—مترجم: محمد ماشینچیان
به یک معنا همواره تنها دو نحله در فلسفهی سیاسی وجود داشته؛ فلسفهی آزادی و فلسفهی قدرت. در اولی میبایست مردم آزاد باشند تا آنگونه که صلاح میبینند زندگی کنند مادامی که به حقوق برابر دیگران ملتزماند، در دومی برخی قادر خواهند بود با اعمال قدرت مردم را بر خلاف میل و انتخابشان اجبار کنند.
جای تعجب نیست که فلسفهی قدرت همواره برای آنان که در مسند قدرت بودهاند جذابتر نموده. روی آن نامهای زیادی گذاشتهاند—قیصرسالاری، استبداد شرقی، یزدانسالاری، سوسیالیسم، فاشیسم، کمونیسم، پادشاهی، اوجاما، دولت رفاه—و دفاعیات هریک از این نظامها آنقدری با بعدی فرق داشته که باعث شود شباهتهای اساسیِ بین آنها به چشم نیاید. فلسفهی آزادی نیز نامهای مختلفی داشته، ولی طرفداراناش همواره به ریسمان مشترکی چنگ زدهاند ممزوج از فردگرایی، باور به بضاعت افراد عادی برای اتخاذ تصمیمات عاقلانه راجع به زندگی خودشان، و مقابله با آنهایی که برای بدست آوردن آنچه میخواهند به زور متوسل میشوند.
لائوتسه، فیلسوف چینی، را نخستین آزادیخواه تاریخ مدون میدانند. او که در حدود قرن ششم پیش از میلاد میزیسته بیشتر برای تالیف تائو ته چینگ یا «سِفرِ روش زندگی و معنویت» شهره است. توصیهی لائوتسه این است که «بشر میتواند بدون قانون و اجبار به هماهنگی* برسد.» عمدهی مطالب تائو سیاسی نیست، بلکه بیشتر یک نص کلاسیک از آرامش معنوی شرقی است. شاید تائو برای بسیاری از امریکاییهای غرق در فردگرایی و اعتماد بنفس مکاتب غربی زیاده منفعلانه و پذیرای موانع بنماید. منتهی لائوتسه ممکن است در مقابل تمامیتخواهی و خودکامگی حکومتهای چین باستان، چنین پذیرشی را تنها راه کسب قدری آرامش شخصی و آزادی یافته باشد.
گذشته از لائوتسه، اندیشهی آزادیخواهی در غرب ظهور کرد. اما آیا این بدان معناست که آزادیخواهی یک تفکر صرفا غربی است؟ خیر، اصول آزادی و حقوق فردی همانقدر جهانشمول هستند که قوانین علمی؛ گو اینکه عمدهی کشفیات علمی نیز در غرب اتفاق افتاده باشد.
دورهی پیشتاریخِ آزادیخواهی
هر دو خط اصلی تفکر غربی، چه یونانی و چه یهودی/مسیحی، در بسط اندیشهی آزادی دخیل بودهاند. براساس انجیل عهد عتیق، بنی اسرائیل بدون پادشاه و یا هر قدرت زورگویی، و مبتنی بر پیروی ذاتی از عهدشان با خداوند زندگی میکردند. همانطور که در کتاب سموئیل آمده، یهودیان نزد سموئیل رفتند و گفتند: «برای ما پادشاهی بیاور تا مانند دیگر ملل ما را قضاوت کند.» لیکن وقتی سموئیل دست به دعا شد و خواستهی ایشان را با خدا در میان گذارد، پاسخ آمد که:
«روش پادشاه این است که عنان شما را به دست گیرد: او پسرانتان را برای راندن ارابهاش و دخترانتان را در مطبخ بهکار خواهد کشید. زمین و باغهای زیتون شما را ضبط خواهد کرد و به خدمتگزاراناش خواهد بخشید. یک دهم محصولتان را، تاکستان و گوسفندانتان را خواهد گرفت و شما مجبور میشوید که بندگیاش را بکنید. و چنین خواهد بود که دست تضرع از تباهی که خود انتخاب کردهاید به آسمان خواهید برد و در آن روز خداوند به استغاثهی شما پاسخ نخواهد داد.»
گو اینکه بنیاسرائیل این هشدار را نادیده گرفته و نظام پادشاهی برپا کردند، داستان بالا اما یادآوری دائمی است که دولتها هیچ منشأ قدسی ندارند. هشدار خداوند نه تنها بر بنیاسرائیل که تا روزگار مدرن همچنان طنینانداز است، تا جایی که تامس پین در «عقل سلیم» آن را نقل کرده و به امریکاییها یادآور میشود که: «اندک پادشاهانی خوب» طی سه هزار سال گذشته از سموئیل توانستهاند «لکهی آمیخته به گناه خاستگاه سلطنت را پاک کنند.»؛ همینطور تاریخنگار بزرگ آزادیخواهی لرد آکتن، با فرض انگاشتن آشنایی همهی خوانندگان انگلیسی قرن نوزدهم با موضوع، آن را خیلی خودمانی «مخالفت تاریخیِ سموئیل» خوانده است.
یهودیان اگرچه شاه منصوب کردند لیکن احتمالا نخستین قومی بودهاند که ایدهی التزام شاه به «قانونی برتر» را رواج دادند. در دیگر تمدنها شاه، قانون بود، عموما به این دلیل که وجودش قدسی تلقی میشد. اما یهودیان، فراعنه و همینطور پادشاهان خودشان را «صرفا یک انسان» خطاب میکردند و هر انسانی را مشمول قضاوت تحت قوانین الهی میدانستند.
قانون طبیعی
مفهوم «قانون برتر» در یونان باستان هم بسط یافت. سافوکلس، نمایشنامه نویس قرن پنج پیش از میلاد، داستان آنتیگون را روایت کرده است که در آن برادر آنتیگون، پولینسیس به شهر تبس حمله کرده و در نبردی کشته میشود. به دلیل خیانتاش، کرئون جبار دستور میدهد که جنازهی او بدون مراسم و تدفینی بیرون دروازهی شهر رها شود. آنتیگون با دفن برادرش حکم کرئون را زیر پا گذاشته، و در محکمه و مقابل کرئون اینطور از خودش دفاع میکند: قانونی که توسط بشر، ولو پادشاه، وضع شده نمیتواند بر «قانون نانوشته و خدشه ناپذیر خدایان» تفوق یابد، و قدمت قانون خدایان از هر دیگر رأی و حکمی بیشتر است.
اندیشهی قانونی که حتی حکام هم به آن ملتزم باشند در طول تمدن اروپا دوام آورد و رشد کرد. این اندیشه توسط فیلسوفان رواقی در میان رومیان گسترش یافت که معتقد بودند حتی اگر خود مردم زمام امور را در دست داشته باشند باز میبایست در چارچوب قوانین طبیعی عمل کنند. دست کم بخشی از دوام قدرت اندیشهی رواقیون در غرب ناشی از حادثهای جالب بود. سیسرو، حقوقدان رواقی که بعدها یکی از بزرگترین نویسندگان نثر لاتین بحساب آمد و از همین رو مطالباش برای قرنها کیمیای اروپاییان اهل مطالعه بود.
اندکی پس از سیسرو، در ملاقات مشهوری، از مسیح پرسیدند که آیا پیرواناش باید مالیات بپردازند؟ و او پاسخ داد: «آنچه به سزار تعلق دارد را به سزار و آنچه از آن خداست را به خداوند بازگردانید.» با این جواب او جهان را به دو اقلیم تقسیم، و تصریح کرد که همهی زندگی تحت کنترل دولت نیست. این ایدهی افراطی بر مسیحیت غربی سایه افکند—لیکن در مسیحیت شرقی که کاملا تحت ارادهی دولت بود جایی پیدا نکرد و هیچ فرصتی در جامعه برای بروز منابع قدرت دیگر باقی نگذاشت.
کثرتباوری
استقلال کلیسای غربی که بعدها با عنوان کلیسای کاتولیک روم شناخته شد، به این معنا بود که در اروپا دو نهاد قدرتمند بر سر قدرت رقابت میکردند. نه حکومت و نه کلیسا دل خوشی از این شرایط نداشتند، لیکن دوپارگی قدرت میانشان فضایی برای نفس کشیدن فرد و نمو جامعهی مدنی باز کرد. پاپها و شهریاران کرارا شخصیت و مشروعیت یکدیگر را زیر سوال میبردند که نتیجهاش کسر شأن و مشروعیت هردوشان بود. باز این کشمکش میان کلیسا و حکومت حقیقتا منحصر بفرد بود و به توضیح علت کشف اصول آزادی برای نخستین بار در غرب کمک میکند.
در قرن چهار پس از میلاد، امپراطور تئودوسیوس به اسقف میلان، آمبروس مقدس، فرمان داد تا کلیسای جامع را تحویل امپراطوری بدهد. آمبروس وی را جواب کرد که: «نه تحویلاش برای من امری قانونی است، و نه تحصیلاش برای عالیجناب؛ شما با هیچ قانونی نمیتوانید منزل شخصی فردی را تصاحب کنید، آنوقت فکر میکنید میشود خانهی خدا را غصب کرد؟ اینگونه تلقی میشود که همهچیز برای امپراطور قانونی است و همهچیز به او تعلق دارد. اما وجدان خود را با تصور اینکه بعنوان امپراطور حقی بر مقدسات دارید، سنگین نکنید. خودبزرگانگاری نکنید، و اگر میخواهید طولانیتر حکومت کنید بنده و فرمانبردار خدا باشید. در کتاب مقدس آمده است که «اموال خداوند به خدا و اموال سزار به سزار.» امپراطور مجبور شد به کلیسای آمبروس رفته و به خاطر خطایی که مرتکب شده بود طلب مغفرت کند.
قرنها بعد، درگیری مشابهی در انگلستان رخ داد. اسقف اعظم کنتربری، تامس بکت، از حقوق کلیسا در برابر تعرض هنری دوم دفاع کرد. هنری علنا اظهار داشت که ای کاش از شر «این کشیش فضول» خلاص شود و چهار شوالیه برای قتل وی گسیل کرد. چهار سال نگذشته، بکت تبدیل به قدیسی شده و هنری ناچار شد پابرهنه در برف تا کلیسای بکت پیاده گز کند و ضمن توبه، فرماناش را پس بگیرد.
به دلیل آنکه کشمکش میان حکومت و کلیسا از ایجاد قدرت مطلق جلوگیری میکرد، فضا برای گسترش نهادهای خودمختار فراهم آمد. از آنجا که کلیسا از قدرت مطلق بیبهره بود دیدگاههای مخالف مذهبی به خروش آمدند. بازارها و انجمنها، حلقههای اخوت، اصناف، دانشگاهها و شهرهای** همه در توسعهی کثرتباوری و جامعهی مدنی سهیم بودند.
ادامه دارد…