
سمفونی گوشخراش سوسیالیسم قرن بیست و یکمی
طرح کلی این قصه، همان الگویی را دنبال میکند که حالا دیگر تقریبا برای همه آشناست. مارکسیستها با شعر و شعار به قدرت میرسند و بهشتی سوسیالیستی نوید میدهند. همهچیز را اشتراکی و ملی اعلام میکنند و قول میدهند که نظم و کنترل و برنامهریزیِ مرکزی جای «آشوب» بازار را خواهد گرفت. چیزی نمیگذرد که همهچیز از هم میپاشد. یک کشور دیگر به تلِ غمافزای شکستهای بیشمار سوسیالیسم اضافه میشود. دولتگرایانِ این و آن نحلهی فکری، در اقداماتِ دنکیشوتیشان به هدف اینکه از جامعه املتی حسابشده درست کنند، جز یکعالمه تخممرغ شکسته یادگاری از خودشان به جا نمیگذارند. در این بین آنچه از دست میرود عمر است و جوانی و زندگی و خوشبختی میلیونها انسان شرافتمند زحمتکش بیگناه که با نیکترین نیتها هیزم به آتش خیمهشببازیِ عدهای رند عوامفریب ریختهاند. و البته تعدادی پسرخاله و باجناق و آقازاده که از این آب گلآلود تا جایی که بشود ماهی خواهند گرفت…