سمفونی گوش‌خراش سوسیالیسم قرن بیست و یکمی

— یادداشت سردبیر: این مطلب بدوا در (پرونده باشگاه اقتصاددانان) شماره ۲۲ خرداد روزنامه دنیای اقتصاد به چاپ رسیده.

***

طرح کلی این قصه، همان الگویی را دنبال می‌کند که حالا دیگر تقریبا برای همه آشناست. مارکسیست‌ها—در این مورد مارکسیست‌های تجدیدنظرطلب!—با شعر و شعار به قدرت می‌رسند و بهشتی سوسیالیستی نوید می‌دهند. همه‌چیز را اشتراکی و ملی اعلام می‌کنند و قول می‌دهند که نظم و کنترل و برنامه‌ریزیِ مرکزی جای «آشوب» بازار را خواهد گرفت. چیزی نمی‌گذرد که همه‌چیز از هم می‌پاشد. یک کشور دیگر به تل‌ِ غم‌افزای شکست‌های بی‌شمار سوسیالیسم اضافه می‌شود. دولت‌گرایانِ این و آن نحله‌ی فکری، در اقداماتِ دن‌کیشوتی‌شان به هدف این‌که از جامعه املتی حساب‌شده درست کنند، جز یک‌عالمه تخم‌مرغ شکسته یادگاری از خودشان به جا نمی‌گذارند. در این بین آنچه از دست میرود عمر است و جوانی و زندگی و خوشبختی میلیون‌ها انسان شرافتمند زحمت‌کش بی‌گناه که با نیک‌ترین نیت‌ها هیزم به آتش خیمه‌شب‌بازیِ عده‌ای رند عوامفریب ریخته‌اند. و البته تعدادی پسرخاله و باجناق و آقازاده که از این آب گل‌آلود تا جایی که بشود ماهی خواهند گرفت و در خارج از مرزهای آن کشور انبار خواهند کرد.

مرحوم ابوالقاسم حالت، نقل به مضمون، (از مولانا) نقل کرده بود که: فردی نیمه‌شب از جایی میگذشت. عده‌ای سارق دید که با سوهان و اره‌آهن‌بر مشغول تلاش روی قفل و کرکره مغازه‌ای بودند. پرسید که چه میکنید؟ جواب شنید که ما مطربیم و مشغول نواختن! پرسید پس چرا صدایی از سازتان در نمیاید. جواب دادند: این سازی که ما میزنیم صدایش فردا درمی‌آید؛ پرزیدنت چاوز قریب به شش هفت سال پیش سمفونی «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» را آغاز کرد.

رفقایی که اصرار داشتند سوسیالیسم قرن بیستمی، و شوروی و چکسلواکی و کوبا، مصداق و نمایندگان خوبی برای ارزش‌های والای این مکتب متعالی نبوده‌اند، بانگ گوشخراشی که میشونید صدای همان سمفونی است که میدانستیم دیر یا زود آن را خواهیم شنید؛ سوسیالیسمی که با هدف پرهیز از خطاهای گذشته این مکتب فکری و تاکید بر نقاط قوت آن یک بار دیگر به قیمت جان و مال بسیاری آزموده شد. دموکراسی خلق برپا شده بر پاکدستی و مبتنی بر توزیع عادلانه درآمد و رفاه و فرصت‌ها، بازگشت به انسانیت و پایان فساد و خیزش به استقلال و خودکفایی اقتصادی؛ قطار بی‌پایانی از عبارات خوش‌آهنگ و توخالی.

چه خوب گفته بود میلتون فریدمن که: اگر کمونیسم را در صحرا بیازماییم پس از مدتی با کمبود شن مواجه خواهیم شد؛ انگار همین دیروز بود که رفیق چاوز اراده فرموده، صنعت طلای کشور را (بهمراه سایر صنایع از جمله نفت و فولاد و سیمان و پتروشیمی و مخابرات و کلیه معادن و الخ) ملی کرده و بیش از دویست تن طلای ونزوئلا در بانکهای خارج از کشور را برای انبار کردن به کشورش بازگرداند. درست پنج سال پیش، کشوری که روی بزرگترین ذخایر نفتی دنیا نشسته، فقط بیش از ۳۶۰ تن طلا در خزانه اش داشت. امروز همان کشور برای نخستین بار در طول یکصدسالی که تولیدکننده نفت بوده ناچار به واردات نفت خام—بله، نفت خام—شده، نه فقط اثری از آن طلا باقی نمانده، که کشور دچار قحطی دستمال توالت است. بیمارستانها پر است از کوچک و بزرگی که بخاطر نبودن دم دست‌ترین داروها نظیر آنتی‌بیوتیک پَرپَر میشوند. و کفگیر رفیق مادورو چنان به ته دیگ خورده که دولت اخیرا نتوانسته بود اعتبار کافی برای خرید «کاغذ اسکناس» را تامین کرده و به چاپ پول بدون پشتوانه ادامه دهد—و بهای شعارهای توخالی و سودای مدینه فاضله سوسیالیستی را با افزایش تورم از جیب مردمان کشورش بپردازد؛ بانک مرکزی ونزوئلا برای سال جاری درخواست خرید بیش از ده میلیارد قطعه اسکناس را برای دِلارو، یکی از بزرگترین ضراب‌های دنیا، فرستاده بود. عنایت داشته باشید که فدرال رزرو ایالات متحده، برای بزرگترین اقتصاد دنیا که چندین برابر ونزوئلاست، برای همین دوره مالی، حدود هفت و نیم میلیارد قطعه اسکناس سفارش داده بوده. دِلارو در نامه محرمانه‌ای عذرخواهی کرده بود که ونزوئلا بیش از هفتاد میلیون دلار به این شرکت بدهی دارد و عنقریب موضوع را به سهامدارانش اطلاع خواهد داد. مخلص کلام اینکه صدقه سر سوسیالیسم قرن بیست و یکمی تنها متاعی که دچار قحطی نشده گاز اشک‌آور است.

باری، نکته‌ای که عوام و عوامفریبان هردو در درکش دچار مشکل بوده‌اند و بخصوص رفقای چپ از وطنی گرفته تا چاوز تا مادورو تا سندرز از تمیز آن عاجز، تفاوت میان سوسیالیسم و سوسیال‌دموکراسی است. خیلی اوقات مردمان یا سیاستمداران نیک‌نیت اصرار دارند که بازار به این و آن دلیل بهترین ظرف پیشبرد مقاصد عمومی نیست، الا و بلا دولت باید در آموزش و بهداشت و کذا و کذا وارد شود. نکته اینجاست که این ورود دولت مستلزم نقض مالکیت خصوصی و ملی‌کردن صنایع و تیشه زدن به ریشه کارآفرینی و فراری‌دادن صنعت‌گران و فک و فامیلی برگزار کردن فرصت‌ها و زیرپا گذاشتن حقوق و کرامت شهروندان نیست. این سوداها را می‌توان در ظرف سوسیال‌دموکراسی، همان مدل به اصطلاح دانمارکی که در اسکاندیناوی در جریان است، برگزار کرد و نیازی به تکرار فجایع قرن بیستم، آنچه در اوکراین و چین و غیره گذشت، نیست. در مدل دانمارکی، دولت دخالتی در اقتصاد و قیمت‌گذاری و کنترل و ملی کردن صنایع و امثال اینها ندارد. اقتصاد آزاد است، مالکیت خصوصی به رسمیت شناخته می‌شود، و کارآفرینان منفور نیستند. دولت از نتیجه این اقتصاد آزاد و در نتیجه شکوفا مالیاتش را می‌گیرد و آن را صرف آموزش و بهداشت و غیره می‌کند—بماند که در این کشورها هم مالیات روزافزون مانعی بر سر راه رشد اقتصادی بوده و کاهش نرخ رشد، به گواه بزرگترین اقتصاددانان فقر و توسعه، مهمترین علت افزایش فقر و نابرابریست—لیکن این کجا و آن کجا!