علم یک وقت‌گذرانی بورژوایی است

—مترجم: نازنین دیهیمی

ریچارد ایسترلین دریافته است که پیشرفت‌های مهم در درک علمی، نه در نتیجه‌ی فشارهای وارد شده از سوی بازار برای رسیدن به اهداف عینی، بلکه برخاسته از «عوامل درونی» است، مثل کنجکاوی متفکرین و وابستگی به راه و رویه‌‌ای که پارادایم وقت تعیین می‌کند. در حقیقت در مورد خدمات علم بیش از حد ره به اغراق برده‌اند، به ویژه در موردِ حجم کار انجام‌گرفته‌ای که هرگز به کاربرد‌های عملی نیانجامیده است. در عصر و زمانه‌ای که انرژی عظیمی صرف ترویج و برآورد رشد اقتصادی می‌شود، ما آماده‌ایم هر فعالیت ممکنی را از منظر میزان خدمتش به این رشد تفسیر کنیم. اما علم برای دانشمندان تا حد زیادی کارِ دل است و در‌واقع رشد اقتصادی تکیه‌گاه آن است، نه بر‌عکس.

مایکل اوکشات، آن زمان که کارش را در زمینه‌ی فلسفه آغاز کرد، عمیقاً غرقِ حلقه‌ی ایده‌الیست‌های بریتانیایی بود؛ حلقه‌ای که مدام داشت کوچک‌تر می‌شد. این مکتب پا به سن گذاشته در میان طلوع دو اختر در عالم فلسفه گیر افتاده بود—پراگماتیست‌ها در آمریکا و پوزیتیویست‌های منطقی در بریتانیا و قاره‌ی اروپا.

اوکشات دربرابر ادعای پراگماتیست‌ها که باور داشتند همه‌ی علوم و دانش‌ها تنها تا جایی معتبر‌ هستند که منحصراً در خدمت اهداف عینی باشند، استدلال می‌کرد که این فعالیت‌‌ها می‌توانند به خودیِ خود دارای ارزش و اعتبار باشند. شبیه شعر، مشق تاریخ و علم هم می‌تواند صرفاً به این دلیل انجام گیرد که موجباتِ رضایت مورخ و دانشمند را فراهم می‌کند؛ لزومی ندارد که حتماً یک توجیه بیرونی در کار باشد.

اوکشات در مخالفت با ادعای پوزیتیویست‌های منطقی هم می‌گفت علم فعالیت انتزاعی و آرمانیِ جست‌و‌جوی حقیقت نیست. در عوض به گفته‌ی او علم پیشه‌ای بود، و این که پیشه‌وران آن در اسلوب‌های متمایز و متعددی جای داشتند که به شیوه‌ی کارشان جهت می‌داد و آن‌ها را در راستای آن دسته نتایجی هدایت می‌کرد که قاعدتاً باید بدان می‌رسیدند. این استدلال در وهله‌ی نخست پیش نهاده شده بود تا از جایگاه تاریخ به عنوان فعالیتی متمایز از فیزیک یا شیمی دفاع کند؛ علومی که هر کدام اسلوب و آداب خودشان را دارند.

دیردره مک‌کلاسکی در کتابِ منزلت بورژوا، تقریباً هر نظریه‌ای را که از سرآغازِ انقلاب صنعتی تا کنون در توضیح توسعه‌ی بی‌حدِّ سعادت و رفاه مادی مطرح شده، رد می‌کند. او در فصل «علّت علم نبود» به سراغ علم می‌رود. با این که نمی‌شود خدمات علم را به رشد مادی‌مان، به‌ویژه در نیمه‌ی‌ دوم قرن بیستم، انکار کنیم، روشن است که بخش اعظم ثروت تولید شده در دو قرن و نیم گذشته از قبل اهل فنّی به دست آمده که پیش از پاسخ دادن به چرا، از چطور سر‌در آورده‌اند. همان‌طور که مک‌کلاسکی می‌گوید:

«تازه در نیمه‌‌های قرن بیستم بود که موضوعی به ظاهر بسیار سر‌راست و ساده مانند شیمیِ کوره‌های ذوب آهن به صورت کامل فهمیده شد. اما متأخر بودن این دستاورد علمی مانع از این نبوده که قیمت آهن و فولاد یک قرن و نیم دائماً در حال سقوط نباشد.»

مثال‌های مشابه دیگری هم در اطراف‌مان هست؛ مثلاً موتور جت. مک‌کلاسکی می‌گوید حتی در «علوم فیزیکی و روان‌شناختی» بیشتر دست‌اندر‌کاران «بر روی مسائل و مشکلاتی کار می‌کنند که هرگز ثمری تکنولوژیک نخواهند داشت.» اما هدفْ انتقاد از دانشمندانی نیست که قادر نبوده‌اند در حد و اندازه‌ی پیشه‌وران در پیشبرد رفاه مادی ما سهیم باشند. در عوض به نظر می‌رسد اوکشات در نگاهش به علم پُر بی‌راه نرفته بود و مقصودی در سر داشته است—راه علم و دانش ادامه دارد چون این‌ها فعالیت‌هایی هستند که عالمان دست‌اندرکارشان برای‌ آن فعالیت‌ها فی‌نفسه ارزش قائل‌اند و همچنین عده‌ای در بیرون از گود هستند که معتقدند علوم درخور حمایت مالی آن‌ها ا‌ست.

مک‌کلاسکی استدلال می‌کند که امروز بیش از آنکه علم مسبب رفاه و رونق زندگی مدرن ما باشد، این ارزش‌های انسان مدرن است که تا حد زیادی او را به سمت این باور سوق داده‌ که علم ارزش پشتیبانی دارد. این رفاه تازه‌بنیاد ماست که به علم مجال رشد داده ‌است و نه بالعکس. این ادعا نباید به گوش کسی که تجربه‌ی عشق ورزیدن به اندیشه را داشته‌ غریب بیاید؛ هر آن کسی که تاریخ، فلسفه، یا زیست‌شناسی را به این دلیل خوانده که برایش جالب بوده‌اند و نه به این خاطر که قرار است به چیزی که کاربردی عملی دارد مجهزمان کنند. اما ما اجازه داده‌ایم قانع‌مان سازند که تنها توجیه برای چنین عشقی باید سمت‌وسویی کاربردی داشته باشد که به فایده‌ای عملی بیانجامد. به همین خاطر است که ما دانشجویان رشته‌های ادبی و هنری را به بادِ ریشخند می‌گیریم و آن‌ها را که به دنبال علوم محض می‌روند، تحسین و تمجید می‌کنیم. علی‌رغم این که بخش اعظم آنچه در هر رشته‌ای صورت می‌پذیرد محض خاطر خود آن کار و در اسلوب خاص خودش انجام می‌شود و نه در جهت نیل به مقصودی عملی.