تفاوت فمینیسم لیبرتارین با سایر شاخه‌های فمینیسم در چیست؟

— مترجم: مژگان خورشیدی

فمینیسم گرایش‌ها و انواع متعددی دارد. مهمترین تفاوت فمینیسم لیبرتارین با سایر شاخه‌های فمنیسم، در بدگمانی آن به دولت است.

برخی از لیبرتارین‌ها از تفاوت‌های میان فمینیسم لیبرتارین و سایر شاخه‌های فمینیسم آگاه نیستند. آن‌ها حتی فمینیست‌های لیبرتارین را مورد نقد قرار می‌دهند صرفا به خاطر فمینیست بودنشان، بدون آنکه هیچ دانشی در خصوص چیستی فمینیسم لیبرتارین ویا حتی خود فمینیسم داشته‌باشند. این مقاله در پی نشان‌دادن چیستی این مفاهیم و تفاوت‌های آن‌هاست.

فمینیست‌های لیبرتارین، همانند سایر  فمینیست‌ها بر این باورند که زنان و مردان باید از آزادی برابر برخوردار باشند. دروسیلا کورنل، فمینیست و دانشمند علوم سیاسی، در کتاب «در قلب آزادی: فمینیسم، جنسیت و برابری» می‌گوید: «خواسته بنیادین فمینیسم این است که با زنان به مثابه انسان‌های آزاد رفتار شود». نظری که فمینیست‌های لیبرتارین کاملا با آن هم‌رای هستند. باور ما بر آزادی برابر، همانند سایر لیبرتارین‌ها، بر پایه حقوق فردی و آزادی برابر برای همه انسان‌هاست. همانند سایر فمینیست‌ها ما نیز با نقش‌های جنسیتی کلیشه‌ای که استقلال روانی زنان و مردان برای انتخاب شیوه زندگیشان را مخدوش می‌کند، مخالفیم. هم‌نظر با سایر فمینیست‌ها، ما نیز بر این باوریم که زنان و مردان هر دو از کلیشه‌های جنسیتی آسیب دیده‌اند. باور ما به اصالت فردبه مخالفت ما با نقش‌های جنسیتی کلیشه‌ای یا هرگونه کلیشه دیگری از قبیل کلیشه‌های نژادی و قومی که انتخاب‌های فردی را محدود می‌کند، منجر می‌شود. تعصب‌ورزی نقض قاعده اصالت فرد است. در سطح روانشناختی نیز ما معتقد به استقلال افراد هستیم؛ هر فردی حق دارد آنگونه که خود مناسب می‌داند در خصوص زندگی خویش تصمیم بگیرد. همانگونه که در مقاله قبلی خود نیز اشاره کرده‌ام، در این زمینه ما دنباله‌روی فلسفه فمینیست‌های لیبرتارین پیش از خود هستیم.

با این وجود مبانی فلسفی فمینیسم لیبرتارین از جهات مختلفی متفاوت با سایر شاخه‌های فمینیسم است. برای مثال نانسی هرشمن، فیلسوف فمینیست، می‌گوید آزادی منفی و آزادی مثبت هر دو لازمه یک جامعه فمینیستی‌اند تا استقلال فردی در آن شکوفا شود. اما از دید یک فمینیست لیبرتارین، این ادعا که هر شخصی «حق» بر داشتن غذا و سرپناه دارد، بدین معنی‌ست که شخص دیگری باید آن را تامین کند. اگر این خواسته داوطلبانه توسط کسانی که خود علاقه‌منداند‌ تامین شود، مشکلی نیست. اما اگر آن‌ها این خواسته‌ها را چندان به میل و اراده خود تامین نکرده‌باشند، به این معنی‌ست که آزادی در اینجا نقض شده‌است. اجبار کردن یک فرد به تامین خواسته‌های دیگری نقض آزادی منفی‌ست. از نظر یک فمینیست لیبرتارین، آزادی منفی بیشترین سازگاری را با تعریف آن‌ها از فلسفه حق دارد. تاکید بر آزادی مثبت به بهای نادیده‌گرفتن آزادی منفی، تجویز ظلم و تعدی‌ست و بیش از آنکه مفید باشد زیان‌بار است.

بسیاری از فمینیست‌ها چون هرشمن، استدلال می‌کنند بدون برخورداری از مزایای آزادی مثبت که توسط دولت فراهم می‌شود، زنان مستمند و محروم نمی‌توانند به استقلال دست یابند. آن‌ها می‌گویند وقتی به علت فقر و فقدان آموزش انتخاب‌های یک فرد به‌شدت محدود است، آزادانه تصمیم‌گرفتن دشوار می‌شود. ما با بخش آخر این گفته مخالف نیستیم، اما آن‌ها مسیری جز دولت برای فراهم‌کردن الزاماتی که یک زندگی مستقل و آزادانه را ممکن می‌کند، متصور نیستند. ما نگرانی آن‌ها را درک می‌کنیم اما از نظر ما راه‌های دیگر و بهتری برای کمک‌کردن به مردم وجود دارد. برای مثال می‌توان به انجمن‌های تعاون و همیاری، که در کنار کمک‌رسانی عزت نفس افراد را نیز حفظ می‌کنند، یا سایر گروه‌های خصوصی و سازمان‌های غیرانتفاعی اشاره کرد.

فمینیست‌های لیبرتارین در خصوص ماهیت و خطرات مردسالاری با سایر فمینیست‌ها هم‌عقیده‌اند. جامعه مردسالار جامعه‌ای‌ست که در آن ساختار قدرت تحت سلطه مردان است، هم در روابط اجتماعی و هم در روابط فردی. بسیاری از فمینیست‌ها بر این باورند که بیش از آنکه مردان زنان را سرکوب کنند، تعصب‌های بنیادین یک جامعه مردسالار است که منجربه سرکوب زنان می‌شود. این ساختار اجتماعی جوامع مردسالار است که به طور ضمنی و گاه صراحتا، جایگاه زنان را نسبت به مردان درجه دوم می‌داند و اهمیت کمتری برای آنان قائل می‌شود. در جوامع مردسالار افراد بر اساس الگوهای مردانه‌ای که به عنوان الگوی هنجار در نظر گرفته می‌شود قضاوت می‌شوند و «هنجار» آن چیزی‌ست که مردان انجام می‌دهند. در نتیجه رفتار زنان تخطی از الگوی هنجار پنداشته می‌شود. اما این فرهنگ، همانند همه فرهنگ‌ها، غالبا برای افرادی که در آن پرورش یافته‌اند مشهود نیست. در نتیجه بیشتر آن‌ها مشکلی با فرهنگ جاری ندارند. آن‌ها این ساختار مردانه قدرت را به‌هنجار و منطقی تلقی می‌کنند و برخی تا آنجا پیش می‌روند که به نظریه فمینیستی «مردسالاری» حمله می‌کنند بدون آنکه مفهوم آن را  درک کرده باشند.

بِل هوکز، فیلسوف فمینیست، فمنیسم را این‌گونه تعریف می‌کند: جنبشی با هدف پایان دادن به مردسالاری؛ تمام اشکال سرکوب‌های مردسالارانه و به‌طور کلی تمام اشکال سرکوب. اگرچه فمینیست‌های لیبرتارین با این برنامه موافق‌اند، باید به یک نکته توجه شود. اگر فمینیست‌ها بخواهند به «کلیه اشکال سرکوب» پایان دهند، از نقطه‌نظر یک فمینیست لیبرتارین پایان دادن به مردسالاری با استفاده از قوه قهریه دولت، با آن خواسته و هدف سازگار نیست.

از نظر ما، قوه قهریه دولت صرفا شکل دیگری از مردسالاری‌ست. اینکه در دولت تعداد مردان بیش از زنان باشد و یا دولت متشکل از تعداد مساوی زن و مرد باشد، ماهیت ذاتا قهری آن را تغییر نخواهد داد. مقاله منتشر شده در انجمن فمینیست‌های لیبرتارین[۱] در سال ۱۹۷۵ نیز بیان می‌دارد: «با روی آوردن به دولت صرفا شکل اجبارهای تحمیل شده بر زنان تغییر می‌کند و نه اصل آن. اگر قبلا بعنوان مادر و همسر مجبور میشدیم باری بر دوش بکشیم حال مجبوریم بعنوان مالیات‌دهنده بار خدمات رنگارنگ دولتی را، از نظام نگهداری از کودکان گرفته تا دکتر و غیره، بر دوش بگیریم چرا که این خدمات (بظاهر رایگان) [اشاره نویسنده به خدماتی است که فمنیست‌های غیرلیبرتارین حق (مثبت) زنان می‌پندارند. اشاره به دکتر کنایه است از حق (مثبت) جلوگیری از بارداری و سقط جنین و… که دولت باید هزینه آن را تامین کند. سردبیر] یا باید توسط مالیات‌دهندگان تامین مالی شود و یا اینکه کسی را برای انجامش به بردگی بگیریم! روی آوردن به دولت برای حل مشکل، صرفا منبع سرکوب را از آشنایانمان (پدر، همسر و رییس) به مردسالارانی تغیر می‌دهد که نمی‌شناسیم. خیل عظیمی از قانونگذاران و بوروکرات‌ها که به شکل فزاینده‌ای در هر گوشه و کنار زندگی ما سرک می‌کشند».

از نظر لیبرتارین‌ها، زنان – ویا مردانی- که تحت سلطه‌ی قوه قهریه دولت هستند، نمی‌توانند آزاد باشند. اگر یکی از اهداف فمینیسم دست‌یافتن به جامعه‌ای باشد که زنان بتوانند در آن آزادانه و مستقل از سلطه مردان در خصوص زندگی خود تصمیم بگیرند، توسل به دولتی که در حال حاضر تحت سلطه مردان است، از نظر لیبرتارین‌ها کمکی به تحقق این هدف نمی‌کند.

فمینیست‌هایی که به دنبال حل مشکل با استفاده از قوه قهریه دولت هستند، کماکان از فشار مردسالارانه به عنوان مکانیسمی برای رسیدن به اهداف خود استفاده می‌کنند. همچنان که در مقاله منتشره در انجمن فمینیست‌های لیبرتارین که قبلا به آن اشاره شده آمده است: «اگر اهداف ما عبارت‌اند از استقلال عمل و آزادی فردی، ما نمی‌توانیم با سلب حق انتخاب افراد به این اهداف برسیم. اگر ما قوانینی وضع کنیم که به موجب آن ارزش‌های خود را به دیگران تحمیل کنیم، تفاوت چندانی با مردانی که از طریق وضع قانون ارزش‌های خود را بر ما تحمیل کرده‌اند نداریم. ما صرفا در مقابل استبداد مردان، استبداد خود را بنا نموده‌ایم». برای مثال خانم کاترین مکینون که از طرفداران قوانین ضد پورناگرافی هستند، تفاوت اساسی‌ای با جمهوری‌خواهان حامی قوانین ضد سقط‌جنین ندارند. در نظر یک فمینیست لیبرتارین، استفاده از راه حل‌های دولتی برای حل مشکلاتی از قبیل تبعیض در استخدام، ناکافی بودن تعداد مهدکودک‌ها و نابرابری دستمزد زنان و مردان برای کار مشابه، نه تنها از نظر فلسفی و تئوری ناسازگار است، بلکه چندان راهگشا و کارآمد نیز نیست. در واقع همانطور که در بسیاری از مقالات لیبرتارین‌ها نشان داده شده است، استفاده از راه‌حل‌های دولتی مشکلات موجود را تشدید می‌کند. چنانچه فعال و شاعر فمینیست، آدری لُرد به شکل دیگری بیان کرده است: «ابزارهای یک استاد هرگز خانه استاد را تخریب نمی‌کنند».

در نیمه اول قرن بیستم،  فمینیست و نویسنده لیبرتارین، سوزان لافولِت نسبت به تهدید حقوق فردی از سوی برنامه‌های دولتی هشدار داده‌بود. «گرایش قوانین رفاهی مدرن به سوی قربانی‌کردن کامل حقوق فردی‌ست، البته نه به نفع حق‌های دیگر بلکه برای منافع فرضی دیگران؛ و به ازای هر فردی که از قربانی شدن حقوق فردی بهره‌مند می‌شود، شخص دیگری وجود داد که از آن رنج برده‌است». همانطور که بسیاری از نویسنده‌های لیبرتارین تایید می‌کنند، گفته او پیشگویانه بود.

کمک گرفتن از دولت اقدامی‌ست پردردسر  و پرمخاطره. بوروکراسی گسترده دولت، همراه با الزامات و تشریفات متعددش، گران، در تقابل با اصالت فرد، دلسردکنندهو مطلقا ناکارآمد است. به‌علاوه آنکه دولت نهادی بی‌ثبات است. قدرت دایما دست‌به‌دست می‌شود. این تفکر که بالاخره روزی فرا خواهدرسید که قدرت برای همیشه در دستانی مطمین و خوب قرار می‌گیرد، در بهترین حالت تصوری خام و ساده‌لوحانه و در بدترین حالت خیالی زیان‌بار است. کتی ریسنویتز وقتی به موضوع قطع کمک‌های دولتی به موسسه پلند پرنت‌هود[۲] می‌پردازد، این نکته را شرح می‌دهد: «تنها تعرض واقعی به زنان ممنوعیت‌ها و محدودیت‌ها هستند. اینکه منازعات برسر قطع کمک‌ها و بودجه‌های دولتی را جنگ زرگری و هشدارهای دروغین بنامیم، استدلال‌ها علیه این حقیقت که قانونگذار تهدیدی برای سلامت و امنیت زنان است را، موجه و باورپذیر نمی‌سازد. آمار کمک می‌کند تا به خاطر داشته باشیم دولتی که آنقدر بزرگ است که هزینه سقط جنین شما را بپردازد، آنقدر هم بزرگ هست که بتواند این حق را از شما سلب کند». در واقع، در حال حاضر زنان با تهدیدهای جدی متعددی از سوی قوانین جاری دولت مواجه هستند. قوانینی که همچون قوانین پیشین، محدودیت‌های جدیدی بر آزادی تولید مثل زنان وضع کرده‌است.

قدرت فریبنده است. بسیاری از فمینیست‌ها می‌گویند ما از قدرت دولت برای رسیدن به خواسته‌های خود استفاده می‌کنیم. آن‌ها فراموش می‌کنند که در طول قرون گذشته قدرت علیه زنان به کار گرفته شده است. لافولِت می‌نویسد: «من هیچ استدلالی قویتر از استدلالِ فلسفه‌اجتماعیِ مکتب آنارشی سراغ ندارم که بر عدم توانایی انسانها برای حکم‌رانی بر هم‌نوعان خود پافشاری می‌کند و داستان قابیل و پاسخ تمسخر آمیزش که «مگر من پاسبان برادرم هستم؟» (در سِفر پیدایش) را گواه می‌گیرد؛ هزاران سال است که داستان زنان هم همین بوده، حال چه به نفع مردان یا چه از سر لطف به زنان.» لیبرتارین‌ها و آنارشیست‌های متعددی نسبت به فریبنده بودن قدرت هشدار داده‌اند اما عده کمی به آن توجه کرده‌اند. ادوارد اَبی، نویسنده و آنارشیست مدافع طبیعت، می‌گوید: «قدرت همیشه خطرناک است، قدرت بهترین افراد را هم بد و فاسد می‌کند». با این وجود عده‌ای از فمینیست‌ها همچنان بر این باورند که اگر قدرت در دست خودشان باشد و هدایت شود همه چیز ختم به خیر خواهدشد. آن‌ها تصور می‌کنند که هرگز فاسد نخواهند شد. حال آنکه تاریخ خلاف این گواهی می‌دهد.

بسیاری از فمینیست‌ها ممکن است در پاسخ بگویند: «آنچه ما در پی انجام آن هستیم، کاملا متفاوت است. ما به زنان و افرادی که سرکوب شده‌اند کمک می‌کنیم. ما صدای کسانی هستیم که پیش از این صدایشان شنیده نشده است». اهداف این فمینیست‌ها آنقدر محل بحث و تردید فمینیست‌های لیبرتارین نیست که شیوه آن‌ها برای رسیدن به این اهداف. آیا آن‌ها، مثل جان رالز فکر می‌کنند و در پی دست‌یافتن به جامعه‌ای هستند که حقوق و عضویت تمام و کمال را برای همه افراد معقول _ البته بشرط آنکه «معقول بودن» توسط خود آن‌ها تعریف شود_ فراهم می‌کند؟ آیا صرفا کسانی که با آن‌ها هم‌عقیده‌اند از اجبار رهایی می‌یابند؟ تکلیف کسانی که با آن‌ها هم‌عقیده نیستند چه می‌شود؟ کسانی که در پی کمک‌کردن به زنان و ستمدیدگان به شیوه‌ای جز استفاده از قوه قهریه دولت هستند؟ آیا آن‌ها نیز سرکوب خواهند شد؟ آیا استفاده از زور را توجیه خواهند کرد به این بهانه که برای رسیدن به یک خیرِ بزرگتر ضروری است؟ آیا آن‌ها که به روش لیبرال‌ها، سوسیالیست/ کمونیست‌ها و یا مارکسیست‌ها باور ندارند، کنار گذاشته خواهندشد؟ تفاوت این شیوه با روش و اصول جوامع مردسالار در چیست؟ در نظر فمینیست‌های لیبرتارین، بین این نص از فمینیسم و مردسالاری هیچ تفاوتی وجود ندارد. اجبار اجبار است، هرچند ادعا شود که برای تحقق یک هدف عالی‌ست. این گزاره که «قدرت فاسد کننده است» صرفا در خصوص مردان صادق نیست. چرا باید بپنداریم که اهداف عالی منزه باقی خواهند ماند در حالی که تاریخ قویا خلاف آن را نشان می‌دهد؟

بنابراین اگرچه فمینیسم لیبرتارین اهداف مشترک متعددی با سایر شاخه‌های فمینیسم دارد (و البته که فمینیسم شاخه‌های متعددی دارد و یک مفهوم یک دست و یکپارچه که بتوان آن را «فمینیسم» نامید وجود ندارد)، متوجه خطرات قدرت دولت نیز هست. آن دسته از لیبرتارین‌ها که به ما حمله می‌کنند، تکالیف خود را به خوبی انجام نداده‌اند و با مفهوم فمینیسم لیبرتارین آشنا نیستند. وقتی فمینیست‌های  لیبرتارین می‌گویند به دنبال آزادی برای تمامی زنان و مردان هستند، واقعا به دنبال آزادی برای تمامی زنان و مردان هستند.

***

مطالعه بیشتر راجع به فمنیسم لیبرتارین:

شیرزنان لیبرتارین؛ آین رند

شیرزنان لیبرتارین؛ ایزابل پترسون 

شیرزنان لیبرتارین؛ رُز وایلدر


[۱] Association of Libertarian Feminists (ALF)

[۲] Planned Parenthood Federation of America