محمد ماشین‌چیان

در انزوا هیچ فضیلتی نیست

اصولاً عبارت «امکان تولید داخلی» در اقتصاد بی‌معناست. تقریباً همه چیز امکان تولید داخلی دارد. موضوع برخلاف تصور سیاستگذار اصلاً امکان نیست. موضوع در اقتصاد مزیت است. باید افزود که بسیاری از کالاهایی که امروز در کشور تولید می‌شود از هیچ مزیت نسبی برخوردار نیست و خطوط تولید آن اغلب به صلاحدید دیوانسالاران در این و آن وزارتخانه برپا شده است.

بله، ما امکان تولید داخلی بسیاری از کالاهای کشاورزی را داریم. اما اصرار به تولید آنها و پافشاری بر خودکفایی کشور را به مرز بحران و خشکسالی کشانده است. بله، ما امکان تولید خودرو در داخل کشور را داریم. اما نتیجه‌اش خودرو بی‌کیفیت، پرمصرف و کم‌امنیت با قیمت بالاست و صنعت ورشکسته و مردمان در لیست انتظار. بله، ما امکان تولید داخلی ماشین‌آلات راه‌سازی را داریم اما قیمت تمام‌شده و کیفیت محصول نهایی نمی‌تواند با جنس درجه دو تولیدکننده درجه سه دنیا رقابت کند. به همین قیاس امکان تولید داخلی همه چیز را داریم. کافی است مواد اولیه و خط تولید آن را خریداری کرده یا کپی‌برداری کنیم و پس از آزمون و خطا چیزی شبیه به اصل تولید کنیم. موضوع در اقتصاد قیمت تمام‌شده، کیفیت محصول و در نهایت مزیت ما در مقایسه با تولیدکنندگان سایر نقاط دنیاست.

عده‌ای امثال نگارنده را متهم می‌کنند که طرفدار نیازمند نگه داشتن کشور هستیم و ترجیح می‌دهیم هیچ‌وقت کشور از واردات بی‌نیاز نشود. آنچه این افراد متوجه نمی‌شوند این است در انزوا هیچ فضیلتی نیست. تولید کالاهایی که در آن مزیت نسبی نداریم موجب اسراف منابع شده و ما را ضعیف و فقیر نگه داشته است. اصرار به روال کنونی باعث شده مزایای نسبی کشور هرگز کشف نشود. در نتیجه ثروت خلق و شغل ایجاد نشود و این رویه ۴۰ سال است که ادامه پیدا کرده.

کرونا و جریان آزاد اطلاعات

اسناد افشاشده نشان می‌دهد مقامات چینی این بار هم در گزارش کرونا همه واقعیت را نگفته‌اند و صرفا به روایت بخشی از آن پرداخته‌اند. گزارش محرمانه مرکز کنترل و پیشگیری بیماری‌های شاندونگ در مواردی تا ۵۲ برابر با آمار رسمی منتشر شده ازسوی دولت چین فاصله دارد.
گزارش رسمی دولت (چین) که در ۲۵ فوریه منتشر شده تعداد کل مبتلایان را ۷۵۵ نفر اعلام کرده؛ در حالی که گزارش محرمانه تا تاریخ ۲۳ فوریه عدد ۱۹۹۲ نفر را نشان می‌دهد. در گزارش دیگری به تاریخ ۲۲ فوریه، آمار رسمی دولت چین تنها چهار مورد ابتلای جدید به کرونا را اعلام کرده در حالی که گزارش داخلی در همان تاریخ ۶۱ مبتلای جدید را تایید می‌کند.

وقتی که دولت تنها منبع اطلاع‌رسانی باشد و جریان آزاد اطلاعات به بهانه‌های گوناگون مخدوش و محدود شود، مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی و جناحی جای حقیقت را خواهد گرفت و زندگی انسان‌ها در اهم فالاهم سیاستمداران به چند عدد و رقم فروکاسته خواهد شد.

اصلاح رابطه دولت و مردم

دولت ایران هرگز وظیفه خود را در ارائه کالاهای عمومی تعریف و اختیارات خود را به آن محدود نکرده است بلکه همواره اصرار داشته است که در شئون مختلف زندگی مردم، به‌عوض و برای ایشان تصمیم بگیرد. شاید توضیح دقیق‌تر این باشد که ساختار سیاسی، از قانون اساسی گرفته تا مقررات مصوب و سازمان‌های برپا شده، تا دریافت ضمنی سیاستمداران، آن‌طور که از مصاحبه‌ها و نطق‌های ایشان برمی‌آید، هرگز چنین پهنه محدود و باریکی را در نظر نداشته است. می‌توانیم موضوع را در مقیاس بسیار کوچک‌تری برگزار کنیم؛ حتی در آرا و اندیشه شخص نماینده محترم، (علی مطهری) اختیارات و کارکرد حکومت هرگز محدود به ارائه کالاهای عمومی الف و ب و جیم و دال نبوده است.
مضافاً قریب به یک قرن است که شیر نفت به خزانه دولت ریخته و در تمام طول این مدت دولتمردان (به دلایل مختلف و هرکدام از ظن خود) برای پول‌های بادآورده، پروژه تراشیده و بین خودی‌ها رانت پاشیده و با تکیه به آن وعده داده و به واسطه‌اش بین مردم رای و محبوبیت خریده‌اند. پس عجیب یا تصادفی نیست که مردم ایران خود را صاحب سهمی از نفت بدانند و برایشان انتظاراتی ایجاد شده باشد. این انتظارات حاصل ده‌ها سال نطق و وعده‌های سیاستمداران است.
…دخالت‌های همه‌جانبه دولت در اقتصاد مجموعه مفصل و درهم پیچیده‌ای از اعوجاجات ایجاد کرده است. مسوول این اعوجاجات سیاستگذار است، نه مردم. اجازه بدهید توضیح بدهم. دولت نه‌تنها در قیمت‌گذاری بلکه مستقیماً (و در کابینه اخیر با افتخار) در ارائه کالاهای خصوصی دخالت کرده، ضمن ضایع کردن حق انتخاب شهروندان، جلوی شکل‌گیری هرگونه رقابتی را در بازار گرفته است. ایجاد مانع برای ورود رقبا به بازار دو اثر اثبات‌شده دارد: بالا رفتن قیمت برای مصرف‌کننده و کاهش کیفیت محصولات موجود.

سیاهچاله‌های اقتصاد ایران چگونه شکل گرفتند؟

این سوال همواره مطرح است که چرا وقتی اقتصاددانان راه‌حل‌های صحیح را (خیلی اوقات حتی رایگان) ارائه می‌کنند، سیاستمداران حاضر نیستند این راه‌حل‌ها را به اجرا گذاشته و از مزمن شدن مسائل جامعه جلوگیری کنند؟ در عوض به بهانه‌های مختلف مسیر قبلی ادامه یافته و گاهی اوقات راه‌حل‌های بدتری، که پیشتر غلط بودن آنها به اثبات رسیده، باز به اجرا گذاشته می‌شود.
به باور نگارنده اشکال کار در پیش‌فرض‌های غلط اقتصاددانان است. معمولاً تحلیل‌های اقتصادی به دنبال رابطه وثیق میان نیازهای معلوم جامعه و تصمیمات سیاستی در حکومت می‌گردند. علتش این است که در تمام دنیا عموماً اقتصاددانان آکادمیک بدیهی می‌انگارند که سیاستگذاران نظرات رای‌دهندگان را نمایندگی می‌کنند و قرار است فرآیند سیاستگذاری در تعقیب اولویت‌های مردم باشد…
…عده‌ای مسوولیت را متوجه شهروندان می‌دانند و راه‌حل را در اطلاع‌رسانی به ایشان جست‌وجو می‌کنند. یک شهروند عادی می‌تواند وقت بیشتری گذاشته و در مورد هر سیاستی مطالعه کند. در نتیجه مطالعه، فرضاً مصرف شکر خود را کاهش داده و در انتخابات بعدی به نمایندگانی رای دهد که از رانت شکر حمایت نمی‌کنند.
آنتونی داونز، اقتصاددان دانشگاه شیکاگو، در کتاب اکنون کلاسیکش «تئوری اقتصادیِ دموکراسی» موضوع ناآگاهی عقلایی را مطرح کرد. او به این نکته اشاره داشت که برای یک شهروند عادی، آگاهی یافتن از جزئیات سیاست‌ها یا اطلاع پیدا کردن از اینکه هرکدام از نامزدهای یک انتخابات دقیقاً از چه سیاست‌هایی حمایت می‌کند عملاً به‌صرفه نیست و وقت و سواد و تلاش، بخوانید هزینه‌ای، که فرد باید برای این کار متحمل شود بسیار بالاست. در مقابل تاثیری که هر فرد دارای یک رای می‌تواند در فرآیند دموکراتیک بگذارد ناچیز است. پس اتفاقاً ناآگاهی مردم عقلایی است. متاسفانه، واقعیت فوق به این معناست که چون اکثر رای‌دهندگان نسبت به مباحث سیاسی بی‌علاقه و بی‌اعتنا یا دست‌کم سطحی هستند، فضای سیاستگذاری مستعد رشد گروه‌های ذی‌نفع بسیار مطلع و به نهادهای قدرت متصل است.

ساختار سیاسی و رانت‌جویی

تولستوی گفته بود که هر خانواده‌ای ناخوشی منحصر به خودش را دارد. تنوع گرفتاری‌ها بی‌نهایت است و هرکدام از ما ناخوشی منحصر به خودمان را پیدا می‌کنیم. خلق ارزش و راه انداختن کسب‌وکار و شرکت در آزمون بازار هم همین‌طور است. تعداد مشکلاتی که ممکن است مانع موفقیت بشود بی‌نهایت و پیش‌بینی همه آنها غیرممکن است. گاو نر می‌خواهد و مرد کهن. مهارت و تجربه و فراهم بودن بستر و آنچه امروزه فضای کسب‌وکار خوانده می‌شود نیز شانس موفقیت را افزایش می‌دهد اما هیچ‌چیز تضمینی در کار نیست. در فراهم‌ترین فضاهای کسب‌وکار در دنیا، افراد باتجربه تلاش می‌کنند تا ارزشی خلق کنند. بسیاری از این تلاش‌ها شکست می‌خورد؛ راه طولانی و دشوار و ناهموار است و احتمال شکست از موفقیت بیشتر است.

اما مهارت و تجربه و اراده برای خلق ارزش و راه انداختن کسب‌وکار و تولید محصول جدید کافی نیست. منابعی هم لازم است. فردی باید حاضر شود سرمایه و دارایی‌اش را برای آزمودن ایده شما به مخاطره بیندازد. شما هم باید حاضر باشید عمر و جوانی و سال‌هایی را که هرگز بازنخواهند گشت پای کار بگذارید.

بسیار خوب، رانت‌خواری چه ملزوماتی دارد؟ خوشبختانه برای توضیح این یکی لازم نیست وقت زیادی صرف کنیم. تقریباً همه ایرانی‌ها با کیفیت و ملزومات و نتایج آن آشنا هستند.

در گذشته خانواده‌های سلطنتی آشکارا فرصت‌های بکر تجاری و انحصارات را بین دوستان و نزدیکان توزیع می‌کردند. از انحصار شمع و صابون بگیرید تا کاغذ و نشاسته. به قول ایمون باتلر، امروزه توزیع رانت با ظرافت بیشتری صورت می‌گیرد. اما نتیجه همان است و سودهای انحصاری را نصیب گروه‌های نورچشمی می‌کند…

دولت دوازدهم لیبرال نیست

عده‌ای دولت نهم و دهم را منتسب به لیبرال‌ها می‌دانستند و کاستی‌های آن را نتیجه رویکرد لیبرال می‌دانستند. در طول سال‌های گذشته معمولا این افراد کمتر جدی گرفته می‌شدند. بخصوص در شرایطی که آتش سیاست‌های پوپولیستی زبانه می‌کشید، دولت تا حد انفجار بزرگ و متورم شده بود، پول‌پاشی و دخالت مستقیم در بازار پاسخ قاطبه چالش‌های سیاستی تلقی می‌شد، و خلاصه هر عاقلی از هر منظری به ساحت سیاست کشور می‌نگریست نمی‌توانست حتی یکی از ستون‌های لیبرالیسم را در آن پیدا کرده یا از گزند تعدی دولتی مصون بیابد، این قبیل ادعاها جنبه فکاهی پیدا می‌کرد. با روی کار آمدن دولت یازدهم این ادعا بیش از پیش مطرح شد و آمدن اسم عده‌ای از اقتصاددانان [عموما] طرفدار بازار، منجمله صاحب این قلم، ذیل بیانیه‌ای در حمایت از دولت دوازدهم باعث شد کردار و سیاست‌های اهالی دولت به پای لیبرالیسم نوشته شود.

…مربوط دانستن دخالت همه‌جانبه دولت در اقتصاد و تعیین دستوری قیمت‌ها به لیبرالیسم ژیمناستیک فکری پیچیده‌ای میطلبد. بویژه آنکه سیاست‌های اقتصادی دولت یازدهم و دوازدهم و نسبت آن با اقتصاد بازار و لیبرالیسم را به تفصیل و به تفکیک مصداق‌ها نقد کرده و ابهامی از این بابت باقی نگذاشته‌ایم. با این حال معرفی ستون‌های اندیشه آزادیخواهی و تشریح نسبت آن با چارچوب حکومتیِ کشور بیش از هر زمان دیگری ضروری به نظر می‌رسد.
عجالتا همین بس که هرچند قدرت مجری در چارچوب سیاسی ایران قابل مقایسه با وضعیت مشابه در ترکیه نیست اما منصفانه است اگر بگوییم در همان حوزه اختیارات محدود، منش و اولویت‌های دولت دوازدهم با لیبرالیسم، که در اینجا هایک آن را نمایندگی می‌کند، همسو نبوده است و رویکرد کلی دولت که کشف و اعلام قوانینِ مورد نیاز در شرایط اضطراری و تلاش برای تمیز دوست و دشمن و وادار کردن افراد به اجرای قوانینِ برپا شده بوده، مصداق حاکمیت قانون نیست و در میان و بلندمدت پایه‌های دموکراسی [لیبرال] را در ایران تقویت نخواهد کرد. برعکس، هرچه در رویکرد و سیاست‌های دو کابینه اخیر دقیق‌تر شوید نقش و تاثیر اشمیت را پررنگ‌تر خواهید یافت. البته با توجه به اینکه برداشت اشمیتی از قانون در ایران غالب است این امر عجیب نیست. آنچه عجیب است تلقی لیبرال از دولت فعلی است.

آموزه‌های فقر سوئدی

در این مطلب قصد دارم راجع به یک کشور بسیار فقیر بنویسم، با مردمانی گرسنه، که نرخ مرگ‌ومیر نوزادانش سه برابر متوسط کشورهای توسعه‌یافته بود؛ سوئد. در دهه‌های آغازین قرن بیستم، یک خانواده متوسط شهری در سوئد پنج فرزند داشت و هر هفت نفر در یک اتاق زندگی می‌کردند. ظرف یکصدسال همه‌چیز عوض شد. یکی از سریع‌ترین پیشرفت‌هایی که بشر تا به‌حال شاهد بوده است.
از ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰ میانگین درآمد یک سوئدی بیش از هشت برابر رشد کرد. در همین زمان جمعیت هم قریب به دو برابر شد. مرگ‌ومیر نوزادان از ۱۵ درصد به ۲ درصد کاهش و میانگین طول عمر ۲۸ سال افزایش یافت. یک مملکت فقیر رعیت‌نشین به یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا تبدیل شد. این تصور میان خیال‌بافان دنیا وجود دارد که رفاه سوئد حاصل سوسیالیسم است که با اخذ مالیات و بازتوزیع ثروت توانسته مدینه فاضله موردنظر مارکس و دوستان را بالاخره برپا کند و در عین حال صنعت و تولید را نیز پویا و قدرتمند نگه دارد. این خیال‌بافی‌ها را معمولا بدون خجالت کشیدن و با صدای بلند بیان می‌کنند. بارها در گفت‌وگوها و مناظره‌ها، رقیب یا حضار مغالطه سوئد را تکرار کرده‌اند. خیلی اوقات پس از اینکه آمار و توضیحات را می‌شنوند تعجب می‌کنند که چگونه صدر تا ذیل ساختمان فکری‌شان شالوده بر مشتی دروغ بی‌پایه است. چنان‌که در ادامه توضیح خواهم داد، داستان چیز دیگری است اما دو مساله باعث شده مغالطه سوئد میان شبه‌روشنفکران ایرانی شیوع پیدا کند؛ اول، خاطرات عمه‌خانم‌ها و پسرخاله‌های مهاجر است که ظرف سی‌چهل سال گذشته به سوئد رفته و در ملاقات‌های خانوادگی دریافت شخصی‌شان را به‌عنوان فکت با نعناع‌داغ اضافه برای این بزرگواران بی‌خبر بازگو کرده‌اند. دوم، آسمان و ریسمان یکی دو سلبریتی آمریکایی است که یکی در قامت نامزد ریاست‌جمهوری آمریکا سوزنش روی مغلطه سوئد گیر کرده بود. به‌قول مرحوم ابوالقاسم حالت، دیوار حاشا بلند است. ادعاهای فرد مزبور بارها با مستندات فراوان رد شده و حتی مقامات رسمی کشورهای اسکاندیناوی به آن پاسخ داده‌اند اما کسی جوابیه و تکذیبیه را نمی‌خواند. در عوض همه به ادعای بزرگ و نسخه ساده برای خوشبختی توجه می‌کنند. در ۱۹۵۰، وقتی سوئد یکی از موفق‌ترین کشورهای دنیا بود، نه تنها پایین‌ترین نرخ مالیات در میان همه کشورهای اروپایی (و آمریکا) را داشت بلکه بخش عمومی سوئد کوچک‌ترین بخش عمومی تمام اروپا بود. افزایش مالیات و سیاست‌های بازتوزیعی پس از این دوره آغاز شد.
گونار و آلوا میردال پدر و مادر فکری دولت رفاه سوئدی بودند. آنها در اوایل قرن بیستم به این باور رسیدند که سوئد بستر ایده‌آل دولت رفاه «ز گهواره تا گور» است. جمعیت سوئد همگن و کم بود. سطح اعتماد میان جامعه و نسبت به حکومت بالا بود. در مقایسه با دیگر جاهای اروپا دوران فئودالی را تجربه نکرده بود و حکومت مشکلی با مشارکت مردمی نداشت و کشاورزان زمین‌دار، مقامات را به چشم بخشی از مردم و جامعه خود می‌دیدند تا زورگیر و دشمن. همچنین دستگاه اداری وسیع و طویل نبود و کارآمد و به نسبت خوبی عاری از فساد شناخته می‌شد. ارزش‌های اخلاقی پروتستانی و فشار اجتماعی از طرف خانواده، دوستان و همسایگان به پیروی از این نظام ارزشی به آن معنی بود که مردم سخت کار می‌کردند. میردال‌ها نتیجه گرفتند که اگر دولت رفاه در سوئد جواب ندهد در هیچ جای دیگر دنیا هم کارگر نخواهد افتاد. تا ۱۰ سال پس از این نتیجه‌گیری هزینه‌های عمومی در سوئد حدود ۱۰ درصد تولید ناخالص داخلی کشور بود.

ساختار سیاسی و پرورش رانت‌جویان

گوردون تولاک نشان داد که مزایای بالقوه حاصل از رانت‌جویی موفقیت‌آمیز به قدری زیاد است که برای گروه‌ها کاملاً منطقی و به‌صرفه است که برای کسب آن‌وقت و تلاش بسیار و پول کلان صرف کنند. به طور مثال، برای خودروسازان داخلی میلیاردها دلار می‌ارزد که به نحوی قانونگذاران را به تحمیل سهمیه و تعرفه‌های گمرکی بر واردات اتومبیل‌های خارجی ترغیب کنند. بنابراین اصلاً نباید جای تعجبی داشته باشد که صاحبان صنایع اتومبیل‌سازی حاضرند میلیون‌ها دلار خرج رایزنی کنند تا دقیقاً به کسب چنین نتیجه‌ای نائل شوند. تولاک نشان داد که هزینه‌های رایزنی برای دریافت رانت یکسره نامولد و برای اقتصاد کشور زیانِ محض است. به عبارت بهتر، در کارآفرینی، سرمایه‌گذار دارایی شخصی را به امید کسب سود به مخاطره می‌اندازد. مصرف‌کنندگان، تصمیم‌گیران آزمون بازار، سیگنال‌های باارزشی به سرمایه‌گذاران می‌فرستند و شکست‌های سرمایه‌گذاران به بازار و رقبا جهت می‌دهد. و البته در این مسیر، مهارت و تجربه و شغل ایجاد می‌شود. اما در فرآیند رانت‌جویی، هزینه‌های سربار از محل دارایی عمومی برداشته می‌شود و خیلی اوقات حتی از سود مستقیم فرد رانت‌جو بیشتر است.

در کشوری که در آن رانت توزیع می‌شود، وقت و تلاش و پول و مهارت و تکاپوی کارآفرینانه بسیاری از افراد بااستعداد بر سر این فعالیت به هدر می‌رود. رانت‌جویی فعالیتی است که هیچ‌چیز باارزشی برای جامعه تولید نمی‌کند. تنها کاری که رانت‌جویی انجام می‌دهد این است که تعیین کند کدام‌یک از امتیازات انحصاری به کدام‌یک از گروه‌های ذی‌نفع اعطا خواهد شد.

ملاحظه گوردون تولاک مبنی بر اینکه گروه‌های رانت‌جو، در تلاش برای متمایل کردن فرآیند قانونگذاری به نفع خودشان، منابع عظیمی را صرف می‌کنند -به عبارت بهتر، این منابع را تلف می‌کنند- ضربه تکان‌دهنده‌ای بود به انگاره‌های «اقتصاد رفاه‌گرا». رفاه‌گرایان معتقد بودند که گزینش‌های جمعی به اصلاح شکست بازار و گسترش رفاه عمومی خواهد انجامید؛ اما آنها به کارکرد فرآیندهای تصمیم‌گیری جمعی در دنیای واقعی توجه چندانی نداشتند و فرض‌شان بر این بود که سیاستگذاری توسط مقامات دولتی روشن‌اندیش به شیوه‌ای عقلایی و در جهت تامین منافع عموم انجام می‌پذیرد. گوردون تولاک ثابت کرد که فرآیند سیاست عمومی نه‌فقط به هیچ عنوان بر فرآیند بازار برتری ندارد، بلکه رانت‌جویی، تصمیمات عمومی را به شدت تحریف می‌کند و در نتیجه موجب تحریف بازارها می‌شود و رقابت را به گونه‌ای کاهش می‌دهد که به نفع برخی گروه‌های خاص باشد اما به جامعه در کلیتش آسیب‌های اساسی وارد سازد.

مقدمه‌ای بر سرمایه‌داری رفاقتی

چندی پیش در جریان یک مناظره، رقیب سخت مشغول نواختن مترسکی پوشالی از سرمایه‌داری بود. نوبت من که رسید به ترتیب الف و ب و جیم و دال به ایشان توضیح دادم که تعریف سرمایه‌داری چیست و چه محورها و مشخصه‌هایی دارد و چه ارزش‌هایی را نمایندگی می‌کند و طرفدارانش از چه سیاست‌هایی حمایت می‌کنند و قس علیهذا. در نهایت با مقایسه معیار و ادعا نتیجه گرفتم که مترسک مورد اشاره ایشان نماد سرمایه‌داری و اقتصاد آزاد نیست. هرچند مرغ یک پا داشت اما ایشان پذیرفت که راجع به سرمایه‌داری مورد نظر من حرف نمی‌زند و گونه دیگری از سرمایه‌داری را در نظر دارد. گونه مورد نظر ایشان و بسیاری از مخالفان بازار، که کرونی‌کاپیتالیسم یا سرمایه‌داری رفاقتی باشد، هیچ سنخیتی با سرمایه‌داری طبق تعریف و به معنای متعارف ندارد و تنها شباهتش با سرمایه‌داری در اشتراک لفظی است.

ترکیب «سرمایه‌داری رفاقتی» در دهه ۸۰ رواج پیدا کرد. دبیر سابق بخش کسب‌وکار مجله تایم، جرج تیبر در مقاله‌ای به سال ۱۹۸۰ این ترکیب را ضرب کرد. مقاله راجع به نظام اقتصادی فیلیپین تحت حکومت دیکتاتوری فردیناند مارکوز بود و برای توضیح بحران مالی آسیا چارچوبی را توصیف می‌کرد که در آن تصمیمات دولت متناسب نفع بنگاه‌های اقتصادی خودی اتخاذ می‌شد. سرمایه‌داری رفاقتی توسط جیمی انگپین، که در آن زمان فعال سیاسی بود و بعدها وزیر دارایی فیلیپین شد به کرات مورد استفاده قرار گرفت و رواج پیدا کرد. این ترکیب در حوزه عمومی با استقبال زیادی مواجه شد. هم در توصیف وضع موجود در اقتصادهای آسیایی موفق بود و هم با ذائقه بسیاری از فعالان سیاسی جور درمی‌آمد…

پارادایم ضد بازار در ایران

طرف مطلبی نوشته که در آن سلبریتی‌های حکومتی را نواخته و از تعدادی از ایشان اسم آورده و در مقابل به مظلومیت بسیاری اساتید اشاره کرده است که برغم کیفیت اجازه برگزاری کنسرت و نمایش و گالری (حتی در یک سالن کوچک) را نداشته‌اند پس آثارشان دیده نشده و به تعبیر وی در تودرتوهای عجیب فلان وزارتخانه گیر افتاده‌اند و الخ.
نویسنده همه اینها را تعبیر کرده به «تجاری شدن هنر» چرا که بلیط کنسرت فلانی صدوبیست هزار تومان است و کتاب بهمانی سیصدهزار تومان است و نقاشی‌های کپی‌کاری دیگری به قیمت بالا به خورد مردم شیفته هنر و زیبایی شده است.
ملاحظه میکنید؟ نویسنده متوجه نیست که در حال نقد هنر دولتی است و تصور میکند که مچ کاپیتالیسم را حین ارتکاب جرم گرفته است. هنر دولتی‌ای که چهل سال است با شعار هنرمند متعهد میلیاردمیلیارد بودجه ریخت و پاش کرده و مجوز هنرمند بودن در آن توسط دیوانسالار و وزارتخانه صادر می‌شود و ناکارآمدی آن باعث به حاشیه رانده شدن هنرمندان توانمند کشور شده است. نویسنده میفهمد که حضور داشتن یا نداشتن، حق گالری و نمایش و کنسرت برگزار کردن یا نکردن در کشور به دلخواه دولتی‌ها و سیاستمداران و دیوانسالاران درآمده و این موضوع چه نتیجه اسفباری به بار آورده ولی نهایتا تحلیلش این است که مشکل، تجاری سازی و بازاری شدن هنر است. نویسنده میفهمد که فعالان هنر امروز در ایران به نحوی دارای مجوز انحصاری از حکومت هستند و این انحصار در یک بازار عظیم باعث شده است معروف و عرضه کننده تنها کالای موجود باشند و در نتیجه قیمت بالایی پیدا کنند اما قادر به دیدن انحصار دولتی نیست و صرفا درآمد انبوه هنرمندان مجوزدار را میبیند و درآمد را به سرمایه و سرمایه را به سرمایه‌داری تقلیل میدهد.