قدرت بازار، از منهتن تا هنگ‌کنگ

—مترجم: آرش جوادی‌نژاد

یادداشت سردبیر: «آزاد به انتخاب» یا آن‌گونه که برگردان فارسی‌اش رایج شده «آزادی انتخاب»، عنوان یک مجموعه تلویزیونی ده-قسمتی است که در سال ۱۹۸۰ به نویسندگی و اجرای میلتون فریدمن از شبکه‌ی تلویزیونی پی‌بی‌اس پخش شد. هر قسمت مشتمل بود بر دو بخش؛ بخش اول مستندی بود که فریدمن اجرا می‌کرد، و بخش دوم گفتگویی بود میان موافقان و مخالفان، اعم از دانشگاهیان، سیاستمداران و بازرگانان، در باب موضوع مطرح‌شده در مستند. فریدمن بعداً با همسرش، رُز فریدمن، محتوای مستند را در قالب کتابی با همان عنوان منتشر کرد، که بیش از یک میلیون نسخه‌ی آن تنها به زبان انگلیسی به فروش رسید. خط فکری اصلی «آزادی انتخاب» همان است که فریدمن در ۱۹۶۲ در قالب کتاب «سرمایه‌داری و آزادی» ارائه کرده بود. آنچه در ادامه می‌‌‌آید، ترجمه‌ی متن پیاده‌سازی‌شده‌ی مستند قسمت اول است، که اصل ویدئوی آن را می‌توانید از اینجا تماشا کنید—تماشای اصل ویدئو قطعاً از خواندن متن‌ پیاده‌سازی‌شده‌ی فارسی جذاب‌تر است.

بخشی از مستند قسمت اول در منهتن نیویورک و بخشی دیگر در هنگ‌کنگ فیلم‌برداری شده است. استدلال‌های ارائه‌شده در این مستند احتمالاً قدیمی نشود، با این حال، کمی آمار به‌روز اضافی سودمند خواهد بود.

بنا به آمار صندوق بین‌المللی پول، مطابق معیاری از برابری قدرت خرید، اینک هنگ‌کنگ با درآمد سرانه‌ی حدوداً  ۵۲ هزار دلاری، از این نظر همتراز ایالات‌متحده و در جایگاه ششم دنیا است. این را مقایسه‌ کنید با درآمد‌سرانه‌ی تقریباً ۱۲ هزار دلاری ایران مطابق همان فرض برابری قدرت خرید. این یعنی که بعد از خارج کردن اثر هزینه‌های نسبتاً  بالاتر زندگی در هنگ‌کنگ رفاه مادی یک آدم متوسط هنگ‌کنگی بیش از چهار برابر رفاه مادی یک آدم متوسط ایرانی است—۱۲ هزار دلار درآمد سرانه‌ی ایران نه با احتساب دلار سه‌هزار و خرده‌ای تومانی، بلکه بر اساس دلار تقریباً یک‌هزار تومانی به دست آمده است. این را نیز در نظر بگیرید که رشد اقتصادی در هنگ‌کنگ با رشد سلامت عمومی همراه بوده است؛ اینک هنگ‌کنگ با ۸۳/۵ سال عمر متوسط بالاترین امید زندگی را در جهان دارد. شاخص دیگری که هنگ‌کنگ در آن رتبه‌ی یک جهان را دارد، شاخص آزادی اقتصادی است.

آزادی انتخاب جلد کتابفریدمن: زمانی اینجا سرتاسر باتلاق بود و با جنگل پوشیده شده بود. سرخ پوست‌هایی که در اینجا زندگی می‌کردند ۲۲ مایل مربع از جزیره مرطوب منهتن را در ازای دریافت لباس و بدلیجات به ارزش ۲۴ دلار به هلند واگذار کردند. تازه‌واردها شهر جدیدی را در گوشه یک قاره خالی از سکنه بنیان نهادند—این شهر نیو آمسترادم نام گرفت.

در سال‌های بعدی این منطقه تبدیل به جاذبه‌ای برای میلیون‌ها نفر از سراسر آتلانتیک شد—مردمی که ترس و فقر ایشان را رانده بود و وعده آزادی و فراوانی جذب‌شان کرده بود. آن‌ها در قاره جدید پخش شدند و ملت جدیدی را با عرق جبین، کارآفرینی و چشم‌اندازی برای یک آینده بهتر ساختند.

بسیاری افراد برای اولین بار در زندگی‌شان به معنای واقعی آزاد بودند تا اهداف خود را دنبال نمایند. این آزادی انرژی‌های انسانی‌ای را آزاد کرد که ایالات متحده را ساخت. برای مهاجرینی که این مجسمه [مجسمه‌ی آزادی] به استقبال‌شان آمده بود، آمریکا به واقع سرزمین فرصت‌ها بود.

آن‌ها در حالی‌که بهترین لباس‌های خود را پوشیده بودند و دارایی اندک خود را حمل می‌کردند، مشتاق و منتظر، به ساحل‌ها سرازیر شدند. فقیر بودند اما هر یک امید بسیاری در سینه داشتند. وقتی به اینجا رسیدند، همانند پدران من، زندگی را نه سهل و آسان که سخت یافتند. اما برای بسیاری دوستان و آشنایانی وجود داشتند که برای شروع به آن‌ها کمک کنند—کمک کنند که خانه‌ای فراهم آورند، شغلی پیدا کنند و در کشور جدید سکنی گزینند.

پاداش‌های بسیاری برای کار سخت، کارآفرینی و توانایی وجود داشت. زندگی سخت، اما فرصت‌ها واقعی بود. برنامه‌های دولتی که بشود به آن چشم دوخت در کار نبود اما در عین حال قوانین و مقرراتی هم وجود نداشت. هیچ پروانه، مجوز، و هیچ خط قرمزی که آن‌ها را محدود سازد وجود نداشت. آن‌ها در واقع بازار آزادی یافتند و بیشتر آن‌ها در این بازار آزاد شکوفا شدند.

بسیاری افراد هنوز هم به ایالات متحده می‌آیند در حالی‌که با فشارهای مشابهی رانده و با میثاق‌های یکسانی مجذوب شده‌اند. شما می‌توانید آن‌ها را در محل‌های مشابهی پیدا کنید. مثلا چایناتاون در نیویورک، یکی از مراکز مهم صنعت پوشاک، محلی است که صدهاهزار تازه‌وارد اولین تجربه‌های خود از زندگی در کشور جدید را کسب کردند. آن‌ها قصد داشتند سرنوشت خود را بهبود بخشند و آماده بودند برای این منظور سخت کار کنند.

گرچه من هیچ‌وقت در کارخانجاتی شبیه به این نبودم اما تمام اینها برای من بسیار آشنا است. زیرا دقیقاً از همان دست کارخانه‌هایی است که مادرم در آن کار می‌کرد، وقتی در حدود ۹۰ سال پیش در سن ۱۴ سالگی برای اولین بار به این کشور وارد شد. و اگر اینجا چنین کارخانه‌هایی وجود نداشت که او بتواند در آن‌ها کار کند و پول اندکی به دست آورد، دیگر قادر نبود به اینجا بیاید. و اگر اصلا من وجود می‌داشتم، امروزه به جای یک آمریکایی یک روس یا مجار بودم. البته او زمان زیادی اینجا نماند. او زمانی‌که داشت زبان یاد می‌گرفت، احساساتی نسبت به کشور جدید در خود می‌پروراند و به تدریج قادر می‌شد زندگی بهتری برای خودش بسازد، اینجا بود.

به طور مشابه، افرادی که اکنون اینجا هستند همانند مادر من بیشتر مهاجرینی از یک کشور دوردست هستند. آن‌ها به اینجا آمدند زیرا اینجا را بهتر و همراه با موقعیت‌های بیشتری یافتند. مکانی مانند اینجا به آن‌ها شانس شروع کردن می‌‌دهد. آن‌ها قصد ندارند برای همیشه یا برای مدت زمانی طولانی اینجا بمانند. بر عکس، آن‌ها و فرزندان‌شان به خاطر بهره بردن از فرصت‌هایی که یک بازار آزاد برای‌شان فراهم می‌آورد، آینده بهتری برای خود خواهند ساخت.
طنز تلخ قضیه این است که این مکان بسیاری از استانداردهایی را که آن‌ها را حق مسلم هر کارگری در نظر می‌گیریم، نقض می‌کند.

تهویه آن‌ نامناسب و ناکافی است، ازدحام جمعیت بسیار زیاد است و کارگرها با دستمزد‌هایی کمتر از دستمزد اتحادیه‌ی کارگری کار می‌کنند. این مسائل همگی تخطی از قوانین مکتوب است. اما اگر این‌ها بسته می‌شدند، چه کسی سود می‌برد؟ مطئمنا مردم اینجا سود نمی‌بردند. زندگی آن‌ها ممکن است در مقایسه با زندگی ما بسیار سخت به نظر رسد، اما این فقط به این خاطر است که پدران و پدربزرگ‌های ما به خاطر ما از چنین مراحلی عبور کردند. در نتیجه ما قادر شدیم از نقطه‌ی بهتری شروع کنیم.

پدرِ فرانک ویسالی ۱۲ ساله بود وقتی تک و تنها به ایالات متحده رسید. او از سیسیلی آمده بود. این مسئله ۵۳ سال پیش اتفاق افتاد. فرانک دندانپزشک موفقی است که همسر و خانواده دارد. آن‌ها در لگزینگتون ایالت ماسچوست زندگی می‌کنند. در ذهن فرانک هیچ تردیدی وجود ندارد که آزادی آمیخته با فرصت برای پدرش و سپس برای او چه معنایی داشته، یا اینکه پدربزرگ ایتالیایی‌اش اگر نحوه زندگی کردن او را می‌دید، ممکن بود چه فکری بکند.

فرانک ویسالی: او چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد، اینکه یک نفر می‌تواند از یک جزیره کوچک مهاجرت کند و چنین موفقیتی در زندگی به دست آورد، زیرا برای آن‌ها همه چیز بیشتر به زمین‌های کشاورزی وابسته بود، کار کردن روی زمین به عنوان دهقان. پدر من به اینجا آمد. چیزی برای خود ساخت و سپس تلاش کرد برای خودش یک خانواده بسازد. هر آنچه او انجام داد برای خانواده‌اش بود. برای یک زندگی بهتر برای خانواده‌اش بود. و من همیشه او را به خاطر می‌آورم که به من می‌گفت اولویت شماره یک تو در زندگی این است که تحصیلات لازم برای اینکه تبدیل به یک فرد متخصص بشوی را دریافت کنی.

فریدمن: خانواده ویسالی، مانند همه‌ی ما که امروزه در ایالات متحده زندگی می‌کنیم، بسیار مدیون فضای آزادی‌ای است که ما از بنیانگذاران کشور خود به ارث بردیم. فضایی که به مردم فقیری که از دیگر سرزمین‌ها به اینجا آمدند و قادر بودند زندگی بهتری برای خودشان و فرزندان‌شان بسازند آزادی عمل کامل داد.

اما در ۵۰ سال گذشته ما آن میراث را با دادن اجازه به دولت برای کنترل بیشتر و بیشتر زندگی‌مان بر باد داده‌ایم، به جای آنکه به خودمان تکیه کنیم. ما احتیاج داریم این حقیقت قدیمی را که مهاجرین از مغز استخوان به آن آگاه بودند دوباره کشف کنیم. اینکه آزادی اقتصادی چیست و چه نقشی در حفاظت از آزادی فردی ایفا می‌کند.

به همین خاطر است که من اینجا به دریای چین جنوبی آمدم. اینجا یک آزمایش تقریباً کنترل‌شده از آنچه در صورت محدود شدن دولت به کارکردهای مناسب‌اش و آزاد گذاشتن مردم به دنبال کردن اهداف خود رخ می‌دهد، در جریان است. اگر می‌خواهید ببینید بازار آزاد واقعاً چطور عمل می‌کند اینجا جائی است که باید به آن بیایید: هنگ‌کنگ، محلی بدون هیچ‌گونه منابع طبیعی. تنها موردی که می‌توان نام برد یک بندر بزرگ است. کشتی‌ها از سراسر دنیا برای تجارت به اینجا می‌آیند، زیرا در اینجا هیچ مالیاتی، هیچ تعرفه‌ای بر واردات و صادرات وجود ندارد. نیروی بازار آزاد مردم سخت‌کوش هنگ‌کنگ را قادر ساخته محلی را که زمانی فقط یک سنگلاخ بی‌حاصل بود به یکی از موفق‌ترین و روبه‌رشدترین مکان‌ها در آسیا تبدیل کند. گذشته از این بندر منبع مهم دیگر هنگ‌کنگ مردمش است—در حدود چهار و نیم میلیون نفر.

مانند آمریکای یک قرن پیش، هنگ‌کنگ در چند دهه‌ی گذشته پناهگاه مردمی بوده که به دنبال آزادی برای حداکثر استفاده از توانایی‌‌هایشان بوده‌اند. بسیاری از آنان پناهندگانی از کشورهایی هستند که آزادی‌های تضمین شده در هنگ کنگ را بر نمی‌تابند.

برخلاف رشد سریع جمعیت، برخلاف نبود منابع طبیعی، استاندارد زندگی در اینجا یکی از بالاترین‌ها در کل آسیاست. مردم به سختی کار می‌کنند، اما موفقیت هنگ‌کنگ مبتنی بر استثمار کارگران نیست. دستمزد‌ها در هنگ کنگ چهار برابر نسبت به زمان جنگ بالا رفته‌اند، و این رقم با احتساب نرخ تورم است. کارگران آزادند، آزادند در ساعاتی که خودشان انتخاب می‌کنند کار کنند، آزادند که اگر خواستند شغل دیگری برگزینند. بازار به آن‌ها این انتخاب را می‌دهد. بازار همچنین آنچه آن‌ها تولید می‌کنند را تعیین می‌کند. شما می‌توانید مطمئن باشید که کسی در جائی مایل است این اسباب بازی‌های ارزان پلاستیکی را بخرد. در غیر این صورت این چیزها مطمئناً تولید نمی‌شدند.

رقابت با جاهایی مثل کره‌ی جنوبی و تایوان سود تولید کالاهای ارزان را کمتر کرده، بنابراین تجار هنگ‌‌کنگی در حال تطابق خود با شرایط بوده‌اند. آن‌ها در حال توسعه محصولات پیچیده‌تر و تکنولوژی‌های جدیدتری بوده‌اند که قادر باشند با هرچیزی در شرق و غرب برابری کند، و کارکنان‌شان در حال توسعه‌ی مهارت‌های جدید خود هستند.

هنگ کنگ هیچ وقت متوقف نمی‌شود. همواره کاری برای انجام و فرصتی برای تصاحب کردن وجود دارد. برای مدت زمان زیادی یک مرکز توریستی و بهشت خرید بوده است و اکنون یکی از مراکز تجاری شرق است. این مردم عادی هنگ‌کنگ هستند که از تمام این تلاش‌ها و کارآفرینی‌ها بهره می‌برند.

این شهر پرجنب‌وجوش و پویا با بازار آزاد ممکن شده است. در واقع، با آزادترین بازار در دنیا. بازار آزاد به مردم اجازه می‌دهد وارد هر صنعتی که می‌خواهند بشوند، با هرکسی که دوست دارند تجارت کنند و در ارزان‌ترین بازار در تمام دنیا خرید کنند و در گران‌بهاترین بازار تمام دنیا کالای خود را بفروشند. اما از همه این‌‌ها مهم‌تر، اگر موفق نشوند، هزینه آن را تقبل خواهند کرد. اگر موفق شوند، از مزایای آن منتفع خواهند شد. و این همان فضای برانگیزاننده‌ای است که آن‌ها را به کار، به تطابق، به پس‌انداز و به ساختن یک معجزه وا می‌دارد. این معجزه با عمل دولت به دست نیامده، با کسی که در دفتر خود در یکی از آن ساختمان‌ها بلند نشسته باشد و به بقیه بگوید چه کار کنند. گذاشته اند بازار آزاد کار کند، و این به دست آمده. داخل خیابان‌های هنگ‌کنگ قدم بزنید و شما خواهید دید که نیروهای غیرشخصی بازار آزاد در حال عمل کردن هستند.

آقای چانگ ظرف‌های فلزی می‌سازد. هیچ کس به او سفارش این کار را نداده. او این کار را می‌کند زیرا دریافته که با این کار بهتر از هر کار دیگری به خودش نفع می‌رساند. اما اگر تقاضا برای ظرف‌های فلزی پایین بیاید، یا کسی راهی برای ارزان‌تر ساختن آن‌ها ایجاد کند، آقای چانگ به زودی این پیغام را دریافت خواهد کرد.

چند خانه آن‌ طرف‌تر، بنگاه آقای یو ظرفِ ۴۲ که لباس‌ عروس‌های سنتی چینی تولید می‌کند. اما تقاضا برای این پوشاک پرزرق و برق و هنرمندانه در حال کم شدن است. بنگاه این پیغام را کاملا دریافت کرده و اکنون به دنبال کالای دیگری می‌گردد.

بازار به تولیدکنندگان نه تنها می‌گوید چه چیزی تولید کنند، بلکه از طریق دسته دیگری از قیمت‌ها، قیمت مواد اولیه، دستمزد کارگران و موارد دیگر، به آن‌ها می‌گوید چگونه تولید کنند. برای مثال اگر این کارگرها یاد بگیرند چگونه با انجام کار دیگری بیشتر درآمد کسب کنند، آقای هو به سرعت راهی برای مکانیزه کردن تولید قاب عکس خود پیدا می‌کند.

داخل این مغازه دارو‌های سنتی چینی یک دادوستد بازاری در جریان است. آن مشتری اطمینان دارد که این داروی بدظاهر به او کمک خواهد کرد بدون این‌که مبتنی بر هر نوع گواهی رسمی و یا مدرک تخصصی پزشک باشد. این از تجربه برمی‌آید، تجربه خودش یا دوستانش. از دیگر سو، پزشک او را درمان می‌کند نه به این خاطر که به او گفته شده چنین کاری کند بلکه به خاطر اینکه برای آن پول دریافت می‌کند. مبادله آزادانه است، بنابراین هر دو طرف باید توقع نفع بردن از آن را داشته باشند و یا در غیر این صورت مبادله‌ای اتفاق نخواهد افتاد.

باور کنید یا نه، این حیات پشتی، ورودی به یک کارخانه است. این کارگران در اینجا جزء کارگران با بهترین پرداخت‌ها در هنگ کنگ هستند. اینجا گرم، بدبو و بسیار پرسروصداست. کارگران بسیار ماهر اند بنابراین می‌توانند دستمزد زیادی طلب کنند. آن‌ها می‌توانند صاحب کارشان را قانع کنند که با قبول دستمزد کمتر شرایط کاری‌شان را بهبود بخشد اما آن‌ها ترجیح می‌دهند این شرایط را بپذیرند، دستمزد بالایی بگیرند و آن را مطابق میل‌شان خرج کنند. این انتخاب آن‌ها است. شناخته‌شده‌ترین بیانیه‌ی یک بازار آزاد، نوعی از بازار آزاد که در هنگ کنگ وجود دارد، در آن سوی دنیا نوشته شده. دویست سال پیش در اسکاتلند.

دویست سال پیش در اسکاتلند آدام اسمیت در دانشگاه گلاسکو تدریس می‌کرد. کتاب درخشان او، «ثروت ملل»، مبتنی بر درس‌گفتارهایی است که او ایراد کرده. اصول بنیادین بازار آزاد به گونه‌ای که اسمیت به شاگردانش در دانشگاه می‌آموخت بسیار ساده است. به این مداد نگاه کنید.حتی یک نفر هم در تمام وجود ندارد که بتواند این را به تنهایی تولید کند. گزاره‌ی قابل توجهی است؟ به هیچ وجه. چوبی که از آن ساخته شده تا آنجایی که من می‌دانم از درختی گرفته شده که در ایالت واشنگتن به زمین انداخته شده. برای بریدن آن درخت، احتیاج به اره هست، برای ساختن اره، احتیاج به فولاد هست. برای ساختن فولا نیاز به سنگ آهن است.

این مغز سیاه‌رنگ، ما به آن می‌گوییم سرب اما در واقع گرافیت است، گرافیت فشرده. مطمئن نیستم از کجا آمده اما فکر می‌کنم از معادنی در آفریقای جنوبی آمده باشد. این قسمت بالایی قرمزرنگ، پاک‌کن، یک تکه لاستیک، احتمالاً از مالایا می‌آید، جائی‌که درخت آن حتی بومی آنجا نیست بلکه از آمریکای جنوبی توسط برخی تجار به کمک حکومت بریتانیا آورده شده. این پوشش برنجی، من حتی کوچکترین نظری ندارم که از کجا آمده، یا رنگ زرد، یا رنگی که این خط‌های سیاه را ساخته یا چسبی که این‌ها را به هم متصل کرده. دقیقاً هزاران نفر در ساخت این مداد همکاری کرده‌اند، افرادی که به یک زبان سخن نمی‌گویند، به ادیان متفاوتی معتقدند، ممکن بود اگر روزی همدیگر را دیده بودند از هم متنفر باشند. وقتی شما می‌روید به مغازه و این مداد را می‌خرید شما عملاً چند دقیقه از وقت خودتان را با چند ثانیه از وقت همه این هزاران نفر مبادله می‌کنید. چه چیزی آن‌ها را کنار هم گرد آورده و قانع کرده برای ساخت این مداد همکاری کنند؟ هیچ کمیسری وجود نداشته که وظایف را تعیین کند، دستورات را از دفترش به بیرون انتقال دهد. این جادوی نظام قیمت‌‌ها است، عملکرد غیرشخصی قیمت‌ها است که آن‌ها را گرد هم آورده و مجبور کرده برای ساخت این مداد همکاری کنند تا شما بتوانید آن را درمقابل پول اندکی داشته باشید.

به این خاطر است که عملیات بازار آزاد تا این حد مهم است. نه فقط به این خاطر که کارآمدی تولیدی را افزایش دهد بلکه حتی فراتر از این برای اینکه هارمونی و صلح را بین مردم دنیا برقرار سازد.

مردم بین دو جامعه در رفت‌وآمد اند. این «لو وو» است، نقطه عبور مرز رسمی بین هنگ‌کنگ و چین. این روزها حجم قابل توجهی از عبور و مرور در این مرز وجود دارد. مردم اندکی آزادتر از قبل از مرز رد می‌شوند. بسیاری افراد از هنگ‌کنگ در چین تجارت می‌کنند و بازار کمک کرده دو کشور به هم نزدیک‌تر شوند، اما موانع بین این دو همچنان بسیار جدی است. در این سمت مرز مردم نه فقط در بازار که در زندگی‌شان آزاد اند. آن‌ها آزاد اند آنچه می‌خواهند بگویند، آنچه می‌خواهند بنویسند، و تا حد زیادی هر طور دوست دارند عمل کنند. آن طرف این طور نیست.

به همین خاطر است که مردمی که در چین نمی‌توانند اجازه خروج دریافت کنند به نقاط دوردست می‌روند تا فرار کنند. آن‌ها زندگی‌شان را در این راه به خطر می‌اندازند. بسیاری جان‌شان را از دست می‌دهند اما این بقیه را از دنبال کردن این راه باز نمی‌دارد. برخی جذب استاندارد بالای زندگی در هنگ‌کنگ می‌شوند اما بیش از آن مجذوب میل طبیعی انسان به آزاد بودن.

افرادی که مجوز رسمی برای خروج از چین دریافت می‌کنند بسیار خوشبخت اند. آن‌ها از مزایای آزادی اقتصادی که در هنگ‌کنگ خواهند یافت بهره خواهد برد. اما مهم‌تر از آن، این به آن‌ها آزادی بسیار گسترده‌تری خواهد داد.

آزادی انسانی و سیاسی هیچ‌وقت بدون میزان قابل توجهی آزادی اقتصادی وجود نداشته و نمی‌توانسته وجود داشته باشد. برخی از ما که آنقدر خوش‌اقبال بوده‌ایم که در یک جامعه آزاد به دنیا بیاییم تمایل داریم آزادی را مفروض بگیریم، با آن به عنوان وضعیت طبیعی بشر برخورد کنیم، اما در واقع این‌طور نیست. آزادی چیزی کمیاب و ارزشمند است. بیشتر مردم در طول تاریخ، بیشتر مردم همین امروزه، در شرایط ظلم و بدبختی زندگی کرده‌اند، نه در آزادی و کامیابی. آشکارترین نمایش این‌که مردم چقدر به آزادی اهمیت می‌دهند زمانی است که آن‌ها هیچ راهی برای رای دادن ندارند و در نتیجه با پاهای‌شان رای می‌دهند.

البته بسیاری از افرادی که روانه هنگ‌کنگ می‌شوند به شرایطی می‌رسند که برای بسیاری از ما در غرب هولناک به نظر می‌رسد. هنگ‌کنگ با مدینه‌ی فاضله فاصله بسیاری دارد. هنگ‌کنگ زاغه دارد، جرم دارد، مردمی به شدت فقیر دارد. اما مردم آزاد اند. این دلیل آن است که مردم با وجود همه‌ی اینها به اینجا می‌آیند، با وجود اینکه باید در خانه‌های قایقی پر از سوراخ در یکی از بندرهای کوچک هنگ‌کنگ زندگی کنند. اینجا آن‌ها آزادی دارند و فرصت اینکه خودشان را بالا بکشند، سهم خودشان را بهبود بخشند و بسیاری از آن‌ها موفق شوند. فقر هولناکی در هنگ‌کنگ وجود دارد، این درست است، اما شرایط مردم به مرور زمان بهتر شده است. وضعیت آن‌ها اکنون بسیار بهتر از زمانی است که تازه از آن سوی مرز، از چین آمده بودند. و آن فقر، که برای ما هولناک است زیرا ما عادت کرده‌ایم به استاندارد بسیار بالاتری از زندگی، برای بسیاری مردم دنیا اصلا فقر محسوب نمی‌شود. این فقری است که آن‌ها ممکن است آرزوی آن را داشته باشند. شرایطی است که علاقه دارند به آن برسند.

میزان بسیار زیادی فقر در هر جای دیگری از دنیا وجود دارد. هیچ سیستمی کامل نیست. هیچ سیستمی نیست که به سمت حذف کامل فقر، به هر معنایی، پیش برود. پرسش اینجاست، کدام سیستم بیشترین شانس را دارد؟ بهترین تمهید برای اینکه فقرا را قادر سازیم زندگی‌شان را بهبود بخشند چیست؟ و در این زمینه شواهد تاریخی با صدای واحدی سخن می‌گویند. من هیچ استثنائی در این قاعده نمی‌بینم که اگر شما مقایسه یک‌به‌یکی داشته باشید، هر چقدر نظامی آزادتر باشد مردم عادی وضع بهتری خواهند داشت.

از خودتان بپرسید چه چیزی یک دستمزد خوب برای کارگران پوشاک در هنگ‌کنگ را تضمین کرده، نه به بالایی استاندارهای غربی اما به اندازه کافی خوب تا آن‌ها را قادر سازد بهتر از بسیاری مردم دنیا زندگی کنند. دولت یا اتحادیه‌های تجاری نیستند که این کار را می‌کنند. اوضاع کارگران خوب است زیرا رقابت برای کار و مهارت‌هایشان وجود دارد.

وقتی یک تاجر با مشکل مواجه می‌شود، با خطر محو شدن از بازار مواجه می‌شود، یا رقیب جدیدی سر بر می‌آورد، او دو کار می‌تواند بکند. می‌تواند رو به سوی دولت کند و درخواست وضع تعرفه یا سهمیه یا هر نوع محدودیت دیگر بر رقابت نماید، یا می‌تواند خود را با شرایط جدید تطبیق دهد. در هنگ‌کنگ انتخاب اول وجود ندارد. هنگ‌کنگ بسیار وابسته به تجارت خارجی است، بنابراین دولت قطعا مجبور است یک سیاست عدم‌مداخله‌ی کامل در پیش گیرد. این برای برخی افراد سخت است اما برای کلیت جامعه بسیار سالم است. تنها بازرگانانی که می‌توانند خود را تطبیق دهند، که منعطف و معتدل اند، دوام می‌آورند و موقعیت‌های اشتغال برای سایرین ایجاد می‌کنند.

نبود کامل تعرفه یا هر نوع محدودیت تجاری دیگر یکی از دلایلی است که هنگ کنگ توانسته چنین استاندارد زندگی به سرعت در حال رشدی برای مردمش فراهم آورد. حتی چین کمونیست هم موفقیت هنگ‌کنگ را تشخیص داده. فروشگاه‌هایی اینجا دایر کرده و اکنون نمادهای جهانی سرمایه‌داری را پذیرفته. بانک چین، بانک رسمی چین کمونیست، بزرگ‌ترین بانک هنگ‌کنگ است. هیچ شکی وجود ندارد که چین قدرت بازار را پذیرفته است.

در همه‌ی اینها دولت هنگ‌کنگ نقش مهمی بازی کرده است. نه فقط به وسیله کارهایی که انجام داده، بلکه به همان اندازه با آنچه از انجام آن خودداری کرده. دولت اطمینان حاصل کرد که قوانین اجرا و قراردادها محترم شمرده می‌شوند. شرایطی را فراهم آورد که در آن یک بازار آزاد می‌تواند کار کند. مهم‌تر از همه، تلاش نکرد فعالیت‌های اقتصادی را جهت‌دهی کند.

هیچ مقام دولتی به این مردم نمی‌گویند چه کار کنند. آن‌ها آزادند از هر کسی که می‌خواهند خرید کنند، به هرکسی که می‌خواهند بفروشند و برای هرکسی که می‌خواهند کار کنند. گاهی اوقات این وضعیت مانند هرج‌ومرج به نظر می‌رسد و این طور هم هست، اما در لایه‌‌ی زیرین به وسیله نیروهای غیرشخصی بازار آزاد بسیار سازمان‌یافته است.

این نیروهای غیرشخصی یک بازار آزاد اینجا در ایالات متحده هم پشتیبانی می‌شود. قیمت‌ها کلید هستند. قیمت‌هایی که مردم مایلند برای محصولات پرداخت کنند اینکه چه چیزی تولید می‌شود را تعیین می‌کند. قیمت‌هایی که باید برای مواد اولیه پرداخت شوند، برای دستمزد کارگران و سایر موارد، ارزان‌ترین راه را برای تولید این محصولات مشخص می‌کند.

و به‌علاوه، همین قیمت‌ها، دستمزد نیروی کار، بهره‌ی سرمایه و موارد دیگرد مشخص می‌کند چه مقداری هر فرد برای خرج کردن در بازار در اختیار دارد. وسوسه‌انگیز است که تلاش کنیم این کارکرد قیمت‌ها را از آن دوتای دیگر جدا کنیم، تصور کنید شما می‌توانید قیمت‌ها را برای انتقال اطلاعات در خصوص اینکه چه چیزی باید تولید شود و چگونه باید تولید شود استفاده کنید، بدون اینکه از همان قیمت‌ها استفاده کنید تا مشخص شود چه میزانی هر فرد باید دریافت کند. در واقع، فعالیت‌ دولت در چند دهه‌ی گذشته به چیز دیگری معطوف شده است. اما این اشتباه بسیار جدی است. اگر آنچه مردم دریافت می‌کنند بر اساس این‌که چه تولید می‌کنند، و چگونه تولید می‌کنند، و چقدر در این کار موفق هستند، مشخص نشود، آنگاه چه مشوقی برای آن‌ها وجود دارد که بر مبنای اطلاعاتی که منتقل می‌شود، عمل کنند؟ فقط یک جایگزین وجود دارد: اجبار—برخی افراد به دیگران بگویند چه کار کنند.

اصل بنیادین جامعه آزاد همکاری داوطلبانه است. بازار اقتصادی، خریدوفروش، یک نمونه است. اما این فقط یک نمونه است. همکاری داوطلبانه بسیار فراتر از این است. یک مثال که در نگاه اول بسیار دور از موضوع به نظر می‌رسد زبانی است که ما با آن صحبت می‌کنیم، کلماتی که استفاده می‌کنیم، ساختار پیچیده دستور زبان ما. هیچ اداره‌ی دولتی آن را طراحی نکرده است. بلکه از تعامل داوطلبانه مردمی که به دنبال ارتباط برقرار کردن با یکدیگر هستند، به وجود آمده. یا برخی از بزرگ‌ترین دستاوردهای علمی زمان ما را در نظر بگیرید: کشفیات اینشتن یا نیوتن، اختراعات توماس الوا ادیسون یا الکساندر گراهام بل. یا حتی فعالیت‌های خیرخواهانه فلورانس نایتینگل یا اندرو کارنگی. اینها تحت فرمان یک اداره‌ی دولتی انجام نشد. اینها به وسیله‌ی افرادی به وجود آمد که عمیقاً دلبسته‌ی کارهای خود بودند، کسانی که علایق خود را دنبال می‌کردند، و با یکدیگر همکاری می‌کردند.

این نوع از همکاری داوطلبانه چنان عمیق در ساختار جامعه ما بنا شده است که ما آن را بدیهی فرض می‌کنیم. اما کل تمدن غربی ما نتیجه‌ی ناخواسته‌ی همان نوع همکاری داوطلبانه بوده، از مردمی که با همدیگر همکاری می‌کنند تا به علاق خود برسند در حالی‌که در حال ساختن یک جامعه بزرگ بودند.