازد. بازگشت من مانند هیدروفوبیا، این فرقه را به سگ هاری آب دیده بدل کرده است.
از آنجا که از این نامه قصدم اعلام دیدگاههایم به دوستان و دشمنانم بود (البته اگر دشمنی داشته باشم، زیرا بعید میدانم در آمریکا دشمنی داشته باشم) و از آنجا موجباتِ آشنایی اولیه با من را برای خوانندگان غیرپیگیرم فراهم میکرد، میخواهم آن را با دقیق شدن بر روی خطمشیای که دنبال خواهم کرد به پایان برسانم.
لزومی برایِ درخواست و یا میل به پذیرش مقام و منصب حکومتی در خود نمیبینم. هیچکدام از این مناصب نمیتوانند چیزی به من بدهند همارز با مواهبی که میتوانم در مقام یک نویسنده کسب کنم، چرا که در جهان ادبی شهرت محرزی به هم رساندهام و میتوانم این شهرت را با اصول شخصیام برای پول درآوردن، وفق دهم. از هر نظر من باید همانی باشم که همیشه بودهام؛ یک فعال داوطلب غیروابسته. حوزهی مناسب فعالیتم در سطح شهروندان عادی است و با کمال میل، دست و قلبم بهسوی انسانهای شریف گشوده.
چند نوشته در دست انتشار دارم که خبرشان را بهوقتش خواهم داد و در آنها سازوکار برخی مسایل را پیش خواهم کشید، رویهمرفته کل اوقات فراغت مرا پر خواهندکرد. اگر مناسب بدانم، این نامهنگاریها را پی خواهم گرفت و به نوشتههای سطح پایینی که مرا نشانه گرفتهاند، خوشامد میگویم، ولی خودم را با پاسخ بدانها کوچک نخواهم کرد، من آنقدر با این چرندیات عامیانه نواخته شدهام که وقعی بدانها ننهم. حکومت انگلستان با سوزاندن تمثال من در همهی شهرهای آن کشور، مرا مفتخر به قرارگرفتن در ردیف هزار شهید کرد. ممکن است مزدوران این حکومت در آمریکا همین کار را در اینجا تکرار کنند.