باران رحمت مالیات بر کویر خشک جیب ما؟

—مترجم: حسین کاظمی یزدی

یادداشت سردبیر: این یادداشت ادامه‌ی تلاش فردریک باستیا است در تبیین این مسأله که پول ما در جیب دولت پول مفت نیست. عنوان این بخش از رساله‌ی «آنچه دیده می‌شود و آنچه دیده نمی‌شود» در زبان اصلی «مالیات» است. برای وضوح بیشتر، جابه‌جا مالیات به پول ما در جیب دولت ترجمه شده است، چون تا آنجا که به بحث باستیا مربوط می‌شود، فرقی نمی‌کند که پول در جیب دولت از محل مالیات تأمین شده باشد، یا از محل استقراض دولت، یا از محل چاپ پول (تورم)، یا فروش ذخائر زیرزمینی عمومی، یا واگذاری دارایی‌های دولتی، یا سود شرکت‌های دولتی، … در هر حال پول دولت، مستقیم یا غیرمستقیم، از جیب مردم کوچه‌وبازار آمده است، و در هر حال پول مفت نیست—هزینه‌ی فرصت دارد.

فردریک باستیا بدون زمینه

آیا تاکنون از کسی شنیده‌اید که بگوید: «پول ما در جیب دولت بهترین سرمایه‌گذاری است؛ اصلاً شبنم حیات‌بخش است. ببینید چه تعداد زن و بچه‌ی کارمندان دولت از پول ما در جیب دولت نان می‌خورند؛ علاوه ‌بر آن، اثرات غیرمستقیم پول ما در جیب کارمند دولت را نیز در خیال خود تصور کنید، وقتی آن‌ها پول ما را خرج می‌کنند، آن پول دوچندان به جیب ما بر می‌گردد. اصلاً پول ما در جیب دولت زندگی‌بخش است و مواهب‌اش نامحدود.»

من برای مبارزه با این آموزه مجبورم ردیه‌‌ای را که قبلاً گفتم دوباره تکرار کنم. اقتصاددانان سیاسی به خوبی می‌دانند که استدلال‌های تکراری‌شان برای همه آن‌قدر دل‌انگیز نیست که بگویند: «به به! تکرار خوشایند است» . بنابراین، همان‌طور که باسیل می‌گوید، اقتصاددانان سیاسی این ضرب‌المثل را برای مقاصد خود این‌گونه تغییر داده اند که «تکرار آموزنده است» و به درستی آن متقاعد شده اند . [بگذارید تکرار کنم که] آن مزایایی که مقامات دولتی در نتیجه‌ی انتقال بیشتر پول ما به جیب دولت از آن بهره‌مند می‌شوند، آن چیزی است که دیده می‌شود. سودی که از این قِبَل به جیب فروشندگان کالا و اجناس به دولتی‌ها ریخته می‌شود، نیز آن چیزی است که دیده می‌شود. این‌ها پیش چشمِ همه هستند.

اما زیان آن پول‌ازدست‌دادگانی که تلاش می‌کنند از پول از کف دادن خلاصی یابند، آن چیزی است که دیده نمی‌شود، به علاوه آن محنتی که به واسطه‌ی مالیات متوجه آن خرده‌فروشانی می‌شود که مشتریان‌شان پول کمتر برای خرج کردن در جیب دارند، چیزی است که دیده نمی‌شود. گرچه این امر باید به اندازه‌ی کافی به صراحت بیان شود تا از لحاظ ذهنی قابل مشاهده باشد.

وقتی که یک مقام دولتی از طرف خودش صد پشیز بیش‌تر خرج می‌کند به آن معناست که یک مالیاتدهنده از طرف خودش صد پشیز کم‌تر خرج می‌کند. خرج کردن مقام دولتی دیده می‌شود چون انجام می‌شود، بدبختی اینجا است که خرج کردن مالیات‌دهنده دیده نمی‌شود، چون با کمال تأسف آن پول در جیب‌اش باقی نماند که خرج‌کند.

شما کشور را با کویری خشک و پول ما در جیب دولت را با باران حیات‌بخش مقایسه می‌کنید. بسیارخوب. اما باید این را نیز از خود بپرسید که باران از کجا می‌آید، اگر باران مخارج دولت از ابری بر کویر خشک جیب ما می‌ریزد، که رطوبت‌اش را خود از کویر خشک جیب ما گرفته باشد، آن وقت آیا باران نعمتی است؟

شکی در این نیست که وقتی که جیمز گودفِلو یک اسکناس پنج فرانکی (صد سوسی) را به ممیز مالیات می‌دهد در مقابل از مأمور مالیات چیزی دریافت نمی‌کند. اما وقتی یک مقام دولتی در خرج کردن این پنج فرانک آنرا به جیمز گودفِلو بر می‌گرداند، این کار در مقابل گندم یا کاری معادل ارزش آن است. نتیجه‌ی نهایی برای جیمز گودفِلو از دست دادن پنج فرانک است.

این کاملاً درست است که در اغلب موارد و تقریباً همیشه مقام دولتی خدمات معادلی را به جیمز گودفِلو ارائه می‌دهد. در این مورد هیچ ضرری به دو طرف وارد نمی‌شود؛ فقط یک مبادله است. بنابراین استدلال من به هیچ وجه به این کارکردهای مفید حاصل‌شده از پول ما در جیب دولت مربوط نمی‌شود. من می‌گویم: اگر شما می‌خواهید یک اداره‌ی دولتی بنیان گذارید مفید بودن آن را اثبات کنید. به جیمز گودفِلو نشان دهید که خاصیت خدماتی که این اداره به او ارائه می‌دهد، ارزش معادل آن پولی که از جیب او به جیب دولت می‌رود، دارد. اما جدا از این فایده‌ی اصلی، استدلال‌تان در دفاع از گشایش این اداره‌ی جدید این نباشد که این اداره برای آن بوروکرات، خانواده‌اش و آنهایی که نیاز‌های او را تأمین می‌کنند، مفید است. ادعا نکنید که برپا کردن یک اداره‌ی غیرمستقیم موجب اشتغال‌زایی در بخش خصوصی می‌شود، چون پول ما در جیب دولت نهایتاً در جیب یک غیردولتی دیگر سر در خواهد آورد.

وقتی جیمز گودفِلو برای یک خدمت واقعاً مفید پنج فرانک به یک مقام دولتی می‌دهد، این دقیقاً مشابه زمانی است که او پنج فرانک برای یک جفت کفش به یک کفاش می‌دهد. این موردی از دادوستد است؛ اگر چیزی ارزشمند داده، در مقابل چیزی ارزشمند هم گرفته. اما وقتی جیمز گودفِلو پنج فرانک به یک مقام دولتی می‌دهد و در مقابل آن هیچ خدماتی دریافت نمی‌کند و یا حتی دچار دردسر هم می‌شود، مانند این است که پولش را به یک دزد داده باشد. فایده‌ای ندارد که گفته شود این مقام دولتی این پنج فرانکی‌ها را به نفع صنعت ملی خرج می‌کند. آنچه دزد می‌تواند با آن پول انجام دهد جیمز گودفِلو هم می‌توانست انجام دهد، اگر آن انگل قانونی (مأمور مالیات) یا انگل فراقانونی (دزد) را بر سر راه خود ندیده بود.

بیایید خودمان را عادت بدهیم که درباره‌ی امور صرفاً بر اساس آنچه دیده می‌شود قضاوت نکنیم، بلکه آنچه دیده نمی‌شود را هم در قضاوت خود وارد کنیم.

سال گذشته من در کمیته‌ی مالی [مجمع ملی] بودم، چون [خدا را شکر] در مجلس مؤسسان، اعضای اپوزیسیون به صورت نظاممند از همه‌ی کمیته‌ها کنار گذاشته نشده بودند. از این لحاظ، پایه‌گذاران قانون اساسی عاقلانه عمل کردند. تیرز می‌گوید: «من تمام عمرم را به مبارزه با مردان حزب لجیتمیست و حزب کشیشان گذراندم. از آن زمان در هر مواجهه با یک خطر مشترک، شناختم ازشان بیش‌تر شد و گفت‌وگوی همدلانه‌ای داشته‌ام. حالا می‌بینم آن هیولاهایی که تصور می‌کردم نبودند.»

آری، در مورد خصومت‌ها بین احزابی که با هم برخورد نمی‌کنند اغراق می‌شود و تنفرها تشدید می‌شود و اگر اکثریت به تعداد کمی از اعضای اقلیت اجازه دهد در کمیته‌ها حضور یابند، شاید هر دو طرف به این شناخت برسند که افکار آنها چندان از هم دور نیست و مهم‌تر از آن این‌که نیّات آنها آنطور که تصور می‌شد، گمراه نیست.

بگذریم، سال گذشته من در کمیته مالی بودم. هر بار که یکی از همکاران درباره‌ی تثبیت یک رقم متعادل به عنوان حقوق رئیس‌جمهور، وزراء کابینه و سفرا صحبت می‌کرد، می‌گفت:

« برای بهبود خدمات باید برخی دفاتر خاص را در هاله‌ای از حیثیت و شکوه بپوشانیم. این روش جذب مردان شایسته به آنها است. تعداد بی‌شماری از مردم بیچاره به رئیس‌جمهور رو می‌آورند و اگر او همواره مجبور شود کمک به آنها را رد کند در وضعیت ناگواری قرار خواهد گرفت. مقدار مشخصی از زینت و تجمل در سالن‌های وزارتی و دیپلماتیک بخشی از تشکیلات دولت‌های مبتنی بر قانون اساسی است، و …»

چنین استدلال‌هایی چه بتوان آن را رد کرد یا نه، قطعاً شایسته‌ی بررسی جدی‌اند. آنها مبتنی بر منافع عمومی‌اند چه درست تخمین زده شده باشند چه غلط؛ و من شخصاً اهمیت بیش‌تری برای آنها قائلم تا برای بسیاری از طرفداران خودمان که صرفاً انگیزهای تنگ‌نظرانه یا حسادت‌آمیز دارند.

اما آنچه وجدان منِ اقتصاددان را می‌لرزاند، آنچه مرا بابتِ شهرت روشنفکری کشورم شرمنده می‌کند، وقتی است که آنها از این استدلال‌ها (که هرگز از آن دست نمی‌کشند) به این ابتذال مضحک می‌رسند که همیشه با استقبال و «احسنت! احسنت!» هم مواجه می‌شود:

« به‌علاوه، خرج و مخارج مقامات عالی حکومت باعث رونق هنر، صنعت و اشتغال می‌شود. هیچ ضیافت‌ رئیس دولت و وزرای او نیست که در رگ‌های پیکره‌ی اقتصاد زندگی ندمد. کاهش دادن حقوق آنها باعث بی‌رونق کردن صنعت در پاریس و همزمان در سراسر کشور می‌شود.»

آقایان! به خاطر خدا! حداقل به علم حساب احترام بگذارید و از تریبون مجلس ملی فرانسه نگویید که اگر اعدادی را از بالا به پایین جمع بزنیم یا از پایین به بالا، نتیجه فرق می‌کند. علم حساب شرم دارد که به تأیید شما بیاید.

خوب پس فرض بگیرید من بنا دارم یک کارگر حفاری به کار بگیرم تا با دستمزد صد فرانک گودالی در زمین من بکند. درست همان‌طور که من این قرارداد را منعقد می‌کنم، مأمور مالیات صد فرانک از من می‌گیرد و به وزیر کشور می‌دهد. من مجبور می‌شوم قراردادم را با کارگر حفاری لغو کنم، اما وزیر غذای دیگری را به میز شامش اضافه می‌کند. بر چه اساسی شما جرأت می‌کنید این هزینه‌ی رسمی را به صنعت ملی تحمیل کنید؟ آیا نمی‌بینید که این صرفاً یک انتقال ساده مصرف و کار است؟ آری، وزیر کابینه میز غذایش را پرتجمل‌تر می‌کند، این حقیقت دارد اما یک کشاورز زمینش را کم‌تر زهکشی می‌کند و این نیز یک حقیقت است. یک سوروساتچی پاریسی پنج فرانک به دست آورده است که من به شما داده‌ام، اما یک کارگر حفاری شهرستانی پنج فرانک از دست داده است. تمام آن چیزی که می‌توان گفت این است که آن غذای رسمی و سوروساتچیِ راضی دیده می‌شوند، اما زمین باتلاقی و کارگر حفاری بیکارشده دیده نمی‌شوند.

خدای من! اثبات دو دو تا چهارتا در اقتصاد سیاسی چقدر دردسر دارد و اگر شما در انجام این کار موفق شوید مردم فریاد می‌زند «آن قدر واضح است که کسل‌کننده شده.» بعد برمی‌دارند رأی‌شان را جوری می‌دهند که گویی هرگز چیزی را ثابت نکرده‌اید.