شلاله صحافی

سوسیالیسم، فقدان عقلانیت اقتصادی

تجربه ناموفق کشورهای سوسیالیستی طی قرن بیستم، و سرانجام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اواخر قرن، مُهر تأییدی بود بر انتقادات مذکور. اما حامیان سوسیالیسم هرگز این ادعا را نپذیرفتند؛ بعقیده آنها نظام حاکم در روسیه و سایر کشورهای بلوک شرق، هیچ­یک سوسیالیسم «واقعی» نبوده­ است و لذا نمی­توان سلب آزادی­های فردی در این کشورها را به سوسیالیسم نسبت داد. از سوی دیگر، آنها یکی از دستاوردهای بزرگ سوسیالیسم را تحول طبیعت بشر و خلق «انسان طراز نوین» دانسته و مدعی بودند که در یک نظام واقعا سوسیالیستی، افراد جامعه، به جای منافع شخصی، بدنبال منافع جمعی بوده، و در این راستا بدون چشم­داشت “به اندازه توان خود کار می­کنند”؛ لذا، نه روسیه دوره استالین، نه آلمان دوره هیتلر، و نه چین دوره مائو را نمی­توان مصادیق سوسیالیسم دانست.
در این میان اما، استدلال لودویگ فون میزس در انتقاد به سوسیالیسم، یک ویژگی منحصربه­ فرد داشت. محور اصلی استدلال میزس این بود که یک نظام سوسیالیستیِ فراگیر، نه سرکوب­گر، نه ناکارآمد، بلکه اساسا «غیرممکن» است؛ یعنی حتی اگر فرض کنیم که اراده حاکم در نظام سوسیالیستی، هیچ میلی برای سوءاستفاده از قدرت خود و سرکوب آزادی­های فردی نداشته، و افراد جامعه نیز ضمن فرمان­برداری محض از اراده حاکم، از هیچ کوششی برای تحقق «منافع جمعی» دریغ نمی­کنند، باز هم سوسیالیسم منطقا امکان­پذیر نخواهد بود…