—مترجم: آرمان سلاحورزی
یادداشت سردبیر: همترازخواهان انگلیسی پیشقراولان و واضعان اندیشهی مدرن آزادیخواهی هستند. همترازخواه (Leveller) عنوانی است که سلطنتطلبان مطلقهخواه انگلیسی برای تحقیر و تخفیف جنبش همترازخواهان ضرب کرده و رایج کردند. به روایت مطلقهخواهان، همترازخواهان میخواستند همه را همسطح سازند—اندیشهای که مطلقهخواهان انتظار داشتند همگان بتوانند مخرب بودن و مهمل بودناش را بهروشنی درک کنند. اما حقیقت این است که همترازخواهان هیچگاه نمیخواستند همگان را «از نظر مادی» همسطح سازند. آنها چه میخواستند؟
سلطنتطلبان مطلقهخواه مدعی «حق» حکمرانی یا فرمانفرمایی برای پادشاه بودند. مدعای ایشان این بود که پادشاه وقتی به اتکای قوهی قهریهاش مالیات میستاند، به سربازی میگیرد، و به اعدام محکوم میکند، حکمش حکم راهزن، گروگانگیر و قاتل نیست، و برخلاف راهزن، گروگانگیر و قاتل که به اعمال خود «محق» نیستند، حاکم «به یک ترتیبی» به اعمال خود «محق» شده است. مدعای همترازخواهان این بود که اگر چیزی به نام «حق» حکمرانی یا فرمانفرمایی وجود داشته باشد، آنگونه که سطلنتطلبان مطلقهخواه آن را برای پادشاه مدعی میشوند؛ آنگاه همهی انسانها در آن «حق» برابر و همتراز اند—یعنی برابری به فرمانفرمایی.
به این ترتیب، این لیبرالها نبودند که مفهوم غیرخنثای «حق» را وضع کردند، مفهوم غیرخنثای «حق»—در قالب حق حکمرانی و فرمانفرمایی—مفهومی قدیمی و غیرمدرن است که از زمانی که حکومتی بوده، وجود داشته است. آنچه لیبرالها، و پیشقراولان آنها؛ یعنی همترازخواهان، کردند این بود که مفهوم برابری را به مفهوم حق پیوند زدند.
آنگونه که در این نوشته میخوانید، «مفاهیمی چون «برابری در برابر قانون» و «برابری به آزادی» بسیار نحیفتر از آن اند که آرمان برابری لیبرتارین را نمایندگی کنند.» برابری آزادیخواه (لیبرتارین) «برابری در برابر مجریان قانون نیست، بلکه برابری با مجریان قانون است.»
***
فلسفهی آزادی را میتوان به دو عبارت ساده کرد: برابریخواهی، امتیازستیزی.
چنین سخنی به شموشهود نباید خیلی جدالانگیز جلوه کند. همین تازگیها چهارم ژوییه را جشن گرفتیم که یادوآر «اعلامیهی استقلال» است. عبارات برازندهی توماس جفرسون در شرح فلسفهی آزادی چنین است که «ما این حقایق را بدیهی مییابیم که همهی انسانها برابر آفریده شدهاند.» اما از آن زمان تا به امروز، انگارهی برابری معانی بسیاری کسب کرده—معانیای که یا علیه فلسفهی آزادی عمل میکنند، یا در حمایتش بس بیرمق و ناتوان اند. پس آیا برابری را یارای آن هست که ستون آزادی باشد؟
همانچنان که فیلسوف دانشگاه آبرن، رودریک تی. لانگ، در مجلهی فریمن تحت عنوان «آزادی: آن برابری دیگر» نوشته است، مفاهیمی چون «برابری در برابر قانون» و «برابری به آزادی» بسیار نحیفتر از آن اند که آرمان برابری لیبرتارین را نمایندگی کنند. چه میشود که همهباهم برابر باشیم ذیلِ قانونی که «اصل بر آزادی است» را ناقض است (مثلاً همه به برابری به انجام خدمت سربازی مجبور باشیم)، یا میشود که همهباهم به برابری آزاد باشیم در محدودههایی که به یک اندازه محدود وکوچک شدهاند (مثلاً همه آزاد باشیم که فقط در دو چهارشنبهی زوج هر ماه، از ساعت ۱۲ ظهر تا سه بعد از ظهر، هر چه خواستیم بکنیم). اینها همه شکلهایی از برابری هستند، اما آزادی نیستند.
برابری اقتصادی
همه از ایراداتی که به مفهوم برابری اقتصادی وارد میشود، آگاهاند. از آن جا که در یک بازار آزاد، درآمدهای تحصیلشدهی مردم به فراخور تفاوت در استعدادها و بلندپروازیها و توان و سلامت و بخت و تشخیص درستازآبآمدهشان از ترجیحات مصرفکنندگان، متغیر خواهد بود، اقدام به برابرسازی اقتصادی (و البته دست نیافتن بدان) تنها از طریق تعرضات مداوم و هولناک متصدیان حکومت ممکن خواهد بود. میتوان به وضعیتی نزدیک به وضعیت برابری در فقر دست یافت (البته نخبگان سیاسی بیشک همواره برابرتر از سایر افراد باقی خواهند ماند)، اما برابری در یک سطح شایسته از رفاه برای همگانْ امری است ورای توان حکومت، آنچنان که در نمونههای کوبا و کرهی شمالی میتوان نمونهش را سراغ کرد.
بدین ترتیب، به نظر میرسد آن عبارت مطنطن جفرسون سخنی پوشالی بیش نباشد. اما لانگ نشان میدهد که چنین نیست. معنای معینی از برابری هست که در دادگاه فلسفهی سیاسی، پیش از به اعدام سپرده شدن تنها کوتاه مجالی به دفاع از خود مییابد، و آن هم احتمالاً به این خاطر که معنایی لیبرتارین است. اما ما بیعدالتی عظیمی در حق آرمان خود خواهیم کرد، اگر این معنا را نادیده بگیریم.
شناختهشدهترین تدوین از این معنا را جان لاک—منبع الهام جفرسون در نگارش «اعلامیهی استقلال»—ارائه میکند. لانگ مینویسد:
«لاک یک وضعیت … برابری را شرح میدهد که در آن هیچ قدرتی نیست، و هیچ حقی به حکمرانی نیست، الا اینکه متقابل است، و هیچکسی نیست که از قدرت و حق حکمرانی سهمی بیش از دیگری داشته باشد، چه هیچ امری مبرهنتر از این نیست که موجوداتی که از رسته و گونهی یکسان اند، و در هم و بیتبعیض، با مزایای طبیعی یکسان و با قوای یکسان زاده شدهاند، همچنین باید که در میان خود و در نسبت با یکدیگر نیز برابر باشند، نه کسی را بر دیگری استیلایی باشد، و نه انقیادی. … [تاکیدها را من افزودهام.]»
«به طور خلاصه، آنچه که لاک و جفرسون از آن به عنوان برابری انسانها یاد کردهاند، بدان معنی نیست که انسانها باید در برخورداری از مزایای مادی برابر باشند، بلکه بدین مفهوم است که همهی انسانها به فرمانفرمایی برابر اند (equal in authority). فردی را بر خلاف ارادهش به بردگی ارادهی خویش در آوردن، در واقع انقیاد آن فرد است، امری که نامشروع خواهد بود، اگر همگیمان بهطبیعت برابر باشیم.»
لاک اندیشهش را چنین استحکام میبخشد:
«از آنجا که انسانها همه برابر و مستقل اند، هیچکس را جواز آن نیست که به زندگی و سلامت و آزادی و مایملک دیگری صدمه بزند… و از آنجا که همگان به قوای مشابهی مجهز اند، و همگان در یک اجتماع طبیعی شریک یکدیگر اند، نشاید که استیلای کسی بر کسان دیگر را مفروض بگیریم، استیلایی که مجازمان دارد تا دیگری را نابود کنیم، استیلایی که ما را چون موجوداتی از مرتبههای کهتر، وسیلهیِ استفادهی دیگران قرار دهد.»
لانگ پیش رفته و میگوید که این مفهوم برگرفته از جان لاک از برابری (که مشابهش را میتوان در آثار مولفانی پیش از او نیز یافت، برای نمونه در آثار همترازخواهان، که گروهی رادیکال بودند از طرفداران عدممداخلهی دولت در انگلستان) زیربند مستحکمی برای فلسفهِی آزادی تدارک میبیند:
«نتیجهی برابری لیبرتارین، یعنی برابری به فرمانفرمایی، این است که حکومت را هیچ حقی نیست که اتباعش بدان ذیحق نباشند؛ و حکومت را تنها آن حقوق است که اتباع آن آزادانه از آن حقوق که خود داشتهاند، به طریقِ «وکالت، گماشتگی و با رضایت آزاد» به آن واگذار کرده باشند. از آنجا که من حق ندارم به شخص یا مایملک فرد دیگری تعدی کنم، نمیتوانم حق استیلا بر اشخاص و مایملک دیگران را به حکومت واگذار کنم… برابری لیبرتارین… برابری در برابر مجریان قانون نیست، بلکه برابری با مجریان قانون است. حکومت باید به همان قیدوبندهای اخلاقی مقید بشود که شهروندان عادی بدان ملزم اند. اگر من اجازه ندارم که مایملک شما را بیرضایت شما تصرف کنم، حکومت هم مجاز نیست.»
این همان استدلالی است که فردریک باستیا در اثر سترگ خود به نام «قانون» عرضه کرده است.
امتیازستیزی
امتیازستیزی بهسادگی نتیجهی فرعی برابری لیبرتارین است. اگر همه به فرمانفرمایی برابر اند، آنگاه هیچکس محق نیست، بیرضایت دیگران و به هزینهی ایشان زندگی کند. موارد استعمال اصطلاح امتیاز [یا به بیان دقیقتر و مؤکّدتر «امتیاز ویژه»] غالباً در هالهای از ابهام پوشیده است، اما ریشهی معناییش را در انگارهی «تبعیض حقوقی» میتوان یافت. Privilege یا امتیاز از دو بخش Privus به معنای تک، و lex یا lege به معنای قانون برساخته شده است. بدین ترتیب امتیاز ویژه کنشی است دولتی که (قهراً) مساعدتی را متوجه یک فرد یا گروه کوچکی از افراد میکند.
به صورت تاریخی نقش حکومتها این بوده است که زحمتکشان را—هر آن کس را که در بازار به کار و معامله مشغول است—به سود طبقهی سیاسی استثمار کنند؛ یعنی همان طبقهای که اندوختنِ یارانهی دولت را به تحصیل مزد و سود ترجیح میدهد. (این تحلیل طبقاتی اصیل را نظریهپردازان طرفدار عدم مداخلهی دولت، شارل کنت و شارل دونویه، شاگردان ژان باپتیست سیِ اقتصاددان در نیمهی نخست قرن نوزدهم صورتبندی کردهاند.) این امتیازات ویژه در شمایل تعرفههای تجاری و مجوزهای کسبوکار، انحصارات و امتیاز خاص به مالکیت زمین و امتیاز ویژه به استفاده از اختراعات و دیگر یارانهها بروز میکنند. این همه به صاحبان منافع خاص رجحاندیده امکان میدهد تا سودی تحصیل کنند ورای آنچیزی که در غیاب امتیاز، بازار برایشان فراهم میکرد، خواه از طریق قبض قهری ثروت از تولیدکنندگان، خواه از راه منع ایشان به ورود به رقابت آزاد در خدماترسانی به مصرفکننده. نام این نظام همان «مرکانتیلیسم» است که به طرق مختلف تا امروز و حتی در اقتصادهای بازاربنیان به بقای خود ادامه میدهد، و به همین دلیل است که اقتصادهایی از این دست را حالا اقتصادهای مرکب (mixed economies) میخوانیم.
آن بخش از اقتصاد مرکب که از امتیازات ویژه حاصل شده است، ستمی طبقاتی است که بر زحمتکشان صادق روا داشته میشود و تعرضی است به اصل برابری به فرمانفرمایی که بسیاری از آمریکاییهای متقدم را به شور میآورد.
هواخواهان آزادی همواره در چالشاند تا راههایی تازه و اغواگر بیابند تا به وسیلهی آن دیگرانی را که دیدگاههای متفاوت از ایشان دارند، به پذیرش فلسفهی آزادی متقاعد کنند. در من این ظن قوی هست که جایی مخاطبانی هستند در طلب فلسفهای که برابری به فرمانفرمایی را در آغوش میکشد و با امتیازطلبی میستیزد.