غل و زنجیر را از دست و پای عمل‌وَران باز کنید

—مترجم: مهدی بنواری

یادداشت سردبیر: هفته‌ی پیش یادداشت کوتاهی از آدام گوری منتشر کردیم با عنوان «علم یک وقت‌گذرانی بورژوایی است».  یادداشت حاوی مدعای سنگینی است و آن این که سهم دستاوردهای علمی در پیشرفت مادی مدرن اندک است، و عموماً پیشرفت مادی علت پیشرفت علمی است، نه برعکس. یادداشت زیر از بلاگ نویسنده این مدعای بزرگ را توضیح بیشتر می‌دهد.

آدام گوریریچارد داوکینز به خوش‌بینی درباب دانش بشری مشهور است، به خصوص دانش در چارچوب علم. وی به حق نسبت به آن گروهی از پست‌مدرنیست‌ها حساسیت دارد که بر این باورند که واقعیت تنها همانا تفسیر بشری از آن یا روایتی فرهنگی است. وی سخن قصاری نابودکننده دارد که مکرر نقل می‌شود: «در ارتفاع ۳۰،۰۰۰ پایی هیچ پست‌مدرنیستی در کار نیست.»

سخنی متین است. هواپیماها را مهندسان ساخته‌اند. آن هم تنها به واسطه‌ی دانشی که دستاورد جامعه‌ی علم‌وَران (scientists) بوده که به مرارت با عرق جبین حاصل کرده اند. جامعه‌ی علم‌وران نظریه‌هایی را طرح کرده و آزموده‌اند که مهندسان بر اساس آن‌ها ما را در ارتفاع ۳۰،۰۰۰ پایی آسمان به پرواز در می‌آورند. درست است؟

خیر! غلط است.

تحقیقات مفصل فیلیپ اسکرنتون، مورخ، نشان می‌دهد که مخترعان اولیه‌ی موتور جت اطلاعی از نظریه‌ی پشت سر آن نداشته‌اند—نظریه‌ای که به‌واقع پس از ساخت موتور جت تدوین شده است. موتور جت حاصل ور رفتن کنجکاوانه و آزمون و خطای خالص است.

داوکینز در این مورد محق است که حقیقتی عریان و انکارناپذیر وجود دارد، و از میان آن نمونه‌های آزمایشی اولیه‌ی موتور جت بسیاری با آن حقیقت در تناقض افتادند و مردود شدند. اما آن پس‌زمینه‌ی داستان علم که داوکینز بدان متوصل می‌شود در این یک مورد نادرست است. علم‌وران نبودند که نظریه‌ای پرداختند تا عمل‌وَران (practitioners) آن را به کار بگیرند. بلکه عمل‌وران چیزی اختراع کردند که بعد نیاز به توضیح‌اش را در علم‌وران برانگیخت.

شگفتی‌آور است که وقتی بنا کنیم به گشتن، در می‌یابیم که همین توالی رخدادها در موارد بسیاری صدق می‌کند.

عمل‌وران قله‌های تازه را برای ما فتح کردند

اگر کتابی باشد که خواندنش برای هر دانشجوی تاریخی اجباری باشد، آن «منزلتِ بورژوا» اثر دیردره مک‌کلاسکی است. این کتاب با روشی صاف و پوست‌کنده نشان می‌دهد که ما درباب علل و اسباب انفجار عظیم سطح استاندارد زندگی بشر در دویست سال گذشته چقدر نادانیم. مک‌کلاسکی از روی اسلوب تک‌تک توضیحاتی را که برای این پدیده ارائه شده، کالبد‌شکافی کرده و عقیم بودن آن‌ها را نشان می‌دهد. مسائل روز در مقام مقایسه با رشد شانزده برابری استاندارد زندگی ما [از ۱۸۰۰ به این سو]—‌که برآوردی محافظه‌کارانه است—کوچک به نظر می‌رسد. ناتوانی مطلق نظریه‌پردازان در توضیح این پدیده هم خجالت‌آور است.

در راستای مطالب فوق به فصل ۳۸، «علت علم نبود»، می‌پردازیم.

وقتی در سخن از واژگانی مثل علم استفاده می‌کنیم باید سخت محتاط باشیم. زیرا این واژگان برای افراد مختلف معانی مختلف دارند. آن‌چه مک‌کلاسکی بدان اشاره می‌کند آن چیزهایی هستند که عمدتاً تحت عنوان «انقلاب علمی» طبقه‌بندی می‌شود. نظریه‌های عالی که اعضای «جمهوریِ نامه‌ها» میان خود رد و بدل می‌کردند.

مثال موتور جتی که پیش‌تر مطرح کردم دقیقاً‌ از همان چیزهایی است که مک‌کلاسکی مد نظر دارد. بیایید مثالی دیگر را، این بار از کتاب مزبور، در نظر بگیریم:

مثلاً «فولاد ارزان» از پی یک دستاورد علمی حاصل نشده. درست است، چنان که موکیر اشاره می‌کند، که در اوایل قرن نوزدهم درباره‌ی فولاد حدوداً [از روی گمان] می‌دانستیم که از نظر میزان کربن چیزی است بین آهن ریخته‌گری و آهن چکش‌خور؛ زیرا (به هر حال) خود مفهوم «عنصر [شیمیایی]»، مانند کربن، تا پیش از آن چندان شکلی به خود نگرفته بود. موکیر مدعی است که بدون دانش علمی «نمی‌توان پیشرفت‌های [رخ داده] در فولادسازی را متصور شد.». من موافق نیستم. تونزل‌مان می‌نویسد حتی در اواخر قرن نوزدهم هم «نوآوری‌هایی مانند آن‌چه هنری بِسِمِر در فولادسازی انجام داد در نشریات علمی منتشر می‌شدند، اما [با این وجود] عمدتاً حاصل ور رفتن‌های تجربی و عملی بودند. تحقیقات اولیه‌ی من در صنایع آهن و فولاد هم به همین نتیجه ختم شد. موضوعی ظاهراً سرراست مانند شیمی کوره‌ی ذوب آهن تا قرن بیستم کاملاً درک نشد و با این همه قیمت آهن و فولاد برای مدت یک قرن و نیم مدام در حال پایین رفتن بوده است.»

این داستان بارها و بارها عیناً تکرار شده است. کار سخت پیشرفت مادی به دست عمل‌وران انجام شده است. اما همه گمان می‌کنند اعتبار پیشرفت به نظریه‌پردازان می‌رسد.

معلوم می‌شود حتی در مورد صنایعی که در آن‌ها از دید بیرونی ظاهراً نظریه بر عمل اشراف دارد هم فرض‌هایی از این دست مشکوک اند. چه چیزی می‌تواند از بازار بورس بیشتر بر نظریه‌های مالی و اقتصادی مبتنی باشد؟ قطع به یقین این یکی دیگر موضوعی است که با درک سنتی از رابطه‌ی میان نظریه و عمل سازگار خواهد بود.

اما باز مستندات تحقیق نسیم طالب و اسپن گاردن هاگ نشان می‌دهد چگونه سهام‌بازان به طور کل تئوری‌های نظریه‌پردازان را به چیزی نمی‌گیرند و به جای آن مجموعه قواعدی را سرلوحه‌ی امور قرار می‌دهند که به مرور زمان با آزمایش و خطا به دست آمده‌اند.

برگردیم به مک‌کلاسکی:
وزن نوآوری‌های اقتصادی قرن نوزدهم که به هیچ عنوان بر علم تکیه نداشتند (مانند فولاد ارزان) عظیم بود. برای مثال تولید انبوه بتن، و بعد از آن بتون مسلح (ترکیب با فولاد ارزان)؛ ترمز بادی قطار که امکان وجود قطارهایی به طول یک و نیم کیلومتر را فراهم کرد (هر چند تلگراف علم‌بنیان هم در جلوگیری از تصادم قطارها با یکدیگر مفید بود)؛ بهبود موتورهای [مورد استفاده] برای کشیدن قطار؛ سازمان نظامی‌وار برای مدیریت زمان‌بندی (باز هم برای جلوگیری از برخورد قطارها با یکدیگر. یعنی یک نوآوری سازمانی برای صرفه‌جویی سرمایه‌ای که لزوم دو مسیر مجزا برای دو قطار مخالف‌رو را منتفی می‌کرد)؛ بالابرهایی که ساختمان‌های بتن مسلح بلندمرتبه را ممکن کردند (هر چند باز هم موتورهای الکتریکی علم‌بنیان خیلی بهتر از موتور بخار در ساختمان بود؛ ولی «علم» موتورهای الکتریک تنها در حد کشف ۱۸۲۰ در ارتباط بین الکتریسیته و مغناطیس بود. کسی برای طراحی دینام نیازی به قوانین مکسول نداشت)؛ قوطی‌های «حلبی» بهتر (برق بیشتر)؛ بازار مالی که در آن می‌شد ریسک را در نظر گرفته و بی‌اثر کرد؛ آسیاب‌های گردان سریع‌تر؛ دستگاه حروف‌چینی؛ کاغذ ارزان و بسیاری نوآوری‌های دیگر. موکیر موافق است که «به نظر محتمل می‌رسد که در ۱۵۰ سال گذشته بیشتر نوآوری‌های مهم، از مبدل‌های فولادی گرفته تا شیمی‌درمانی سرطان، از کنسروسازی خوراک تا آسپارتام (شکر رژیمی)، خیلی پیش از این‌که انسان بفهمد چطور کار می‌کنند به کار می‌رفته‌اند… امروزه نسبت چنین نوآوری‌هایی کاهش یافته است، اما [نسبت مزبور] همچنان بالاست.»

در سال ۱۹۰۰ آن بخش‌هایی از اقتصاد که از علم برای بهبود محصولات و فرایندها استفاده می‌کردند (بیشتر مهندسی برق و شیمی و حتی در این موارد هم بعضاً علمی کاملاً خام‌دستانه داشتند) از نظر میزان خروجی و تعداد کارکنان به‌وضوح کوچک بودند. با این همه در بریتانیای تب‌دار فن‌آوری در هشت دهه (به‌علاوه‌ی یک سال) از ۱۸۲۰ تا ۱۹۰۰ درآمد سرانه‌ی واقعی با ضریب ۲/۶۳ افزایش یافت و در هشت دهه‌ی «علمی» بعد از آن تنها کمی سریعتر با ضریب ۲/۸۸. نتیجه از ۱۸۲۰ تا ۱۹۸۰ افزایشی با ضریب ۷/۵۷=۲/۸۸×۲/۶۳ بود. یعنی از آن‌جایی که ۲/۸۸ بسیار نزدیک ۲/۶۳ است، تقریباً نیمی از تغییرات جهان‌ساز تا ۱۹۸۰ قبل از ۱۹۰۰ رخ داده‌اند. عملاً پیش از اهمیت یافتن علم. البته این حرف به معنی نفی ثقل اقتصادی علم نیست. ضریب رشد سرانه‌ی بریتانیا در تنها بیست سال فاصله‌ی ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۹ برابر ۱/۵۳ بوده است که با ضریب هشتاد ساله‌ای شگرف معادل ۵/۵ متناظر است. نتایج این بررسی برای ایالات متحده هم مشابه اند. هر چند با شیبی بیشتر. یعنی ضریب ۳/۲۵ در سرانه‌ی درآمد واقعی از ۱۸۲۰ تا ۱۹۰۰ و ۴/۵۴ از ۱۹۰۰ تا ۱۹۸۰ و همان وضع شوریدگی اختراع و نوآوری و نقشه‌های هوشمندانه‌ی کسب‌وکار پس از ۱۹۸۰ مشابه بریتانیا.

توجه کنید که مک‌کلاسکی نمی‌گوید علم هیچ سهمی نداشته است یا سهمش کوچک بوده است. نسیم طالب نیز چنین ادعایی ندارد. نکته‌ی این بحث‌ها این است که سهم علم در کامروایی مادی ما، اغراق‌شده،‌ و آن اغراق به بزرگی چندین و چند مرتبه بوده است. مک‌کلاسکی در نهایت نتیجه می‌گیرد که «حتی بدون علم هم ما امروز از ۱۷۰۰ بسیار ثروتمندتر می‌بودیم.»

با این همه اینان همه‌جا به زنجیر اند

از دید الکس تبرک راه رنسانس نوآوری آن است که سرمایه‌گذاری بر شاخه‌های علوم پایه، فن‌آوری، مهندسی و ریاضیات متمرکز شده و سیستم ثبت حق اختراعات چنان سامان‌دهی شود که حفاظت تنها به صنایعی چون داروسازی تعلق گیرد که به نظر می‌رسد بیشترین اثر مثبت در آن حاصل می‌شود. حتی میشل بولدرین و دیوید لوینز که از طرفداران براندازی کامل مفهوم مالکیت معنوی هستند هم با تبرک در این استثناء همداستان اند. تایلر کائن بر این باور است که یکی از کارهایی که باید برای بیرون آمدن از رکود عظیم [اقتصادی] ۲۰۰۸ انجام دهیم، بالا بردن جایگاه اجتماعی علم و دانشمندان است.

ضمن ادای احترام به تمام این آقایان متشخص، من مخالفم. راه رسیدن به رونق و کامیابی بیشتر شکستن غل‌وزنجیری است که بی‌وقفه بر دست و پای عمل‌وران سنگینی می‌کند، در تعالی کار اینان و جایگاه اینان است.

حال چه مهارت‌هایی که در رشته‌های علوم پایه، فن‌آوری، مهندسی و ریاضیات مورد تاکید اند در پیشرفت مادی مؤثر باشند یا نباشند، این نکته واضح است که احتمال کمی دارد که آن‌چه در کلاس تدریس می‌شود در میدان عمل واقعاً کاربرد داشته باشد. زیرا آموزش کار آموزگارانی است که لازم نیست عمل‌ور باشند. بگذارید یادی از اسکرنتون، مک‌کلاسکی و نسیم طالب کنیم: اکثریب قریب به اتفاق ثروث مادی ما از ور رفتنی می‌آید که قطعاً درچارچوب رشته‌های علوم، فن‌آوری، مهندسی و ریاضیات نمی‌گنجد.

اگر می‌خواهید در داروسازی پیشرفت کنیم، این کار را با اِعمال (یا بدتر از آن، گسترشِ) پروانه‌ی اختراعات نکنید که آزمون و خطای آنانی را محدود کند که پروانه به نام آن‌ها ثبت نشده است. به جای آن این همه موانع دست‌وپاگیری را که در راه آزمودن قرار داده‌ایم، بردارید. فرآیند تأیید سازمان غذا و دارو هزینه‌ی سنگینی بر تحقیقات دارو تحمیل می‌کند. از جمله هزینه‌ی تأخیر زمانی که دارو به بازار می‌آید و کاهش عظیم تعداد داروهایی که می‌توان تولید کرد. سازمان عظیمی بنیاد نهاده‌ایم که تنها کار آن مقررات‌پردازی برای دادگاه‌های دارویی است.

همه‌ی این‌ها بیهوده است. همچنان که پیش از این گفته‌ام، در نهایت بازار عمومی تا سال‌ها تبدیل به موش آزمایشی داروی جدید می‌شود و هیچ فرآیند تأیید قابل‌تصوری نمی‌تواند این حقیقت را تغییر دهد. اما اگر جز این فکر می‌کنید، اگر فکر می‌کنید نظریه‌پردازان می‌توانند از پیش مشخص کنند که کدام درمان ممکن است بتواند موفق باشد و می‌توانند آزمایش‌هایی طرح کنند که هر نوع عوارض جانبی جدی را تشخیص دهد، در این صورت سازوکار فعلی ما بسیار هم با عقل جور در می‌آید.

اما حقیقت این نیست. نسیم طالب در کتاب آخرش می‌گوید ما باید از درمان آدم‌هایی که تقریباً سلامت اند، بپرهیزیم. زیر امکان رخداد مشکلات ناشناخته وجود دارد. به عبارت دیگر ما باید در برخورد با آدم‌هایی که بسیار بیمار هستند مخاطره‌ای بسیار بیشتر از آن‌چه را بپذیریم که سیستم امروزی اجازه می‌دهد.

اما روند جاری به آن سوی دیگر است. زیرا کاری کرده‌ایم که ساختن داروهای تازه چنان گران شده است که بیشتر صرف می‌کند قرص مسکّن یا چیزی مثل آن بسازیم که برای رفع نشانگان ناخوشی‌های مختصر کاربرد داشته و بازاری گسترده دارد؛ تا درمانی برای بیماری‌های مرگباری که کمتر دیده می‌شوند. مهم هم نیست هدف سازندگان چه چیزی باشد، زیرا کاربرد نهایی دارو از راه تجربه‌ی عملی مشخص می‌شود و نه از نظریه. اما این مهم است به این معنا که امروز داریم پول‌های کلانی برسر آزمایش‌های متعدد برای تأیید داروها تلف می‌کنیم، و همزمان جان آدم‌های بسیاری را به خطر می‌اندازیم، برای این‌که خطر کوچک‌تری را از ایشان دفع کنیم.

داروی تالیدومید تا به امروز همچنان مثال عمده‌ی به خطا رفتن این فرایند است. این دارو به عنوان ضدتهوع وارد بازار شد، اما زنان بارداری که آن را مصرف کردند دچار اختلال زایمان شدند. این دارو با این همه امروز هم پرکاربرد است،‌ البته برای درمان مشکلاتی بسیار جدی‌تر از تهوع.

لیکن مخاطره ناگزیر است
دلیل این همه لنگیدن فرایند اکتشاف عمل‌‌وران، صرف‌نظر از بیش‌برآورد توانایی نظریه‌پردازان، آن است که انسان از اشتباهات اجتناب‌ناپذیر فرآیند آزمون و خطا هراس دارند. نوزادان [ناقص ناشی از] مصرف تالیدومید ناشی از یک خطای بس سنگین بودند. اشتباهی هولناک. اما هیچ فرایند و نظریه‌ای نیست که بتواند از رخداد اشتباهات غیرمترقبه پیش‌گیری کند. همچنان که نیل استیونسن می‌گوید، برخی افراد مجبورند مخاطرات فراوانی را به جان بخرند تا مخاطره‌ی بلند مدت برای ما دیگران کمتر شود.

اما در کنار مضرات غیرمترقبه،‌ منافع غیرمترقبه هم بر امور مترتب است. پنی‌سیلین که بی‌شک بزرگ‌ترین نقطه عطف پیشرفت داروسازی در قرن بیستم است، ذاتاً‌ مرادی نطلبیده بود.

من نمی‌دانم قصه‌های رکود بزرگ سال ۲۰۰۸ چقدر صحت دارند، اما با پیتر تایل موافقم که خصومت‌ورزی ما با ریسک به واسطه‌ی ابزار مقررات‌ دولتی جان ما را می‌گیرد و هر ساله باعث مرگ‌های ناخواسته‌ی بسیاری می‌شود.

تنها راهی که می‌توان دوباره مانند زمان انقلاب صنعتی مرزهای فن‌آوری را گسترش داد این است که به جای لنگ کردن عمل‌وران، ایشان را تقویت کرد.

غل و زنجیر را از دست و پای عمل‌وران باز کنید تا پیشرفت فراچنگ آید.