رونالد کوز: یک اقتصاددان تصادفی که نوبل برد!


وقتی رونالد کوز در سال ۱۹۹۱ جایزه‌ی نوبل اقتصاد را برد، بسیارانی که در این حرفه فعالیت می‌کردند، متعجب شدند. هیچ‌کس یادش نمی‌آمد که مقاله‌ای از او خوانده باشد که درش یک معادله، یک پارامتر تخمینی، یک ضریب هم‌ارزی یا حتی یک حرف یونانی دیده شده باشد. چطور ممکن بود این آقا که ادای اقتصاددان بودن را در می‌آورد، این آقا که استاد اقتصاد در دانشگاه‌ «حقوق» شیکاگو بود، شایسته‌ی یک‌چنان عنوان فاخری دانسته شده باشد؟

این اولین‌بار نبود که رونالد کوز در زندگی‌ش آدم‌ها را متعجب می‌کرد. کوز که در ۱۹۱۰ در انگلستان به دنیا آمد، در دوران کودکی روی پاهایش آتل می‌بست و به مدرسه‌ای می‌رفت که مخصوص «ناتوانان جسمی» بود. کوز به یاد می‌آورد که مدرسه‌ش را همان نهادی مدیریت می‌کرد که مدرسه‌ی ویژه‌ی «ناتوانان ذهنی» را اداره می کرد و «برنامه‌‌های آموزشی دو مدرسه با هم اشتراکاتی داشتند». کوز در کلاس‌های (به معنای دقیق کلمه) سبد بافی می‌نشست و تا سن ده سالگی تحت هیچ آموزش واقعی قرار نگرفت.

حتی در مدرسه‌ی عالی اقتصاد لندن، کوز تقریبا همیشه تنها بود. فقط در کلاس‌های مربوط به کسب و کار و حساب‌داری را حاضر می‌شد و هیچ واحد اقتصادی برنداشته بود تا این‌که وقتی دانشجوی ارشد شده بود به سمیناری رفت که پروفسور آرنولد پلنت در آن سخن‌رانی می‌کرد. یکی از بخش‌های این دوره‌ -که دانشجوها لازم نبود برای‌ش چیزی بخوانند- بحث پرشوری بود در باب دست نامریی. کوز که در آن زمان سوسیالیست بود، ایده‌ی اولیه‌ی تعاون خودانگیخته در محیط بازار را همین‌جا در این دوره شکل داد و بدین ترتیب مسیر کاری‌ش به عنوان اقتصاددانی خلاق و جریان‌ساز آغاز شد.

بار دیگر، به نامعمول‌ترین شکل، راه او در اوائل دهه‌ی ۱۹۳۰ به بهانه‌ی تحقیق دانشگاهی به آمریکا افتاد، و به گردش در مناطق صنعتی سرزمین‌های مرکزی آمریکا رفت و در باب شیوه‌های کار شرکت‌های تجاری تحقیق کرد. روش‌شناسیِ علمیِ کوز چه بود؟ می‌رفت از کاسب‌ها می‌پرسید چرا این و آن کار را می‌کنند. برای مثال یکی از کلیدی‌ترین سوال‌هاش این بود که چرا شرکت‌ها گاهی ترجیح می‌دهند خودشان برخی از مواد اولیه‌شان را تولید کنند (مجتمع‌سازی عمودی) و چرا گاهی ترجیح می‌دهند از بازار خرید کنند (خرید از دیگر عرضه‌کنندگان مستقل). جواب‌هاشان برایش بسیار جالب توجه بود، اما از همه‌چیز جالب‌تر برایش محسبات موشکافانه‌شان بود: مدیران این شرکت‌ها خیلی خوب از همه‌ی سبک و سنگین‌ کردن‌های مربوطه آگاه بودند. در سال ۱۹۳۷ کوز مقاله‌ای منتشر کرد با عنوان «ماهیتِ شرکت‌ها»، و در آن اقتصادیاتِ پایه‌ای را که شرکت‌های کسب و کار رعایت می‌کنند توضیح داد. این مقاله به یکی از تاثیرگذار‌ترین آثار تاریخ این علم ملال‌انگیز، اقتصادیات، بدل شد و طرح کلی‌ای ارائه می‌داد از منطق زیرکانه‌ای که شرکت‌ها برای به سود رسیدن در جهان پیچیده‌ی پیرامون‌شان، به کار می‌بستند.  رویکرد مقاله بی‌نهایت سطح‌بالاتر و ماهرانه‌تر از مقالاتی بود که در آمریکای دهه‌ی ۱۹۳۰ باب بودند و می‌گفتند که شرکت‌ها تجاری در واقع اتفاق‌هایی‌ند که هرلحظه ممکن است خودشان را نابود کنند.

بار دیگر در ۱۹۶۰، کوز سر و شکلِ مطالعات اقتصادی را تغییر دارد، این بار با جستاری به نام «مسئله‌ی هزینه‌ی اجتماعی». مقاله به تحلیل این موقعیت می‌پرداخت که اگر فعالیت اقتصادی طرف سومی را متاثر کند چه رخ خواهد داد—برای مثال اگر شرکت خط ‌آهنی روی محصول کشاورزی ضایعات خالی کند. پیش از کوز تحلیل‌های اقتصادی بر این عقیده بودند که تصمیم‌سازیِ مرکزیت‌زدایی‌شده—یعنی بازار—در مواردی مثل این، برای رسیدن به راه‌حلی بهینه به شکست خواهد انجامد، چون بازیگرانی که به فکر منافع شخصی خودشانند (برای مثال صاحبان خط ‌آهن) نخواهند توانست صدمه‌ای که به دیگران وارد شده را به حساب بیاورند. این انگاره معنای ضمنی پهن‌گستری در حیطه‌ی اقتصاد به بار می‌آورد و مشروعیت‌بخشِ نظریِ طیف گسترده‌ای از مداخلات دولتی در اقتصاد بود.

کوز که در سال ۱۹۵۹ مقاله‌ای در باب کمیسیون ارتباطات فدرال نوشته بود و از خلال کار روی این مقاله دریافته بود که چطور حق مالکیت می‌تواند به اداره‌ی ساز و کار امواج رادیویی کمک کند، نظر دیگری در این زمینه داشت: مشکل در واقع ناکارآمدی تعریفِ حقوق قضایی بود. او دریافته بود که اگر حق مالکیت درست تعریف شده باشد و بتوان به سهولت مبادله‌ش کرد، راه‌حل موثر خود از پی خواهد رسید. جالب این‌‌جا است که نتیجه‌ی بهینه‌ی اجتماعی از این دعوی به هر حال به دست خواهد آمد، فارغ از این‌که چه کسی صاحب مایملک است. برای مثال اگر شرکت خط ‌آهن حتی صاحب حقِ آلودن ملک کذا باشد، زارع می‌تواند پولی به او بپردازد تا ملک را آلوده نکند. معلوم است که زارع (یا در واقع مشتری‌های او) این هزینه را حتما خواهند پرداخت اگر در محاسبات‌شان سودِ حاصل از منع آلودگی از هزینه‌‌ای که آلودگی به دنبال دارد بیشتر باشد. بنابراین هر وقت کسی واضحا صاحب حقِ آلوده‌کردن باشد: اجی‌مجی! فعالیت مفید اجتماعی و بازده آن! این معنا بعدها با نام «نظریه‌ی کوز» مشهور شد.

به هر روی اما آن‌چه مهم‌ترین خدمت رونالد کوز به درک اقتصادی بود، از تالیفات‌ش برنیامد. او که در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲ سردبیر «ژورنال حقوق و اقتصاد» بود، تاثیرِ هنگفتی بر چگونگی موضوعاتی گذاشت که اقتصاددانان درشان تحقیق می‌کردند. این ژورنال که دفترش در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه شیکاگو بود، توسط اقتصاددانان اداره می‌شد و برای اقتصاددانان منتشر می‌شد، اما اقتصاددانانی که حیطه‌های کاری‌شان، حیطه‌هایی بود که تا همان اواخر قلمروی خاصه‌ی وکلا و سیاست‌گذاران برشمرده می‌شد. ژورنال حقوق و اقتصاد زیر نظر کوز با تمام قوا سعی می‌کرد به مسائلی که بر سر دستند مربوط باقی بماند، و مخصوصِ وارسیِ تاثیراتِ واقعیِ سیاست‌های واقعی باشد. این در واقع شنا بر خلاف جریانِ -تقریبا- همه‌ی حوزه‌ی علم اقتصاد بود، که در آن زمان داشت بیشتر از همیشه به سوی انتزاع و فرمالیسم پیش می‌رفت. «ژورنال» به خاطر استانداردهای سفت و سختی که در بحث تحیلی داشت، و همین‌طور به خاطر این‌که لازم می‌دانست نظریه‌های مولفان اقتصادی واقعیت‌سنجی بشوند، توانست به خودی خود باعث تغییر رویه‌ای بنیادین در علوم اجتماعی بشود. موفقیت غاییِ این رویکردِ شجاعانه امروز واضح‌تر است، امروز که صفحه‌های ژورنال مملو است از نوشته‌های بسیاری از برندگان نوبل اقتصاد. می‌شود گفت این‌خودش یک‌جور اثباتِ کوزی است در باب این‌که بازار درست کار می‌کند.

***

آنچه در پی خواهد آمد مصاحبه مجله ریزن است با رونالد کوز:

ریزن: می‌توانید نظریه‌ی کوز را بیان کنید؟ چطور برای مردم توضیح‌ش می‌دهید؟

رونالد کوز: نظریه‌ای است که به مسئله‌ی مسئولیت‌ می‌پردازد. این که آیا کسی مسئول صدماتی که به بار می‌آورد هست یا نه، در نظامی که هزینه‌ی تراکنش‌ها در آن صفر است، نتیجه‌ی یکسانی به بار می‌آید. اما می‌شود این گزاره را بسط داد و گفت که فرقی نمی‌کند چه کسی مالک چیست، در نظام سوداگری غیردولتی، هر بار نتایحی مشابه به دست می‌آید.

برای مثال به غاری فکز کنید که تازه کشف شده. من می‌گویم چه قوانین بگویند که این غار ازآنِ آن کسی است که نزدیک دهنه‌ش ساکن است، چه بگویند متعلق به کسی است که کشف‌ش کرده و چه بگوید به آن‌کس که غار زیر زمین‌ش قرار گرفته تعلق دارد، غار برای پرورش قارچ به کار خواهد آمد، یا انبار کردنِ سند‌های بانکی خواهد بود، یا مخزن گاز خواهد شد، اما به هر حال مطابق هر کدام از این استفاده، بیشترین ارزش را تولید خواهد کرد. قانون مالکیت معین می‌کند چه کسی صاحب چیست، اما بازار معنی می‌کند که این مایملک چطور به کار خواهد آمد. این‌قدر به نظرم این موضوع بدیهی است که نمی‌تواند بفهمم این‌همه هیاهو برای چیست. لب مطلب این است که مردم از منابع طوری استفاده خواهند کرد که بیشترین ارزش را تولید کند، همین. هنوز به نظرم خیلی موضوع بدیهی می‌آید. به نظرم واقعا لازم نیست اصلا «نظریه‌ی کوز»ی در کار باشد.

اما آدم‌ها توی دانشگاه شیکاگو گفتند که نظریه غلط است. بعضی‌ها فکر می‌کردند باید این بخش از مقاله‌ای که در مورد FCC نوشتم را از متن بیرون بیاورم. کسی که بیشتر از همه میل داشت این حذف اتفاق بیفتد روبن کسل بود، که اقتصاددان خیلی خوبی بود اما تحت حمایت آرون دایرکتر و جورج استیگلر و بقیه‌ی آدم‌های دانشگاه شیکاگو بود. من جواب دادم که اگر هم اشتباه است، اشتباه شایان توجهی‌ست، و ترجیح می‌دهم بگذارم سر جایش باشد، و سر جایش هم ماند.

بعد جورج استیگلر دعوتم کرد که بروم در کارگروهی توی شیکاگو کاری بکنم و من آن‌جا مطلبی که پرزنت کردم به کل در مورد موضوع دیگری بود. گفتم دوست دارم این فرصت را داشته باشم که در مورد اشتباهم بحث کنم. آرون دایرکتور یک ملاقاتی در خانه‌ش ترتیب داد. دایرکتور آن‌جا بود، ملیتن فریدمن آن‌جا بود، جورج استیگلر آن‌جا بود، آرنولد هاربرگر آن‌جا بود، جان مک‌گی آن‌جا بود -همه‌ی کله‌گنده‌های شیکاگو آن‌جا بودند، و آمده بودند به‌م بفهمانند اشتباه می‌کنم. ازم خوش‌شان می‌آمد اما فکر می‌کردند اشتباه می‌کنم. من دیدگاه‌هام را توضیح داد و بعد آن‌ها مدام ازم سوال پرسیدند و سوال پیچم کردند. ملیتن بیشتر از همه سوال می‌پرسید و بقیه هم البته  چیزهایی می‌گفتند. یاد می‌آید یک‌جایی هاربرگر گفت: «خب اگر نتوانیم بگوییم که وقتی در بار مسئولیت تغییری اتفاق می‌افتد، در نمودار هزینه‌های حاشیه‌ای هم تغییری ایجاد می‌شود، آن‌وقت حرفی که او می‌زند درست از آب در می‌آید.» منظورش این بود که اگر این‌طور باشد، دیگر به هیچ‌وجه نمی‌شد جلوی نتیجه‌گیریِ مرا گرفت. و البته که همین‌طور هم بود. من گفتم «اگر آدمی مسئول صدمات باشد  نمودار هزینه‌ها چیست و اگر مسئول نباشد نمودار هزینه‌ها چطور خواهد شد؟» هیچ تغییری نخواهد کرد. هزینه‌ی فرصت جا‌به‌جا نمی‌شود.

نکته‌های دیگر هم بود، اما چیز سرنوشت‌ساز این بود که این نمودار تغییری نمی‌کند. آن‌ها فکر می‌کردند اگر کسی مسٔول باشد، با وقتی که نباشد، تفاوت خواهد کرد. این ملاقاتی بود که برای من خیلی فرساینده از آب در آمد. نمی‌دانم هیچ وقت با میلتن فریدمن گفت‌وگو کرده‌اید یا نه، ولی بحث با فریدمن معمولا به بگومگوی پرحرارتی تبدیل می‌شود. او کارش را خیلی خوب بلد است، خیلی هم منصف است، اما نمی‌گذارد از زیر چیزی در بروید. مدام شما را تحت فشار قرار می‌دهد. می‌دانستم که برنده منم، چون اگر میلتن نتواند بعد از چند راند شما را زمین بزند، برد با شماست.

ریزن: جایی که نظریه‌ی کوز بیشتر از همه به کار می‌آید، وقتی است که داریم راجع به آلودگی حرف می‌زنیم. نظریه‌ی کوز باعث شده مسئله‌ی آلودگی را از نگاه خیلی متفاوتی ببینیم.

کوز: باید هم از نگاه متفاوتی دیده شود، اما متوجه نمی‌شوم چرا به نظریه‌ی کوز نیاز بوده تا این کار اتفاق بیفتد. همیشه به مسئله‌ی آلودگی این‌طور نگاه شده که کسی دارد کار بدی می‌کند و باید جلویش را گرفت. برای من ایجاد آلودگی هم کار خوبی‌ست هم بد. آدم‌ها که جایی را صرف این‌که آلودگی دوست دارند، آلوده نمی‌کنند. اگر این کار را می‌کنند به این خاطر است که راه ارزان‌تری‌ست برای تولید یک چیز دیگر. خیرِ مسئله در همین راه ارزان‌ترِ تولید یک چیز نفهته است، بدیِ‌ ماجرا هم در ارزش کاهیده شده‌ای است که از آلودگی حاصل می‌شود. باید این دو تا را با هم مقایسه کرد. راه نگاه کردن به مسئله همین است. اما مردم امروز این‌طور به موضوع نگاه نمی‌کنند. فکر می‌کنند آلودگی صفر بهترین راه حل است.

ریزن: انگاره‌ی بنیادینی که پشت نظریه‌ی کوز هست این است که بازار کارآمد است و بیشترین بازده را دارد، و این‌که مشتری‌ها منابع را طوری تخصیص می‌کنند که بیشترین ارزش از آن‌ها حاصل شود.

کوز: ببینید اگر بخواهیم کلی صحبت کنیم، باید بگوییم وقتی سر کار شما با شرکت‌های کسب و کاری‌ست که دارند در یک نظام رقابتی کار می‌کنند، می‌شود فرض کرد که این‌ها معقول عمل خواهند کرد. چرا؟ چون کسی که در یک شرکت چیزی را به قیمت ده دلار می‌خرد و به قیمت هشت دلار می‌فروشد خیلی در آن شرکت دوام نخواهد آورد. به نظر من بازار نظم چشم‌گیری تحمیل می‌کند، و همین نظمِ بازار است که از فرضِ خردگرایی در این حیطه، فرضی صادق می‌سازد.

چیزی که من فهمیدم این بود که آدم‌هایی که به طریقی رفتار می‌کنند که خودشان و خانواده‌شان را نابود می‌کند، و مشکلات زیادی به بار می‌آرود، در زمان سیاست‌گذاری هم همین‌طور رفتار خواهند کرد. من با این دیدگاه فرانک نایت موافقم: در بعضی از حیطه‌ها معقول عمل کردن، اجباری است، در باقی حیطه‌ها، کم‌تر اجباری است. نامعقولی را بیشتر می‌توان در دل خانواده‌ها یا در رفتار مصرف‌گراها دیدی، و مثلا در رفتار شرکت‌ها وقتِ خرید، این امر کم‌تر است.

ریزن: خب، این‌که دیدگاهی‌ست خیلی غیرشیکاگویی. لابد بالاخره یک‌وقتی سر این نکته با جورج استیگلر یا گری بکر یا ریچارد پوزنر مجادله داشته‌اید. به نظر این‌ها آدم‌ها در ازدواج‌شان، صداقت‌به‌خرج‌دادن‌شان، یا در زندگی جنسی‌شان، یا در جرم مرتکب‌شدن‌شان، و در همه‌ی آن شرایط اجتماعی دیگر که گری بکر در موردشان نوشته، عقلانی عمل می‌کنند.

کوز: آها بله. وقتی می‌گویید که غیرشیکاگویی است منظورتان این است که دیدگاهی‌ست نا-شیکاگوی مدرنی. چون خودِ فرانک نایت هم در شیکاگو بود، و من بیشتر با نایت رشد کرده‌ام تا با دیگران. و دیدگاه‌های من کاملا با آن‌چه او می‌گفت هم‌خوانی داشت. در حالی که با جورج استیگلر و گری بکر و مثلا ریچارد پوزنر هم‌خوانی ندارند. پوزنر را محکوم می‌کند چون من فکر نمی‌کنم که مردم فایده را بیشینه می‌‌کنند.

ریزن: پس شما فکر نمی‌کنید که با دوبرابر کردن مجازات جرم، ما جرایم کم‌تری هم خواهیم داشت؟

کوز: اوه، چرا. من نمی‌گویم که مردم به کل نامعقول‌ رفتار می‌کنند. قبلا گفته‌ام که تنها چیزی که می‌توان در مورد رفتار مصرف‌کننده با اطمینان بیان کرد این است که اگر قیمت چیزی را بالاتر ببرید، مردم کم‌تر تقاضای آن را خواهند داشت. و این را ما می‌دانیم، اما این به آن معنی نیست که از آن‌جا که شخص وقتی هزینه‌ی حماقت‌کردن بیشتر است، کم‌تر حماقت می‌کند، پس دیگر به کل حماقتی وجود ندارد. حماقت هم پی‌روِ قانون جهانی عرضه و تقاضاست. هرچقدر برای حماقت کردن مجبور باشید هزینه‌ی بیشتری بپردازید، کم‌تر حماقت می‌کنید.

ریزن: با وجود این‌که شما را امروز به عنوان یکی از اقتصاددانان پیش‌روی بازار آزاد می‌شناسند، اما شما پیشه‌ی اندیشه‌ورزی‌تان را به عنوان یک سوسیالیست آغاز کردید. چرا و چه زمانی دیدگاه‌های سیاسی‌تان تغییر کردند؟

کوز: به تدریج تغییر کردند. چیزی که از همه تاثیر بیشتری گذاشت کاری بود که من در زمینه‌ی اقتصادِ خدمات عمومی در مدرسه‌ عالی اقتصاد لندن کردم. مطالعه‌م این بود که نتایج در اختیار شهرداری بودنِ زیرساخت‌های خدمات عمومی چیست و آثار دولتی‌کردن کدام است، به خصوص در مورد اداره‌ی پست. این باعث شد به دولتی‌کردن عمیقا شک کنم. آن نتایجی که همه می‌گفتند دارد را نداشت. افسار دیدگاه‌های من همیشه در دست تحقیق در حقیقت امور بوده. من هیچ وقت از این‌جا شروع نکرده‌ام -و احتمالا به همین خاطر هم هست که لیبرتارین نیستم- که یک انسان حقوقی مشخص دارد. من می‌پرسم «کدام حقوق باعث می‌شوند فلان نتیجه‌ی معین حاصل شود؟»، در واقع به شرایط تولید فکر می‌کنم، به زندگی حیات افراد، و معیارهای زندگی و غیره. برای من همیشه اقتصاد پیشه‌ای بوده مربوط به واقعیات. یافته‌ی من این بود که وقتی شهرداری اداره‌ی امور را به دست دارد، به آن خوبی که مردم می‌گویند کار از آب در نمی‌آنید، و ملی‌کردن و دولتی‌کردن هم به همین ترتیب.

ریزن: گفتید که لیبرتارین نیستید. به نظر خودتان موضع سیاسی‌تان چیست؟

کوز: واقعا نمی‌دانم. من هیچ سیاستی را بی‌که در نتایج‌ش تامل کنم، رد نمی‌کنم. اگر کسی بگوید که بناست قوانین نظارتی داشته باشیم، من نمی گویم که قوانین نظارتی بد از آب در می‌آیند. باید ببینیم. آن‌چه بدان رسیده‌ایم این است که بیشتر قوانین نظارتی نتایج را بدتر می‌کنند، یا شاید در باید گفت این اواخر این‌طور بوده است. اما دلم نمی‌خواهد بگویم که همه‌ی قوانین نظارتی همین تاثیر منفی را خواهند داشت، چون آدم می‌تواند به شرایطی فکر کند که در آن قوانین نظارتی تاثیر منفی ندارند.

ریزن: می‌توانید مثال بزنید که کدام قانون نظارتی به نظرتان خوب است و بعد با مثال بگویید کدام یکی به نظرتان چندان هم خوب نیست؟

کوز: خیلی سوال جالبی‌ست چون نمی‌شود به‌ش پاسخ داد. وقتی سردبیرِ ژورنال حقوق و اقتصاد بودم، یک مجموعه‌ی کامل مطالعات در زمینه‌ی قوانین نظارتی و نتایج‌شان منتشر کردیم. تقریبا همه‌ی مطالعات، شاید هم دقیقا همه‌ی مطالعات، می‌گفتند که نتیجه‌ی قوانین نظارتی بد بوده، که قیمت‌ها بالاتر رفته، که محصول تطابق کم‌تری با نیاز‌های مصرف‌کنندگان داشته و اگر قوانین نظارتی نبود چنین نمی‌شد. من مایل نبودم این دیدگاه را بپذیرم که همه‌ی قوانین نظارتی الزاما همین نتایج را به بار می‌آورند. بنابراین، توضیح من برای نتایجی که به دست آمده بود چه می‌شد باشد؟ من استدلال کردم که محتمل‌ترین توضیح این است که دولت حالا در چنان گستره‌ی بزرگی کار می‌کند که به مرحله‌ای رسیده که در میان اقتصاددان‌ها به بهره‌ی حاشیه‌ایِ منفی معروف است. هر کار اضافه‌ای که بکند، همه‌چیز را به هم می‌ریزد. اما این بدان معنا نیست که اگر اندازه‌ی دولت را به شکل چشم‌گیری کوچک کنیم، باز هم نمی‌توانیم کارکرد‌هایی پیدا کنیم که دولت درشان خوب عمل می‌کرده. اما تا وقتی که اندازه‌ی دولت را کوچک نکرده باشیم، نمی‌دانیم که این کارکردها کدام‌ند.

ریزن: مثالِ قانون نظارتی بد چیست؟

کوز: الان نمی‌توانم مثال خوبی به یاد بیاورم. نظارت بر حمل و نقل، نظارت بر زراعت -زارعت الف است و منطقه‌بندی و برنامه‌ی استفاده از زمین «ی». متوجه‌اید، از الف تا «ی» را اگر نگاه کنید، همه‌ی قوانین نظارتی که بین این‌ها قرار دارند، همه‌شان بدند. مطالعات زیادی انجام شد، و نتیجه‌ی همه‌ی این‌‌ها به صورت فراگیر این بود که تاثیر قوانین نظارتی منفی بوده است.

ریزن: فکری که پشت ژورنال حقوق و اقتصاد بود چه بود؟

کوز: من می‌خواستم بفهمم که نتیجه‌ی قوانین نظارتی واقعا چیست، می خواستم در واقعیاتی که هست تحقیق بشود تا دیگر این بحث‌های کلی در کار نباشد. می‌خواستم بفهمم تاثیر قوانین حقوقی مختلف بر نظام اقتصادی چیست.

ریزن: آیا شوکه‌کننده نیست که اقتصاددان‌ها تا قبل از سال ۱۹۶۴ وقت بیشتری روی این‌‌طور کارها نگذاشته بودند؟

کوز: راست‌ش من به این راحتی‌ها شوکه نمی‌شوم. علم اقتصاد هر چه بیشتر انتزاعی شده است، و هر چه کم‌تر به آن‌چه واقعا در جهان واقعی دارد اتفاق می‌افتد توجه دارد. در واقع اقتصاددان‌ها خودشان را وقف مطالعه‌ی نظام‌های خیالی کرده‌اند، و بین نظام‌های خیالی و جهان واقعی هم تمایزی قائل نمی‌شوند. علم مدرن اقتصاد این‌طور بوده و به همین رویه‌ش هم دارد ادامه می‌دهد. بیشترین اعتبار از آن آن‌ها می‌شود که انتزاعی‌ترین نتایج را در باب نظام‌های اقتصادی‌ای که وجود ندارند، به دست بیاورند.

ریزن: شما در اواخر دهه‌ی ۵۰ تدریس‌تان را در دانشگاه ویرجینیا آغاز کردید، و در سال‌های اوایل دهه‌ی ۱۹۶۰ مدیریت دانشگاه از کاری شما می‌کردید راضی نبود، در واقع از کار شما و وارن ناتر و جیمز بوکنن و گوردن تالاک -چهار نفر از بنام‌ترین و تاثیرگذارترین اقتصاددان‌های دوران پس از جنگ، چهار نفری که دوتاشان [کوز و بوکنن] در آخر به جایزه‌ی نوبل هم رسیدند. با این‌حال اما دانشگاه ویرجینیا از آن‌چه در دپارتمان اقتصادشان اتفاق می‌افتاد راضی نبودند.

کوز: آن‌ها فکر می‌کردند کاری که ما داریم می‌کنیم مایه‌ی رسوایی است. فکر می‌کردند ما راست‌گراهایی افراطی‌ایم. همسرم رفته بود مهمانی و آن‌جا شنیده بود که داشتند در مورد من می‌گفتند کسی هستم که حتی از جامعه‌ی جان برش هم راست‌گراتر است. در دهه‌ی ۵۰ و ۶۰ با هر کسی که سودی در نظام بازار می‌دید، یا فکر می‌کرد نظام اقتصادی بی‌نظارت، یا به نسبت آزاد خوب است، مخالفت سرسختانه می‌شد.

ریزن: در سال ۱۹۹۱ شما جایزه‌ی نوبل اقتصاد را بردید. این مسئله چطور زندگی‌تان را تغییر داده؟

کوز: خیلی سخت‌ترش کرده. حالا مجبورم یک روز کامل از هفته را وقت بگذارم نامه‌هایم را بخوانم، و حتی بیشتر از این باید وقت بگذارم تا به‌شان جواب بدهم. بار سنگینی‌ست این جایزه‌ی نوبل. از همه‌جای دنیا به‌م نامه می‌نویسند. آدم‌ها نامه می‌نویسند و چیز‌هایی که نوشته‌اند را برایم می‌فرستند و می‌خواهند درباره‌شان نظرم را بگویم. اما آدم چه کار می‌تواند بکند؟ آدم وقتی تعهد خاصی دارد جواب می‌دهد -وقتی شخص مقابل را می‌شناسد یا وقتی طرف برای آدم کاری کرده. تاجرها، محقق‌ها، روزنامه‌نگارها، دانشجوها، همه برایم نامه می‌نویسند. گاهی حتی پیش می‌آید نامه‌هایی دریافت کنم که درشان طرف نوشته می‌تواند ثابت کند نظریه‌ی کوز غلط است چون کره‌ی زمین تا آخر سال ۲۰۰۳ نابود خواهد شد -و باید بگویم که این مورد را واقعا به چشم دیده‌ام. یک آقایی غلطِ نظریه‌ی کوز را این‌طور گرفته بود.

ریزن: شما هم که عاشق بررسی کردم واقعیات، در نتیجه باید چند سالی صبر کنیم ببینم این آقا نظریه‌ش درست بوده یا نه. آیا آرزو نمی‌کنید کاش جایزه‌ی نوبل را زودتر برده بودید؟

کوز: اوه چرا، چون آن‌وقت می‌توانستم از پس این وضعیت بهتر بر بیایم. در سن و سال من خیلی سخت‌تر است. برای همه‌جا دعوت‌نامه می‌گیرم. بیشترشان را رد می‌کنم. اما اگر جوان‌تر بودم، و انرژی بیشتری داشتم و غیره و ذلک، خب بهتر می‌شد با این شرایط برخورد کنم. کارهای بیشتری می‌توانستم انجام بدهم. این‌که این‌قدر دیر برنده شدم یعنی که وقت کم‌تری برایم ماند، با وجود این‌که خیلی از تحقیقاتی که حالا دارد انجام می‌شود، متاثر از این واقعیت است که من نوبل برده‌ام. باقی کسانی را که در این زمینه فعالیت می‌کنند، تهییج می‌کند. به نظرم حالا کارهای خیلی بیشتری در این زمینه دارد انجام می‌شود، چون این زمینه‌ی فعالیت به رسمیت شناخته شده، و من خودم دلم می‌خواهد نقشی در این رویه ایفا کنم، ولی زمان خیلی کمی دارم.

ریزن: چه باعث شد که در باره‌ی کمیسیون ارتباطات فدرال تحقیق کنید؟

کوز: کارم را با تحقیق در باب بخش خدمات عمومی در بریتانیا آغاز کردم. در مورد بی‌بی‌سی و این‌که چطور توسعه پیدا کرده و سیاست‌هایش چیست تحقیق کردم و کتابی نوشتم به اسم «رسانه‌ی بریتانیایی: مطالعه‌ی یک امتیاز انحصاری [۱۹۵۰]». توضیح دادم که چطور تبدیل به انحصار شده بود، و چطور انحصار را مشروع جلوه داده بودند و نتایج‌ش چه بود. امتیاز پخش انحصاری شده بود چون -و ممکن است این به نظرتان عجیب برسد- تلگراف را زیر چتر اداره‌ی پست، دولتی اعلام کرده بودند. تلگرام را پیامی تعریف می‌کردند که از طریق نیروی برق جا به جا می‌شود. بدین ترتیب پخش رسانه‌ای هم تلگرام به حساب آمده بود. در نتیجه قدرت مهارِ رسانه به دست ادار‌ه‌ی پست افتاده بود. خیلی مشتاق بودند پخش رسانه‌ای امتیاز انحصاری داشته باشد. آدم‌هایی که در بعضی شرکت‌های این صنعت بودند هم همین را می‌خواستند، و آدم‌هایی که رفته بودند آمریکا و در مورد آشوبی که در رسانه‌های آن‌جا هست چیزی به گوش‌شان خورده بود تصمیم گرفتند تنها کاری که می‌شد کرد تا از شر این آشوب خلاص شوند، این بود که امتیاز انحصاری داشته باشند.

من نشان دادم که همه‌ی استدلال‌های له انحصار بی‌پایه‌ند. اما امتیاز انحصاری برقرار شد و بعد با این فکر بیشتر به‌ش مشروعیت دادند که برای کنترل کردن برنامه‌سازی نیاز به امتیاز انحصاری هست، چون رقابت باعث می‌شود ادم‌ها برنامه‌هایی تولید کنند، که اگرچه ممکن است محبوب و پربیننده باشند، اما نباید پخش شوند چون برای مردم خوب نیستند.

ریزن: پس اول در مورد بی‌بی‌سی تحقیق کردید و بعد که آمدید به ایالات متحده توجه‌تان به اف‌سی‌سی هم جلب شد.

کوز: بله، در واقع ادامه‌ی همین کاری بود که در حیطه‌ی رسانه داشتم می‌کردم. آن موقع که آن‌چه در بریتانیا اتفاق افتاده بود را مطالعه کرده بودم، یک تحقیقی در دست داشتم به اسم «اقتصاد سیاسی و پخش رسانه‌ای». تحقیقی که در مورد اف‌سی‌سی کردم نتیجه‌ی طبیعی همین کار بود.

ریزن: وقتی کمیسیون ارتباطات فدرال را مطالعه کردید، چه چیز متحیرتان کرد؟

کوز: نمی‌دانم تحیر کلمه‌ی درستی‌ست یا نه. نگاه کردم ببینم چه اتفاقی افتاده، و فهمدم که اف‌سی‌سی بی‌اندازه ناکارآمد است، که انتخاب‌هایی که کرده را نمی‌توان به سادگی مشروع دانست، که کلی از فعالیت‌هایی که درشان دخیل شده، دلقک‌بازی کاملاند. در ابتدا یک قدری شک داشتم که بازارِ خالص برای کاربریِ طیف فراکانس‌های رادیویی ایده‌ای خوبی باشد، چون خیلی چیز‌ها هست که می‌توانیم در نظر بیاوریم، چیز‌هایی که نمی‌شود برای‌شان بازار داشت چون هزینه‌ی مبادله درشان خیلی بالاست. فکر می‌کردم شاید برای این مورد هم هزینه‌ی مبادله بیش از حد بالاست. اما بعد برایم معلوم شد که در اوان ابتدای تاریخ پخش رسانه‌ای، حقوق مالکیت تعریف شده بود، و به نظرم رسید که اگر آدم‌های این حیطه به حال خود گذاشته می‌شدند می‌توانستند مسئله‌ی تداخل سیگنال را، که معضل اصلی‌شان بود، خودشان حل کنند. آن دوره‌ی آشوبِ پخش رسانه به این دلیل بروز کرد که آدم‌ها حقوق مالکیتِ درست‌تعریف‌شده نداشتند. در نتیجه به نظرم دشواری‌ای در این‌که بازار به این حیطه هم راه یابد، نبود.

ریزن: آیا هیچ‌وقت به رساله‌ی هایک در باب راه بندگی علاقه‌مند بوده‌اید؟

کوز: البته که کتاب را خوانده بودم. هایک را می‌شناختم و عکس‌العمل بریتانیایی‌ها را هم در قابل‌ش می‌دانستم چیست. در بریتانیا کتاب موفقیت‌آمیز بود، اما خیلی کم‌تر از ایالات متحده، چون فرض رساله این است که سوسیالیسم ناچارا به جامعه‌ای تمامیت‌طلبانه خواهد انجامید، دولتی مطلقه، یا به هر حال به شکلی از سرکوب آزادی در حیطه‌‌های دیگر. در بریتانیا که سطح مدارپذیری جامعه بسیار بالاست، افرادی کمی بودند که به نظرشان می‌شد نتیجه همین باشد که هایک می‌گفت. یادم می‌آید لاینل رابینز به من گفتن این چه کتاب خوبی‌ست، ولی از منظرِ اورپای قاره‌ای. خیلی مناسب بریتانیا نبود. یک بار، بعد از این‌که به آمریکا آمده بودم، به انگلستان سفر کرده بودم و به کسی برخوردم که آشنایم بود. چند دقیقه‌ای خیلی متمدنانه گپ و گفت کردیم (قلا از دانشجوهام بود)، و همین‌طور به حرف زدن ادامه دادیم. این شخصی که می‌گویم یکی از افراد برجسته‌ی حزب کمونیست بریتانیا بود. اصلا به فکر هم خطور نمی‌کرد که ممکن است مرا بفرستد گولاگ. می‌دانید، بله خب اگر کمونیست‌ها به قدرت می‌رسیدند، زندگی خیلی افت می‌کرد. اما این‌که آن‌طور چیز‌های موحش در انگلستان اتفاق بیفتد…

ریزن: خب روس‌ها واضحا در مورد سوسیالیسم خیلی جدی‌تر بودند. و در واقع خیلی افول نظام اقتصادی‌شان هم جدی‌تر بود.

کوز: روس‌ها خیلی به بندگی نزدیک‌تر شدند، اما آن‌چه بالاخره نظام را در آن‌جا زمین زد این واقعیت که پا روی آزادی‌های انسانی گذاشته شده نبود، بلکه این بود که دیگر نمی‌توانستند تولید کنند. نظام اقتصادی شکست خورده بود.

ریزن: فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چقدر متحیرتان کرد؟

کوز: خیلی زیاد. در همه‌ی چیز‌هایی که من خوانده بودم، یا به‌شان علم داشتم، چیزی نبود که بگوید فروپاشی نزدیک است.

ریزن: می‌توانید درباره‌ی فانوس‌های دریایی برای‌مان حرف بزنید؟

کوز: اقتصاددان‌ها همیشه این را به عنوان خدماتی مثال می‌زنند که باید توسط دولت تامین شود. چطور می‌شود به تامین‌کننده‌ی خصوصی پولی بابت فانوس دریایی پرداخت کرد؟ بنابراین بدون عملیات دولتی، فانوس دریایی هم در کار نخواهد بود. شیوه‌ی معمول من این است که بروم ببینم واقعا چه اتفاقی دارد می‌افتد، و اگر بروید ببینم واقعا چه اتفاقی افتاده درمی‌یابید که برای دراززمانی فانوس‌های دریایی را بنگاه‌های خصوصی عرضه می‌کردند. هزینه‌شان را آدم‌های غیردولتی تامین می‌کردند، و آدم‌های غیردولتی می‌ساختندشان، و آدم‌هایی که حق مالکیت نسبت به فانوس‌های دریایی داشتند اداره‌شان می‌کردند، و این حق را این‌ها می‌توانستند به دیگری واگذار کنند یا بفروشند.

بعضی‌ها گفته‌اند که آن‌چه در فانوس‌های دریایی اتفاق می‌افتاد واقعا کار بخش خصوصی نبود. دولت در بعضی بخش‌ها، و در دایر کردن حق مالکیت و باقی قضایا، دخیل بوده است. به نظر من این فریب‌کاری است چون با همین منطق می‌شود گفت برای خانه‌ها هم هیچ حق مالکیت خصوصی وجود ندارد، چون نمی‌شود حق مالکیت یک خانه را به کسی واگذار کرد بدون این‌که ابتدا ادعای مالکیت مورد سنجش قرار بگیرد و سند وارسی شود و یک‌سری قوانین نظارتی که بیشترشان از سوی دولت تحمیل می‌شود، رعایت شوند.

ریزن: به نظرم جالب بود که کشتی‌دار‌ها بودند که لابی کردند تا استفاده از فانوس دریایی‌ها عوارض داشته باشد چون می‌خواستند بخش خصوصی انگیزه داشته باشد که بیاید فانوس دریایی بسازد. عکس‌العمل شما چه بود وقتی دیدید پل ساموئلسن و باقی اقتصاددان‌ها از فانوس دریایی به عنوان نمونه‌ای از کارکرد‌های الزامی دولت یاد می‌کنند؟

کوز: ساموئلسن می‌گوید من اشتباه می‌کرده‌ام و حق با خودش بوده، و کف به لب می‌آورد وقتی مردم راجع به نمونه‌ی فانوس دریایی حرف می‌زنند. او می‌گوید کوز اشتباه می‌کرده، از پسِ معضل مفت‌سواری بر نیامده. مفت‌سوار‌ها چه کسانی‌ند؟ کشتی‌های خارجی که از کرانه‌‌های بریتانیا می‌گذرند و به بندرهای بریتانیا  اطلاع نمی‌دهند. اگر با رویکرد ساموئلسن پیش برویم، در همچو وضعیتی چه باید بکنیم؟ آیا باید از دولت‌های خارجی بخواهیم بابت این مسئله به ما یارانه بدهند؟ آیا باید بابت کشتی‌های خارجی که بدون پرداختن هزینه از کمک فانوس‌های دریایی برخوردار می‌شوند، از مردم بریتانیا مالیات بگیریم؟ چه باید بکنیم؟

رویکرد من این است که گزینه‌های بدیل را با هم مقایسه کنم. آدم‌هایی مثل ساموئلسن یک جهان کامل در ذهن‌شان می‌سازند و می‌گویند که بازار ما را به این‌جا نمی‌رساند، و بدین ترتیب القا می‌کنند که دولت باید کاری بکند تا به آن جهان برسیم. تحلیل‌شان را در این نقطه‌ متوقف می‌کنند.

ریزن: معلوم است که اگر دولت فانوس‌های دریایی را بسازد و استفاده ازشان را برای کشتی‌دار‌ها مجانی کند، معضل مفت‌سواری حتی بزرگ‌تر خواهد بود، مفت‌سواری به خرجِ مالیات‌پردازها. اما برای این که نمونه‌ای از دوران مالکیت خصوصی در این موضوع پیدا می‌کردید باید به خیلی قبل برمی‌گشتید؟

کوز: بله، همین‌طور است. از سال ۱۸۳۸ یا همچو زمانی، دقیقا یادم نیست، صاحبان فانوس‌های دریایی را خریدند و به‌شان غرامت پرداختند. ساموئلسن می‌گوید که هیچ کس با فکرِ ثروت‌مندشدن نمی‌آید فانوس دریایی بسازد. ولی در واقع مردم هم فانوس دریایی می‌ساختند، هم از قبل‌ش پولدار می‌شدند.

ریزن: قدری درباره‌ی مقاله‌ای حرف بزنیم که شما در باب بازارِ کالاها و بازارِ انگاره‌ها در «امریکن ایکانمیک ریویو» در سال ۱۹۷۴ نوشتید. با این مقاله کلی سر و صدا به پا کردید و مجله‌ی تایم با شما مصاحبه کرد. در این مقاله چه گفته بودید و چرا این‌قدر مجادله‌برانگیز شده بود؟

کوز: مجادله‌برانگیز شد چون گفته بودم که استدلال له قوانین نظارتی برای بازار کالاها و قوانین نظارتی برای بازار انگاره‌ها در جوهره‌شان یکی‌اند، جز این‌که اگر فرض را بر نابلدیِ مصرف‌کننده بگذاریم، این قوانین نظارتی برای بازار انگاره‌ها سفت و سخت‌ترند. برای مردم آسان‌تر است بفهمند کنسرو گلابی‌ای که خریده‌اند خراب شده، تا این‌که بخواهند کشف کنند انگاره و فکری که دارند خراب است.

ریزن: یعنی که اگر فکر می‌کنید که مصرف‌کننده، به خاطر نابلدی‌ش، باید از طرف ناظر دولتی حمایت شود، باید واقعا بر این باور هم باشید که ناظر دولتی باید پا وسط بگذارد و سخنان اساتید و سیاست‌مدارها و متخصص‌ها را انتظام ببخشد.

کوز: دقیقا. اگر دولت می‌تواند یکی از این کارها را بکند، در نتیجه باید به انجام کار دیگر هم توانا باشد.

ریزن: در این صورت باید کمیسیون فلسفه‌ی فدرال هم داشته باشیم.

کوز: دقیقا. روزنامه‌ها از این فکر وحشت کردند. اگر استدلالی که می‌گوید باید مطبوعات را نظارت کرد، با استدلال نظارت بر کمپوت گلابی یکی باشد، آن‌وقت این بدان معنا می‌شد که من دارم سنگِ به راه انداختن نظارت بر مطبوعات را به سینه می‌زنم.

ریزن: آدم باید مراقب برهان خلف‌ها باشد.

کوز: از آن‌جا که همه‌شان فکر می‌کردند قوانین نظارتی بر بازار کالاها قوانین خوبی‌ند، هیچ وقت به ذهن‌شان خطور نکرده بود که در واقع اصلا استدلال، همان استدلال عکس است.

ریزن: شما مقاله‌ی تاثیرگذار دیگری هم نوشته‌اید، مقاله‌ای به نام «طبعیت شرکت‌ها»، در سال ۱۹۳۷. در مورد یافته‌هاتان در این مقاله توضیح بدهید.

کوز: کشف کردم چیزی هست که اقتصاددان‌ها در تحلیلِ رقابت بازار، نادیده‌ش گرفته بودند، که همانا هزینه‌ی استفاده از بازار بود، چیزی که از آن موقع اسم‌ش شده «هزینه‌ی مبادله»، البته من مبدعِ این عبارت نبودم.

ریزن: وقتی هزینه‌ی مبادله وجود داشته باشد، دیگر دست نامریی خود به خود نمی‌تواند منابع را به آن‌جا که بیشتر خیر را می‌رسانند تخصیص بدهد، درست است؟

کوز: درست است. مردم به فرم‌ها دیگری روی می‌آورند که امیدوارند بتواند نتیجه‌ی درست را حاصل کند. به فرم قردادها هم توجه نشان می‌دهند و آن را هم تغییر می‌دهند. خیلی کارها می‌کنند. اصلا خودِ شرکت عکس‌العملی‌ست نسبت به همین موضوع، اما بسیاری از قراردادها هم یک چنان عکس‌العمل‌هایی‌ند. حتی فرمِ خود بازارها، این‌که چه چیز را می‌شود معامله کرد: قواعد و قوانین نظارتی بر زیربازارها و بر بازارهای مبادله‌ی محصول، این‌ها همه به‌وجود آمده‌اند تا هزینه‌ی مبادله را کم کنند. این تصاویری که از شیوه‌ی انجام کار در بازار هست را دیده‌اید: آدمی می‌رود در بازار دست‌ش را تکان می‌دهد و این تکان دست به آن معنی است که می‌خواهد نیم میلیون تن از یک محصول بخرد و محصول باید به فلان قیمت در ماه مه به دست‌ش برسد. و بعد شخص دیگری هم به تایید دست تکان می‌دهد و ناگهان معامله جوش می‌خورد. این شیوه‌ی انجام کار ممکن نیست مگر این‌که چهارچوب مهیبی از قواعد و قوانین نظارتی پشت سر باشد، تا مردم بدانند که وقتی کسی دست‌ش را تکان می‌دهد، در واقع دارد چه کار می‌کند. خیلی هم زود مبادله اتفاق می‌افتد چون قوانین طوری به وجود آمده‌اند که مبادله را ممکن کنند، و در این مورد بخش عمده‌ی این قوانین، قوانین غیردولتی‌ند. در بازار باید بتوانید هزینه‌ی مبادله را به آن‌جا برسانید که از مقدار سودی که در نتیجه‌ی مبادله عایدتان می‌شود کم‌تر باشد. هر باری که آدم‌ها هزینه‌ی اتفاق افتادنِ مبادله را کم‌تر می‌کنند، عواید مازاد به وجود می‌آید. چطور از پس این کار بر می‌آییم؟ این چیزی است که حالا برایم جالب شده در موردش تحقیق کنم و دیگران را هم البته ترغیب کنم این کار را بکنند.

ریزن: مردم از این‌که حالا مبادله‌ها به مدد وسایل تازه‌ی الکترونیکی و نظام ارتباطی بهتر، امروز خیلی سودبخش‌تر از هر وقت دیگری اتفاق می‌افتند، خیلی هیجان زده‌اند. آیا شما هم نسبت به این گرایش‌های تازه هیجان‌زده‌اید؟

کوز: بله، چون ازشان سر درنمی‌آورم. مردم راجع به بهبودی‌ای که در فن‌آوری اتفاق افتاده حرف می‌زنند، ولی بهودِ روش‌های عقد قرار داد و معامله هم به همان میزان اهمیت دارد. اگر بشود هزینه را در این حیطه پایین آورد، می‌توان تخصیصی‌سازی بیشتر و تولید بیشتر داشت. چیزی که الان مورد توجه من است، همین موضوع است. با بهتر کردنِ روشِ کارِ بازار، می‌توان عایدی هنگفتی حاصل کرد، نه به این خاطر که این امر باعث می‌شود فن‌آوری‌های تازه ابداع شود، بلکه به این خاطر که استفاده از فن‌آوری‌های تازه را ممکن می‌کند. اگر توانایی این موجود نباشد که قرارداد سودمند و کارآ منعقد کنیم، از جهاز تازه هم نمی‌توان استفاده کرد. و این روزها تلاش‌های زیادی دارد می‌شود تا روش‌های تازه‌ای برای مقابله با مشکلات به دست بیاید، عموما هم وکلا دارند در این راه تلاش می‌کنند.

ریزن: بعضی‌ها می‌گویند که این‌ها همه‌ش کاغذبازی است، که همه‌ی تلاش وکلا باطل است، شلوغ‌کاری است، تازیانه‌ای‌ست بر گرده‌ی جامعه. شما ولی دیدگاه‌تان قدری متفاوت است.

کوز: وکلا زیان زیاد می‌رسانند.اما خیر زیادی هم ازشان برمی‌آید. و خیرشان در این است که مذاکره‌کننده‌های حرفه‌ای هستند، و می‌دانند برای ممکن کردم معامله به چه چیز در قانون نیاز است. در واقع فعالیت‌های آن‌ها معطوف به پایین آوردن هزینه‌ی مبادله است. می‌دانیم بعضی‌هاشان هزینه‌ مبادله را بالا می‌برند. اما به عموم‌شان در این کارند که هزینه‌ی مبادله را کم کنند. مردم راجع به عصر اطلاعات حرف می‌زنند و راجع به این‌که چه تعداد آدم مشغول فعالیت‌های مربوط به اطلاعات‌ند. خب گردآوری اطلاعات یکی از سخت‌ترین کار‌هایی است که وقتی در بازارید باید انجام بدهید. چه چیزی دارد تولید می‌شود، قیمت چیز‌هایی که دارد عرضه می‌شود چقدر است؟ باید از همه‌ی این چیزها اطلاع داشته باشید. امروزه می‌توانید این‌ها را خیلی راحت‌تر از قبل ازشان اطلاع کسب کنید، نیاز نیست بروید تحقیقات. اگر تا به حال تلاش کرده باشید چیزی بخرید، می‌دانید که چقدر فهمیدن این‌که چه کالایی در دست‌رس است  و همه‌ی گزینه‌های جایگزین‌ش کدام‌ند، وقت می‌برد.

ریزن: هزینه‌ی آن تحقیقات حالا با فن‌آوری‌های اطلاعاتی خیلی کم‌تر خواهد شد چون آن‌ها هزینه‌ی پیدا کردن محصولات موجود را کم می‌کنند و مردم را از سراسر جهان در کنار یکدیگر قرار می‌دهند.

کوز: درست است. لازم نیست دیگر به سنگاپور یا هر جای دیگری بروید تا بتوانید بفهمید آن‌جاها چه عرضه می‌شود.

ریزن: پس آیا فکر می‌کنید ما در آستانه‌ی یک دوره‌ی طلایی توسعه‌ی اقتصادی قرار داریم؟

کوز: فکر می‌کنم می‌توانیم باشیم. این‌که آیا همه‌چیز را خراب بکنیم یا نه ولی پرسش دیگری‌ست. برای انجام کاری همیشه راه‌های اشتباه بیشتر از راه‌های درست است. اما واقعا بر این باورم که می‌توان این روز‌ها خوشبین بود.