جنگ برای شکوفایی اقتصادی؛ مفهومی تاریخ‌گذشته

— این مطلب بدوا در شماره ۲۷۲ هفته‌نامه تجارت فردا بچاپ رسیده است.

 

فردریک باستیا به خاطر نظراتش درباره تجارت آزاد، در نظر اقتصاددانان طرفدار بازار آزاد از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. می‌گوید که «اگر کالاها از مرزها عبور نکند، سربازان از مرزها عبور خواهند کرد.»

در زمان‌های گذشته پادشاهان کشورها را ملک خویش پنداشته و اقتصاد کشور را به مثابه جزیره‌ای شخصی برنامه‌ریزی می‌کردند. جزیره‌ای که در تمام عمر سودای بزرگ‌تر کردنش را در سر می‌پروراندند. از آن زمان تاکنون راه زیادی آمده‌ایم و این سیاق کشورداری از عصر روشنگری به این‌سو و به‌خصوص پس از شکل‌گیری اقتصاد مدرن برخطا بودن این نگاه عیان شده است اما بعضی از مفاهیم آن دوران هنوز به‌صورت غلط مصطلح میان مردم و حتی اقتصاددانان رواج دارد.

اینکه چرا غلط‌های مصطلح بین مردم دوام پیدا می‌کنند و مثلاً پس از صدسال هنوز عده‌ای شلغم را دارای آنتی‌بیوتیک می‌دانند در حوصله این مطلب نیست. در مورد اقتصاددانان دلایل زیادی وجود دارد؛ یکی، به قول جیمز بیوکنن، نوبلیست اقتصاد، فروکاسته شدن اقتصاد به حل جدول کلمات متقاطع است چنان‌که، به‌خصوص پس از نیمه دوم قرن بیستم، تحصیلات اقتصاددانان بیشتر متمرکز بر معارف مالی و محاسبات ریاضی شده و خیلی از فارغ‌التحصیلان و بلکه استادان اقتصاد سررشته آنچنانی از وجوه فلسفی و سیاسی ندارند. وقتی پای سیاستگذاری و کشورداری به میان می‌آید خیلی اوقات سعی می‌کنند با مهندسی اقتصاد و نگاه سیستمی و مفاهیمی از این دست کار را پیش ببرند. البته هرکدام از اینها جا و مصرف خود را دارد؛ غرض آنکه ضعف در آموزش مفاهیم پایه‌ای باعث می‌شود اقتصادخوانده‌ها برخی غلط‌های مصطلح را مانند سایر مردمان عادی باور کنند و ابزاری برای تشخیص ایده‌های شکست‌خورده و تاریخ‌گذشته نداشته باشند.

نکته‌ای که این مشکل را تقویت می‌کند این است که گاهی دستاوردهای اقتصاد مدرن در نگاه نخست، به‌خصوص با چشم غیرمسلح، با تاریخ در تضاد به نظر می‌رسد. از بدو تاریخ مدون بشر، سوابق نشان می‌دهد که همیشه صحبت از حمله یکی به دیگری بوده است یا کدام پادشاه کجا را تحت حکومت خود درآورده است. اما علم اقتصاد مدرن پاسخ ساده‌ای به این مساله دارد؛ دیگر این سوابق ارزشی ندارند. هیچ دلیلی برای استفاده از زور وجود ندارد. به جای جنگ، می‌توان، و بلکه هم باید، تجارت کرد.

کمی به گذشته فکر کنید. ثروت یک مکان را مقدار زمینی که در اختیار داشت و نیز تعداد روستاییانی که در آنجا زندگی می‌کردند، تعیین می‌کرد. تعجبی ندارد که در اقتصادهای مبتنی بر کشاورزی ۸۰ تا ۹۰ درصد محصول و تولید ناخالص داخلی به چیزهای قابل کشت در خاک مربوط می‌شد. این روند داستان اقتصادها را از ۶۰۰۰ سال قبل از میلاد تا ۱۷۵۰ میلادی یعنی اولین باری که این مساله شروع به تغییر کرد توضیح می‌دهد. البته تکمیل این فرآیند در کشورهای ثروتمند شاید تا سال ۱۹۵۰ به طول انجامید.

طبیعی است که وقتی در جوامع مبتنی بر کشاورزی، ۸۰ درصد تولید یا ۸۰ درصد ثروت به زمین بستگی دارد، با فتح زمین‌ها و روستاییان بیشتر، می‌توانید تولید و ثروت بیشتری به دست آورید. امروزه تنها یک درصد از تولید ناخالص داخلی ایالات متحده از کشاورزی و زمین به دست می‌آید. این رقم برای بریتانیا و فرانسه به ترتیب دو و چهار درصد است. بقیه نسبتاً از تولیدات صنعتی (تنها ۱۰ درصد) به دست می‌آید. اما مابقی تماماً به خدمات مربوط می‌شود. حال سوال اینجاست که فتح یک مکان به شما به اندازه ارزش خدمات عایدی می‌رساند؟ نه واقعاً این‌طور نیست.

می‌توان برعکس نیز به این قضیه نگاه کرد. اجزای ثروت ملی چه هستند؟ شاید تا سال ۱۹۰۰، زمین کشاورزی، در قالب زمین‌داری‌های اشرافی برای ایالات متحده و بریتانیا از اجزای اصلی محسوب می‌شدند. اما پس از آن، این ارزش سقوط کرد و حتی ارزش زمین فی‌نفسه نیز به ساخت‌وساز مسکن وابسته است. به‌علاوه چیزهای قابل تحرک بیشتری امروزه بخش اعظم ثروت را تشکیل می‌دهند. بنابراین جنگ به عنوان شیوه‌ای برای ثروتمند شدن دیگر معنی ندارد چون به دست آوردن زمین دیگر معنایی ندارد.

دو داستان درباره آلمان این نکته را به خوبی توضیح می‌دهد. پس از جنگ جهانی دوم، شوروی آلمان شرقی را در دست گرفت و بسیاری از کارخانه‌ها را منفک و به روسیه منتقل کرد. آنها سعی کردند ثروت اقتصاد مدرن را به دست بیاورند. آلمان غربی اما در راه بازسازی اقتصاد کمک‌های بسیاری دریافت کرد. چه کسی برنده بود؟ ایالات متحده، فرانسه و بریتانیا از قِبل تجارت با آلمان مدرن و تولیداتش بسیار بیشتر از شوروی منتفع شدند که سعی داشت صنعت آلمان شرقی را هدایت کند. در واقع تجارت سبب شد همه ثروتمندتر شوند.

حتی می‌توان به دوران پیش از هیتلر نگاه کرد. پیش از او، حتی در دوران قیصر هم، آلمان به زمین کشاورزی بیشتری نیاز داشت. یک قدرت بزرگ تنها در صورتی به حساب می‌آمد که بتواند شکم خود را سیر کند که این به معنی نیاز بیشتر به زمین کشاورزی بود. از همین‌رو، حمله به مناطق شرقی در هردو جنگ جهانی با هدف تصرف زمین‌های کشاورزی لهستان و اوکراین برای تامین غذای آلمان صورت گرفت. این درواقع نژادپرستی یا همان ایده پنهان پشت اشغال و سکونت بود.

یکی از بزرگ‌ترین اختراعات تاریخ بشر طی جنگ جهانی اول، که فرآیند هابر نام گرفت، این موضوع را برای همیشه عوض کرد. این اختراع مهم توانایی تولید کود مصنوعی بود. داستان این اختراع حقیقتاً خواندنی است و پایان تراژیکی دارد؛ همان کسی که در پی‌جویی منفعت شخصی با تولید کود مصنوعی زندگی میلیاردها نفر انسان را برای همیشه بهتر کرد، در پی‌جویی منافع ملی گاز خردل را اختراع کرد و بنیان جنگ‌های شیمیایی را گذاشت و نفرین هزاران نفر را تا ابد به‌ جان خرید.

باری، توانایی تولید کودهای مصنوعی بدین معنی بود که دیگر محدودیتی در تولید غذا وجود ندارد. دیگر به زمین بیشتر برای سیر کردن یک ملت نیاز نبود. از همین‌رو، توجیه اساسی برای فتح سرزمین‌های بیشتر دیگر معنایی نداشت. اختراعاتی که بعدها در پی آمد باعث شد که دیدگاه کلاسیک راجع به زمین بیش از پیش دگرگون شود؛ قدما بدیهی می‌دانستند که اندازه زمین ثابت و مقدار محصول هم معلوم است پس ظرفیت جمعیت کشور تابعی است از اندازه زمین و اگر جمعیت از آن مقدار بیشتر شود در نتیجه یا باید قحطی و گرسنگی بکشند یا زمین‌های بیشتری را فتح کنند. اختراعات بعدی محصول تولیدی هر هکتار را چندین برابر و امکان کشت در مناطق قبلاً ناممکن را فراهم و کشت در همه فصول را ممکن کرد و تمام آن معادلات را به‌هم ریخت.

اختراع کود و پیشرفت‌های بعدی حتی در طی عمر افرادی که هنوز هم زنده هستند، مثلاً از جنگ جهانی اول به این طرف، یک پیشرفت بزرگ محسوب می‌شود. درواقع زمین دیگر، عامل تعیین‌کننده ثروت شخصی یا ملی نیست. در دنیای نظریات باستیا حتی از این هم فراتر می‌رویم و درمی‌یابیم که تجارت روشی کاراتر برای ثروتمندتر شدن است.

همچنین نکته‌ای آشکارتر را در مورد اقتصاد مدرن می‌توان یادآور شد. چه چیزی را برای پولدار کردن همه مردم باید فتح کرد؟ به‌جز شاید آنهایی که ابزارهایی برای جنگیدن می‌سازند؟ آیا می‌توان به قسمتی از مثلاً اقتصاد فرانسه فکر کرد که باعث ثروتمندتر کردن ملتی دیگر شود؟ آیا می‌توان گفت کشور مهاجم با فتح فرانسه، درواقع ارزش ایو سنت لورن و پژو و توتال و دونان، را به دست می‌آورد؟ با توجه به اینکه تنها ارزش هرکدام از آنها به این است که با دیگر کشورها تجارت کنند، پس راه‌حل با میزان خرابی‌های ناشی از جنگ محاسبه نخواهد شد، مگر نه؟

لازم است در اینجا نکته کوتاهی راجع به تولیدکنندگان اسلحه اضافه کنیم؛ بسیاری، به غلط تصور می‌کنند دنیای مدرن محصول جنگ و اسلحه‌سازی است. تمام شواهد ثابت می‌کنند که این تصور غلط است. امروزه به‌طور متوسط حداکثر دو درصد تولید ناخالص کشورها صرف بودجه نظامی می‌شود. این در حالی است که در بخش بزرگی از تاریخ بشر بودجه نظامی اولویت اول پادشاهان بوده است.

تمامی آنچه گفته شد ما را به یک جمع‌بندی خوشحال‌کننده می‌رساند. دیگر هیچ دلیل اقتصادی برای جنگ وجود ندارد. البته بدین معنی نیست که جنگ به طور کلی از بین خواهد رفت چراکه انگیزه‌های دیگر به جز اقتصاد برای آن وجود دارد. اما به هرحال فتح زمین کشاورزی قطعاً گران‌تر از یک کارخانه کودشیمیایی و چند تراکتور خواهد بود. ارزش یک کشور صنعتی چیزی نیست که قابل فتح کردن باشد، بلکه ارزش واقعی آن به ایده‌ها و تراکنش‌هاست. هیچ چیز ملموسی از ثروت وجود ندارد که بتوان آن را تصرف کرد. بنابراین اگر درباره پول صحبت می‌کنیم چرا باید خود را ناراحت کنیم؟